انتخابات و استقرار استبداد: آیا رای ندادن یک رفتار سیاسی معقول است؟

حسین دباغ

در این مقاله تلاش می کنم گفتگویی میان حامیان رای دادن و رای ندادن شکل دهم. نشان خواهم داد که رای ندادن در سایه یک نظام سیاسی استبدادی می‌تواند معقول باشد. در ابتدا استدلالم را به نفع این ادعا طرح می‌کنم، سپس به اعتراضات احتمالی که عموما به این رفتار سیاسی وارد می‌شود پاسخ می‌دهم. مفروض من در استدلالی که در زیر اقامه می کنم این است که نظام حاکم بر ایران یک نظام اقتدارگرای متکی بر رای گیری است و اقتدارگرایی در آن بنا بر تجربه تاریخی پس از انقلاب رو به صعود است. درست است که تجلی دموکراسی (یعنی صندوق رای) هدفی آرمانی برای بسیاری از جوامع از جمله جامعه ایران محسوب می‌شود، اما در نظام‌های سیاسی اقتدارگرا، رای‌گیری می‌تواند به یک ابزار فریبکارانه برای استقرار استبداد تبدیل شود. در نگاه نخست، دموکراسی صندوق محور و استبداد به‌عنوان دو قطب متضاد به‌نظر می‌رسند، اما در عمل این دو می‌توانند در یک ساختار سیاسی اقتدارگرا همزیستی کنند. انتخابات در نظام‌های اقتدارگرا، به‌جای این‌که وسیله‌ای برای تغییر و اصلاح باشد، به ابزاری برای بازتولید قدرت حاکم تبدیل می‌شود. در حقیقت، این نظام‌ها با ظاهری دموکراتیک، خود را مشروع و مردمی جلوه می‌دهند، در حالی که در باطن، تغییر واقعی در ساختارهای قدرت رخ نمی‌دهد.

استدلال من از مقدمات زیر تشکیل شده است:

یکم. استبدادِ سیستماتیک نوعی از بی‌عدالتی ساختاری است.
دوم. بی‌عدالتی ساختاری فی نفسه نارواست.
سوم. آنچه استبدادِ سیستماتیک را تقویت می‌کند و برقرار نگاه می‌دارد نارواست.
چهارم. رای دادن می‌تواند به بازتولید و تقویت و استقرار استبداد بیانجامد.
پنجم. پس رای دادن می‌تواند ناروا باشد.

امیدوارم محتوای استدلال بالا به اندازه کافی روشن باشد. مقدمه اول و دوم به گمانم از فرط بداهت چندان نیاز به حجت‌آوری ندارد. استبداد علاوه بر اینکه ذاتا ناپسند است چون حقوق آدمیان را تضییع می‌کند، آثار مخربی هم دارد که باید از آن دوری جست. اما لب ادعای استدلال در صدق مقدمه چهارم نهفته است: اینکه نظام سیاسی فعلی ایران از صندوق رای استفاده می‌کند تا مشروعیت خود را به رخ بکشاند و رای دادن می‌تواند در بازتولید اقتدارگرایی حاکمیت فعلی نقش مهمی ایفا کند. رای‌گیری اهمیت ویژه‌ای برای ادامه و ماندگاری اقتدارگرایی دارد و در نظام‌های سیاسی اقتدارگرا، انتخابات به جای آن که وسیله‌ای برای تغییر و اصلاح امور باشد، بدل به ابزاری برای بازتولید قدرت حاکم می‌شود. این نظام‌ها با استفاده از انتخابات، ظاهری دموکراتیک به خود می‌گیرند و از آن برای حفظ و تقویت مشروعیت خود استفاده می‌کنند خصوصا اگر محتاج ترمیم مشروعیت از دست رفته‌شان باشند. یک نظام اقتدارگرا متکی بر صندوق همچنان مشروعیت خود را در گرو حضور مردم در انتخابات می‌داند و با جلب مشارکت عمومی تلاش می‌کند از بحران های سیاسی-اجتماعی-اقتصادی خود به سلامت عبور کند ولی همزمان پایه-های استبداد خود را محکم‌تر می‌کند. این تلاش‌ حاکمان اقتدارگرا برای بازتولید مشروعیت می‌تواند به‌عنوان یک نوع دیالکتیک میان قدرت و مشروعیت تعبیر شود، که در آن نظام اقتدارگرا همواره در جستجوی تأیید و مشروعیت از جانب جامعه است. بسیاری از افراد در یک جامعه اقتدارگرای متکی بر صندوق، شاید از سر ناچاری و به امید بهبودی وعده‌های اقتصادی به شرکت در انتخابات تن دهند و این می‌تواند برای یک نظام اقتدارگرا مشروعیت بخش باشد. با این اوصاف تکلیف شهروندان در این میان چیست؟ آیا رای ندادن معقول است؟ به باور من بله. رای ندادن می‌تواند در درازمدت از یک نظام اقتدارگرا مشروعیت‌زدایی کند و از استقرار استبداد جلوگیری کند. شهروندانی که از حق “رای ندادن” بهره می‌گیرند و از آن به عنوان نافرمانی مدنی استفاده می‌کنند، یک گفتمان مسئولانه در جامعه رواج می‌دهند و امیدوارانه در پی تغییر هستند. اگر هدف، مبارزه با استبداد و الیگارشی حاکم باشد آگاهی جمعی و بیداری سیاسی مردم، خود نشانه‌ای از موفقیت در این مبارزه است. با رای ندادن، یک نظام سیاسی اقتدارگرا که متکی به صندوق است تضعیف می‌شود و محتمل است که رفته رفته ساختارهای سیاسی آن تغییر کنند.

مهمترین اعتراضی که عموما طرفداران رای دادن ممکن است مطرح کنند از اعتبار انداختن مقدمه چهارم است. این افراد بیان می‌کنند که صندوق رای جلوه‌ای از دموکراسی است که نه تنها استبداد را مستحکم‌تر نمی‌کند بلکه آن را تضعیف می‌کند؛ رای دادن یک راه دموکراتیکِ بی‌خشونت برای ایجاد تغییر ولو کوچک در جامعه است بنابراین توسل به انتخابات را باید قدر دانست و ارج نهاد. حامیان رای دادن حتی می‌توانند استدلال خود را بالاتر بنشانند و بگویند اتفاقا این رای ندادن است که استبداد را قوی‌تر می‌کند چون فرصت همکاری افراد همسو با استبداد را در یک سیستم اقتدارگرا فراهم میکند. به همین دلیل باید از کوچکترین روزنه استفاده کرد و نگذاشت راه مکالمه با قدرت کاملاً بسته شود. در حقیقت، رای دهنده‌گان برای جلوگیری از استبدادِ شدیدتر و خلق فرصتهای جدید برای مبارزه با استبداد به رای دادن روی می‌آورند.

در پاسخ می‌توان گفت شاید محتمل باشد که توسل به انتخابات دریچه‌‌ای برای بهبود باز کند اما به چه بهایی؟ اگر به بهای استقرار استبداد در دراز‌مدت باشد این داد و ستد معقول نیست. اگر ماهیت برگزاری انتخابات برای استقرار یافتن و ادامه استبداد سیاسی باشد باید در توسل جستن به صندوق تجدید‌نظر کرد. چطور می توان برای مبارزه با استبداد سیستماتیک همزمان از ابزار استبدادی استفاده و آن را تقویت و تثبیت کرد؟! مگر نمی توان با رای ندادن به خلق فرصت‌های جدید برای مبارزه با استبداد امید داشت؟ در ثانی، بسیار محتمل است که در میان نامزدهای عبور کرده از فیلتر شورای نگهبان، به قدری سطح منازعات نزول کرده باشد که تفاوت میان آنان بسیار اندک باشد و هزینه مشروعیت بخشیدن نسبت به دریچه‌ای که توسط انتخاب یکی از نامزدها گشوده می شود بسیار هنگفت باشد. در چنین موقعیتی به نظر می‌رسد رای ندادن معقول باشد. به تعبیر رسای فروغ: «در سرزمین قدکوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند».

اما جدای از اعتراض بالا، مسئله رای ندادن با اعتراضات بیشتری روبرو است. تلاش می‌کنم در زیر با حامیان رای دادن وارد گفتگو شوم و به این اعتراضات احتمالی پاسخ دهم تا تصویر معقولی از این رفتار سیاسی ترسیم کنم.

اعتراض اول: رای ندادن نوعی انزواجویی، تنزه‌طلبی و انفعال است.
خیر، لزوما چنین نیست. شاید افرادی باشند که با رای ندادن قصد تنزه‌طلبی داشته باشند (مثل بسیاری از طرفداران انجمن حجتیه) اما می‌توان با رای ندادن همچنان در سیاست مشارکت کرد و امید به تغییر ساختاری داشت. رای ندادن با امر مشارکت سیاسی جمع‌پذیر است فقط استراتژی متفاوتی نسبت به طرفداران صندوق اتخاذ می‌کند. این اعتراض با ادبیات دیگری هم بیان می شود: رأی ندادن کنش نیست، انفعال است. لذا باید کاری کرد و آن کار رای دادن است. در پاسخ می توان گفت، رای ندادن انفعال نیست بلکه یک رفتار سیاسی با استفاده از حق نافرمانی مدنی است.

اعتراض دوم: رای ندادن یک پروژه براندازانه است.
لزوما چنین نیست. البته که حق شهروندان است که در برابر یک حکومت نامشروع به فکر براندازی باشند اما لزوما رای‌ندادن فقط برای براندازی نیست. می‌توان به “حق” رای ندادن توسل جست و در پی تغییرات ساختاری‌ای بود که از جنس براندازی نیست: هزار باده ناخورده در رگ تاک است! اینکه تغییرات فقط و محضا از طریق صندوق رای به وجود می‌آید شاید ساده انگارانه باشد. این تصور که فقط رای دهنده‌گان هستند که “برای ایران” دل می سوزانند و به فکر آینده ایران هستند هم خطای دیگرست. افرادی که رای ندادن را انتخاب می کنند دلمشغول ایران هستند و برای آبادانی آینده ایران چنین تصمیمی می گیرند. تفاوت بر سر راه و استراتژی است.

اعتراض سوم: رای ندادن یک رفتار احساسی است و غیرمعقول.
به هیچ عنوان. احساسات می‌توانند معقول باشند و می‌توان از یک خشم سرکوب شده به شکلی معقول روی به رای-ندادن آورد. برای مثال، کسی ممکن است به احترام کشته شدگانی که به ناحق در اعتراضات جانشان را از دست داده‌اند، روی از صندوق برگرداند بدین دلیل که وجدان سیاسی او در عذاب خواهد بود. شاید بگویید این رفتار احساسی است و در سیاست جایی ندارد. بله، رفتاری احساسی است، اما چرا یک رفتار احساسی در سیاست نباید جایی داشته باشد؟ اگر معقول باشد چطور؟ آیا نمی‌توان استدلال کرد که روی آوردن به صندوق هم می‌تواند از سر احساس باشد؟ آیا نمی توان با توسل به هیجانات گوناگون مردم را بر سر صندوق رای آورد؟ البته که می‌توان. از قضا یکی از علل اصلی که مردم را به رای‌دادن ترغیب می‌کند، “ترس” از بدتر شدن اوضاع است که به نوعی نشان‌دهنده یادگیری نظام اقتدارگرا در بهره‌گیری از عواطف و هیجانات مردم برای حفظ قدرت خود است.

اعتراض چهارم: رای ندادن از سر ناامیدی است.
به هیچ عنوان. رای ندادن به عنوان یک پروژه معقول از سر امید به تغییر در طولانی‌مدت است. یکی گرفتن رای ندادن با بی تفاوتی سیاسی خطاست. اگر توسل به صندوق در بهترین حالت تغییر در کوتاه‌مدت را نشانه می‌گیرد، کسانی که رای نمی‌دهند می‌توانند امیدوارانه با این مشارکت سیاسی تغییر در بلندمدت را هدف قرار دهند. اگر اعتراض شود که در بلندمدت همه ما مرده‌ایم! در پاسخ می‌توان گفت یک جامعه زمانی توسعه می‌یابد که شهروندان آن بیاموزند مسئولیت اجتماعی آنان ایجاب می‌کند که درختانی بکارند که خود در زیر سایه آن درختان نخواهند نشست. جدای از این، برخی از طرفداران صندوق معتقدند که از قضا با رای‌دادن در پی اصلاحات تدریجی در بلند مدت هستند. اگر چنین است که هر دو پروژه رای دادن و ندادن بر سر یک خوان نشسته اند فقط با دو استراتژی متفاوت!

اعتراض پنجم: رای ندادن غیرمسئولانه است.
به هیچ عنوان. رفتار سیاسی رای ندادن به شکلی معقول از شهروندان می‌خواهد که مسئولانه از حق اعتراض خود بهره بگیرند و نافرمانی مدنی خود را که با هزینه کم و معقول همراه است ابراز کنند. استفاده از این حق شهروندی پشت کردن به سیاست نیست بلکه به شکل امیدوارانه‌ای مسئولانه است. همان‌طور که قبل از انقلاب اسلامی، مخالفان نظام شاهنشاهی (در صدر آنها آقای خمینی) از این حق برای مقابله با آنچه ظلم می‌پنداشتند استفاده و انتخابات مجلس و… را تحریم کردند.

اعتراض ششم: رای ندادن چیزی را عوض نمی‌کند.
درست نیست. رای ندادن می‌تواند به عنوان یک اهرم فشار عمل کند و هسته اصلی قدرت را وادار به گفتگو کند و حتی در برخی موارد مجبور به امتیاز‌دهی کند. علاوه بر این، کسانی که رای نمی‌دهند می‌توانند (و باید) به وظیفه مهم دیگر شهروندی خود بپردازند و آن تقویت جامعه مدنی است. بر کسانی که راه رای دادن را انتخاب نمی‌کنند واجب است که به حلقه‌ها و اجتماعات کوچک خود رجوع کنند تا فکر و فرهنگ دموکراتیک را آموزش دهند. نهادهای دموکراتیک به یکباره به وجود نمی‌آیند بلکه لازمه چنین نهادهایی آموزش است. توسل به صندوق جامعه ما را لزوما دموکراتیک نمی‌کند. از قضا توسل به صندوق، ابتدایی‌ترین شکل تمرین دموکراسی است که می‌تواند به ضد خود بدل -شود. آموزش فرهنگ دموکراتیک وساختن فکر دموکراتیک برای ایجاد نهادهای دموکراتیک در طولانی مدت جواب می‌دهد. اگر اعتراض شود که تقویت جامعه مدنی و آموزش دموکراسی با توسل به صندوق جمع پذیر است، پاسخ خیر است. توسل به صندوق همان طور که در بالا آمد به استقرار استبداد منجر می‌شود. برای ایجاد یک فرهنگ دموکراتیک پایدار باید به فکر استقرار عدالت پایدار بود که توسل به صندوق می تواند آن را تضعیف کند.

اعتراض هفتم: رای ندادن زمانی معنا دارد که بسیاری در انتخابات شرکت نکنند در غیر این صورت بی‌معناست.
این اعتراض چندان وزنی ندارد از آنجا که به رای‌دهنده‌گان هم می‌توان همین ایراد را گرفت. تصور کنید به آنان بگوییم موقعی باید رای داد که مطمئن شوید نامزد شما در انتخابات پیروز می‌شود در غیر این صورت رای دادن بی معناست. اگر این اعتراض وارد باشد، مشترک الورود است و بر هر دو رفتار سیاسی رواست. اما این اعتراض اساسا وارد نیست چرا که موفقیت پروژه های اجتماعی یک‌شبه حاصل نمی‌شود. می‌توان دست به رفتاری سیاسی زد و تلاش کرد تا با استدلال افراد را قانع کرد تا با آن همراه شوند.

اعتراض هشتم: رای ندادن در حقیقت رای دادن به افراد تندرو و دودستی تقدیم کردن دولت به افراد بی‌کفایت است.
این اعتراض زمانی موجه است که میان نامزدها تفاوت جدی وجود داشته باشد. بسیاری هستند که معتقدند در انتخابات پیش رو تفاوت جدی میان نامزدها وجود ندارد و رای دادن معقول نیست. اما بیایید برای پیشبرد استدلال فرض کنیم تفاوت میان نامزدها مهم و جدی است. برخی ممکن است استدلال کنند که با فرض تفاوت میان نامزدها، تاثیر ساختارهای غیرانتخابی به قدری زیاد است که انتخاب نامزد متفاوت را بلا اثر میکند. همچنان کسی ممکن است در پاسخ بگوید با رای ندادن ما آب به آسیاب افراد تندرو می ریزیم. اما آیا ما مسئول عواقب رای ندادن هستیم؟ اگر بله، آیا به هر طریقی باید از عواقب احتمالی پیشگیری کنیم؟ به گمانم پاسخ به سوال اول دست کم در برخی مواقع بله است. ما مسئول عواقب انجام ندادن افعالمان هستیم. برای مثال، اگر کسی در حال غرق شدن باشد و به شکل معقولی در توان ما باشد تا آن فرد را نجات دهیم، ما باید چنین کنیم. اما آیا به هر طریقی؟ حتی به شکل غیر معقول؟ برای مثال، آیا می توان برای نجات یک نفر، سه نفر بیگناه را کشت؟ البته که نه. اگر رای دادن بنابر استدلال بالا از زاویه دید کسانی که قصد ندارند رای بدهند معقول نباشد، انتظار بیهوده‌ای است که از آنان بخواهیم برای جلوگیری از عواقب احتمالی روی به رای دادن بیاورند. آیا نمی توان بر رای دهنده‌گان همین اعتراض را وارد آورد که شما با رای دادن استبداد را مستقر می‌کنید و دودستی در مشروعیت بخشی به ظلم ظالمان مشارکت می‌کنید؟ آیا معقول است که از آنان بخواهیم برای پیشگیری از عواقب احتمالی رای دادن، دست از این کار بکشند؟

نکته آخر اینکه، شاید برای کسی تمام استدلالات بالا به نفع رای ندادن قانع‌کننده نباشد. محتمل است کسی استدلال کند که اگر بخواهیم راهی برای تغییر مسالمت‌آمیز در سیاست فراهم کنیم، باید اجازه دهیم “دموکراسی” کار خود را انجام دهد و تا زمانی که آراء به درستی شمارش می‌شود، باید رای داد؛ اما اگر آرا به درستی شمارش نشود، رای ندادن همچنان عاقلانه‌ترین راه است. اگر بنا بر تجربه تاریخی دلیلی در دست است که ممکن است در آراء ماخوذه به نحوی از انحاء دست برده شود، دلیل دیگری در دست داریم که رای ندهیم.

سخن را خلاصه کنم. هدف من در این نوشتار استدلال به نفع این ادعا بود که رای ندادن می‌تواند یک رفتار سیاسی معقول، مسئولانه و امیدوارانه باشد. تلاش کردم تا نشان دهم توسل به صندوق در نظام‌های سیاسی اقتدارگرا به استقرار و بازتولید استبداد کمک می‌کند. با این وجود، نباید تصور کرد که این مقاله نگاهی پارتیزانی را تشویق می‌کند. کسانی که هنوز به صندوق باور دارند شهروندان این جامعه هستند و تنها با گفتگوست که می‌توانیم یکدیگر را قانع کنیم. قابل فهم است که رای دهنده‌گان به تأثیر انکارناپذیر هر کدام از نامزدها بر زندگی خود اشاره می‌کنند و یا اینکه می گویند تا جای ممکن باید جلوی بعضی تصمیمات برگشت ناپذیر را گرفت. اما مسئله بنیادین پیش روی ما اینجاست که کدام یک اهمیت اخلاقی بیشتری دارد: طولانی‌تر شدن استبداد در دراز مدت یا بهبود اندک اوضاع در کوتاه مدت؟

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

… ۰) می گویند استالین زمان مرگ دو پاکت سربسته به رهبران بعدی خروشچف و مالنکوف می دهد و می گوید بعد از مرگ من اگر دیدید اوضاع مملکت همچنان خراب است پاکت اول را

ادامه »

اگر خاتمی به عنوان رهبر کاریزماتیک اصلاح‌طلبان در ۹۲ «تَکرار» نمی‌کرد و عارف به حکم او کناره نمی‌گرفت، «حسن روحانی» سرو کله‌اش هم به

ادامه »

روزی شاگردی به ارسطو گفت: چرا به استادت افلاطون اینقدر خُرده می‎گیری؟ ارسطو گفت من افلاطون را دوست دارم اما

ادامه »