من در ماهیّت استبدادی جمهوری اسلامی پس از ادخال ولایت فقیه توسط مجلس خبرگان اول — حتی ولایت فقیه غیر مطلقه— هیچ حرفی ندارم. ایران مثل یک بیماری است که سرطان خون یا ویروس ایدز هشتاد درصد بدنش را گرفته. حالا ما باید با این مریض چکار کنیم. البته نباید او را به حال خود رها کنیم بلکه باید سعی خود را بکنیم تا هرچه میتوانیم زنده نگاهش داریم شاید معجزهای شد و درمانی پیدا شد. در هردو مورد پیشرفت علم منجر به کشف داروهای موثری شده که بیمار را شفا میدهد. دوستی ایرانی داشتم که همان سالی که من آمدم به لیک فورست یعنی ۱۹۸۸ ایدز گرفت و تا پای مرگ رفت. ولی در همان وقت این کوکتیل داروئی کشف شد و امروز به لطف آن خوشبختانه سرحال و زنده است. بدیل این دارو بهنظر من همان است که متاسفانه بعضی از اصلاحطلبان آن را زیادی رادیکال میدانند: تلاش برای حذف ولایت فقیه از جمهوری اسلامی به عنوان شعار اصلاحات. البته این در واقع بیشتر یک جراحی رادیکال نظام است تا اصلاحات که حکم دارو درمانی را دارد. یک نوع تغییر ماهیت جمهوری اسلامی است که توسط آن از استبداد دینی رها میشود و استبداد دینی، رانتخواری و فساد آنومیک از میان خواهد رفت. ولی من به این دلیل رأی نمیدهم که به این آرمان برسم. هدف بسیار پایینتری برای رأی دادن دارم. امّا پیش از بیان علل این تصمیم یک مقدمه در تاریخ و علل رأی دادن در جمهوری اسلامی ارائه میکنم.
تاریخ انتخابات در جمهوری اسلامی در هشت برهه
انتخابات در ایران از شش برهه چهار تا هشت ساله گذشته است و اکنون در آستانه دوره هفتم هستیم.
۱- انقلاب و جنگ یا خمینیسم: دوره اول مصادف با دهه اول انقلاب بود. همه از کمونیست تا خمینیست تب انقلاب و خود چگوارا پنداری داشتند. فاجعه اشغال سفارت آمریکا را کاری مقدس میدانستند. حتی فدائیان خلق التماس میکردند خط امامیها راهشان بدهند توی سفارت که ندادند. یکی از بستگان من در آن کاروانی بود که هادی غفاری در میدان فردوسی جلویشان را گرفت و گفت این افتخار انقلاب فقط مال خودمان است و با کسی هم در آن شریک نمیشویم. بعد که جنگ با آن تجرّع از جام زهر تمام شد اینها انقلابیهای داغ متوجه شدند که چه اشتباهی مرتکب شده بودند و همین نطفه جنبشی بود که بعدها اصلاحات نام گرفت. پایان جنگ آغاز اصلاحات بود – و اصلاحات نبود جز دلزدگی عمیق «کادره الیت» جمهوری اسلامی با آن فرایند تاریخی مجلس خبرگان که ولایت فقیه را سوار ساختار مردمسالاری انقلاب کرده بود. رحم این جنبش اصلاحات هم در نهاد ریاست جمهوری به ریاست دوستانی از قبیل سعید حجاریان و علیرضا علویتبار بود. من به یکی از جلسات آن (به دعوت مرحوم عماد افروغ که آنوقت دانشجوی دکتری من در دانشگاه تهران بود) رفته بودم.
۲- بازسازی یا رفسنجانیسم: دهه دوم دهه بازسازی بود که در اواخر آن مردم شروع کردند به اظهار نارضایتی خود از طریق رای دادن. سازندگی آقای رفسنجانی عبارت بود از پیشرفت اقتصادی بدون پیشرفت سیاسی و به تقلید ناموفق از چین. سازندگی به جایی نرسید ولی جنبش اصلاحات در پناه آن کمکم جان گرفت و زبان باز کرد و راه رفتن را شروع کرد. جنبش اصلاحات که با جام زهر شروع شده بود پس از یک دهه زندگی جنینی توانست خاتمی را به عنوان نماد و سخنگوی خود به ریاست جمهوری انتخاب کند. امّا چگونه؟
۳- اصلاحات یا خاتمیسم: دوره هشت ساله بعدی دو دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی بود. دورههای سوم و پنجم را میتوانیم دوره های دهه مهندسی انتخابات هم بنامیم. چرا نظام به مهندسی انتخابات دست زد؟ چون در دو برهه اول (انقلاب و سازندگی) مردم یا دچار شور انقلابی بودند و یا امید به بازسازی داشتند. فکر میکردند که این اهداف در چارچوب جمهوری اسلامی موجود ممکن است. به همین دلیل هم نظام مشارکت مردم را مسالهساز نمیدید. ولی با شکست پروژه بازسازی مردم تصمیم گرفتند از رأیشان برای تغییر وضع موجود و به چالش کشیدن نظام استفاده کنند. خیر سبب عدو شده بود و سرانگبین صفرا فزوده بود. میدانیم که این نظام جمهوری اسلام همه مشروعیتش را مرهون مشارکت مردم میدانست — چون هیچ مجتهد اعلم و فقیه مبرّزی در نجف، قم یا مشهد تئوری ولایت فقیه آقای خمینی را جدی نگرفته بود و بعضی حتی با آن علناً مخالفت جدی ابراز کرده بودند. از اینرو نظام تئو-دموکراسی جمهوری اسلامی از همان اول مشروعیتش را نه بر اساس ولایت فقیه بلکه بر اساس مشارکت عمومی بنا کرده بود.
حالا آن فونداسیون متزلزل شده بود. راه حلش هم این بود که به «مهندسی انتخابات» رو بیاورد. نظام در دو دوره یعنی در انتخابات منجر به پیروزی خاتمی و روحانی تصمیم به مهندسی انتخابات گرفت و در هر دو مورد شکست خورد. برنامه این بود که یک کاندیدی که در حدود پنج در صد امکان انتخاب داشت را بیاورد که مردم بیایند به او رای بدهند و از این طریق هم تنور انتخابات را گرم کنند و هم کاندید خودشان را به کرسی ریاست جمهوری بنشانند. در سال ۱۹۹۷ مقام ولایت فقیه به وضوح از کاندیداتوری ناطق نوری دفاع کرد و حتی فعّالی از آمریکا به دستبوسی او رفت شاید که مقام وزارت امور خارجه و یا لااقل نمایندگی دائم سازمان ملل را از آن خود کند. ولی این انتظارات همه واهی بود. مردم دست حکومت را خوانده بودند و بدل فن مهندسی انتخابات را به نظام زدند از این طریق که در طرفهالعینی از «رای نمیدهم» گذار کردند به خاتمی و سپس روحانی رای دادند. و در کوره داغ آن دو هفته آخر انتخابات ۱۹۹۷ و ۲۰۱۳ بود این دو نفر در مکتب اصلاحات آبدیده و تبدیل شدند به بلندگوی آن شدند. و این دو دوره هشت ساله دوران شکوفایی اقتصادی شد که در به قول آقای دکتر ظریف تورم یک رقمی و رشد دو رقمی شد. آنچه هرگز اتفاق نیافتاد و در ظروف زمان و مکان ممکن هم نبود اتفاق بیافتد تعبیر رؤیای اصلاحات یعنی حذف یا تبدیل مقام ولایت فقیه به یک مقام تشریفاتی بود؛ چه مردمسالاری با نهاد ولایت فقیه متناقض است.
البته آقای خاتمی محافظهکار بود. به قول ماکیاولّی به لبخند معنیدار به الهه بخت محلّی نگذاشت و «مردانه» (ورتو) آنرا از آن خود نساخت… و چه بسا اگر کسی بود که میتوانست این کار را بکند از تونل تنگ استصواب در نمیآمد تا احتمال بعیدی برای ریاست جمهوری داشته باشد. او از فرصت طلایی ماه عسل انتخابش که استظهار به رأی بالای هفتاد درصد جمعین واجد شرایط نخواست که به حمله اوباش مسلح به کوی دانشگاه در سال ۱۹۹۹ پاسخ بدهد. این طبیعت نوعی از دموکراسی بود که نظام ولایت فقیه میتوانست با آن تا کند. و این وضع در دوره دوم خاتمی به فاجعه انجامید. آقای خاتمی به مجلس ششم که کاملاً تحت تسلط اصلاحطلبان بود دولتی معرفی کرد که از مجلس پنجم هم رأی میآورد. این یک عقبنشینی بی دلیل بود. علّت آن هم تنها اشتباه یا عدم شجاعت خاتمی نبود. لازمه نظام استصواب که از انتخاب خاتمی هم پشیمان بود این بود که همه رقیبان اصلاحاتی او را رد صلاحیت کند. و لذا آقای خاتمی تنها گزینه اصلاحات بود. میتوانست ناز کند که نمیخواهد رئیسجمهور باشد و ناز او هم در میان اصلاحاتیها خریدار داشت چون گزینه آنها یا خاتمی یا هیچ بود. نه خاتمی و نه روحانی کوچکترین قولی به هوادارانشان برای پیشبرد اهداف و آمال اصلاحات در دوره دوم ندادند چون رقیبی نداشتند. و رقیبی نداشتند چون نظام استصواب کار آنها را راحت کرده بود و آنها را حذف کرده بود. اینکه براندازان میگویند «اینها هم آدم نظام بودند» یکسره غلط نیست. واقعیت اینست که هردو آقایان مقام خود را کمی تا قسمتی مدیون نظارت استصوابی بودند. همان نظامی که احزاب را ناممکن کرده بود، همه رقبای داخلی اصلاحاتی را که میتوانستند در دوره دوم این دو نفر عرض اندام کرده آنها را به دادن قولهای اصلاحاتی وادارد از صحنه حذف کرده. برای همین هم در نظام فعلی اصلاحطلبان تنها امیدی که میدوانند داشته باشند به دوره اول رئیس جمهورشان است نه دوره دوم او. و به همین دلیل هم دوره دوم خاتمی و روحانی به مسابقه فوتبالی میماند که تیم خودی یک گل جلو است و بهجای انتهای فرصت منتظر سوت پایان است… و این را هم بگویم اگر پزشکیان انتخاب شود همین اتفاق خواهد افتاد. اگر در دوره اول کاری پیش نبرد امیدی به دوره دوم او نداشته باشید… الّا اینکه معجزهای رخ دهد.
۴- دوره نو-بنیادگرایی یا احمدینژادیسم: تصادفاً در سال انتخاب احمدینژاد هم من در فرصت مطالعاتی در ایران بودم. علت انتخاب احمدینژاد این بود که مردم از بهشدت از دوره دوم خاتمی دلزده بودند. — به حق هم از اصلاحات ناامید شده بودند و در انتخابات مشارکت نکردند و نتیجه هم این بود که آن «معجزه قرن بیست و یکم» انتخاب شد. در دوره اول احمدینژاد من دلیل قطعی دارم که تقلب نشد لزومی هم به تقلّب نبود چون نظر سنجیها نشان میداد احمدینژاد برنده خواهد شد… حتی نظرسنجیهای جبهه مشارکت این را نشان میداد. اشکال اینجا بود که خود مشارکتیها نظرسنجیهای خودشان را باور نمیکردند. یعنی هیچکس باور نمیکرد. آن وقتها من ستونی در روزنامه اعتماد ملّی آقای کروبی داشتم و خانم مژگان ایلانلو به من در خانه تلفن کرد که احمدینژاد در دوره اول برنده شده و با رفسنجانی به دوره دوم میرود. بهشدّت شوکه شده بودیم. او پیشنهاد کرد مقاله ای به نفع رفسنجانی که مورد علاقه من نبود ولی بهر حال از آقای معجزه بهتر بود بنویسم و نوشتم. در دوره دوم احمدینژاد مردم از عدم شرکتشان در انتخابات دوره اول احمدینژاد پشیمان شده و با هیجان در انتخاب اصلاحاتیها (میرحسین و کروبی) فعالیت کردند. تصور من اینست که نظام دست به تقلب زد ولی برای این ظن دلیل محکمهپسندی ندارم. فکر هم نمیکنم این سوال را بتوان در آینده نزدیک پاسخ داد. بههر حال جنبش سبز ضربه مهلکی به مشروعیت نظام زد. بخش مهمی از نظام از آن جدا شدند. یک گروه به اختلاس و گروه دیگر به پناهندگی و خیانت و براندازی متمایل شدند. جاسوسی برای اسرائیل در میان دلزدگان از نظام ایران پا گرفت و معیار اختلاس همه مرزها را فرسنگها در پشت سر گذاشت. تصور من در آن وقت درست مثل تصورم بعد از سقوط هلیکوپتر بود: نظام دیگر نمیخواهد ریسک کند و انتخابات نسبتاً آزادی برگزار کند. ولی در هر دو مورد اشتباه میکردم. در ۲۰۱۳ نظام روحانی را از فیلتر استصواب گذراند و تاریخ خاتمی تکرار شد و موجی پدید آمد و او هم به همان شیوه خاتمی انتخاب شد.
۵- بازگشت اصلاحات یا روحانیسم: ظاهراً نظام درس خود را از لطمه حیثیتی جنبش سبز گرفته بود و باز به مهندسی انتخابات رو آورد و یک بار دیگر بدل فن مهندسی را از مردم خورد. روحانی انتخاب شد. باز هم مثل زمان خاتمی وضع اقتصادی و بینالمللی ایران رو به بهبود گذاشت. ایران توانست از سد آمریکا ستیزی عبور کند و با کفایت و تخصص تیم ظریف برجام را امضا کند که هنوز از مزایای آن علیرغم خروج ترامپ استفاده میکند. البته دوره دوم روحانی هم مثل دوره دوم خاتمی به همان دلایلی که ذکر کردم کمکاری کرد. مشکل فساد و رانتخواری و دزدیها و جاسوسیها و تبلیغات برای بیگانه هم که از زمان احمدینژاد شروع شده بود مزید بر علّت شد. این ذاتی نظام مقدس است که منتخبین اصلاحات هرکاری کنند در همان دوره اول کردهاند… والّا فلا.
۶- گذار جمهوری اسلامی از نظام التقاتی دمو-تئوکراسی به نظام اقتداری یا رئیسیسم: بار دیگر نظام از مهندسی انتخابات خسته شده بود (شاید به این علت که دو بار در آن شکست خورده بود) و لذا تصمیم گرفت کار را یکسره کند و بهجای چین راه را به کره شمالی کج کند. خروجی استصواب را تنگ گرفت و فقط کوتوله های دوآتشه از آن بیرون آمدند. همّتی یک بوروکرات فاقد کاریزما بود که مزیّت بارزی بر رئیسی نداشت. نظام بازی مهندسی انتخابات را کنار گذاشته بود و مردم هم در آن شرکت نکردند – منجمله خود من. نتیجه این دوره فاجعهای بود در حد آقای معجزه هزاره سوم. این دوره فقط بعد از سه سال و اندی با سقوط هلی کوپتر به پایان رسید. تصوّر من این بود که انتخابات بعدی هم مانند انتخابات رئیسی خواهد بود و آنچه از راهآب استصواب بیرون بیاید از تیپ همانها بود که در انتخابات رئیسی با او رقابت میکردند. ولی اینطور نشد.
۷- بازگشت جمهوری اسلامی به نظام التقاطی دمو-تئوکراسی یا پزشکیانیسم: این دوره هنوز به منصه ظهور نرسیده ولی ظاهراً شانس خوبی دارد. چرا نظام دست به این کار زد؟ آیا این ضرورت انسجام در مقابله حمله خارجی بود یا اختلاف مقام اول با پایداریچیها بود؟ هرچه باشد واقعیت این است که اختلاف پزشکیان و سایر نامزدهای ریاست جمهوری معنیدار است. من تصمیم دارم در این انتخابات رأی بدهم.
اصل بحث
از جوانهای (جنریشن ایکس و زی) فامیلمان خواستهام مرا متهم به توهّم نکنند. به آنها گفتهام من هم این مقدار میفهمم که نهادهای ریاست جمهوری و مجلس فقط بیست درصد قدرت را در دست دارند. مردم ایران یعنی نود درصد غیر بنیادگرای آن هم مثل من این را میدانند. حتی رادیکالترین اصلاحطلبان در شرایط فعلی قادر به تبدیل این نظام به یک دموکراسی واقعی نیستند. پزشکیان که حتی حرفش را نمیزند. در حدود سی و سه درصد از واجدین شرایط (به دلایل سیاسی بودن زیاد یا اصلاً سیاسی نبودن) رای نمیدهند. میگویند رای دادن به نظام مشروعیت بخشیدن به آنست. خر ما از کرّهگی دم نداشت. نخواستیم!
رأی ندادن یک انتخاب مشروع و قابل احترام سیاسی است. ولی عمل سیاسی نیست. افتخار هم نیست. من هم این انتخاب را در دوره قبل کردم. کارم بر اساس یک احساس اشمئزاز بود تا تعقّل سیاسی. از انتخابم پشیمان نیستم. ولی پاسپورت سفید این دوره را هم در روزمه سیاسیام نمیگذارم.
خلاصه کلام:
من ایرانی آزاد و آباد و دموکراتیک و سکولار میخواهم. علناً هم گفته و نوشتهام. تاوانش را هم دادهام. امّا برای اینکه به آن ایران آزاد و آباد و دموکراتیک و سکولار برسیم اصلاً باید ایرانی باشد که بخواهیم اصلاحش کنیم. دست راستیها نشان داده اند ایران برایشان مهم نیست. به کورش-کورش کردن احمدی نژاد و پورمحمدی گوش نکنید. راهی که اینها میروند چه در اقتصاد و چه در سیاست به نابودی ایران ختم میشود. هر چهار سالی که اینها نباشند ایران چهار سال دیگر امکان باقی ماندنش بیشتر خواهد شد. من برای این رای نمیدهم که امید دارم به آرمان اصلاحات برسیم. برای این رأی میدهم که نمیخواهم ایران نابود شود. میخواهم «ایران»ی باشد که بتوانیم یک روزی آنرا بدون خشونت تبدیل به یک نظام مردمسالار و انسانی و آزاد و آباد کنیم.
بعد التحریر در واکنش به مباحثه تلویزیونی ۲۸ خرداد ۱۴۰۳:
یکی از مزایای فرایند انتخابات، حتی انتخابات مخدوش بهقدرت استبدادی، این است که نامزدھا ناچارند در برابر مردم حاضر شوند و آن گناھی را مرتکب شوند که مرحوم دکتر شریعتی به آن «گدائی رأی» میگفت. باید از آرمانھا و برنامهھایشان بگویند. در مناظره تلویزیونی اخیر آقای پزشکیان بسیار ضعیف ظاھر شد. اگر فکر میکردم به احتمال بالای ھشتاد درصد رأی میدھم این احتمال به ارقام یک رقمی زیر پنج تقلیل یافت. من برانداز نیستم چون ایمان دارم که از راه خشونت انقلابی ھیچ چیزی حل نخواھد شد… نه تحریمی ھستم و نهتعھدی دادهام که مثل یک عروسک کوکی بروم در ھر انتخاباتی رأی بدھم. مورد به مورد تصمیم میگیرم. رأی شھروند مھم است بهویژه در ایران که (ھمانگونه که در مقاله فوق آمد) بنیان مشروعیت جمھوری اسلامی است. در ازای اعطای مشروعیت به این قانون اساسی که ھشتاد درصد قدرت را در فرایندی غیر شفاف و به صورت مادامالعمر به کسی میدھد که صفردرصد مسئولیت را دارد باید اطمینان یافت که کاندیدای ریاست جمھوری لااقل پایش را از روی پدال ترمز در سراشیبی منتھی به پرتگاههایی که از چند جھت در برابر ما قرار دارد بر نخواھد. به این دلیل دو بار به خاتمی و روحانی رأی دادم. یک بار ھم به کروبی . چرا کروبی؟ چون این سخن میر حسین که «دولت مقلّد امام است» را ھرگز نتوانستم ھضم کنم. کروبی ھم مشکلاتی از قبیل ریاست ضعیفش بر مجلس ششم داشت. اما آن سخن را نگفت.
متأسفانه پزشکیان در این مناظره شبیه سخن میرحسین را به کرار گفت. با این فرق که میرحسین آن حرف را شعار انتخاباتیش نکرده بود و در مناظراتش ھم نگفته بود. آقای ظریف ھم وقتی گفت همه چیز را با رھبر ھماھنگ کرده بود که به او اتّھام خیانت و تبانی میزدند. البته سیاستمدار روشنفکر و استاد نیست. او ناچار است که کجدار و مریز رفتار کند و حتّی گاھی متوسل به مماشات، تقیه و توریه شود. ولی کسی که میخواهد به بالاترین مقام انتخابی کشور برسد نباید به اطاعت از مقام غیر منتخب افتخار کند.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…