تیتر یک

باید اجبار حجاب را شکست اما حقوق زنان فقط این نیست

زیتون-منصوره حسینی یگانه:  “من اولین کسی بودم که در خانواده‌ ام با حجاب شدم. به‌جز مادرم که به خاطر خانواده خودش عقاید سنتی داشت و گاهی روسری کوچکی سر می‌کرد یا به هنگام رفتن به خانه پدری از چادر استفاده می کرد ، کسی در خانواده ما پوشش مذهبی نداشت و من وقتی در ۱۷ سالگی محجبه شدم با واکنش خانواده‌ام روبرو شدم”

فیروزه صابر متولد سال ۱۳۳۹ در خانواده‌ای با شش فرزند٬ سه دختر و سه پسر است. پدرش نظامی بوده و مادرش از خانواده‌ای می‌آمد که روحانی بودند با اینکه خانواده‌اش را بی‌مذهب نمی‌داند اما معتقد است که به آن شکل هم مذهبی نبودند.

“پدر و مادرم نماز می‌خواندند و روزه می‌گرفتند ولی به این شکل که تمام آداب مذهبی را رعایت کنند نبود و فضایی که بر خانه حاکم بود فضای مذهبی نبود.”

فیروزه صابر تنها زنی در خانواده بود که حجاب را انتخاب کرد. با اینکه مادرش از خانواده بزرگی بود که روحانی هم در خانواده داشتند اما مادرش حجاب را انتخاب نکرده بود؛ البته متاثر بودن از بخش بزرگی از فامیل که مذهبی نبودند همراه با اعتقاد نداشتن همسرش و اینکه حجاب را دوست نداشت هم در تصمیم مادرش بی تاثیر نبود٬ اما روند محجبه شدن فیروزه در طی چند سال اتفاق افتاد و زمانی هم که محجبه شد پدرش در قید حیات نبود.

“تحت تاثیر علی شریعتی و آیت‌الله طالقانی به مذهب علاقه‌مند شدم. شانزده سالم بود که روزه گرفتم. یعنی حتی مذهبی شدنم با خواندن نماز یا گذاشتن حجاب شروع نشد. سال بعدش نماز خواندم و وقتی هجده سالم بود حجاب گذاشتم.”

خانواده با انتخاب حجاب او بسیار مشکل داشت. مخالفت آنها با حجابش تنها در حد صحبت و نصیحت بوده اما او معتقد است شاید اگر پدرش در قید حیات بود تلاش بیشتری می‌شد که حجاب را انتخاب نکند.

“مادر و خواهرهایم بسیار مخالف حجاب داشتن من بودند. یکی از خواهرهایم حتی گریه می‌کرد. هرجایی که می‌خواستیم مهمانی برویم مادرم می‌گفت یعنی اینجا هم می‌خواهی با حجاب بیایی؟ برای همین بعضی از جاها دیگر خودم نمی‌رفتم؛ نه به‌خاطر اینکه گوشه‌گیری کنم بلکه برای این بود که اصلا دیگر مسیر زندگی دیگری انتخاب کرده بودم و برخی از معاشرت ها متفاوت بود. با این همه پدرم خیلی بیشتر نسبت به حجاب گارد داشت. یکبار در کودکی از حمام آمده بودم و مادرم روسری سفید نخی به سرم بسته بود که موهایم خشک شود. پدرم که دید گفت این لچک را از سر بچه باز کن! به همین خاطر شاید اگر پدرم در قید حیات بود برخورد بیشتری با محجبه شدن من می‌کرد٬ شاید هم عصبانی می‌شد٬ چون واقعا از حجاب خوشش نمی‌آمد.”

با این همه او معتقد است که در آن سالها این اتفاق در بسیاری از خانواده‌ها می‌افتاد. خانواده‌هایی که محجبه و مذهبی نبودند اما دختران‌شان حجاب می‌گذاشتند و این اختلاف در بسیاری از خانواده‌ها بود و نتیجه‌اش در ظاهر جامعه این شده بود که “مادرانی با ظاهر آلامد همراه با دختران محجبه” در انظار ظاهر می‌شدند.

به رغم مخالفت تمام اعضای خانواده او در بهار ۵۷ و بعد از اینکه دیپلم گرفت محجبه شد.

“تا قبل از شریعتی تصویری که از مذهب و دینداری داشتم تصویری بود که روحانیون سنتی عرضه می‌کردند. من ارتجاع و سنتی بودن روحانیون را می‌دیدم و مذهب در ذهن من نمی‌رفت و باور نمی‌کردم که بتواند مسیر زندگی باشد. وقتی شریعتی آمد از یک منظر دیگری به مذهب نگاه کرد و اساسا با همان دید جامعه‌شناختی به آن نگاه کرد و وجوه منفی که ما از مذهب در ذهن‌مان بود را زدود و اساسا یک لطافت روحی دیگری جایگزین کرد و رحمانیت آورد و در واقع وجه مهر و محبت مذهب را آورد و از آن حالت خشونت خارجش کرد؛ احساس کردم این می‌تواند دریچه‌ای را روبه‌روی من باز کند که هم می‌توانستم مدرن باشم و هم می‌توانستم مذهبی باشم. علاوه بر آن یکسال قبل از انقلاب هم فرصت‌های زیادی بود؛ کسانی که سخنرانی می‌کردند٬ مطلب می‌نوشتند، اینها خیلی تاثیر گذاشت و گرایشاتی که از ۱۶ سالگی پیدا کردم به حجاب هم رسید. این نبود که فقط موضوع حجاب باشد. حجاب را من فقط روسری و پوشش ظاهری نمی‌بینم. حجاب را یک رفتار می‌بینم که شکل ظاهرش این است. حتی ممکن است کسی شکل ظاهرش را رعایت نکند اما رفتاری که انجام می‌دهد همان حجاب باشد. من حجاب را یک پکیج می‌بینم که یک مسیر زندگی است و هیچ وقت به صورت مجرد به آن نگاه نکردم.”

*

با نزدیک شدن به فضای انقلاب همراه با برادرش هدی صابر در دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی که محل تحصیل هدی بود و همینطور در مسجد قبا و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. تصویری که از راهپیمایی‌ها در ذهن او مانده این است که بیشتر خانم‌ها حجاب داشتند.

“ضمن آنکه بی حجاب هم بودند ، اما با حجاب هازیاد بودند. من ندیدم که به خانم‌ها تذکر می‌دادند یا نه و اصلا حواسم به این چیزها نبود.
اما یک‌سری هم که حجاب نداشتند یک روسری کوچک سر می‌کردند. بعد هم در اوایل انقلاب خیلی از خانم‌ها با حجاب شدند، خیلی از خانواده‌ها تحت تاثیر فرزندان قرار گرفتند و روسری سر کردند، ولی بعدش از اوایل دهه ۶۰ که مسیر تغییر پیدا کرد توی ذوق خیلی‌ها خورد و برگشتند.”

خودش هم اوایل که حجاب می‌گذاشت روسری‌اش عقب بود و خیلی با احتیاط تبدیل به یک محجبه کامل شد.

“وقتی خودم با حجاب شدم یواش یواش شروع کردم اول یک روسری سرم کردم بعد از دو یا سه ماه جلو آوردم؛ علتش هم این بود که فکر می‌کردم سن من حساس است، خانواده هم اینطور مخالف هستند و همیشه توی این فکر بودم که اگر در شرایطی قرار بگیرم که به من فشار بیاید٬ مسخره‌ام کنند٬ تحقیرم کنند٬ آیا باز هم حجاب را ادامه می‌دهم یا نه و به خاطر این مساله خیلی گام به گام جلو می‌آمدم و برای همین انتخاب حجاب آخرین مرحله بود.”

فیروزه صابر از آن زنان با حجابی بوده که در تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری در اسفند ۱۳۵۷ شرکت کرده است و به یاد می‌آورد که در آن اعتراضات زنان حامی نداشتند و همه به دنبال مسائل مهمتری بودند.

” به‌جز من چند تا خانم با روسری بیشتر نبود٬ اما من رفته بودم برای اعتراض؛ چون اصلا قرار نبود که حجاب اجباری شود. اما انگار جمعی که بود آن انسجام را نداشت که همه تا تهش بایستند. علتش هم این بود که حامی نداشت. در شلوغی آن زمان، عده‌ای آمده بودند که جدی گرفته نمی‌شدند. آنجایی که میتینگ بود تعداد زیاد بود ولی پشتیبانی نمی‌شد. حتی برخی از کسانی که آنجا بودند می‌گفتند که این الان مسئله ما نیست، در صورتی که اتفاقا مسئله این بود که حجاب نباید اجباری می‌شد و اینکه زن، چه با حجاب چه بی حجاب، چرا دوباره باید به زن‌ها بند کنند؟ اما حتی روشنفکرهای ما و حتی چپی‌ها می‌گفتند این مساله ما نیست و حتی در کمال تعجب خیلی‌ها هم نیامده بودند. به نظرم اگر پشتیبانی جدی بود و این را یک محدودیت جدی و آسیب به جامعه زنان می‌دانستند حجاب اجباری نمی‌شد.”

او معتقد است بسیاری از کسانی که در جو انقلاب محجبه شده بودند در اوایل انقلاب و به‌خصوص سالهای پس از ۱۳۶۰ که تغییراتی بر خلاف وعده‌های انقلاب به وجود آمد دوباره برگشتند به روال زندگی سابق‌شان. او برخورد با زنان بدون حجاب در سالهای دهه ۶۰ را بسیار تحقیرآمیز توصیف می‌کند و معتقد است عمده این آزارها و تحقیرها از سوی قشر “لمپن” جامعه رخ می‌داد.

“کسانی که روسری نداشتند خیلی هم تیپ‌های ساده‌ای بودند. اصولا فضا به شکلی نبود که بخواهند آرایش داشته باشند. یادم است که در خیابان کریم‌خان تهران درگیری پیش آمد. در برابر چند خانم بسیار ساده که روسری نداشتند٬ چند تا از آقایان تیپ لمپن آمدند و شعار می‌دادند: یا روسری یا توسری! همه را تحریک می‌کردند و من با چند نفر دیگر جواب‌شان را می‌دادیم ولی خیلی تحقیرآمیز بود. یادم می‌آید خودم با مادرم سوار تاکسی شده بودم، راننده تاکسی از آینه‌ی راننده به مامانم نگاه کرد و گفت حاج خانوم از دخترتان حجاب را یاد بگیرید. من خیلی عصبانی شدم و گفتم اصلا به شما ربطی ندارد و نگه دارید ما پیاده می‌شویم. علیرغم اینکه خودم حجاب داشتم هرگونه بی‌احترامی‌ خیلی من را اذیت می‌کرد، اما آنقدر آن زمان مسائل دیگری مطرح بود که این موضوع را جدی نمی‌گرفتند. نقدی که به جامعه روشنفکری ما هم هست این است که موضوع را جدی را نمی‌گرفتند در حالی که موضوع حجاب نبود بلکه مساله آزادی بود.”

*

او نخست در دانشسرای تربیت مدرس قبول می‌شود اما محیط آنجا را نمی‌پسندد. سال بعد در رشته مدیریت بازرگانی پذیرفته می‌شود اما دانشگاه‌ها را به خاطر انقلاب فرهنگی می‌بندند. در همان سال خانواده‌اش تصمیم می‌گیرند او را برای ادامه تحصیل به آلمان و نزد خواهرش بفرستند.

“سال ۶۱ یا ۶۲ مادرم رفته بود آلمان، قرار بود بعدش من هم بروم. مادرم و خواهرم خیلی علاقه‌مند بودند که من بروم آنجا درس بخوانم و از سرم این چیزها بیفتد. وقتی رفتم آلمان اینها با یک نفر که دانشجوی مدیریت بازرگانی بود صحبت کرده بودند که وقتی من میایم مرا ببرد دانشگاه هامبورگ تا ببینند اسمم را می‌نویسند یا نه. آن آقا آمد منزل خواهرم دنبال من. رفتم دم در و به او گفتم من اینجا ماندنی نیستم، چون حجاب دارم و می‌دانم که اینجا حجاب چیز پذیرفته‌شده‌ای نیست. شما هم که دارید درس می‌خوانید، من را نبرید برای خودتان بد می‌شود. او گفت نه اصلا در دانشگاه از این خبرها نیست. خلاصه ما رفتیم در دانشکده مدیریت. رئیس دانشکده یک خانم بود. من با اینکه حجاب داشتم و زبان آلمانی هم بلد نبودم و آقایی هم که همراهم بود ترجمه می‌کرد از من پرسید چند واحد گذراندی؟ گفتم ۱۳ واحد. با خودم اصلا هیچ مدرکی نبرده بودم، ولی آن خانم به من اطمینان کرد و مرا پذیرفت و گفت: می‌توانی دو ترم بروی زبانت را بخوانی و از ترم سوم درست را شروع کنی.
وقتی آمدم بیرون به آن آقا گفتم به خانواده‌ام نگویید که من را پذیرفته‌اند، چون نمی‌خواستم آنجا بمانم. این اثر دیگری روی من گذاشت. فهمیدم اگر خودت باشی همه می‌فهمند و این حس منتقل می‌شود. اعتمادی که آن خانم به من کرد خیلی برایم عجیب بود. بخصوص در شرایطی که در دانشگاه خودمان در ایران با ما برخورد تهاجمی کردند و سه سال دانشگاه را بستند.”

*

فیروزه صابر هیچوقت حاضر نشد حجابش را به چادر تغییر بدهد. حتی برخی از فامیل نگران بودند که او چادری بشود؛ با مادرش تماس گرفته بودند که “این که این شد، حالا مراقب باشید که چادری نشود”. حجاب او تونیک و شلوار و روسری یا بلوز و دامن و روسری بود و حالا به خاطر همین چادر سر نکردن هم در برخی از مکان‌ها پذیرفته نمی‌شد.

“دردهه ۶۰ به ما گفتند که در منطقه ۱۵ نیاز به دبیر حق‌التدریس است. با ده – دوازده تا از دخترهای هم‌سن و سال رفتیم. بعضی‌ها چادری بودند، اما من دیدم که بعضی‌ها از کیف‌شان چادر درآوردند. پرسیدم چرا چادر سر می‌کنید؟ گفتند برای اینکه اینجا ردمان می‌کنند. تنها کسی که چادر سر نکرد من بودم و مرا رد کردند. البته آن موقع محترمانه رد می‌کردند و من هم می‌پذیرفتم و می‌گفتم من خودم هستم و حجاب خودم را قبول داشتم، زیر بار حجابی که تعیین می‌کردند نمی‌رفتم و اتفاقا مقاومت هم می‌کردم و می‌گفتم نباید اصلا با مقوله حجاب کلیشه‌ای برخورد کرد.”

او حتی در سالهای بعد هم در مواردی با این مسئله مواجه شده است که از او خواسته‌اند برای ورود به سازمانی یا اداره‌ای چادر سر کند اما او هیچوقت این را نپذیرفته است.

“زمانی که در سازمان مدیریت صنعتی بودم؛ یکی از مدیران بنیاد مستضعفان و جانبازان که پروژه داشت با سازمان مدیریت صنعتی و کارهای آموزشی و پژوهشی انجام می‌داد از من برای شرکت در جلسه دعوت کرد. وقتی رفتم، دم در گفتند صبر کنید! آقایی که نگهبان بود رفت و برگشت و بسته‌ای به من داد که چادر بود در نایلون. گفت خیلی ببخشید این را سرتان کنید. گفتم این چی هست؟ گفت چادر. گفتم برای چی باید چادر سرم کنم؟ گفتند این قانون است، باید چادر سرتان کنید. گفتم من که اینجا کاری ندارم و به دعوت آمدم، چادر را هم ببرید بدهید به مدیرتان. بعد هم با همان ماشینی که آمده بودم برگشتم. وقتی برگشتم آن آقا زنگ زد و گفت شما چرا همانجا به من نگفتید؟… یکبار هم می‌خواستم بروم جایی مربوط به ستاد فروشگاه‌های رفاه و بار دیگر هم در استانداری قم یک ورک شاپ داشتم (زمان آقای خاتمی بود، سال ۸۱ – ۸۲) رفتم آنجا دیدم همه چادری هستند. پرسیدم پس چطور مرا بدون چادر راه دادند؟ گفتند ما همه بسیج شدیم که اجازه بدهند شما بیایید و مشکلی پیش نیاید. همه آنجا بسیج شده بودند، یکی سرکوچه و یکی دم در، تا من بروم داخل. یکبار هم به یک مدرسه مذهبی (احتمالا مدرسه روشنگر) برای روز زن دعوت شده بودم؛ بعد از صحبتم بچه‌ها پرسیدند به نظر شما حجاب آیا اجباری و لازم است؟ من گفتم نه! دیدم همه دارند ایما و اشاره می‌کنند. بعد پرسیدم چی شد؟ گفتند نباید می‌گفتی که حجاب نباید اجباری باشد.
با آنکه آنجا هم ترتیبی داده بودند که من بدون چادر وارد شوم ، اما اگر می‌دانستم چادر اجباری است به آن مدرسه نمی‌رفتم. تنها جایی که چادر سرم کردم آن هم به خاطر کارهای هدی، دادگاه انقلاب بود که بدون چادر راه نمی‌دادند.”

*
فیروزه صابر که در سالهای اول انقلاب مدتی هم در صدا و سیما کار کرده می‌گوید پیش از اینکه شروع به پاکسازی نیروها بکنند بیشتر کسانی که در صدا و سیما بودند قدیمی بودند و بسیاری از فیلمسازان مطرح اوایل انقلاب به صدا و سیما رفت و آمد داشتند و زیر بار نوع پوششی که آنها دستور می‌دادند نمی‌رفتند.

“یادم است که یکبار در سال ۶۱ یا ۶۲ هنوز نمی‌توانستند خیلی از قدیمی‌ها را مجاب کنند که حجاب داشته باشند. خیلی از این فیلمسازها و آدم‌های مطرح هنوز در صدا و سیما بودند. بعد فشار آوردند که باید همه خانم‌ها مانتو و روسری داشته باشند، چون مثلا لباس‌های آنها با توجه به تعصبی که حکومت روی حجاب داشت خیلی قابل قبول نبود. اینها هم همه گفتنند ما پول نداریم بریم مانتو و شلوار بخریم. آن موقع تلویزیون یک تعاونی داشت که در محوطه جام جم بود. اینها آمدند به یک تولیدی سفارش دادند که به هر خانمی دو تا مانتو و شلوار بدهند. رنگ‌ها هم یا مشکی بود یا قهوه‌ای یا سرمه‌ای و اجبار کردند که باید بروند آن لباس‌ها را بگیرند.”

*

خانم صابر معتقد است زنانی که حجاب دارند بیش از دیگران باید از مبارزه علیه حجاب اجباری حمایت کنند. او به عنوان کسی که در جمع ملی مذهبی‌ها بوده است می‌گوید هیچ وقت تعصب خاصی از سوی آنها و به‌خصوص مهندس سحابی درباره حجاب ندیده است.

“معمولا همه خانم‌هایی که شرکت می‌کردند در جلسات ملی مذهبی‌ها روسری سرشان می‌کردند، حالا این روسری می‌توانست جلوتر یا عقب‌تر باشد.
الان هم در ملی مذهبی‌ها ممکن است فرزندان یا خانواده‌شان بدون حجاب باشند، ولی آن موقع در جلسات رسمی و جلسات سخنرانی نمی‌دیدم که بدون روسری باشند. تعداد خانم‌ها از آقایان کمتر بود ولی من هیچوقت ندیدم که مهندس سحابی تعصبی داشته باشند؛ خیلی آدم روشن و بازی بودند و اصلا موردی هم پیش نیامد که ببینیم حساسیت دارند، به سمت افراطی‌گری می‌روند یا یک جور دیگر می‌بینند.”

او از برادرش هدی صابر یاد می‌کند که با اینکه فردی مذهبی بوده اما هیچوقت حجاب را به کسی اجبار نکرده است .

“هدی از اول به هیچکس کاری نداشت که باید حجاب داشته باشد هرچند حجاب همسرش برایش مهم بود اما اینکه به کس دیگری بگوید اصلا اینطوری نبود. حتی من که با حجاب شدم وقتی مرا دید فقط خندید؛ اصلا قبلش به من نمی‌گفت حجاب داشته باش. یادم است سال ۸۸ وقتی با هدی می‌رفتیم در تظاهرات یا این طرف و آن طرف، هدی می‌گفت که الان بهترین موقع است که خانم‌ها حجا‌بشان را بردارند، چون الان اینها حواس‌شان به حجاب نیست. این در حالی است که اتفاقا سفت و سخت به حجاب اعتقاد داشت ولی هرگز دخالت و اجبار نمی‌کرد.”

هدی صابر پژوهشگر و از فعالان ملی مذهبی، در خردادماه ۱۳۹۰ پس از چند روز اعتصاب غذا در اعتراض به قتل هاله سحابی در مراسم تشییع پدرش، در زندان جان باخت.

*

فیروزه صابر با این تاکید گفت‌وگو را به پایان می‌برد که نباید فراموش کرد بسیاری دیگر از حقوق زنان هم نقض می‌شود و نباید مساله حقوق زنان را به حجاب تقلیل داد.

“حجاب یکی از موضوعات مهمی است که جنسش هم فراگیر است و همه خانم‌ها را در برمی‌گیرد و همه خانم‌ها حقوقشان را در آن می‌بینند؛ باید مقاومت کرد و این اجبار را شکست. شرایط امروز به نظرم برنمی‌گردد به روز اول و چیزی که حکومت می‌خواست؛ اما حقوق زنان فقط مختص به حجاب نیست. چیزهای دیگری هم هست که باید مراقب باشیم در ذیل حجاب گم نشود.

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳