در فضاء اجتماعی، فرهنگی و سیاسی امروز ایران، تحلیل و نقد و بررسی هر کتاب، در هر مقولهای که باشد، خصوصاً مقولات تاریخی، که یک سر آن به دین اسلام و فرهنگی منبثق از آن متصل باشد یا بشود، کاری است بس دشوار. زیرا نسل امروز، به پشتوانۀ برخی از متفکران سخت ملیگرا و متعصب، و مورخان یکجانبهنگر، که میخواهند همه چیز را در محدودۀ ایران قدیم و سپس جدید منحصر سازند، با هرآنچه که نام دین بر خود دارد، به ویژه نام اسلام، به مقابلهای سخت برخاسته و غالباً بر این باور رفتهاند که ایرانیانِ پدران، اسلام را به زور سرنیزه و شمشیر و زیر فشار هجومیِ جنگاوران اعراب وحشی پذیرا شدهاند، و اگر چنین نبود ما اکنون بر باور دینی نیاکانمان، که دین زرتشت بود، میبودیم، و به سه اصل گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک عمل میکردیم. و ملتمان، به جای اینکه در چنگال اختاپوسیِ استبدادِ برآمده از متن دین اسلام گرفتار باشد، در فضائی عِطرآگین از آزادی و عَدالت، که پیآمد گرویدن به دین زرتشت میبود، زندگی میکرد!!
طبیعی است که باورمندان به دین اسلام هم، چه سنتی و چه روشنفکر، این نظر را مردود میشمارند و به دفاع از باور خود اقدام میکنند، سخن میگویند و مینویسند. بر این پایه هر نقدی بر هر نوشته یا کتاب یا سخنی نمیتواند کاملاً بیطرفانه باشد. اما آیا «راه میانهای» هم در این بحرانِ اندیشگی وجود دارد که از تقابل میان آحاد یک ملت و هدر رفت نیروها و منابع مادی و معنوی و سرمایههای اجتماعی جلوگیری کند؟!
به نظر من راه میانه، «نگاه عادلانه و بیطرفانه» به موضوعات مطروحه است، که البته به ندرت اتفاق میافتد. در این ایام، مقصودم چند ماه گذشته است، نقدی را خواندم از سرکار خانم دکتر کوثر میررضی بر کتاب «ورود اسلام به ایران» نوشته و گردآوری دکتر مسعود نوروزی (نشر گامنو)، سپس بر آن شدم کتاب را تهیه کنم و مطالعه نمایم. چون موضوع برای خودم هم جالب نظر بود. کلیت نقد ناقد محترم را، که خود دانشآموختۀ تاریخ اسلام است، میتوان بدین صورت خلاصه کرد:
«چرا مؤلف گزارۀ تاریخی را بدون سند ذکر کرده است؟ چرا به تحقیقات چند مورخ اروپایی مراجعه نکرده است؟ و چرا در تحقیق یکجانبهنگر بوده است و همواره کوشیده است مسلمانان را عاری از خطاء و گناه بشمار آورد؟».
حال اگر بپذیریم که این نقصانها در این کتاب مشهود است، آیا هیچ مطلب مثبتی در خلال هشت فصل آن دیده نمیشود؟!
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
اثبات صحت گزارههای تاریخی، حتی امروز، با این توسعهای که ابزارهای ارتباط جمعی پیدا کرده، از شبکههای خبری صوتی و تصویری گرفته تا مطبوعات و فضاء مجازی، بسیار مشکل و گاهی ناممکن است. مثلاً آیا میتوانیم به طور دقیق به انگیزۀ اصلی اسقاط هواپیمای اوکراینی پی ببریم؟ و یا اینکه چرا در این نقطه و در این زمان خاص، جنگ حماس و اسرائیل شروع شد و حقیقت اصلی و پشت پردۀ آن چه بود؟ و خلاصه تمام حوادثی که امروز جلو چشمان ما در جریان است یا به گوشمان میرسد، درستی آنها غیرقابل تصدیق است. تا چه رسد اثبات صحت حوادثی که قرنها پیش اتفاق افتاده و چند دهه یا چند قرن بعد به ثبت رسیده باشد و ضمناً «خبر واحد» هم باشد!
بناءبراین آنچه میماند تحلیل غیرجانبدارانۀ ما از وقایع تاریخی است، بر حَسَب ساختار شخصیتیِ تاریخسازان و وقایعنگاران. باز میتوان در این خصوص هم به نمونۀ دیگری متوسل شد. مثلاً در عرصۀ تاریخی ـ اجتماعی و سیاسی امروز، افرادی توسط سیاستمداران و نویسندگان، و به تبع آنها مردم، مورد شماتت و سرزنش قرار گرفتهاند، همچون مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، محمد خاتمی و دیگرانی از این دست. برخی هم از این شخصیتها دفاع کردهاند. قاطبۀ جوانها میگویند: اینها دانسته این استبداد دینی را بر ما حاکم کردهاند. دکتر ابراهیم یزدی قاتل تیمسار رحیمی معرفی میشود، و کم نیستند گزارههایی از این دست، که هر دو شکل آن در اسناد تاریخ ایران باقی میماند. نسلهای پسینی چگونه به درستی و نادرستی این گزارهها پیببرند؟
عدهای اندک ستارخان و باقرخان را خائن به ایران قلمداد میکنند، و بیشتر مورخان آن دو را از سرداران ملی بحساب میآورند. دکتر محمد مصدق از منظر برخی خائن است و غیر مسلم، و بعضی هم او را از ملیترین سیاستمداران قرن حاضر بشمار میآورند. گروهی نواب صفوی (سید مجتبی) رهبر فدائیان اسلام را شخصیتی والا میدانند، و دستهای او را خائن به آرمانهای ملیِ رشدیافته در دهۀ ۳۰ میخوانند. نسبت به حزب توده و احزاب مشابه هم وضع همین است. فراتر از اینها، امروز عدهای، کلیت سلطنت پهلوی را بهتر از حاکمیت دینی امروز میشمارند و در خارج افرادی مثل پرویز ثابتی ـ بنیانگذار و رئیس ساواک ـ و مانند او، به تطهیر نظام استبدادی شاه مشغولند! واقعاً کدام یک راست میگویند؟! بالأخره معلوم نشد سفارت آمریکا که اشغالش، هم هشت سال جنگ را بر ما تحمیل کرد، هم تحریمها را و هم این استبداد حاکم را، به دستور و خواست چه کسی انجام گرفت؟! هنوز برخی از اشغالکنندگان، که جوانان آن دوره و سالخوردگان امروزند، از کردۀ خود دفاع میکنند، با اینکه خسارتهای وارد آمده از این مدخل را بر کشور میبینند و به خوبی آثار دهشتناک آن را لمس میکنند! واقعاً حق با کیست و چگونه میتوان اطاقهای فکر طراح این وقایع را کشف کرد و افراد آن را شناخت؟!
این نمونهها را آوردم برای اینکه بگویم تنها راه دست یافتن به بخشی از حقیقت، آن هم تنها بخشی از حقیقت، تحلیل شخصیتی افراد دخیل در پدیداری رویدادهاست، بدین معنی که اخلاق و منش شخصی آنها تحلیل شود. و بر این پایه، رفتارشان به نکوهیده یا پسندیده تعریف و تفسیر شود.
حال با توجه به این مقدمه، برگردیم بر سر موضوع؛ چگونگی ورود اسلام به ایران، چه با ذکر منابع موجود و چه بدون ذکر آنها، یعنی سخن به استنباط گفتن، شخصیتهایی در این قضیه دست داشتهاند، چه پیروزمندان حادثه و چه شکستخوردگان آن. ببینیم آنها چگونه افرادی بودهاند و اعمالی که به آنها نسبت میدهند تا چه حد درست است؟!
بررسی کتاب «ورود اسلام به ایران»
نگارش نقد بر هر کتابی قطعاً متأثر است از نگاه و دیدگاه ناقد بر موضوع مطرح در کتاب. نقد پیش رو نیز از این تأثیرپذیری حتماً مصون نخواهد بود. هرچند نگارنده میکوشم بیشتر به بیان محتوای کتاب بپردازم. ابتداء به برخی نکات حائز اهمیت کتاب، به ترتیب فصلها پرداخته میشود:
1ـ مؤلف کتاب، آقای دکتر مسعود نوروزی زحمات فراوانی را متحمل شده و مشقات بسیاری کشیده، جهت یافتن «منابع و مستندات» قابل ارجاع و بعضاً تا حدودی موثق، و تقریباً همۀ مکتوبات خود را با احاله به همین اسناد آورده است.
2ـ «مدخل» کتاب، برای ورود به بحث اصلی، که چگونگی ورود اسلام به ایران است، به درستی و خوبی برگزیده شده و تا جایی که توانسته «از طرح مباحث کشدار اجتناب کرده» و حدود هزار سال گسترۀ دین زرتشت را در چهار دورۀ مادها، هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان در حدود «شصت صفحه» نگاشته است.
3ـ اوضاع نابسامان اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی «دوران ساسانیان» را، که فضائی کاملاً بسته داشته و غیر طبقۀ حاکم و موبدان وابسته و حمایتگر حاکمان مستبد، بقیۀ مردم در رنج و فقر و محصور در طبقۀ خود بودهاند، با ذکر سند و شواهد تاریخی، به طور همهجانبه ترسیم کرده است.
4ـ در خصوص بیان «استبداد سیاسی و دینی» حاکم در دوران ساسانیان، «قتل مانی» توسط بهرام اول را نمونه میآورد و در توضیح آن مینویسد:
«البته شکی نیست که برای رجوع به هر گفتاری از هر کتابی، باید جملات قبل و بعد آن را خواند، و کلیت گفتار و روح کلام را نیز در نظر داشت و از نگاه قشری و شکلیِ صِرف پرهیز کرد. اشو زرتشت خود منادی صلح و برابری بود و برداشت یادشده، با روح کلی پیام مصلحان و انساندوستان سازگاری ندارد. اما از لحاظ روانشناختی میتوان چنین تحلیل کرد که معمولاً دینداران، پندار خود را بر حق میدانند و میخواهند به شیوهای آن را گسترش دهند. لذا ممکن است در این راه، به وضع قوانین قضایی برای استفاده از شیوههای خشونتآمیز بپردازند. بحث بر سر این است که نیکدانستن یک پندار، مجوزی برای اعمال خشونت و کشتار افرادی با پندار دیگر نیست. نمیتوان به بهانۀ برحق دانستن یک آیین، به سرکوب سایر آیینها پرداخت.» (ص۶۷، ورود اسلام).
5ـ تأثیر «فقهاء زرتشتی» یا موبدان درباری در سیاسات پادشاهان ساسانی را به عنوان یک امر واقع، که همیشۀ تاریخ در نظامهای استبدادی تکرار شده، متذکر میگردد.
6ـ در صفحاتی به «ازدواج» و اقسام و تعداد آن در زمان ساسانیان پرداخته و به چگونگی پوشش زنان دربار و دیگر زنان عامۀ مردم اشاراتی دارد و «خرافات» رایج آن زمان را هم به طور خلاصه توضیح داده است.
7ـ مؤلف با ذکر مستندات موجود در اختیارش، معتقد است پادشاهان ساسانی، کتب مخالفان دین رایج را میسوزاندهاند و دگراندیشان و پیروان ادیان دیگر، از جمله پیروان مسیح را میکشتهاند و یا وادار به کوچیدن به مناطقی دورتر از زیستگاههای بومی خود میکردهاند.
8ـ علاوه بر مانی، مقتول استبداد دینی، «مزدک» هم به حکم قاضیان حکومتی و به فرمان «انوشیروان ساسانی» به قتل رسید!
9ـ ادامۀ «جنگهای دراز مدت» با خارجیان از جمله رومیان، توان نظامی ساسانیان را کاسته بود و سربازان و فرماندهان بومی را خسته و فرسوده کرده بود و نظام استبدادی پادشاهی متکی به یک نفر را در «آستانۀ فروپاشی» قرار داده بود.
10ـ در پایان فصل دوم کتاب، نویسنده به درستی اوضاع ساسانیان را در زمان ظهور اسلام، از کتاب یکی از مدافعان سرسخت فرهنگ ایران باستان و تمدن غرب، نقل قول کرده و مطلب را اینگونه توضیح میدهد:
«اوضاع روحانی مملکت نیز بهتر از اوضاع سیاسی، نظامی، اقتصادی و بهداشت عمومی آن نبود. ضعف باطنی امر دولت ساسانی، [به طور] عمده ناشی از شدت تعصب و استبداد بود. آزادی افکار وجود نداشت و پیروان عقاید مذهبی، غیر از مذهب زرتشتی، از طرف موبدان و دولت متعصب، به سختی تعقیب میشدند! و حکومت، مجری احکام علمای روحانی بود. این تعصب چه بر ضد ادیان دیگر، مانند دین عیسوی و یهودی و چه بر ضد مذاهب و طریقههای منشعب از دین زرتشتی، کمتر از تعصب خلفای عباسی و سلاطین سلجوقی نبود. واضح است که وقتی که جمعی از مردم مملکت، در خفا، دین دیگری داشته و در ظاهر، مجبور به تقیه باشند و با قتل و زجر تعقیب شوند، وطندوستی آنها خیلی ضعیف میشود و با دولت خود یکدل نمیشوند» (ص ۸۳ کتاب).
11ـ جامعۀ تودهوار ایرانیان در زمان ساسانیان کاملاً «طبقاتی» است. این مطلب با ذکر منابع موجود آورده شده است.
12ـ ایرانیان مرزنشین و بیشتر ساکنان مدائن، که امروز در حاشیۀ بغداد و در کنار دجله قرار گرفته، پیش از اسلام با اعراب، که بیشتر به کار تجارت میپرداختند، «داد و ستد و تعامل» داشته و بعضاً خود به مکه و مدینه میرفتهاند.
13ـ فصل سوم کتاب به بررسی اوضاع کشور پهناور ایران در قرن اول هجری پرداخته و از نارضایی عمومی و فراگیر مردم سخن میگوید. نویسنده با استناد به «نوشتههای زرتشتی»، نتیجهگیری میکند که مردم منتظر یک «منجی» بودند تا آنها را از زیر یوغ استبداد سلطنتی با حمایت موبدان روحانی رهایی بخشد.
14ـ در همین فصل به شبه جزیرۀ عربستان و به ویژه مکه هم میرود و به بیان هدف و «مخاطب پیام محمد» میپردازد. که از جملۀ مخاطبان آن، خسروپرویز، پادشاه ایران بوده، که حوالی سال بیستم بعثت یعنی هفتم هجری، پیامبر نامهای به وی مینویسد و او را به ایمان آوردن به یگانگی خدا و رسالت خود دعوت مینماید. به بررسی اختلافات جاری بین تیسفون ساسانی و حیرۀ عربی و بیان علل داخلی سقوط ساسانیان، مخصوصاً «اختلافات و کشمکشهای داخل» دربار هم پرداخته است.
15ـ در فصل سوم مواردی را متذکر میگردد، که موجب لشکرکشی عمر به ایران میشود، از جمله «حمایت ساسانیان از شورشیان عرب» بر ضد مسلمانان است.
16ـ در میانۀ فصل سوم در چند صفحه عملکرد خلیفۀ دوم، عمر بن خطاب را در چند جنگ با ایرانیان خلاصه کرده مینویسد:
«عمر نظارت دقیقی بر رفتار استاندارانش با مردم، در سرزمینهای تازه فتح شده داشت و بسیار حساس بود که به آنها ظلم نشود.»
این مطلب را از خطابۀ عمر در جمع استاندارانش استنباط کرده است.
17ـ در صفحه ۲۲۷ در ذیل عنوان «تحلیلی بر علل ناکامی ساسانیان»، ابتدا از «کتاب تاریخ ایران بعد از ساسانیان» تألیف عبدالحسین زرینکوب مطلب زیر را نقل میکند:
«حقیقت آن است که در این جنگها، هرچند در کنار کسانی که برای «غنیمت و مال» میجنگیدهاند، کسانی نیز بودهاند که جز «اندیشۀ آخرت و پروای دین»، هیچ غایت دیگر نداشتهاند، لیکن آنچه این جنگها را رنگ و صبغۀ خاص بخشیدهاست، درواقع همان امیدِ کسب غنیمت و علاقه به مال و خواسته است … شک نیست که در حصول این پیروزی عظیمی که اعراب در مواجهۀ با ایران بدست آوردند، … «وجود ضعف و فتور در دستگاه ساسانی» و پیدایش فکر «تجملپرستی و راحتطلبی» در بین سرداران و جنگجویان نیز بدانها مزید شد و موجب سقوط شگفتانگیز دولت دیرینهروز ساسانی در برابر هجوم اعراب گشت.»
و سپس در تحلیل انتقادی این قول، مینویسد:
«… قرآن و پیامبر بارها دستور میدهد که «برای خدا» و «به سوی خدا» و نه به قصد دنیا یا غنیمت جهاد کنید؛ نفس و خواستههای دنیوی را مهار کنید … [لذا] عامل حرص به کسب غنیمت، حداقل در مورد یاران درستآموزش دیدۀ پیامبر، نمیتواند عامل اصلی باشد».
و در ص ۲۲۸ باز هم به نقل از زرینکوب میگوید:
«زرینکوب به درستی دو عامل را در شوق ایرانیان برای پذیرش اسلام ذکر میکند: یکی «نفرت مردم ایران از نگهبانانِ ثروتمند آتشکدهها» به دلیل حمایتشان از ظلم ساسانیان؛ و دوم «پیچیدگی مراسم دینی و ناکارآیی فقه زرتشتی» ناشی از اختلافات فرقههای متعدد که منجر به ظهور منتقدان فراوانی تحت نام اهل بدعت (مانند زُروانیان، مانویان، مزدکیان و … ) شده بود. وجود فرقههای متعدد و رقیب در آیین زرتشتی ، خود بر آشفتگی مردم ایران افزوده بود».
18ـ نویسنده در ص ۲۷۱ به درستی تبیین میکند که جنگ ابتدائی و تهاجمی در اسلام نبوده و جزو احکام آن محسوب نمیگردد، و اساس مواجهه با مخالفان و دشمنان، بر «گفتگو و امضاء پیمان صلح و آشتی» بوده است. وی در ص ۲۸۱ دورۀ چهل سالۀ اول اسلام را در مقابله با مخالفان اینگونه ترسیم کرده است:
«اگر بخواهیم منصفانه عمل کنیم، باید اذعان کرد که در سالهای ۱۱ تا ۴۱ هجری، در حکومت خلفای راشدین، نوعی تساوی و انصاف در برخورد با تودۀ مردم وجود داشت. درواقع در دوران حدوداً ۴۰ سالۀ حکومت پیامبر (ص) تا انتهای حکومت علی (ع) اگر جنگی هم صورت گرفت، با کمترین میزان خونریزی و در نهایت عدالت در برخورد با اسرا بود. زیرا هنوز مسلمانانی که رفتارهای منصفانه و مهربانانۀ پیامبر را دیده بودند، حضور داشتند و خاطرۀ رفتار نیکوی پیامبر زنده بود.»
19ـ در فصل چهارم اوضاع ایران در قرون دوم و سوم هجری مورد مطالعه قرار گرفته؛ از جمله وضع زرتشتیان در این دو قرن و تحلیلی بر «کتابهای ایران باستان». در بخشی نیز به بیان تغییرات زبان و خط فارسی پرداخته، که بسیار خواندنی است.
20ـ در فصل پنجم رویدادهای دو قرن چهارم و پنجم را در ایران مرور میکند: تغییر نامها از زرتشتی به مسلمانی و بالعکس، وجود آتشکدههای روشن، که آزادانه در این قرن فعالیت داشتند، طبق گزارشهای محمد و مطهر مقدسی، بررسی گناه زرتشتی تناپوهل، دعوتگری و مناظرۀ عرفاء با موبدان کازرون، بررسی مواضع فردوسی نسبت به آیین زرتشتی، ذکر سندی از سفرنامۀ اصطخری در برپایی آزادانۀ آتشکدهها در فارس.
در فصل ششم هم، دو قرن ششم و هفتم را بررسی کرده و با ذکر دانشمندان و عارفانی مانند جوهری، اهوازی، محمد بن ندیم، ابن سینا، بهمنیار، بوزجانی، باباطاهر، ابن مُسکوَیه، ابوریحان بیرونی، هجویری، احمد جام، غزالی طوسی و … ، به کتابها و متونی که اینها در علاقهشان به اسلام نوشتهاند پرداخته است.
21ـ در ص ۴۰۴ کتابسوزی توسط مسلمانان را، با آوردن شواهد تاریخی، مردود شمرده است. نویسنده معتقد است همانگونه که تمام آثار زرتشت بعد از اسلام تا به امروز باقی مانده، اگر ایرانیان کتب علمی دیگری هم میداشتند، حتماً و حداقل بخشی از آنها بجا میماند. و نتیجه میگیرد که هیچ کتابسوزی توسط مسلمانان فاتح اتفاق نیفتاده است. (ص ۴۱۹، ورود اسلام به ایران)
22ـ در فصل هفتم حملۀ مغولان به ایران را مبسوطاً شرح داده است و نشان داده که مغولان ایران را عملاً به سرزمینی سوخته تبدیل کردند. و در فصل هشتم علل رویآوری ایرانیان به اسلام و رشد اسلام در ایران و نیز رشد ایران را در بستر آموزههای اسلام تحلیل کرده است. سپس سقوط علمی ـ تمدنی ایران را در قرن هشتم و در نتیجۀ حملۀ مغولان بررسی میکند. هرچند از فصل چهارم تا پایان کتاب، که اوضاع داخلی ایران از قرن دوم تا حملۀ مغولان است، ارتباط چندانی با موضوع چگونگی ورود اسلام به ایران ندارد، ولی نشانگر تأثیر ادب و فرهنگ قرآن است بر ملتهای ایمانآورنده به این کتاب و اثرپذیری از آن در قرون بعد. چنانچه نویسنده در مقدمۀ کتاب هم گفته به لحاظ جامعهشناسی تاریخی، بدون توجه به «تأثیرات» یک رخداد در «قرون بعد از آن»، نمیتوان تحلیل درستی از آن رخداد داشت.
23ـ در ص ۴۷۴ نویسنده در جمعبندی خود از تحقیق تاریخی، که در خصوص چگونگی ورود اسلام به ایران انجام داده، مینویسد:
«طبق اسنادی که تا اینجا ارائه گردید، و نیز تحلیلهای مترتب بر آن، مشخص شد که ورود اسلام به ایران، باعث رشد و شکوفایی علمی، ایمانی، عقلی و … در این کشور به مدت بیش از ۸۰۰ سال گردید.»
***
حال ذکر چند نکته از مطالبی که در متن کتاب مندرج است و حکایت از بیدقتی نویسنده دارد:
1ـ با اینکه خود نویسنده در ص ۱۲۵، ذیل دوران خلافت ابیبکر، مینویسد:
«باید به این نکته اذعان کرد که نمیتوان و نباید تمام روایات تاریخی را بدون نقد و نسنجیده پذیرفت!»
اما در ص ۱۱۸ داستان جعلی عُرَینه را نقل کرده که اصلاً مبنای تاریخی درستی ندارد و یهود این داستان را جعل کردهاند تا رفتار پیامبر با مخالفان را خشن و غیرانسانی تعبیر و تفسیر نمایند. ذکر اینگونه مطالب نادرست، از وزن کتاب و اعتبار مؤلف میکاهد.
2ـ اصطلاح حج عمره غلط مشهور است. حج، اعمال و مناسکی است که در ماه ذیالحجه، به عنوان عمل واجب توسط مستطیع انجام میگیرد، و عمره عمل مستحب است که در ماههای دیگر، غیر از ذیالحجه انجام میپذیرد. البته در خلال اعمال حج هم عمره داریم.
3ـ در ص ۱۲۰ مینویسد:
«مسلمانان را سه سال در شعب ابیطالب، در فقر مطلق محاصره کردند.»
و حال آنکه در شعب ابیطالب، که آغل گوسفندان او بود، همۀ مسلمانان محاصره نشدند، بلکه پیامبر ص بود و خدیجه و علی ع و ابیطالب، که البته او شبانه میتوانست از شعب خارج شود و اندکآذوقهیی برای محاصرهشدگان فراهم آورد. حضرت خدیجه هم در همانجا در اثر بیماری ناشی از گرسنگی جان باخت.
4ـ و اما در ص ۲۹۵ ترجمهیی نقل به مضمون از آیۀ چهارم سورۀ محمد آورده که از دقت کافی برخوردار نیست. آیه میگوید: «هرگاه با کافران رویارو میشوید، پس گردن زدن است؛ فَضَرْبَ الرِّقَابِ». غالباً «ضرب» را که در اینجا مصدر است، فعل امر ترجمه کرده و گفتهاند: «گردن بزنید» و حال آنکه باید «ضرب» را در همان معنای مصدری ترجمه کرد، یعنی موضوع مقابله و رویارویی، گردن زدن است، زیرا میدان جنگ است. تا کجا ضرب الرِّقاب ادامه مییابد؟! تا جایی که شما آنها را میخکوب کنید و سر جایشان بنشانید و زمینگیرشان کنید. «وَثاق» هم مفرد است و جمع آن «وُثُق» است. اکثر مترجمان و حتی مفسران عجم و عرب این کلمه را هم جمع معنیٰ کرده و گفتهاند: بندها را محکم کنید. یعنی کسانی را که اسیر گرفتهاید بندهاشان را محکم ببندید. در صورتی که باید اینگونه ترجمه شود: بند را محکم کنید. با این معنیٰ، مفهوم آیه متفاوت میشود. بند را محکم کنید، یعنی محاصرۀ دشمنِ زمینگیر شده را سخت کنید، آنگاه بدون فِداء و عِوَض، یا با فداء و عوض آنها را آزاد کنید. بدین صورت جنگ بارهای سنگین خود را بر زمین میگذارد و به پایان میرسد.
5ـ در ترجمۀ آیات ۵ تا ۷ سورۀ مؤمنون در ص ۲۹۸ نیز اشتباه مشابهی در معنای ملک یمین رخ داده است. مخاطب این آیات زنان و مردانند. عین این آیات در سورۀ معارج نیز تکرار شده (۲۹ تا ۳۲). و در سورۀ احزاب آیۀ ۳۵ «وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ» ، مشعر بر این معناست که «فَرْج» بر عورات زنان و مردان به یک وجه اطلاق شده است. بناءبراین ملک یمین هم زنانند و هم مردانی که بر اساس یک پیمان یا سوگند، در خدمت کسی درآمدهاند و به هیچوجه به معنای «زنان اسیر» نمیباشد.
6ـ همین خطاء در همان صفحه در خصوص لفظ «فَتَیَاتِکُمْ» در آیۀ ۳۳ سورۀ نور رخ داده و آن را به «زنان اسیر» معنیٰ کردهاند، در حالی که معنای کلمه «دختران جوانتان» میباشد و نه زنان اسیر.
***
خلاصه آنکه مؤلف، زحمات فراوانی را متحمل شده و به منابع و اسناد بسیاری مراجعه کرده و مدخل و مخرج کتاب را به نیکی بهم آورده، و در راستای اثبات نقطهنظر خود، که ایرانیان اسلام را به زور شمشیر نپذیرفته، بلکه مشتاقانه از آن استقبال کردهاند، کوشیده تا حد قابل قبولی بیطرفانه داوری کند.
یک پاسخ
این نوشته نقد نیست بلکه معرفی و تبلیغ و تایید کتاب مذکور است زیرکانه تحت عنوان نقد !!!
دیدگاهها بستهاند.