نزدیک به چهل سال از درگذشت دکتر علی شریعتی میگذرد. در این سالها او از بسیاری جهات ستوده شده یا نقد و نکوهیده شده است. اما چیزی در شخصیت او هست که شریعتی را شریعتی کرده است. در این زمینه کمتر مطالعهای انجام شده است. یعنی درگیری جامعه بیشتر با آرای شریعتی بوده است تا با شخصیت او. و چون آرای شریعتی عمدتا با حرارت و قاطعیت بیان شده و صف بندیهای بسیاری را مشخص کرده، منتقدان او هم با همان حرارت به نقد روشهای کار او و نتایجی که از آنها گرفته پرداختهاند. بنابراین هستند گروههایی که فکر میکنند شریعتی حرف تازهای ندارد یا جنبه سخنوریاش بر کار نظری و قوت اندیشهاش میچربید (مثلا نگاه کنید به سوالهای گفتگوی روزنامه شرق با حمیدرضا جلاییپور و محمدتقی فاضل میبدی در ۲۸ خرداد ۱۳۹۴).
اما واقعیت این است که شخصیت دانشوران کمتر از دستاوردهای علمی آنان تاثیرگذار نیست. و توجه به هر دو بخش زیست انسانی آنها برای نگاه متوازن به آنها ضروری است. از اتفاق شریعتی کسی است که از شخصیت خود بسیار سخن گفته است و نوشته به جا گذاشته است. برای گروههایی از روشنفکران ما زندگی شخصی معنایی اجتماعی داشته و به اندازه نظرات اجتماعیشان باید در دسترس عمومی میبوده است. برای همین هم کسی مثل آل احمد ابایی ندارد که از بسیاری جنبههای زندگی خود سخن بگوید که معمولا دیگران به سکوت برگزار میکنند. و البته رمز جذابیت خاطرات چهرههای سرشناس هم در همین است که شناخت ما از شخصیت آنها در ارزیابی ما از آنها تاثیر بسیار دارد.
در این یادداشت کوتاه میخواهم به یک نکته اساسی در فکر و زندگی و شخصیت شریعتی اشاره کنم. نکتهای که ظاهرا از شدت بدیهی بودن نادیده میماند و آن رابطه عمیق و همه جانبهای است که شریعتی با کتاب دارد. شریعتی مرد کتاب بود. اغراق نیست اگر بگوییم که او یک تنه توانست مسیر کتاب در جامعه ایران را تغییر دهد و بسیاری را کتابخوان کند. کتابخوانهایی که نخست از کتابهای متعدد خود او شروع میکردند و بعد سرنخهایی را که او داده بود دنبال میکردند و به آفاق دیگری میرسیدند و چه بسا نهایتا از منتقدان شریعتی میشدند. اما او کار خود را کرده بود.
شریعتی ظاهرا در کتابخوانی هدفی سیاسی را دنبال میکرد یا دست کم این یکی از هدفهای او بود. در سالهای آغاز انقلاب این جمله او بسیار تکرار میشد که اگر میخواهی به دست هیچ دیکتاتوری گرفتار نشوی بخوان و بخوان و بخوان. این را در نامهای به پسرش احسان نوشته بود که همزمان با انقلاب در کتاب با مخاطبهای آشنا، مجموعه نامههای او، منتشر شد و از کارهای پرخواننده آن سالها بود. ما که تقریبا هم سن و سالهای احسان شریعتی بودیم این توصیه را خطاب به همگان و از جمله خودمان میگرفتیم. خواندن راهی برای نجات یافتن بود. در این بخوان و بخوان و بخوان که او میگفت ما انعکاسی از خطاب آسمانی به پیامبر میدیدیم که در نخستین دیدار با جبرئیل شنیده بود: بخوان! و این البته نکتهای بود که شریعتی خود در پیاماش و نگاهاش به کتاب به آن توجه داشت.
این سطح دیگری از کتابخوانی بود. پیوندی بود که شریعتی میان سیاست و رسالت برقرار میکرد. میان خواندن و نجات از دیکتاتوری و پیوستن به ندای جبرئیل پیوندی عمیق و ابدی میدید. او هر کدام از مخاطباناش را به پیامبری در غار حرا تبدیل میکرد که خطاب «بخوان» را میشنود و باید برای نجات خود و مردماش از سیاهکاری دیکتاتوری کاری بکند. آنها را به روشنایی بیاورد.
مفهوم کتاب، بنابراین، در زبان و جهان شریعتی ژرفساختی معنوی و آسمانی داشت. اما او همه صورتها و اطوار و عوالم کتاب را مقدس میشمرد. یعنی اگر چه مبدا عزیمتاش معنوی و درونی و جبرئیلی بود و هدفاش سیاسی اما صورتهای مادی و زمینی کتاب را هم در نظر داشت و محترم میشمرد. یکی از درخشانترین و در عین حال گزندهترین صورتهای بیانی او از کتاب در «توتم پرستی» آمده است؛ رساله کوچکی که از نیروی سرشاری برخوردار است.
در توتم پرستی، شریعتی همه چیز را بر مبنای کتاب میسنجد. دوست و دشمن و خطاکار و صوابکار در نظر او با شیوه برخورد آنها به کتاب مشخص میشوند. دوستان برای او کسانیاند که به کتاب مهر ورزیده باشند و قدر کتاب را بشناسند و طبعا اهل کتاب برایشان محترم باشد و ارزش کار اهل قلم را درک کنند. رساله توتم پرستی بر نوعی سوانح احوال شخصی استوار است که میتوان آن را سوانح اهل کتاب هم دانست. کسانی که جهان برایشان «عبارت از کاروانسرای بیدر و پیکر و بیمصرفی است که تنها در گوشهای از آن یک مشت کتاب میتوان یافت. از این عالم همین گوشه است که به درد میخورد.» (توتم پرستی، ص ۵) شریعتی که کتاب لویی ماسینیون را در باره سلمان فارسی ترجمه کرده است برخوردهای افراد مختلف جامعه را که با نشر و فرهنگ و دانشگاه سر و کار دارند با این کتاب و خودش که مترجم آن است و میزان شناخت مخاطبان بالقوه از نویسنده اصلی که ماسینیون باشد، بیان میکند. نثر تند و گزنده و شلاقی او بر تن و جان هر کسی فرود میآید که خبری از ارج کار و کتاب و سلمان و ماسینیون ندارد. و در مقابل یکی از والاترین ستایشها را نصیب سعید نفیسی میکند که من بعید میدانم اصلا ملاقاتی با او هرگز داشته اما به خاطر رابطه نفیسی با کتاب به او سخت حرمت مینهد.
نفیسی از شیفتگان کتاب بود و از اشراف معنوی فرهنگ ایران. به قول شریعتی: «مرحوم نفیسی کتابشناس بود، کتابدوست بود، کتاب باز بود، عاشق کتاب، بیقرار کتاب، وقف کتاب، محو کتاب بود. مرد کتاب، خودبخود، مرد اندیشه و احساس، شرف و تقوی، مناعت و انسانیت هم هست. میشود.» (ص ۶) به نظر شریعتی کتاب مثل معبد و زیبایی مالکیت بردار هم نیست. «کدام ابلهی است که بگوید مثنوی مال آقای کربلایی حسنی است که ۲۷ تومان و نیم پول داده و آن را جلد کرده گذاشته توی قفس قفسه اطاقش؟» (ص ۴۰) برای همین نه تنها به کسانی که با کتاب کاسبکارانه برخورد میکنند، میتازد بلکه حق را به سعید نفیسی عاشق کتاب میدهد که نسخه خطی زیبایی را که غرق آن بوده به جای اینکه در کتابخانه رها کند و تنها به خانه برگردد با خود به خانه میآورد و البته غوغایی برپا میشود که استاد کتاب را گویی ربوده است. چرا که: «مال کتابخانه مجلس بوده است.»
درک شریعتی از سعید نفیسی چه در دوره خودش و چه در سالهای پس از آن درکی یگانه بود. و عشق به کتاب را به مخاطب ضمن پرسشی اخلاقی نشان میداد. آیا میتوان کار نفیسی را خلاف قانون و اخلاق شمرد؟ به نظر شریعتی نه! این یک ماجرای عشقی است؛ شیفته کتاب نمیتواند از کتاب محبوب خود دور باشد. جدا باشد. بنابراین محبوب را به خانه میبرد. و عزیزترین جا برای کتاب کجا ست؟ نزد کسی که کتاب را دوست میدارد!
آدم اهل کتاب همه چیز کتاب برایش عزیز است. از خط و جلد و کاغذش تا نقش و محتوایش. عین القضات که از مقتدایان شریعتی است – وگاه روح او در شریعتی حلول میکرد (رهنما، ۲۱۹) – نیز دوستداری «قلم و کاغذ و حِبر (مرکب) و دوات» را برای «کسی که به همگی خود عاشق علم بُوَد» طبیعی میشمارد. (نامهها به نقل از خاصیت آینگی، ۱۸۹) شریعتی در توتم پرستی میخواهد به ارزش توتم توجه دهد که از نظر او نقشی مرکزی در حیات آدمی دارد و نهایتا میخواهد نکتهای در باره روشنفکران و نوشتن را برجسته سازد.
بعد از بر شمردن توتمهای دیگران و شرح داستان خودش با کتاب سلمان و روشن کردن اینکه توتم سعید نفیسی کتاب بود (کتاب توتم کتابشناسِ کتابخوانِ کتاب پرست است! – ص ۴۵)، نهایتا میرسد به اینکه توتم خودش را برگزیند. «هر کس را توتمی است و توتم هر کس «خودِ خوب او» ست.» (ص ۴۸) «توتم هر کسی «ذکر» آدم بودن او» ست. «خویشاوند آن منِ بهشتی او» ست. (ص ۵۲) و در صفحات پایانی رساله درمی یاببم که این خودِ خوب شریعتی و مایه ذکر او و خویشاوند بهشتی او «قلم» است. به نظر او، توتم خدای قبیله است. رب النوع قبیله. ناموس قبیله. تجسم روح و شرف و قداست و حقیقت مشترک است. و نتیجه میگیرد: «و قلم توتم قبیله من است.» (ص ۵۳) و از این راه است که او مجموعهای از همه مفاهیم مرتبط با قلم را وارد اندیشه اجتماعی خویش میکند و در راس آنها طبعا کلمه را. میتوان به جرات گفت که «کلمه» پس از شریعتی وزنی یافت که در تاریخ ما کمتر نظیر داشته و در دوره معاصر بینظیر بوده است. اگر توجه به «کلمه» مسیحی را هم (که در آغاز کلمه بود – از انجیل یوحنا) در نظر بگیریم که گروهی از روشنفکران سکولار به آن توجه نشان دادند، باید بگوییم که با نوعی احیای آیین گنوسی در این سالها روبرو هستیم که مطالعهای جداگانه میطلبد.
اما درک شریعتی از کتاب و قلم و خواندن و کلمه -فارغ از جنبههای گنوستیک آن- پیوند دهنده او با مخاطبی است که سوره علق را و تعلیم بالقلم را – که از نخستین آیات نازل شده بر پیامبر است- خوب میشناسد. شریعتی از این طریق ما را به آغاز بعثت بر میگرداند (که از اتفاق دوران اوج آیین گنوسی هم هست). تمام فلسفه وسیع او از تاریخ و دین و سیاست و حرکت اجتماعی مداوما در چارچوب این عناصر کلیدی بازشناسی میشود. او به دنبال «بعثت» جدیدی است. و در این بعثت خطاب اصلیاش به روشنفکران است و به اهل قلم. به این ترتیب، او مفهوم «رسالت» را نیز به مفهوم کتاب و قلم و خواندن اضافه میکند. اگر قرار باشد کلمه ما را نجات دهد طی مسیر نجات خود به رسالتی تبدیل میشود که نیازمند بعثت است.
شریعتی اهل کتاب و کلمه را صاحب رسالت میدید. و مثل بسیاری دیگر از جنبههای فکریاش در این نکته هم میان زمین و آسمان پیوند برقرار میکرد. او نه تنها از مسیر بحثهای اجتماعی و سیاسی به این نتیجه میرسید که روشنفکران باید کاری کنند بلکه از نظر دینی هم آنها را هم تراز علمایی میدانست که کمتر از انبیا نیستند. علمای امت بنا به نقلی از پیامبر در ردیف انبیای بنی اسرائیلاند. یعنی هر کدام رسولی برای قوم خویش به شمارند.
در منظومه فکری شریعتی، خواندن / کلمه آغاز راه نجات بود و کسی که «میخواند» دیگر صاحب رسالت بود. باید میگفت و مینوشت و روشنی میآورد. شریعتی مرد کتاب بود. جهان را از منظر کتاب میدید. خواندن برایش مقدس بود. باید آنقدر میخواندی تا روی کتاب خوابت ببرد. باید به کتاب پناه ببری و معاشر دنیای کتاب بشوی و به سرزمین آدمهای کتاب وارد شوی. «و کتاب دنیا را و آدمها را چندین هزار برابر میکرد و هر روز دنیا گستردهتر و آدمها بیشتر. و از همه بهتر تاریخ و فلسفه و هنر و من خوشبختانه عاشق این هر سه و آشنای این هرسه و این سه مرا در سرتاسر دنیا میگرداندند و با همه آدمها آشنا میکردند. مگرنه به گفته امرسون مورخ کسی است که با همه انسانهایی که آمدهاند معاشر میشود؟ و فلسفه! مگر نه فیلسوف کسی است که در طول تاریخ با همه کسانی که خوب و عمیق و زیبا فکر میکردهاند اندیشیده است و گفتگو داشته است؟» (نوشتههای اساسی، ۸۹)
این آمیختگی فکر و پسند شخصی با رسالت اجتماعی و پروردن شخصیت در مسیر تاثیرگذاری بر جامعه چیزی است که عرفان شریعتی را میسازد. عرفانی که میتوان گفت بر محور کتاب و کلمه شکل گرفته است. شریعتی اینجا دیگر بحث سیاسی ندارد. از دیکتاتوری هم نجات پیدا کرده باشی باز به آشنایی با کلمه به گفتگو با آدمهای کتابها نیازمندی. شهروندی در کشور کتاب نجات بخش است. نه فقط برای آنکه از تاریکی دیکتاتوری ما را نجات میدهد بلکه به خاطر روشنایی دوستی و آشنایی با همه آن آدمهای جاودانهای که در این سرزمین خانه دارند. آدمهایی که مثل کلمه هم آغازند و هم انجام.
*مشخصات کتابهایی که در متن اشاره شد:
توتم پرستی، علی شریعتی (بدون ذکر ناشر، تاریخ نشر احتمالا ۱۳۵۶، تاریخ انتهای نوشته ۱۳۴۷)
خاصیت آینگی، گزیده آثار عین القضات همدانی، به سعی نجیب مایل هروی (تهران: نشرنی، ۱۳۸۹)
زندگینامه سیاسی علی شریعتی، نوشته علی رهنما، ترجمه کیومرث قرقلو (تهران: گام نو، ۱۳۸۱)
نوشتههای اساسی شریعتی، به کوشش بیژن عبدالکریمی (تهران: نقد فرهنگ، ۱۳۹۳)