سرنویس
۱) آدمی سامانهای برآمد چینش ویژه از ذرات بنیادین هستند.
۲) این سامانه ی زیستی بر پایه ی بازخوردها و رانهها ی لذت و درد کار میکند.
۳) آزادی و قدرت برساختههایی اجتماعی و تاریخی هستند که هم با رانهها ی زیستی و ژنتیکی آدمی و دگرگونیها ی آنها درگیر اند و هم با دگرگونیها ی محیطی، اجتماعی و میمتیکی؛ در سامانه ی بزرگتر که اجتماع یا جامعه خوانده میشود.
۴) آزادی و قدرت در جایگاه خواهش از آزادی و قدرت در جایگاه سازش جدا است. در جایگاه خواهش آزادی و قدرت برآمد داشتهها ی سامانه ی آدمی در پردازش دادهها و برآورد منافع و داشتهها و ادامه ی رانهها ی زیستی است؛ و بر پایه ی گزینش طبیعی بالا آمده است و کار می کند. اما آزادی در جایگاه سازش برآمد داشتهها، تعادلها، فرصتها، گزینشها و هم سازیها ی اجتماعی در یک سامانه ی بزرگتر (ابرسامانه) است؛ ابرسامانهای که گزینش آدمی است.
۵) قدرت به داشتهها، موقعیتها، تواناییها، وابستهگیها، فرصتهایی اشاره دارد که به فرد، گروه یا نهاد امکان میدهد در روابط اجتماعی یا برآمد آنها دگرگونی ایجاد کند؛ از ایجاد دگرگونی جلوگیری کند؛ و یا دگرگونیها را سامان دهد؛ و بگرداند.
۶) آزادی به نبود تنگناها و مانعها ی انسانی و اجتماعی اشاره دارد که بیرون از کالبد آدمی و در برابر خواست او قرار میگیرند. در نتیجه هر اندازه فرصتها و داشتهها برای کابرد خواست، پسند و اراده ی فرد بیشتر، آزادی هم بیشتر خواهد بود.
۷) پهنه ی سیاسی بخشی از پهنه و سپهر همهگانی؛ بخشی از ابرسامانه ی اجتماع و خودبسنده است؛ یعنی به داوری هیچ پهنه ی دیگری تن نمیدهد؛ و نباید بدهد.
۸) مردمسالاری مناسبترین ریخت شناخته شده برای سامانیدن پایدار توزیع قدرت، آزادی و … در پهنه ی سیاسی است.
۹) “آزادی و قدرت” دریافتی انسانی از فرآیندها ی فرگشت آزادی و قدرت در سامانهها ی زیستی و اجتماعی و همایستاری در آنها است؛ که از راه سوار کردن چرخهها ی بازخوردی و با گزینش طبیعی آغاز و با گزینشی انسانی و انسانمند ادامه پیدا میکند. امر سیاسی در بنیادها سازش بر سر این گزینشها، و مردمسالاری الگویی پایدار برای این سازشها و سامانشها است.
۱۰) تاریخ داستان دریافتها ی آدمی به عنوان یک سامانه از ذرات بنیادین و چینش ویژه از آنها و مجموعهها ی انسانی از دگرگونیها و چهگونهگی مهار و چیرهگی بر آنها است.
۱۱) بازیگران بزرگ هر تاریخی، نادانیها ی بزرگ آن تاریخ هستند. اگر ما دریافت مناسبی از سیاهه ی و تراکتوس قدرت و آزادی و فرآیندها ی فرگشت آنها نداشته باشیم، نادانی به ناتوانی خواهد رسید و ما را از پا در خواهد آورد.
سیاهه ی (تراکتوس) فرآیند فرگشت آزادی و قدرت
۱) آدمی برآمد مجموعهای از ذرات بنیادین و دادهها(۱) است. دادهها یا دادهها چینش ویژهای از ذرات بنیادین هستند.(۲)
۱-۱) آدمی یک ماشین یادگیرنده(۳) است؛ یعنی ماده، انرژی و دادهها ثابت نیستند؛ و ماشین بر پایه ی آنچه آموخته بازچینی می شود و رفتار میکند. رفتارها برآمد آموختهها ی پیشین، بازخوردها و پیآمدها ی آن است.
۱-۲) آموختهها ی پیشین دربرگیرنده ی آموختهها ی فرد، گروه، نوع و جهشها ی دادهای است. به زبان دیگر رفتار آدمی برآمد برآیند دادههای ژنتیکی، محیطی، بازخوردی، گشتالتی و دادهها ی جهشی است.
۱-۳) دادهها ی ژنتیکی (ژنوم) در طول میلیونها سال در ژنها و دیگر ملکولها ی آلی بایگانی، و با آنها از نسلی به نسل دیگر میرسند.
۱-۴) دادهها ی محیطی و بازخوردی در طول هزاران سال در نوع، گروه و فرد درونی و با زبان، سنت، فرهنگ، و نهادها ی اجتماعی دیگر جابهجا میشود.
۱-۵) برآمد و ترکیب دادهها یا چینشها، چینش جدیدی است و از انباشت چینشها ی پیشین گوناگون خواهد بود. این کارآیی را کارآیی گشتالتی نامیدهاند. در نمونه ی آب، ویژهگیها ی چینش هیدروژن و اکسیژن در ملکول آب با آنچه در این اتمها دیده میشود، بسیار گوناگون است. به زبان دیگر «یک مجموعه بیش از اعضا ی تشکیل دهنده ی آن است.»(۴)
۱-۶) دادهها ی جهشی(۵) دادههایی جدید (و آفرینشی) و برآمد انباشت دادهها ی پیشین هستند.
۱-۷) هیچ مجموعهای در گرفتن دادهها ی جدید آزاد نیست؛ چینش ماده و انرژی در هر مجموعهای برآمد دادهها ی پیشین و چینش آنها است.(۶)
۱-۸) دگرگونی دادهها در بنیادها بارهای بختمند (بختکی، تصادفی) و برآمد دگرگونیها ی دیگر در مجموعهها ی دیگر است.
۱-۹) آن چه مجموعهها ی “زنده” (جاندار) را از “نازنده” (بیجان) جدا میکند، چینش ویژهای است که در مجموعهها ی زنده دیده میشود.(۷) به زبان دیگر فرآیند “زندهگی” برآمد گشتالتی ی مجموعهها ی نازنده است.
۱-۱۰) در مجموعهها ی زنده با چینشی ویژهای از ذرات بنیادین (دادهها) روبهرو هستیم که به مجموعه همایستاری و هموستازی (Homeostasis) میبخشد. چینشی که میتواند بخشی از دگرگونیها ی (بیرونی و درونی) را در چرخهها ی بازخوردی (Feedback loop) بگرداند (مدیریت کند) و بساماند.(ماشین زیستی آموزنده)
۱-۱۱) دریافت آدمی از مجموعه ی برسازنده ی خود، “من” نامیده میشود. (باید میان فربود و واقعیت خود و دریافتی که فرد از خود دارد، فاصله گذاشت.)
۱-۱۲) دریافت آدمی از مجموعه ی برسازنده ی دیگری “او” نامیده میشود. (باید میان خود، من و او فاصله گذاشت.)
۲) سازه و سامانه ی زیستی آدمی بر پایه ی رانهها ی لذت و درد (سود و زیان) کار میکند. (رانهها بازخوردها ی پیچیدهتر هستند.)
۲-۱) آدمها ساختاری همانند دارند و همهگی بر پایهها ی رانهها ی همانند کار میکنند. یعنی رفتارها هر اندازه گوناگون، زیرساختها ی همانندی دارند. برآورد و پردازش (مغزی) سودها (لذت و درد) برپایه ی دادهها ی پیشینی است.
۲-۲) با دگرگونی دادهها رفتارها هم دگرگون خواهد شد. آدمی هم با دگرگونیها ی ژنتیکی (دگرگونی در دادهها ی آلی و داشتهها ی مغزی) و هم با دگرگونیها ی میمتیکی (دگرگونی در دادهها ی حافظه و داشتهها ی دادهای، میمها)(۸) دگرگون میشود.
۲-۳) سازوکارها ی دفاعی و بازخوردی در مجموعهها ی زنده به محیط هم میرسد و در محیط هم ادامه پیدا میکند تا دگرگونیها ی دلناپسند را گردانش و مهار کند. (بقا و ادامه ی زندهگی برآمد وارسی و مهار دگرگونیها ی درونی و بیرونی/محیطی است.)
۲-۴) مناسبات اجتماعی و برساختهها ی آن ادامه ی رانهها ی زیستی و همایستار (Homeostatic) هستند؛ و همانند آنها تکاپوهایی برای نگهداری چینشها ی دلپسند. (تکاپوهایی برای همایستاریدن اجتماع و جامعه)
۲-۵) فرگشت به طور عام در مورد مجموعهها ی زنده، داستان گسترش (توسعه) همایستاری چینشها ی ویژه از ذرات بنیادین است. فرگشت برای آدمی و در اجتماع و جامعه اما تاریخ گسترش آزادی و قدرت است؛ یعنی تکاپو ی آدمی است برای چیرهگی بر دگرگونیها.
۲-۶) زیستشناسی تاریخ مهار پراکنش (Entropy) (9) در موجودات زنده است. مدیریت و گردانش پراکنش را میتوان سامانش (Antropy) نامید؛ فرآیندی که در انداممندها (ارگانیسمها) دیده میشود.
۲-۷) قدرت در بنیادها همان خواست و توان سامانش و سازوکارها و امکانها ی کاربست سامانش برای زیست است. قدرت بارهای زیستی (Biopower) و ادامه ی زیستشناسی و سامانش پراکنش زیستی در میان انسانها، جامعه و زیستبوم (اکوسیستم) است.
۲-۸) زیستشناسی برآمد گزینش طبیعی (Natural selection) است؛ اما قدرت و سامانش آن (سیاست) دگردیسی از گزینش طبیعی به گزینشی انسانی است.
۲-۹) زیستشناسی مجموعهای از “استها” است؛ در حالی که سیاست مجموعهای از “بایدها”.
۲-۱۰) استها گزارش ما از واقعیتها و فربودها هستند، در حالی که بایدها پسند ما را نشان میدهند؛ و به فرابودها و حقیقتهایی میرسند که ما برای خود برساختهایم.
۲-۱۱) هرچند آدمیان به طور چیره و بهآسانی از استها به بایدها و از بایدها به استها میرسند، و چنین خطاها و غلتهایی در تاریخ دانش و فلسفه بسیار است، اما از استها نمیتوان و نباید به بایدها رسید و به طور وارونه از بایدها هم نمیتوان به استها رسید. به زبان دیگر “… است.” و ” … خوب است.”، دو گزاره با پیشآوردها و داورها ی گوناگون هستند.
۲-۱۲) فرابود و حقیقت امری شخصی و پراکنده است؛ یعنی ما همیشه با فرابودها روبهرو هستیم؛ و تنها از راه سازش است که میتوان به فرابودی جمعی رسید. سیاست عالیترین شکل پیدایش فرابود است؛ زیرا در سیاست است که بدپنداری (توهم) عمومی و چیره از فرابود، به عنوان امری فراتر از فربودها در فرآیندها ی همسازهای ی همهگانی آفریده و سازش میشود. سیاست فرآیند و هنر و فنآوری دگردیسی از فربودها به فرابودها است.
۲-۱۳) فربود و واقعیت هم بارهای شخصی و پراکنده است و برآمد همسازی و سیاست؛ به زبان دیگر ما با فربودها و خوانشها و دریافتها ی گوناگون از فربود و واقعیت روبهرو هستیم! آنچه چنین فرآیندی را نادیده و ناپرسیده میگذارد، فرابود پنهان سیاست و انتخابها ی انسانی است.
۲-۱۴) نوینش(مدرنیته) در این چشمانداز خودآگاهی به این فرآیندها و پذیرش آنها و تن دادن به پیآمدها ی آن است. (به زبان دیگر نوینش دریافت قدرت و کارآیی آن در این گذارها است.)
۲-۱۵) در جهانها ی پیشانوین سیاست و فرابودها ی آن برآمد چیرهگی است؛ و چندان غیرعادی نیست که هرمها ی قدرت و داروی ی چیره بخواهند خود را جاودانه کنند. (توتمها، تابوها و بنیادها ی مذهبی ریختها ی آغازین چنان گرایشی هستند.)
۳) آزادی و قدرت برساختههایی اجتماعی و تاریخی هستند که هم با رانهها ی زیستی و ژنتیکی آدمی و دگرگونیها ی آنها درگیر اند و هم با دگرگونیها ی محیطی، اجتماعی و میمتیکی.
۳-۱) آزادی و قدرت تا جایی که به کنشها و واکنشها ی درون کالبد آدمی محدود هستند، موضوع گفتمان جبرواختیار هستند. انگاره ی “جبر” این کنشها و واکنشها ی درونی را در بنیادها برآمد فرنودها (دلایل) و شوندها و بنارها (علتها) میداند، در حالی که انگاره ی اختیار آدمی را در جایی و بهگونهای رها از آنها میداند یا میخواند.
۳-۲) آزادی و قدرت به داشتهها، تواناییها و فرصتهایی اشاره دارند که بیرون از کالبد آدمی و در برابر او قرار میگیرند. در نتیجه هر اندازه این فرصتها، داشتهها، تواناییها و سازوکارها برای اعمال، خواستها، پسندها و ارادهها ی فردی بیشتر باشد، آزادیها و قدرتها هم بیشتر خواهد بود.
۳-۳) توضیح و پدیدارشناسی کنشها و واکنشها ی درونی (جبرواختیار) موضوع فلسفه، روانشناسی، عصبشناسی و دانش عصبرواندادهپردازی (نروسایکوسایبرناتیک) است و برآمد آن مجموعهای از “استها” خواهد بود. اما آزادی و قدرت از جنس “است” نیست که از جنس باید است؛ و به پسند و خواست ما (در و برای دگرگونیها ی محیطی، اجتماعی و حتا ژنتیکی) بازمیگردد.
۳-۴) آزادی و قدرت و سامانش آنها (سیاست) در نهایت داستان جایگزین شدن گزینش انسانی در فرگشت (Evolution) به جای گزینش طبیعی است.
۳-۵) “است”ها گزارش ما از فرآیندها ی گزینش طبیعی و انسانی هستند، در حالی که “باید”ها سمت و سو ی گزینشها و پسندها ی انسانی را نشان میدهند.
۳-۶) در نظامها دانایی سنتی، استورهها، ادیان، فلسفهها، اخلاقها و حتا سیاستها در میانه ی استها و بایدها در آمدوشد هستند؛ و این نادانی بخشی از نظام دانایی است. (هم نادانی به این آمدوشدها؛ و هم نادانی به هرمها ی قدرت و داوری ی چیره که همیشه تعیینکننده هستند.)
۳-۷) میان استها و بایدها پویایی ویژهای برقرار است. از یک سو برآمد بایدها رویکرد ما به استها و دریافت ما از آنها را دگرگون میکند و از این رو خود هم باره ی (موضوع) دانش هستند و هم بار گزارش ما و استها ی تازه؛ و از دیگر سو برآمد استها، انتخابها، پسندها و بایدها (هنر، اخلاق، فنآوری و سیاست) ی ما را دگرگون میکند.
۳-۸) در جهانها و داناییها ی نوین است که صورتبندیها ی گوناگون ما از دریافت جانها و جهانها ی خود (فربودها، استها) و رویاها، آرمانها و پسندها ی خود (فرابودها و بایدها) جدا و تفکیک میشود.
۳-۹) سامانش قدرت (سیاست) نوین برآمد این خودآگاهی است. یعنی هم به این آمدوشدها توجه دارد و هم به هرمها ی قدرت و داوری که تعیینکننده هستند. سیاست نوین سیاست را هسته ی سخت شهر میداند.
۳-۱۰) سیاست نوین در جایی به زیستسیاست (biopolitics) و گردانش آن هم میرسد.
۴) آزادی و قدرت در جایگاه خواهش (که امری فردی و درونی است) از آزادی و قدرت در جایگاه سازش (که امری گروهی و اجتماعی است) جدا است. در جایگاه خواهش آزادی و قدرت برآمد داشتهها ی ما در پردازش دادهها و برآورد سودها، زیانها و داشتهها ی خودمان و ادامه ی رانهها ی زیستی است. اما آزادی در جایگاه سازش برآمد داشتهها، احتمالها، فرصتها، گزینشها و تعادلها ی اجتماعی است.(یعنی با دیگری و رانهها ی زیستی دیگر درگیر و محدود میشود.)
۴-۱) آزادی و قدرت هم در جایگاه خواهش و هم در جایگاه سازش یک پیوستار است که با انباشت دادهها، کوچک و بزرگ میشود. به زبان دیگر در تاریخ ما با پیوستاری از دگرگونی خواهشها و نیز پیوستاری از دگرگونی سازشها روبهرو هستیم.
۴-۲) سازش در جهانها ی پیشانوین به طور چیره از راه کشمکش (تنازع و جنگ) و در جهانها ی نوین از راه دادوستد رخ میدهد. جامعه ی طبیعی، جامعه ی سیاسی، جامعه ی مدنی (تامس هابز۱۵۸۸-۱۶۷۹) – و حتا جامعه ی مجازی – صورتبندیها ی گوناگون چنین پیوستاری است.
۴-۲) در جهانها ی پیشانوین ما با ریختی از چیرهگی(Hegemony) فرهنگی و اجتماعی (آنتونیو گرامشی ۱۸۹۱-۱۹۳۷) روبهرو هستیم، که به هرمها ی قدرت و داوری ویژهای میرسد؛ و کارکرد آنها کاهیدن کشمکشها، گردانش و سامانش دگرگونی است. نامها، نمادها، نشانهها، زبانها، سنتها، فرهنگها، آداب، استورهها، فلسفهها، ادیان، اخلاقها، علمها و قانونها صورتها ی گوناگون این دست تکاپوها هستند. در دل این تکاپوها است که سرانجام قرارداد اجتماعی (Social contract) و حکومت قانون (Rule of law) سربرمیآورد و مردمسالاری همچون گفتوگویی بیپایان بر سر آن و برای پایداریدن آن بالا میآید.(گرامشی با اشاره به موجود استورهای سنتور Centaur که هیکلی همانند اسب دارد و کلهای همانند انسان، این ساختار را توضیح میدهد. کلهای که چیرهگی فرهنگی و فرابودی و ایدآلیسمی را با قراردادها ی اجتماعی و هیکلی که چیرهگی فرهنگی و اجتماعی، اقتصادی و حتا نظامی را با ویرانگری و سرکوب نمایندهگی میکند.)
۴-۳) حق بودن دریافت چیره ی پیشینی آدمی در سنت از قدرت و آزادی در جایگاه خواهش است.
۴-۴) حق داشتن دریافت پسینی آدمیان (در یک اجتماع یا جامعه) از آزادی و قدرت در جایگاه سازش است.
۴-۵) حق داشتن و حقوق در بنیادها بارهای انسانمند، خطامند و تاریخمند (برآمد آزمون و خطا ی آدمی در تاریخ) است.
۴-۶) ریخت ها ی نخستین حق داشتن (حقوق ابتدایی) در سنتها انسانمند نیستند؛ (۱۰) و در استورهها، ادیان، اخلاقها، علمها و سنتها همچون فرابودی (حقیقت، ناخطامند) پیشینی دریافت میشود. اشکال گوناگون چیرهگی اجتماعی در سنت و در جهانها ی پیشانوین برآمد دریافتها ی پیشینی گوناگون از آزادی و قدرت هستند، که در اخلاقها، ادیان، علمها و حقوق ابتدایی صورتبندی میشوند.
۴-۷) حق داشتن و حقوق در سنت امری “استبنیاد” یا ادامه ی آن پنداشته میشود. حق داشتن در این جایگاه هنوز ریختی از “حق بودن” است؛ و در چمبره ی رژیمها ی قدرت و داوری.
۴-۸) قانون دریافت پسینی و انسانمند آدمیان از آزادی و قدرت در جایگاه سازش است. (نوینیدن و مدرنیته) قانون “حق” و “حقوق” در معنا ی “حق داشتن” است. ریختها ی گوناگون حقها ی جدید و قرارد اجتماعی برآمد پسینی از دریافت آزادی و قدرت هستند.
۴-۹) قانونها ی اساسی گوناگون ریختهایی از قرارداد اجتماعی در درون کشورها و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر یک قراداد اجتماعی در سطح جهان است.
۴-۱۰) قرارداد اجتماعی عالیترین ریخت دریافت یک جامعه (ملتدولت) از آزادی و قدرت و همسازی در سازوکارها ی پخش (توزیع) و پایداریدن آنها و سامانش زیستی است.
۴-۱۱) چیرهگی اجتماعی و قرارداد اجتماعی دراجتماعات گوناگون در هم تنیدهاند! به زبان دیگری هیچ جامعهای بهطور مطلق از رژیمها ی قدرت و داوری سنتی و پیشانوین خالی نیست و نمیشود. ما همیشه با ریختی از پخش طبیعی (Natural distribution) روبهرو هستیم.
۴-۱۲) باید میان قدرت (Power) و چیرهگی و سلطه (ِDomination) تفاوت گذاشت. (میشل فوکو ۱۹۲۶-۱۹۸۴) قدرت جایی است که آزادی باشد؛ یعنی قدرتی/حقی در برابر قدرت/حق دیگر قرار داشته باشد. جایی که آزادی نیست، ما با سلطه و چیرهگی روبهرو هستیم. (قدرت و آزادی به هم بسته و وابستهاند.)
۴-۱۳) چیرهگی برآمد توزیع نابرابر قدرت و آزادی است. چیرهگی نماد سنت و چیرهگی رژیمها ی هرمی ی قدرت و داوری در آن است. چیرهگی در بنیادها از ناخودآگاهی بر انسانمندی دانش/حق بودن (استها) و حقوق/حق داشتن (بایدها) ریشه میگیرد و بر نوعی دریافت پیشینی از “حق” (حق بودن) استوار است. چیرهگی برآمد خوانشی از دریافتها ی پیشینیان از آزادی و قدرت است که آزادی و قدرت را بارهای ناانسانمند و فراتر از خواهشها و سازشها ی او میداند. چیرهگی برآمد امتیازها و ممتازیتهایی است که با گزینش طبیعی در سنت رخداده است؛ و ایستادهگی در برابر انسانمندیدن آزادی و قدرت، تکاپویی است برای حفظ آن امتیازها و ممتازیتها.
۵) قدرت به داشتهها، موقعیتها، تواناییها، وابستهگیها، فرصتهایی اشاره دارند که به فرد یا نهاد امکان میدهد در روابط اجتماعی یا برآمد آنها دگرگونی ایجاد کند؛ یا از ایجاد دگرگونی جلوگیری کند.
۵-۱) باید میان قدرت نرم (و دگرگونی رفتارها، باورها، داوریها و پسند افراد از راه دستکاری در فرهنگ و ارزشها) و قدرت سخت (و دگرگونی رفتارها، باورها، داوریها و پسندها با کاربرد زور اقتصادی، یا نظامی) فاصله گذاشت. قدرت نرم بدخیم و ویرانگر نیست، اما قدرت سخت است. با این همه باید در نظر داشت قدرت نرم و سخت بهناگزیر ارزشداورانه نیستند و نباید یکسر مثبت یا منفی دیده شوند. (پروپاگاندا یک نمونه از قدرت نرم منفی است؛ و جنگیدن برای آزادی یک قدرت سخت مثبت است.)
۲-۵) هرگاه از قدرت صحبت میکنیم باید میان قدرت روامند (مشروع)، قدرت برآمده از جایگاه (قدرت جامند) positional power، قدرت برآمده از بازگشت و ارجاع (قدرت فرهمند) Referent power و قدرت برآمده از مهارت (قدرت استادمند) Expert power فاصله گذاشت. (ناسیونالیسم و پادشاهی ریختهایی از قدرت فرهمند هستند؛ و به بازتولید آن کمک میکنند.)
۳-۵) باید میان قدرت همچون دریافت قدرت (Perception of power)، قدرت همچون رابطه (Relational power) و قدرت همچون دسترسی به سرچشمهها (Resources) فاصله گذاشت.
۴-۵) قدرت به داشتهها و گزینشها ی عقلانی آدمی در چهارچوب رابطهها ی او باز میگردد. (Rational choice framework)
آدمی حیوانانسانی (Human animal) است که در جهت بقا ی خود و در ادامه ی رانهها ی خود هماهنگ با رابطههایی که دارد، دست به گزینش عقلانی میزند. طبیعی است که در این چهارچوب هیچ چیز ثابت نیست؛ هم رابطهها دگرگون میشود، (با دگرگونی رابطهها گزینشها دگرگون خواهد شد.) و هم آدمی (“خود” امری پویا است) و هم پسند و گزینشها ی او. ریختها ی گوناگون قدرت (روامند، جامند، فرهمند و استادمند) در اجتماع و جامعه برآمد دگرگونی در چهارچوب رابطهها ی آدمیان و عقلانیت روزآمد هستند.
عقلانی بودن (ادامه و ریختی از همایستاری در درون فرد) از معقول بودن (ادامه و ریختی از همایستاری در بیرون و در اجتماع) متفاوت است. (چیرهگی فرهنگی که گرامشی توضیح میدهد ریختی از معقول بودن است.)
“انگاره ی بازیها” یک انگاره ی مناسب برای توضیح و نگیخت این دریافت از قدرت است.
۵-۵) فوکو قدرت را بسیار گسترده و جاری میداند که در Milieus یعنی محیطها ی اجتماعی و فرهنگی پراکنده است. فوکو قدرت را همانند آب، هوا و نور (به داوری من زمان/مکان) میداند که همهجا هست و در فرآیندی پیچیده و گاهی پنهان بدنها را رام (و به داوری من حتا آرام) میکنند. (Docile bodies)
رامش برآمد سلطه و چیرهگی و مدنیت سنتی است و آرامش برآمد توزیع و سامانیدن قدرت و مردمسالاری و مدنیت نوین.
۵-۶) قدرت در جایگاه خواهش محدویتی را نمیپذیرد، اما در جایگاه سازش با خواهشها و قدرتها ی دیگر ساییده، پخش و محدود میشود. خواهش برآمد خود و همایستاری (رژیمها ی قدرت و داوری درونیشده) است.
۶) آزادی به نبود تنگناها و مانعها ی انسانی و اجتماعی اشاره دارد که بیرون از کالبد آدمی و در برابر خواست او قرار میگیرند. در نتیجه هر اندازه فرصتها و داشتهها برای اعمال خواست، پسند و اراده ی فرد بیشتر باشد، آزادی هم بیشتر خواهد بود.
۶-۱) آزادی در جایگاه خواهش محدویتی را نمیپذیرد، اما در جایگاه سازش با خواهشها ی دیگر ساییده، پخش و محدود میشود.
۶-۲) آزادی همانند قدرت ریختها ی گوناگونی دارد؛ “آزادی از” و “آزادی در” نمونههایی از آزادی هستند. (آیزایا برلین ۱۹۰۹-۱۹۹۷)
۶-۳) ارجشناسی جدید (اکسول هونت ۱۹۴۹) که ادامه ی انگارهها ی انتقادی است و دریافت جدیدی از آزادی را همچون “به رسمیت شناختن” Recognition پیشمیگذارد.
۷) سیاست و امر سیاسی، باره ی سروسامانیدن قدرت، آزادی و دیگر داشتهها ی همهگانی (ثروت، برابری، شان، قانون و گفتوگو) است و به سازوکارها ی آن میپردازد. (داشتهها ی گوناگون تبدیلپذیر هستند.)
۷-۱) پهنه ی سیاسی (زیرسامانه ی سیاست) بخشی از پهنه و سپهر همهگانی (سامانه ی جامعه) و خودبسنده (Self sufficient) است؛ یعنی به داوری هیچ پهنه ی دیگری (زیرسامانهها ی دیگر از جمله فرهنگ، ادیان، اخلاقها، و حتا علوم و فلسفهها) تن نمیدهد؛ و نباید بدهد. (۱۲)
۷-۲) پهنه ی سیاسی پهنه ی پهنهها است؛ یعنی اگر سروسامان پیدا نکند، میتواند به برادر بزرگتر پهنهها ی دیگر دگردیسد؛ و خودبسندهگی آنها را نادیده بگیرد. همه ی دشواریها و دعواها در پایان به دعوا ی قدرت و آزادی و چهگونهگی پخش آنها فروکاهیدنی است. یعنی پهنه ی سیاست زیرسامانه ی بنیادین و مرکزی هر سامانه ی اجتماعی است.
۷-۳) با همه ی دشواریهایی که در پهنه ی سیاست هست، پهنه ی سیاست و امر سیاسی را نمیتوان با گشودن پا ی دیگر پهنهها و کارشناسان آنها به پهنه ی سیاست سامانید. (زیرا رژیم قدرت و داوری در هر پهنهای در بنیادها ادامه ی رژیم قدرت و داوری در پهنه ی سیاست است. به زبان دیگر گشودن پا ی پهنهها ی دیگر در پهنه ی سیاسی در پایان به سیاست و سیاستمدارها امکان میدهد که پهنهها ی دیگر و خودبسندهگی آنها را محدود و نقض کنند.)
۷-۴) حکومت هر ریخت و هر نامی که داشته باشد، چیزی بیش از یک ماشین سیاسی توزیع قدرت و آزادی نیست که بر رژیمها ی قدرت و داوری سوار و استوار میشود؛ و پخش قدرت و آزادی و داشتهها ی دیگر را سامان میدهد.
۷-۵) عالیترین آماج هر ماشین سیاسی پاسداری، گسترش و پایداریدن خود است.
۸) مردمسالاری مناسبترین ریخت شناختهشده برای سامانیدن پایدار پخش قدرت، آزادی و … (یعنی راندن ماشین سیاسی) در یک جامعه است.
۸-۱) فرآیندها ی پخش قدرت و آزادی در جهانها ی جدید تختهبند اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، اما باز و ادامه ی فرآیندها ی تصمیمسازی و تصمیمگیری هستند.
۸-۲) فرآیندها ی پخش قدرت و آزادی در مردمسالاریها برآمد تعادلها ی مردم سالار (مردمسالار) و برآورنده ی آنها است. به زبان دیگر تعادلها ی مردمسالار خودپیشرونده و پویا هستند.
۸-۳) باز و آزاد بودن فرآیندها ی تصمیمسازی (خودبسندهگی پهنهها ی دیگر در جامعه) و نیز گذرا، بازبینیپذیری و اصلاحپذیری فرآیندها ی تصمیمگیری و تصمیمها (حکومت قانون، قرارداد اجتماعی مردمسالار و محدود به حقوق بشر، تفکیک قوا و دیگر تعادلها مردمسالار) دو شرط بنیادین مردمسالار بودن یک ماشین سیاسی کارآمد است.
۸-۴) تعادلها مردمسالار به داشتهها ی فربودی(واقعی) مشارکت در گزینش کردن (تصمیمگیرندهگان) و رقابت در گزینش شدن (به عنوان تصمیمگیرنده) مربوط است.
۸-۵) فرآیندها ی مشارکت و رقابت در مردمسالاریها با سه سنجه ی پهناوری، عمق و برد سنجیده میشود. (کارل کوهن ۱۹۰۴-۱۹۸۶)
۸-۶) همیشه میان فرآیندها ی حقوقی و حقیقی شکافهایی هست؛ این شکافها را با افزایش پهناوری، عمق و برد مردمسالاریها میتواند کاهید.
۹) “آزادی و قدرت” دریافتی انسانی از فرآیندها ی فرگشت آزادی و قدرت در سامانهها ی زیستی و اجتماعی و همایستاری در آنها است؛ که از راه سوار کردن چرخهها ی بازخوردی و با گزینش طبیعی آغاز و با گزینشی انسانی و انسانمند ادامه پیدا میکند. امر سیاسی در بنیادها سازش بر سر این گزینشها، و مردمسالاری الگویی پایدار برای این سازشها و سامانشها است.
۱۰) تاریخ داستان دریافتها ی آدمی به عنوان یک مجموعه از ذرات بنیادین و چینش ویژه از آنها و مجموعهها ی انسانی از دگرگونی و چهگونهگی مهار و چیرهگی بر آنها است.
۱۱) بازیگران بزرگ هر تاریخی، نادانیها ی بزرگ آن تاریخ هستند. اگر ما دریافت مناسبی از سیاهه ی و تراکتوس قدرت و آزادی و فرآیندها ی فرگشت آنها نداشته باشیم، نادانی به ناتوانی خواهد رسید و ما را از پا در خواهد آورد.**
پانویسها
*این نوشتار به سبک و روش لودویک ویتکنشتاین در کتاب تراکتوس (رساله ی منطقیفلسفی) آراست و ویراست شده است؛ پیشتر از ویتکنشتاین باروخ اسینوزا رساله ی خداشناسیسیاسی خود را به این شیوه نوشته بود. و هر دو این سبک را از سنت مسیحی در کلیسا آموخته بودند. تراکتوس ریخت لاتین تراکت است و در سنت مسیحی و در کلیسا به فشرده و لب مطلب اشاره دارد؛ مطلبی که هم بسیار گسترده است؛ و هم با پیکربندی از زباندرازی و افزودهها ی نالازم پیراسته. در زبان فارسی سیاهه شاید مناسب ترین برابر برای تراکت و تراکتوس باشد.
** سیاهه ی قدرت و آزادی تکاپویی است برای فهم کمبودها و نبودها در سنت ایرانی که در توسعه نایافتهگی و واماندهگی (انحطاط) که سخت و سنگی شده است. هسته ی سخت هر جامعهای سیاست و سامانش قدرت و آزادی در آن است. در نتیجه چندان عجیب نیست اگر واماندهگی به شهر میرسد؛ و بیش از هر چیز خود را با نبود قانون، متنهای حقوقی پایدار و استخواندار و نهادها ی خودبسنده و خودپا که قدرت را رام و آرام و تختهبند خواست شهروندان میکنند، نشان میدهد. برای گذار از واماندهگی باید از سنت و سنت شهربندی گذشت و به نوینش و آداب شهروندی رسید.
۱- ماده در انگارهها ی جدید مجموعهای از ذرات بنیادین است. در مدل استاندارد که جدولی همانند جدول چرخشی (تناوبی) است، ذره ی جرم، ذره ی خدا یا “هیگز” نامیده میشود که برنده ی (حامل) جرم است. اما ذرات بنیادین بسیار دیگری هم هست؛ ذراتی همانند کوارکها، لپتونها و نیز ذراتی همانند گلوآن، گرویتان، بوزان که برنده ی نیرو هستند. هرچند همه ی آنها در پایان با انگاره ی ریسمانها توضیح داده میشوند.
۲- محسن قانع بصیری در کتاب “از اطلاعات تا آگاهی” از انگارهای با سرنام “نظریه تعادلها سه جزیی” یاد میکند. او همه چیز را برآمد جرم، انرژی و دادهها میداند.
قانع بصیری، محسن، از اطلاعات تا آگاهی، تهران، نشر شکرت ساختمانی نوساختمان، ۱۳۸۳.
۳- این برساخته از فیزیکدان و آیندهپژو ی آمریکایی میچیو کاکو است.(۱۹۴۷)
(Learning machine)
۴- انگاره ی گشتالت انگارهای است در رشتهها ی گوناگون دانش (از جمله روانشناسی) و بر این نکته پامیفشارد که یک مجموعه چیزی بیش از مجموعه ی پارهها ی آن است. در زبان آلمانی گشتالت گاهی به معنای چینش (Put together) هم کاربرد دارد. در روانشناسی چنین برساختهای توضیحی بر شکلی از دریافت حسی (Perception) است؛ و میخواهد بگوید هرکس جهان، هستی و رخدادها را به عنوان یک مجموعه بهگونهای یگانه دریافت میکند.
نادانی به همین فرآیندها ی گشتالتی است که دگروگونیها ی پیوستاری از بودشها ی نازنده (بیجان) به زنده (جاندار) در دانایی سنتی به کمک پندار روح ممکن شده است. همچنان که هیدروژن و اکسیژن برای آب شدن نیاز به روحی ندارند، مجموعه ی ذرات بنیادین در چینش ویژه یک موجود زنده نیازمند روح نیست!
(این رخداد در پیدایش اتمها از ذرات بنیادین هم دیده میشود؛ یعنی هم ملکولها از اتمها ی برسازنده دیگر هستند و هم اتمها با کوآرکها و بوزانها ی سازنده ی خودغ و…)
۵- جهش(Mttation) زایش دادهها ی جدید از دادههای قدیمی را جهش میگویند. در فرآیندها ی برایش و فرگشت هرگاه بنا بر بنارها و عللی دگرگونیاتی در ساختمان واحدها ی سازنده ژنها یا نکلوتایدها بهوجود میآید، ما با چینش جدیدی از نکلوتایدها (واحدها ی سازنده ی ژن)، و دادها ی ژنی و (گاهی) ویژهگیها ی فیزیکی تازه روبهرو خواهیم شد. چنین پدیدهای را جهش مینامند. در دادها ی دیجیتالی هم جهش به علت انباشت دادهها دیده میشود.
۶- کرمی، اکبر، فراسو ی اختیار، تارنما ی اخبار روز، ۱۳۸۳
۷- برساختهها ی “جاندار” و “بیجان” برساختههایی فرابودی (ایدیولوژیک) هستند و به دریافت ویژهای از فآایند “زنده بودن” اشاره دارند، که با دریافتها ی جدید چندان هماهنگ نیست. جان را گروهی برابرنهاد روح (Soul) میدانند که در دریافتها ی جدید بهکلی نادیده گرفته شده است. به داوری من واژهها ی “زنده” و “نازنده” بسیار بامعناتر و کارآمدتر است.
انگاره ی باستانی “روح” اگر به معنا ی گشتالتی و به شکل پدیدهای سایکوسایبرناتیک (روانیدادهای) یا روانیعصبی در نظر باشد، پدیدهای توضیحپذیر خواهد بود؛ (بدون ویژهگیهایی که پیشینیان بار آن کردهاند.) اما اگر مراد ما از روح چیزی بیش از ماده و فراتر و وراتر از آن باشد، ادعایی بیدلیل، ناپذیرفتنی و ابطالناپذیر خواهد بود.
۸- میم را نخستین بار ریچارد داوکینز بهکار برده است. او میم(Mime) را واحد برنده ی دادهها ی فرهنگی و زبانی و … میداند که همانند ژنها کار میکنند و از نسلی به نسل دیگر میرسند. برساخته ی میمتیک(Mimetic) از همین واژه آمده است.
۹- برابر اصول ترمودینامیک، همه سامانهها (چیزها) در حال فروپاشی هستند؛ چنین انگارهای را پراکنش یا انتروپی میدانند.
۱۰- باید توجه داشت که حقها ی ابتدایی هم انسانمند، تاریخمند و زبانمند هستند، هرچند در جهان باستان این برساختها ی انسانی بهگونهای فراانسانی و فراتاریخی دریافت و پیشگذاشته میشد.
۱۱- میخواهم ادعا کنم فرابود و حقیقت امری شخصی و پراکنده است؛ یعنی ما همیشه با فرابودها روبهرو هستیم؛ و سیاست عالیترین شکل پیدایش فرابود است؛ زیرا در سیاست است که توهم عمومی و چیره از فرابود، به عنوان امری فراتر از فربودها در فرآیندها ی همسازها ی همهگانی آفریده میشود. سیاست فرآیند و هنر دگردیسی از فرابودها به فرابود است.
۱۲- این برساخته را در انگاره ی سامانه(سیستم)ها میتوان دید. نیکلاس لومان(۱۹۲۷-۱۹۹۸) از پیشگامان این انگاره است که اکنون بسیار گسترده شده است.