هویت و زبان | ۳

زبان فارسی آینه تمدن مشترک فارسی-ترکی-عربی

بسیاری از دانشوران گفته‌اند و می‌گویند که زبان فارسی حوزه عالم پارسی را نشان می‌دهد. این از یک بابت درست است. حکیم میسری می‌گوید:

سپس گفتم زمین ما ست ایران / که بیش از مردمان‌اش پارسی‌دان[۱]

این درست است که در عالم پارسی بیشترینه مردمان پارسی را می‌شناخته‌اند و می‌فهمیده‌اند اما این موضوع گرچه به مرکز بحث اشاره دارد، فاقد جامعیت است. مثلا در عصر جدید ما از زبان فرانسه و انگلیسی بسیار آموخته‌ایم اما لزوما به فرانسه و انگلیسی صحبت نمی‌کنیم. حتی بسیاری از مترجمان درجه اول ما به این زبان‌ها صحبت نمی‌کنند گرچه بخوبی با ادب و فرهنگ و ساختار معنایی و گفتمانی آن آشنایند. اگر هم صحبت کنند توانش گفتاری آنها به اندازه توانش ترجمه آنها نیست. اما حیطه زبان و فرهنگ و ادب فارسی در دوران معاصر کاملا از این زبان‌ها تاثیر پذیرفته و به روی آنها گشوده بوده است. کافی است زندگی و شعر نیما یوشیج را ببینیم. یا نمایش‌های غلامحسین ساعدی را در نظر آوریم. یا به سرشت شعر نو و شعر سپید توجه کنیم. صادق هدایت هر چه دارد از ادب فرانسه آموخته است. سینمای ما جا پای سینمای فرانسه و آمریکا و روسیه گذاشته است. معماری ما از آلمان و فرانسه و انگیس آنقدر آموخته که اگر در خیابان‌های کازابلانکا راه بروید گاهی فکر می‌کنید در تهران دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی یا شهرهای بزرگ ایران در آن دوران قدم می‌زنید چون معماری کازابلانکا کاملا فرانسوی است و معماران ما در آن دوران هم از فرانسه می‌آمدند و می‌آموختند. و اگر در شماری از خیابان‌های فرعی تهران قدم بزنید تصور می‌کنید در ایتالیا هستید. دایره مثال‌ها را می‌توان گسترده کرد و مثلا به موسیقی پاپ ایرانی اشاره کرد یا به لباس و آیین مهمانی‌های بزرگ در خانه‌ها و هتل‌ها و غیر آنها عطف توجه کرد. اما اگر در حد زبان بمانیم چنان‌که استاد فرشیدورد در چند مقاله بی‌نظیر نشان داده است[۲] هزاران واژه و تعبیر جدید که در زبان فارسی معاصر به کار می‌بریم سرچشمه‌اش تعبیرهای فرانسوی و انگلیسی است.

همین قصه در باره زبان فارسی و دایره اثرگذاری‌های آن مصداق دارد. امروز پاکستانی‌ها به زبان فارسی حرف نمی‌زنند اما زبان اردوی آنها سرشار از واژگان و تعابیر فارسی است. پشتوهای همسایه گرچه حتی با فارسی ستیز کرده‌اند زبان‌شان از نفوذ فارسی و ادب و فرهنگ مندرج در متون فارسی خبر می‌دهد. نمونه آشکار دیگر دو زبان هندی و ترکی است که هر دو از استعاره‌ها و موتیف‌ها و تعبیرات و مثل‌های فارسی سرشار است.[۳] ازبک‌ها مثنوی مولوی را به زبان ازبکی و وزن مثنوی برگردانده‌اند به خاطر این‌که زبان ایشان همانندی‌های کلان با فارسی دارد و ناچار توانمندی‌های این زبان در سرودن شعر در ازبکی هم قابل تعمیم است ضمن این‌که پدر ادبیات ازبکی یعنی علیشیر نوایی خود دوزبانه بوده و به هر دو زبان ازبکی و فارسی شعر گفته است.

از سوی دیگر، بخش بزرگی از میراث کهن ایرانی که مایه الهام شاعران و حکیمان و امیران و سیاست‌مداران بوده تنها از طریق عربی برای ما باقی مانده است. بنابرین، عالم پارسی را تنها با دانستن عربی می‌توانیم دریابیم (پژوهش پردامنه استادانی چون محمد محمدی ملایری شاهد آن است[۴])؛ چه خواندن کلیله و دمنه و جاودان خرد باشد یا هزار و یکشب که یکی از سرمایه‌های بزرگ فرهنگ ایران است اما اصلا به عربی باقی مانده است.

پس آیا بهتر نیست در پارسی خواندن عالم پارسی محتاط‌تر باشیم؟ و این یعنی بدانیم که پارسی و عربی و ترکی جهان‌های آمیخته با هم ساخته‌اند که گاه جدا کردن آن اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است.[۵] اما واقعیت پارسی همین است. چنان‌که بدون عربی نمی‌توان سعدی و حافظ را خواند و بدون ترکی بسیاری از متون و اسناد ایرانی تا همین صد سال پیش حتی قابل قرائت نیست. و در دوران معاصر بسیاری از استعاره‌ها و تعبیرها در زبان فارسی و سبک بیان ادبی و محاوره‌ای و رسانه‌ای و ورزشی و تجاری و سیاسی آن پیدا شده که بدون کمک زبان‌های انگلیسی و فرانسه و گاه روسی نمی‌توان از اصل آن اطلاع یافت یا حتی معنای دقیق آن را بازگفت. فقط مرور اصطلاحات مربوط به برنامه هسته‌ای ایران -که آخرین شاهد آمیزش فارسی با فرنگی است- این نکته را بخوبی شهادت می‌دهد.

از این منظر، تعبیر «عالم پارسی» محدود به «پارسی نوشتاری» و یا «پارسی گفتاری» (آن مقدار که از آن ثبت و ضبط شده) نیست. بلکه عالمی است متاثر از حکمت شاعرانه این زبان و دنیای بزرگان و متفکران آن؛ ولو در زبان‌های مختلف. به این ترتیب، ترکی و هندی و ازبکی و پشتو و اردو گستره عالم پارسی را نشان می‌دهند. یعنی عالمی که در آن فردوسی و خیام و مولوی و سعدی و حافظ حرف اول را می‌زنند ولو به لغت دیگر مردمان. این موضوع را حتی در عربی هم می‌توان نشان داد (از کلیله و دمنه و عهد اردشیر و شاهنامه ثعالبی تا ابونواس …) چنان‌که آثار متاثر از حکمت پارسی را در روسیه (نامه‌های ایرانی یسنین مثلا) و فرانسه (نامه‌های ایرانی منتسکیو) و بریتانیا (از عهد قدیم و آثار کلاسیک و تاثیر بزرگ خیام[۶] تا جای خوبی برای مردن نوشته جیمز باکن نویسنده معاصر) و آلمان (دیوان شرقی غربی گوته و چنین گفت زرتشت نیچه) و دیگر کشورها و سرزمین‌ها و عوالم زبانی و فرهنگی می‌توان یاد کرد.

فارسی و هویت ملی  

با همه اهمیت و ارج بنیادین زبان و ادب فارسی باید راه بر این توهم بست که «فارسی معادل ایران است». این خطای دید هم برای کسانی که زبان فارسی و هویت ملی را یکی می‌دانند و هم برای کسانی در خارج از ایران که به همین دلیل با فارسی و ایران هر دو ستیز می‌کنند، سیاست فرهنگی نادرستی را توجیه کرده است. در مورد همسایگان ما و کسانی که ایرانی نیستند (مثل مردم افغانستان و تاجیکستان) بسادگی باید گفت: زبان رسمی کشورهای زیادی انگلیسی، اسپانیایی و یا عربی است. اما هر کدام هویت ملی/سیاسی خود را دارند و اشتراکات زبانی و فرهنگی لزوما به اشتراک هویت ملی/سیاسی نمی‌انجامد. درباره هموطنان غیرفارس‌زبان هم باید گفت هرگز زبان واحد نمی‌تواند هویت ملی ببخشد چنان‌که عربی نمی‌تواند هویت ملی مصری و عراقی و بحرینی و قطری و عربستانی را یکی کند (یا به کرد و ایزدی و آسوری و مسیحی و قبطی هویت عربی ببخشد). بهتر است از این اندیشه پرخطر یا لغزشگاه فکر اجتماعی پرهیز کنیم. فارسی مهم است و بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت ما را تعریف می‌کند اما نه به خاطر این‌که همه فارسی می‌دانسته‌اند یا باید بدانند. فارسی بستر اصلی انتقال حکمتی در زندگی و سیاست و تربیت نسل‌ها برای ما بوده که به زبان‌های مختلف راه یافته است چه در زبان‌های ملی خود ما مثل بلوچی و ترکی و کردی و عربی و چه در زبان‌های منطقه ما. در واقع، این میراث مشترک بین زبان‌های مختلف ملی و منطقه‌ای است گرچه بسترش فارسی بوده است اما نباید به این توهم دامن بزند که فارسی را باید جانشین این زبان‌ها ساخت. این اندیشه‌ها همه از مرده‌ریگ اندیشه‌های کنفورمیستی و یکسان‌سازی تحمیلی اوایل قرن بیستم باقی مانده است.

امروز بعد از ۱۰۰ سال تجربه‌های مختلف از کنفورمیسم رضاشاهی تا سوسیال کمونیسم یکسان‌ساز چپگرایان و ایدئولوژی حجاب و ریش اجباری اسلام‌گرایان، باید یکبار برای همیشه با یکسان‌سازی خداحافظی کنیم و «ارزش‌های مشترک» را در جامعه خود و میان جامعه خود با جوامع همسایه دریابیم و بر آنها تاکید کنیم. لازمه چنین رویکردی دست برداشتن از امتیازطلبی و خودبرتربینی و خودمرکزبینی هم هست چه ایران در نسبت با همسایگانش، چه تهران و نخبگان آن نسبت به شهرهای دیگر ایران. هر گونه مقاومت و تاخیر باعث می‌شود این میراث مشترک مرتبا کمرنگ‌تر شود و به ایران‌ستیزی و فارسی‌ستیزی ختم شود و عمرها و فرصت‌های طلایی دیگری را بسوزد تا روزی دریابیم که راه ما صرفا از درک مشترکات با همگان می‌گذرد. بدون چنین پایه مشترکی هیچ اختلافی را هم نمی‌توان حل کرد. طریقت همه بزرگان و عرفای ما به طور خاص چنین بوده است. امروز هم همان سنت نجات بخش است.

به بیان دیگر، درست است که زبان فارسی هویت ما ست. اما هر فارسی‌نویسی لزوما به هویت پیوند ندارد. زبان برای آن که هویت باشد شرط و شروط دارد. و گرنه صرف واژگان و جملات در هر متن و فرامتنی هویت‌ساز نیست یا سر و کاری با هویت ندارد. بسا کاربران فارسی که زبان‌شان فاقد روح است. فاقد هویت است. یا اصلا ضد هویت است.

مساله هویت صرف زبان و واژگان نیست. زبان باید جایی با هویت پیوند خورده باشد تا در هویت نقش بازی کند و جز این باشد نه حفظ فارسی -و مثلا سره‌گرایی هر چه بیشتر- به خودی خود کمکی به هویت می‌کند و نه هر نوع متن فارسی در خدمت تداوم هویت است. و شواهد آن از شمار بیرون است. اصل در زبان و هویت محتوا و حکمتی است که زبان آن را حفظ می‌کند و انتقال می‌دهد در بهترین معانی و بیان آن. در والاترین بلاغت و شیواترین فصاحت. آن فارسی که از حکمت غنی ایران بی‌بهره باشد گو مباش! بنابرین، سره‌سازی زبان هم کمکی به هویت نمی‌کند. بلکه می‌تواند به نوعی فارسی اختراعی بینجامد که هیچ یک از بزرگان ما که زبان فارسی را ساخته‌اند به آن گرایش نداشته‌اند. یعنی هیچ یک هدف خود را واژه‌سازی و بازگشت به واژگان باستانی و واژه‌تراشی تعریف نکرده‌اند. اگر در زبان و بیان ایشان واژه‌های عربی یا دخیل اندک است زبان روزگار و محل و زادگاه ایشان بوده است نه اختراع آنان.

کوتاه سخن، هویت در زبان منعکس می‌شود اما زبان لزوما در همه جا و همه متون و همه قلم‌ها به هویت یاری نمی‌رساند. بلکه چه بسا هویت‌شکن و هویت‌سوز است. هر مولفی که از انسجام فکر و قلم بی‌بهره است، هر مترجمی که زبان مبدا و مقصد را نیک نمی‌شناسد یا بر موضوع مسلط نیست، هر ترانه‌سرایی که دلی دلی می‌کند اما شعرش از معنا تهی است … و هر کس که صنعت می‌کند و محبت و صمیمت ندارد به هویت کمکی نمی‌کند ولو فارسی بگوید. هویت صورت نیست. و هویتی که به صورت بسنده کند و از معنا غفلت ورزد از اصل هویت دور افتاده است.

فارسی و زبان‌های قومی

در عین حال اگر توجه صرف به زبان و صورت آن و غفلت از معنویت و حکمت فارسی هویت‌سوز باشد تاکید بر تعدد زبان‌ها نیز هویت‌ساز نیست. مساله زبان فراتر از آموزش آن است. کنشگران قومی در ایران سال‌ها ست که از آموزش زبان مادری و نیز آموزش به زبان مادری سخن می‌گویند و آن را به هویت قومی ‌پیوند می‌زنند؛ گویی هویت قومی امری مستقل از هویت ملی است آنقدر که باید شانی برابر با هویت ملی داشته باشد. فارغ از این‌که چنین ذهنیتی در عالم واقع در هیچ قلمرو ملی و بهترین دموکراسی‌ها عینیت نیافته است،[۷] توجهی که به کثرت دارد بدون عنایت به سویه وحدت است. اساس جامعه و بنیان هویت در اصل طلایی «وحدت در کثرت» است. هیچ هویت مستقلی وجود ندارد و مرزهای استقلال شناور است و در هم تنیده و در بندهای پیشین در این باره به قدر کفایت اشارت آورده‌ایم. دنبال کردن هویت ملی متعادل متضمن حفظ ارزش‌ها و حقوق قومیت‌ها و زبان ایشان هم هست و نیازی به میدان دادن به ستیز با فارسی نیست. درک هویت همچون میدان ستیز با دیگران آن هم دیگرانی که همسایه و همکیش و هموطن هستند، ویرانگر هویت است نه سازنده آن. بنیان چنین هویت‌هایی معمولا آمیزه‌ای از ناسیونالیسم قومی در برابر ناسیونالیسم ملی و میراث‌بر کنفورمیسم قرن نوزدهم و بیستم است. مفهوم «یک ملت یک زبان» اساس آن است که خود آن مفهوم ملت هم محل چون و چرا و مناقشه است.[۸]

پرسش‌های بسیاری در کنار ایده آموزش به زبان مادری وجود دارد که پاسخ به آنها و تامل در آنها بخوبی نشان می‌دهد چرا چنین ایده‌ای نه تنها کمکی به هویت‌یابی و آموزش و رشد کودکان نمی‌کند بلکه عملی هم نیست و خرد جمعی حکمرانی در جهان آن را نپذیرفته است. برای نمونه، اگر از سازمان ملل که نهادی تماما بین المللی است آغاز کنیم می‌بینیم با وجود مشارکت همه کشورهای جهان و حضور ده‌ها نوع زبان در این کشورها تنها شمار اندکی از زبان‌ها دارای رسمیت هستند. آنگاه باید از خود بپرسیم چرا در چنین نهاد معتبر جهانی مثلا زبان ترکی جزو زبان‌های رسمی ششگانه آن نیست؟[۹] چرا از میان همه زبان‌های آسیایی فقط عربی و چینی رسمیت دارند؟ چرا اصولا همه زبان‌های رسمی اعضای سازمان ملل رسمیت ندارند؟ سازمان ملل مدل خوبی است برای یک کشور با اقوام و زبان‌های متعدد مثل ایران. چه حکمتی موجب می‌شود که همه زبان‌های اعضای سازمان ملل رسمیت نداشته باشند؟ نخستین حکمت مساله ارتباط است. مساله عملی بودن آن است. ضرورت آن است. از اینجا ست که زبان‌های معینی دارای رسمیت می‌شوند که به نوعی فراگیری دارند.

اما حتی مساله فراگیری هم گاه دلیل موجهی برای رسمیت زبانی نیست. مثلا در کشورهای شمال اروپا از جمله هلند بسیاری از مردم انگلیسی می‌دانند اما کسی انگلیسی را به عنوان زبان دوم هلند به رسمیت نمی‌شناسد. در نمونه‌ای دیگر، گرچه اتحادیه اروپا ۲۴ زبان رسمی دارد که زبان رسمی کشورهای عضو آن است،[۱۰] اما تعداد زبان‌های اقوام اروپایی نزدیک به ۱۰ برابر آن است. به علاوه، تعداد زبان‌های کاری اتحادیه عمدتا از سه زبان فرانسه و آلمانی و انگلیسی فراتر نمی‌رود.[۱۱] زیرا اگر چه هر کس می‌تواند به زبان خود سخن بگوید اما برای ارتباط با غیرهمزبان نیازمند زبان میانجی است. از اینجا ست که زبان انگلیسی علیرغم وجود آنهمه زبان‌های متعدد، دومین زبانی است که در اروپا صحبت می‌شود و در ۱۹ کشور عضو اتحادیه زبان همه‌گیر است گرچه رسمیت ندارد.[۱۲] این اواخر، تازه دارد واکنش‌هایی منفی درباره رواج انگلیسی مطرح می‌شود.[۱۳]

در چنین بستری از واقعیت‌های جهانی است که زبان‌های ملی ضرورت پیدا می‌کنند و هیچ زبان قومی نمی‌تواند مدعی جایگزینی زبان ملی شود. گرچه حقوق هر زبانی محفوظ است و آموختن آن و توجه به رشد آن و بهره‌گیری از توانایی‌های آن برای تقویت زبان ملی و تفاهم بیشتر شهروندان حائز اهمیت است. در عمل نیز زبان فارسی در نمونه‌های بسیاری چه در متون چه در زبان روزمره آمیزه‌ای است از تعابیر و واژگان زبان‌های محلی ایران و چنان‌که گفتیم حتی زبان‌های فرنگی نیز در فارسی راه یافته‌اند و این‌ها همه نشانگر «واقعیت آمیخته»ای است که مدل پایدار زبان را می‌سازد.

فارسی و فرنگی

اگر چه پایداری زبان و آمیختگی آن با زبان‌های دیگر نشانه‌ای از تکاپوی اهل آن زبان است آنچه به بحث هویت متعادل و متوازن مربوط می‌شود حفظ مرزهای زبانی و توانش آن و نیز مقابله با هر نوع تبعیض و برتری‌جویی است. سنت این بحث در تاریخ فرهنگ ما به شعوبیه می‌رسد که با تکیه هوشمندانه بر زبان فارسی و توانایی‌های آن، میراثی ارجمند از خود باقی گذاشتند. آنچه همیشه راهنمای ایرانیان آزاده شعوبی بوده است «تساوی» است بین آن‌که غالب شده و آن‌که مغلوب به نظر می‌رسد. شعوبیان قدیم به «التسویه بین العرب و العجم» اعتقاد داشتند و سیاست اموی در «تفضیل العرب علی العجم» را طرد می‌کردند.[۱۴] در عین حال ایرانیانی هم بودند که در خدمت دستگاه اموی و عرب‌مدار بودند اما اینان نفوذی در جامعه ایرانی نیافتند. زیرا با سد تسویه روبرو می‌شدند. تسویه مثل هر حقیقتی بنیان ساده‌ای داشت: بین عرب و عجم فرقی نیست مگر در میزان تقوی و این البته حکم و نظرگاه قرآن است. هر نوع برتری‌جویی سیاسی و اجتماعی باطل است و فضیلت از آن قومیت نیست بلکه به محتوای عمل افراد و جماعت‌ها بر می‌گردد یعنی همان مودب بودن به آداب تقوی و ایمان.

در بحث شعوبیه جدید در دوراهه مدرنیته این شعار بار دیگر زنده شد. یک عده بر این باور بودند که فرنگی بر ایرانی تفضیل و برتری دارد. باید خدمت فرنگی کرد و ایرانی باید فرنگی شود. اما آزادگان ایرانی بر این اعتقاد راسخ بودند که فرقی بین ایرانی و فرنگی نیست جز در علم و تحقیق. و همین گروه آزادگان بودند که در مقابل برتری‌طلبی فرنگی قد علم کردند و با سخت‌کوشی و انضباط مثال‌زدنی در علم و تحقیق با خاورشناسان و ایرانشناسان فرنگی همتایی و همسری جستند. این گروه هرگز باور نداشتند که فرنگی عقل‌اش بهتر می‌رسد و آنچه از ایران و شرق می‌گوید و می‌نویسد حکم حاکم است. برخی چون ذبیح بهروز از همان ایام جوانی بر خطاها و کاستی‌های دانش فرنگان انگشت نهادند و راه خود را جدا کردند. چنان‌که بهروز از دستیاری ادوارد براون کناره گرفت و نشان داد که او حتی غزل‌های حافظ را بدرستی نمی‌شناسد. بهترین نسل این آزادگان شماری از برجسته‌ترین محققان ادب و تاریخ و فلسفه و علوم ایرانی را دربر می‌گیرد که بیشترین متون کهن را نیز هم ایشان تصحیح و به شیوه امروزی نشر کردند تا دسترسی نسل جوان به این متون آسان باشد. عمرها بر سر این کار گذاشته شد تا متون به آسانی هر چه بیشتر دستیاب شود و خوانده شود. (برای تفصیل درباره بهروز و دیگر دانشوران هویت‌ساز بنگرید به مدخل‌های فصل دوم.)

آزادگان ایرانی بخوبی می‌دانستند که «خاورشناسی» بخشی از پروژه برتری‌طلبی فرنگان است. بخش نظامی و اقتصادی و سیاسی آن را به سیاستمردان نسل خود واگذار کردند و بخش علم و تحقیق را خود بر عهده گرفتند و بخوبی از عهده برآمدند. این انگیزه عظیم در جان و دل استادان پیشکسوت ما بود که نسلی پرکوش و هوشیار و متکی به نفس پرورش داد تا توانستند بتدریج میدان را از دست خاورشناسان مدعی خارج کنند و بتوانند با اهل علمِ بی‌غرض ایشان به دیالوگ برسند.

البته همان‌طور که در شعوبیه قدیم برخی به افراط گراییدند و از تسویه عرب و عجم به برتری عجم بر عرب رسیدند در شعوبیه جدید هم گرایشی پیدا شد که تاریخ و فرهنگ ایران را برتر از فرنگ و تاریخ آن می‌دانست و برای هر چیز فرنگی یک سرچشمه ایرانی می‌یافت که نهایتا به نوعی ایدئولوژی تبدیل شد؛ به این معنی که گویا هر چه نیکی در جهان است از ایران است. صورت «اسلامی» این افراط هم به این ایدئولوژی وجهی خوارجی داد و مدعی شد هر چه در علم جدید است در قرآن آمده است و قرآن برای ما کافی است (حسبنا کتاب الله). در مقابل یونان‌مرکزی فرنگان نیز شماری از محققان ایرانی خاصه شاگردان مکتب ذبیح بهروز به نفی تاریخ الکساندر مقدونی و تمسخر افسانه‌های اسکندری پرداختند.[۱۵]

سیر اندیشه شعوبی جدید نخست در کار فخرالدین شادمان و سپس در کارهای آل احمد و شریعتی و شایگان اوجی پیدا کرد که در آن دیگر مدرنیته دستاورد غربی نبود. دستاوردی جهانی بود. همان‌طور که شعوبیه قدیم به «اسلام منهای عرب» توجه نشان دادند[۱۶] شعوبی‌های معاصر به «مدرنیته منهای غرب» رسیدند. یعنی می‌توان مدرن بود بدون این‌که هژمونی غربی و برتری‌جویی فرنگان را پذیرفت. به قول شادمان برای تسخیر تمدن فرنگی باید گام برداشت و «باید علم و هنرش را آموخت و به هیچ چیز دیگرش پیش از تحقیق اعتماد نکرد».[۱۷] و در این کار باید زبان فارسی را پاس داشت و نیک آموخت و مراقبت کرد چون تسخیر تمدن فکر روشن می‌طلبد و فکر و زبان به هم پیوند دارند.[۱۸] از این جا ست که اندیشه توجه به لغت به عنوان پایه روشنی زبان پایه کار بسیاری از روشنفکران و اهل قلم ایران می‌شود و فرهنگ عظیمی چون لغتنامه دهخدا شکل می‌گیرد و همت بزرگی در چند نسل صرف بازشناسی و بازپروری زبان فارسی و قدرت بخشیدن به آن برای بیان مفاهیم نو می‌شود و به کار مولفان و مترجمان و فرهنگ‌نویسانی چون آریان پورها و محمد معین و داریوش آشوری و احمد آرام و خرمشاهی و سره‌گرایانی و واژه‌پردازانی چون کزازی و ادیب سلطانی و پیروان ایشان می‌انجامد. (شماری از این چهره ها در فصل دوم بررسی شده‌اند.)

این حفظ زبان به مثابه حفظ هویت و فرهنگ و تاریخ خودی مانیفست نهضت مقاومتی بود که مدرنیته را می‌خواست اما نمی‌خواست در آن هضم شود. چنان‌که شعوبیه قدیم اسلام را می‌خواستند اما ضدیت با فکر و فرهنگ بومی و خورده‌شدن در تمدن عربی-اموی را نمی‌خواستند.

پی گفتار: هویتِ معشوق ادب فارسی

هویت بی‌عشق نمی‌شود. هویت داستان داستان‌ها ست. و هر داستانی وقتی داستان است که عشق در آن حضور داشته باشد. مهری. پیوندی عمیق. و افت و خیزهای عشق است که هویت را می‌پالاید. ادب عاشقانه ما از قرار بیشتر ادب فراقی است. شرط عاشق آن است که جور معشوق بکشد و صبر کند و امید ببرد که با پافشاری خود و وفاداری و خلوص عشق‌اش در دل معشوق راه یابد. معشوق ادب فارسی زنی دلیر است. شیرین است. تهمینه است. منیژه است. رب النوع‌اش آناهیتا ست. همنشین مهر است. آسان به دست نمی‌آید. محبوب است و معبود است و ممدوح است. جنسیت مردانه هم که داشته باشد باز گویی زنی است جنگنده. گرچه چیزی از هویت اخلاقی ما را طی قرون نیز آشکار می‌کند. اما هویت اصلی در صبر است و بردباری و تحمل شداید و تن‌دادن به آزمون‌های دشوار عشق که معشوق ما را به آن می‌خواند یا در مهلکه آن می‌افکند. و این از فضایل بزرگ هویت ایرانی است. بسیار طبیعی است. با طبیعتِ زندگی سازگار است. ما را تربیت می‌کند تا آنچه را می‌خواهیم با همه توان پی گیریم و از راه‌های نبهره و هفت‌خان‌ها هراسی به دل راه ندهیم.

رابطه عاشق و معشوق هماهنگ با سرسپردگی است. منهای معانی اخلاقی و عرفانی یا تعهد به وفاداری در این امر -که به نوبه خود ستوده است- یک سوی دیگر آن مویدی است بر نوعی رفتار سیاسی. در این رفتار معشوق همان ممدوح یا پادشاه است و تمنای شاعر یا عاشق برای پذیرفته شدن هم‌سو با تعهد به سرسپردگی به او ست.

با من صنما دل یکدله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن

تا دوران معاصر در واقع دنیای سیاسی ما دنیای سرسپردگی است. امیری به حمایت هنر خویش یافتن و به مدح عاشقانه او پرداختن. از اینجا ست که در آخرین انتخاب امیر سیاسی که در انقلاب ۵۷ اتفاق افتاد باز سرسپردگی اصل بود و سیاست با عشق و شور آمیخته چنان‌که عاشقان خمینی به راحتی راهی میدان‌های مین و شهادت می‌شدند.

اگر پایان رابطه عشق و سیاست در همین نسل ما اتفاق افتاده است تغییر رابطه عاشق و معشوق دست‌کم از پانصد سال پیش آغاز شده است. در پایان تقریبا یک هزاره از ادب کلاسیک فارسی برخی عاشقان سرانجام بر معشوق شوریده‌اند. از عشق تن زده‌اند. از معشوق کناره گرفته‌اند.[۱۹] گرچه باز معشوق به میدان بازگشته است. به دوره معاصر که می‌رسیم بتدریج به جای صدای عاشق صدای معشوق بیشتر و بیشتر شنیده می‌شود. یعنی قصه عشق که همیشه از زبان مردان می‌شنیدیم در هویت معاصر صدای زنانه پیدا کرده است. شعر معاصر آینه این وضعیت تازه است. صدای زنان بیشتر شنیده می‌شود. و رابطه عاشقانه از زبان زنی که عاشق است هم بیان می‌شود و به حافظه جمعی می‌پیوندد. هویت معشوق فارسی نو شده است. از این جا ست که فروع فرخزاد به شمایل تازه‌ای در شعر عاشقانه فارسی تبدیل می‌شود و الگوی صدها زن شاعری می‌شود که پیشتر صرفا معشوق بودند اما امروز از عشق خود سخن می‌گویند. هویت فراقی شعر و غزل فارسی به هویت وصالی نزدیک می‌شود. امری که از تغییر رابطه زن و مرد در جامعه معاصر خاصه در نیم سده اخیر سخن می‌گوید. تغییری که در سوی دیگر میان ملت و رهبران سیاسی نیز رقم می‌خورد. دوران عاشق شدن به رهبران سیاسی به پایان رسیده است.

پایان بخش سوم
(ادامه دارد…) 

منابع و پانوشت‌ها

[۱] جلال خالقی مطلق، «چند یادداشت دیگر بر مقاله ایران در گذشت روزگاران»، ایرانشناسی، سال ۶، شماره ۱ (بهار ۱۳۷۳)، ۲۹.

[۲]  برای سابقه بحث او بنگرید به: مجله وحید، شماره ۱۸ (خرداد ۱۳۴۴)؛ برای پژوهش مفصل او نیز: «تاثیر ترجمه در زبان فارسی»، ادبیات داستانی، شماره ۱۰۲ (مرداد و شهریور ۱۳۸۵). قابل دسترسی در: آرشیو مجله در پرتال جامع علوم انسانی،
https://shorturl.at/psBF2

[۳]  درباره فارسی و هند مطالعات مفصلی در دست است. بنگرید به: دانشنامه ادب فارسی، جلد ۴: ادب فارسی در شبه قاره، به سرپرستی حسن انوشه، تهران: ۱۳۸۰؛ ذیل زندگینامه شاعران و نویسندگان بسیار و نیز مدخل‌های مربوط به انجمن‌ها و تاریخ‌نویسی و انشانویسی و تذکره‌نویسی در شبه قاره.

  برای نمونه مطالعات درباره ترکی و فارسی بنگرید به: مقصود پرهیزچوان و دیگران، «بازنمود نفوذ و تاثیر زبان فارسی در فرهنگنامه عربی-ترکی اختری کبیر»، مطالعات زبانی-بلاغی، سال ۶، شماره ۱۲ (پاییز و زمستان ۱۳۹۴)؛ و همچنین: امرالله ایشلر، «کاربرد کلمات عربی همراه با عناصر فارسی در زبان ترکی»، ترجمه کبری سلسله سبزی، نامه فرهنگستان، سال ۶، شماره ۱ (۱۳۸۲). قابل دسترسی در: مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی،
https://www.sid.ir/paper/438214/fa.

[۴]  بنگرید به: تاریخ و فرهنگ ایران، پیشین. از جمله بحث تعریب: ۲/۱۵-۲۲.

[۵]  نمونه وار: یکی از جالب‌ترین آثار در فقه حنفی کتاب النهایه فی شرح الهدایه تألیف حسام الدین حسین بن علی السغناقی (سغناق از بلاد ترکستان) درگذشته ٧١۴ ق. است که بی‌آنکه به زبان ترکی ارجاعی دهد مکرر از زبان فارسی در ذکر فتاوی حنفی و از کلمات و اصطلاحات آن یاد کرده است. در حالی که نویسنده بخش بزرگی از عمر خود را در نزد حنفیان شامات می‌زیسته اما به سبب آنکه تحصیلاتش نزد علمای فرارود و خراسان بوده در نوشته‌هایش به زبان فارسی توجه بسیار دارد. بنگرید به: کانال یادداشت‌های حسن انصاری:
https://t.me/azbarresihayetarikhi
این آمیختگی ترکی و فارسی و عربی در فقه است. در باقی موارد شواهد از این هم بیشتر است.

[۶] See: Hasan Javadi, Persian Literary Influence on English Literature, California: Mazda, 2005.

[۷]  بنگرید به: مهدی جامی، آموزش زبان مادری کلید حل کدام مشکل است؟، رادیو فردا، ۱۵ دی ۱۳۹۵،

https://www.radiofarda.com/a/f9-first-language-iran-disputes/28213937.html

[۸] بنگرید به: مهدی جامی، افسانه هر ملیت یک دولت، زیتون، ۹ فروردین ۱۴۰۲،

https://www.zeitoons.com/110200

[۹] See: Official Languages, United Nations,
https://www.un.org/en/our-work/official-languages

[۱۰] See: Languages, European Union,

https://european-union.europa.eu/principles-countries-history/languages_en

[۱۱] See: The Many, Many Languages Of the European Union, United Language Group, 14 July 2017,

https://www.unitedlanguagegroup.com/blog/language-learner/the-many-many-languages-of-the-european-union

[۱۲] See: Eurobarometer: 98% say language learning is good for their children, but tests highlight skills gap, European Commission, 12 June 2012,

https://ec.europa.eu/commission/presscorner/detail/en/IP_12_679

[۱۳] «واکنش‌های منفی به رواج گسترده زبان انگلیسی در شمال اروپا»، دویچه وله، ۶ اوگوست ۲۰۲۳،

https://parsi.euronews.com/2023/08/06/negative-reactions-to-the-spread-of-english-in-northern-europe

[۱۴]  علی شریعتی، بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی، مجموعه آثار ۲۷، نسخه وب، ص ۲۳۸. نصرالله پورجوادی معتقد است که در این دوران از قرار هنوز اسلام دین جهانی شناخته نمی‌شد و رنگ دین قومی داشت. بنگرید به یادداشت فیسبوکی او: «از دین ایرانشهری به فلسفه جهانی»،  ۳ سپتامبر ۲۰۲۳،

https://shorturl.at/huCP6

[۱۵]  بنگرید به: موذن جامی، ادب پهلوانی، تهران: ققنوس، ۱۳۸۸، صص ۱۸۹-۱۹۰.

[۱۶] شریعتی، بازشناسی هویت، پیشین، ص ۲۴۵.

[۱۷] تسخیر تمدن فرنگی، نسخه وب، چاپ قدیم، ص ۹۹.

[۱۸] همان، ص ۶۶.

[۱۹] بنگرید به: محمود فتوحی، صد سال عشق مجازی؛ مکتب وقوع و طرز در شعر فارسی قرن دهم، تهران: سخن، ۱۳۹۹. به طور خاص فصل: «واسوخت و بیزاری از معشوق».