انسان کسی را میتواند نجات دهد که خود اصرار به سقوط نداشته باشد؛ ولی وقتی سرشت کسی چنان فاسد شد که سقوط در نظرش نجات جلوه کرد چه میشود کرد؟ (آناکارنینا/لئو تولستوی)
لبخند از تصاویر او گم نمیشود. در رسانههایشان از مهربانی و محبت او میگویند. از لطفی که به مردم داشت؛ سخن میگویند. عکسها هم او را به سیمایی نورانی، در بین انبوه جمعیت نشان میدهد؛ که از مردم نمیگریزد و مردم نیز انگاری که او را چون نگینِ مِهری در بر گرفتهاند. درودیوار پر شده است از عکس و پلاکاردها در وصف خدمتی که او به خلق کرده بود.
انگاری او داشت ثواب خدماتی را میبُرد که با شخصیت خونسرد و فرمانبر و مطیع خود به حکومت ارائه کرده بود. حکومت یکدل نه؛ صد دل داشت تعریف و تمجیدش را میکرد: “عالم مجاهد، انسان بزرگوار و فداکار، الگوی حکمرانی اسلامی، پرکار و خستگیناپذیر و مردمی، شهید خدمت”.
در مطیعِ مطلق بودن، آنقدر از هویت و ماهیت خویش خالی شده بود که حکومت در تمجید و ستایش او سنگ تمام میگذاشت:«پس از سالها تراز جدیدی از رئیسجمهور مردمی، انقلابی و ولایتمدار را رقم زده بود.»
اینها برندسازیِ نو از سوابقِ چندین دههی او بود. داشتند آن شخصیت مطیع و ولایتمدارش را در جای دیگر به کار میگرفتند. داشتند جامهی نو به تنش میدوختند.
او مجری بود. فرمانبر بود. مطیعِ محض بود. دستورات را بیکم و کاست اجرا میکرد. از خود هویتی نداشت. گوش بهفرمان بود. و اینها همه به کاروبار آنها میخورد. در بیستسالگی که بهعنوان دادستان کرج کار را آغاز کرده بود؛ همزمان به دادستانی همدان هم گمارده شده بود. چند سالی نگذشته؛ به جانشینی دادستان تهران، ارتقاء مقام یافته بود.
او مُهرهای بود که خوب به کاروبار ایجاد اختناق و وحشت میآمد و “رهبر کبیر انقلاب”، این ویژگی منحصربفردش را دریافته بود. و شاید در قدردانیاش، اینرا به زیردستیهای خود توصیه کرده بود که:«این مرد بینهایت مستعد و بینهایت خطرناک است. احمقانه است که خود را از خدماتش محروم کنیم. حکومت به چنین مردانی نیاز دارد و استعدادهای وی در آینده سخت به کارمان خواهد آمد. وانگهی، از آنجا که او را در حکومت حفظ کردهایم، تا ابد قدردانمان خواهد بود و کورکورانه از ما اطاعت خواهد کرد.*» درست عینِ همان تعریف و تمجیدهایی که هیتلر در قدروقیمتِ هایدریش هیملر، گفته بود.
از اینرو بود که او را به عضویت اعضای هیئت مرگ درآورده بود تا آن مأموریتِ شوم را در خفا و سکوت به اجرا دربیاورند. او آنقدر راستِ کارِ اعدام انتخاب شده بود که اگر مسؤلین وقت، اطلاعی از آن نداشتند؛ ولی او به زیر و بم کار کاملا آگاه بود و به گفتهی رئیس وقت زندان اوین، او و پورمحمدی تنها کسانی بودند که از این احکام اطلاع داشتند. اصلا برای مشاهدهی اجرای احکام اعدام، او شخصاً به حسینیه گوهردشت میرفت.
ایرج مصداقی، از یکی از زندانیان کمسنوسالی که آن روزها در محوطه زندان اوین مشغول کار بود؛ نقل قول میکند که: «آن روزها از ساعت ۶ بعد از ظهر به بعد در اوین حکومت نظامی بود. صدها زندانی را قربانی کردند. من برای فضولی رفتم و دیدم از پشت بند ۲۱۶ تا محل زغال پختن به سمت گلخانه، خون راه افتاده بود تا درب انتظامات. روز بعد به آهنگری زندان دستور داده شده که چهارپایه برای دار زدن تولید کند. ساعت ۵ به بعد پارکینگ دفتر مرکزی زندان، خالی میشد. طنابها وصل میگردید و همه چیز برای دار زدن آماده میشد. ما هم حق نداشتیم بیرون برویم. دربها بسته میشد.»”
کار هم که تمام میشد “همچون دیگر اعضای هیأت مرگ و پاسداران حاضر در راهروی مرگ بعد از دارزدن یک دسته از زندانیان جشن گرفته و شیرینی و نان خامهای میخوردند.”
وقتیکه اخبار به گوش منتظری رسیده بود که به مخالفت با آنها برخواسته بود. وقتی که به توصیف “جنایتکار” از زبان آیتالله در حق خود آگاه هم شده بود؛ چندان به ملامت وجدان دچار نشده بود. شاید خودِ او بود که وقتی منتظری به سرزنششان گرفته بود؛ از سرمستی و بیقیدی قهقهه زده بود. آنرا به طنز و شوخی گرفته بود. به جانِ انسانهای در بند، چنان بیاعتنا بود که برای اعدام بیشتر و بیشتر با قائم مقام رهبری چانه میزد که دویستنفری را حالا اعدام کنند.
ولی خاطرات سیاه آن کشتوکشتارها همچنان تلخ و گزنده باقی مانده بود. آنچنان که حتی حسین مرتضوی رئیس وقت زندان اوین، دهها سال بعد از کشتوکشتار دههی شصت، نتوانسته بود از زیر شماتتهای وجدان خود، چشم بر چشم بگذارد. از پسِ آن سالهای شوم از کامیونهایی میگفت که وقتی “درِ کامیون را باز کردهاند. تعداد زیادی جسد در کامیون دیدهاند که روی هم افتاده است”. او زیر تلنبار آوار سرزنشها و نکوهشهای وجدانش، در شبکههای اجتماعی اعتراف میکرد که:«در اجرای حکم آنها دخیل نبودیم. من غلط کردم، باید آنجا را ترک میکردم اما تا دقیقه ۹۰ آنجا بودم. بخش اعظم زندانیان به صورت فلهای دستگیر شدند و خیلی افراد بیگناه کشته شدند. صریح میگویم، بیگناه کشته شدند.» و در ادامه، تیرهگی روزوروزگار خود را به چنین اعترافی برملا میکند:«باید اعتراف کنیم، نه توبه. توبه دردی دوا نمیکند. من امروز شرمندهام و به سبک ژاپنیها که در جمع حاضر میشوند، اعلان شرمندگی میکنم. من امروز شرمندهام که دارم حرف میزنم. چه توبهای بکنم؟ بچهها را کشتهاند. خانوادهها را عزادار کردهاند.»
ولی سید محرومان نه تنها به دست داشتن در آن کشتارها اعتراف کرده بود؛ که حتی پس از گذشت این همه سال داشت به آن افتخار هم میکرد. چراکه در قلعوقمع مخالفان، همچنان خونسرد و قاطع باقی مانده بود. در حوادث هشتادوهشت برای توجیه اعدام دونفری (آرش رحمانی پور و محمدرضا علیزمانی که در اردیبهشت هشتادوهشت دستگیر شده بودند) با خونسردی تمام اینگونه دروغ گفته بود که :«دو نفری که اعدام شدند… “قطعا” در جریان آشوبهای اخیر دستگیر شدند.» در رخدادهای بعد از روز عاشورای جنبش سبز نیز گفته بود:«این مصداق محاربه است و حکم شدیدی علیه این افراد صادر خواهد شد» و شدیداً توصیه به “سرعت در کار و شدت در مجازات” کره بود. او همچنین گفته بود:«کوچکترین اغماضی، به هیچ احدی، در هیچ مرحلهای نخواهد شد؛ چه کسانی که الان دستگیر شدهاند و چه کسانی که بعداً دستگیر شوند. نیروهای انتظامی با قدرت فراوان بر سر اغتشاشگران فرود خواهند آمد». وی همچنین رهبران جنبش سبز را تهدید کرده بود که: «اگر برائت نجویید و کنار نکشید قطعاً مجازات خواهید شد» در زمانی هم که در رأس قوه قضاییه قرار گرفته بود؛ او همچنان در کشتن مخالفان، خیلی بیرحم و خونسرد بود. اعدام نوید افکاری و سربهنیست شدن شاهدش شاهین ناصری از نمونههای بسیار بارز، قساوت و سنگدلی او بود. در سالهای اخیر و مقارن با جنبش مهسا بر همان ادبیات وحشیانه و رفتار جنایتکارانهاش پای میفشرد و گفت:«به معاندین رحم نخواهیم کرد.»
اما با این همه تباهی کارنامهی او، حکومت همچنان به ترمیم چهرهی او مشغول شده بود تا بِرندی جدید از او ارائه کند. ولی انگاری خودِ او بهتر میدانست که در فضای جامعه به چه نامی شناخته میشود. وحیدآنلاین خبر میآورد که رئیسی در «سورس» صفحات سایت رسمیش، برای قرار گرفتن در رتبههای اول جستجوی گوگل از کلیدواژههای اعدام۶۷ و آیتالله قتلعام استفاده کرده بود. هر چقدر او در مقام ریاست دولت، پخمه، ناتوان و عاجز از حداقلهای مدیریت امور بود. سوادی از توسعه و پیشرفت نداشت. نه درکی از اعداد داشت و نه فهمی از معنای کلمات و جملاتی که به لکنت بر زبان میراند. ولی در کار قلعوقمع مخالفان، کارنامهاش، برای حکومت بسیار پربار باقی مانده بود.
و حالا هم که لقب “سید محرومان”، به دلیل مرگش از کارکرد خود تهی شده بود؛ حکومت او را به نام اصیل خود برمیگرداند و تنظیمات او به تنظیمات کارخانه بازمیگشت. خبرها حکایت از آن داشت که «خیابان خاوران» تهران قرار است به نام ابراهیم رئیسی تغییر کند. الصاق عنوان «شهید رئیسی» بر کنار آرامستان خاورانی که زندانیان سیاسی اعدامشده در دهه شصت در آن دفن شده بودند؛ میتوانست فضای مخوف آن دهه را همچنان زنده نگه دارد؟ درست منطبق با همان کارکردی که محسن رضایی برایش برشمرده بود: «شهادت آیتالله رئیسی آثار بزرگی برای ملت ایران به همراه داشت.»
(*)-(کتاب هایدریش، هوش و حواس هیملر، نوشتهی لوران بینه و ترجمهی احمد پرهیزی، نشر ماهی– صفحه ۵۰)