انتخابِ ناگزیر و سختِ بینِ آزادی یا استقلال

بلافاصله بعد از شب های شعر کانون نویسندگان، بخش روشنفکریِ مذهبی ها، ۱۰ شب سخنرانی گذاشتند. چون حسینیه ارشاد توسط رژیم تعطیل شده بود، برنامه در مسجد قبا هم جوار حسینیه برگزار می شد. بعد از یاد آوری صحنه چند جمله از شرایط: روزهای اوج گیری انقلاب بود. از کودتای ۲۸ مرداد به بعد و با افزایش حضور آمریکایی ها در ایران و افزایش پشتیبانی آمریکا از رژیم شاه ، شعارهای ضد امپریالیسم آمریکا به همان حدتِ شعارِ همه گیرِ «مرگ بر شاه» همه گیر بود. شعار مبارزه، آزادی و استقلال بود و هنوز آن زایده بعدی جا نیفتاده بود. همه در شعار آزادی و استقلال اشتراک نظر داشتند. آزادی برای اینکه دیکتاتوری و سمبل آن شاه را نمی‌خواستند. استقلال هم چون کشور در سیطره آمریکا بود و آمریکا آورنده و حامی شاه. این دو خواست عمومی و همه گیر بود. چگونگی خلاص شدن از این دو قدرتِ مطلق ، با دست خالیِ مردم موضوع بحث نبود . باید از شر هر دو و همزمان خلاص شد.

در آن روزها یا بهتر بگوییم شب های سخنرانی مسجد قبا شبی نوبت مهندس بازرگان بود و او این مسأله را مطرح کرد که نمی توان با دو دشمنِ قدر، همزمان جنگید. باید نخست از شر اولی خلاص شد و سپس به دومی پرداخت، به عبارت ساده اینکه اول آزادی را با طرد شاه به دست آوریم و سپس برای کسب استقلال با آمریکا وارد دعوا شویم. این خلاصه شده پیشنهاد و نظر او بود که همراه توضیحات و تفاسیر طولانی اون رو مطرح کرد. من جزئیات دلایل او را به خاطر ندارم اما اگر جای او بودم برای اقنای مردم ضد امپریالیست آن ایام ، حتماً اتحاد یا تفاهم لنین با آلمان ، برای پیروزی بر تزارها را مطرح می‌کردم. او نگفت که ما با آمریکا متحد شویم برای برکنار کردن شاه ولی از فحوای کلام او می‌شد این نظر و پیشنهاد را درک کرد و این همان خط راهنمایی بود که او بعد از انقلاب در پیش گرفته بود و جناح چپ او را به آمریکا یی بودن متهم می‌کرد البته با هدایت و راهنمایی حزب توده که او را لیبرال و سازشکار می‌نامید. صرف نظر از این که، این موضوع و راهبرد برای پیروزی، ارزش طرح و بررسی داشت، اما در چنان جو انقلابی و ضد آمریکایی این کفری بود که او مرتکب شده بود و هنوز از سخنرانی کنار نیامده بود که موج اعتراض ها بلند شد. اگر جای او هرکس دیگری بود، با چنان سخنی حتمن او را بزیر می کشیدند. بهر حال او با طبع آرام و تحلیل خود، به آن نظر و راه حل رسیده و با جرات مطرح کرده بود. وقتی اعتراض ها بالا گرفت به سادگی گفت این نظر من بود شما هم در سخنرانی خود آن را رد کنید، دموکراسی یعنی همین. من نمی دانم آیا کسی در رد حرف های او سخنرانی کرد یا نه. آن زمان یک نفر پیدا شده بود که به جنبش تاکتیک پیروزی نشان می داد. البته او فاقد سازمان و شهرت و رهبری لنین بود و -به قول خودش- یک «بولدوزری» نیز بالای سر خود داشت. این سخن در غوغای آن روزها مانند هزارها راه حل، ناشنیده یا ناپسندیده ماند. البته او به نظری که داشت و به راه حلی که اعتقاد داشت عمل کرد و عجب آن که، همه آن دست نشانده های «بولدوزر» و نیز خودش، به راه حل او پیوستند و به آن عمل کردند، بدون این که با مردم در میان نهند ویا نامش را بیاورند. (۱) این راه حل، تا مقطع اخراج شاه و کسب قدرت ، عملی شد، یعنی تفاهمی نانوشته بین انقلاب و آمریکا ، برای بردن شاه. این جا تحلیل تغییر این خط و دلیل های آن و کنار گذاشتن بازرگان و سایر مسایل مد نظر نیست. این داستان را برای بیان این معضل همیشگی مبارزه در دو جبهه داخلی و خارجی آوردم و به عنوان نمونه ای برای بیان این واقعیتِ بها داده نشده، که برای حل معضل مبارزه در دو جبهه و غلبه بر آن، احتیاج به تحلیل و تعیین استراتژی و تاکتیک روشن و تبیین شده می باشد، تا در مسیر مبارزه به أن عمل شود. وقتی قدرت کمی داری، برای پیروزی بر دشمن، با دشمن دشمن خود متحد می شوی. هزار ها نمونه در تاریخ کشور خود و جهان می توان ارایه داد. مانند انقلاب زده های آن روز- من جمله خودم- عصبانی نشوید، که این می گوید دست آمریکای جهانخوار را به فشاریم تا شاه را بیرون کنیم. آن روز کسی این عقیده را آشکارا نپذیرفت ولی در عمل چنین کردند. حتما امروز هم بیان آن کفر است. توجه کنید گفتیم تعیین استراتژی و تاکتیک تبیین شده و متعهد به اجرا تا رسیدن به آ زادی و استقلال واقعی. این که با آمریکا متحد شویم و شاه را بیرون کنیم در جدل های تلویزیونی یا جلوی دانشگاه قابل دفاع نبود، ولی اجرا شد . کسی از نظر استراتژیکی، که همان رسیدن به آزادی و استقلال باشد، در مبارزه با امپریالیسم آمریکا مخالفتی نداشت. به این توهم که با بیرون کردنِ شاه آزادی به دست آمده، و پس از شاه بایستی با آمریکا مبارزه می شد تا استقلال حاصل شود. این کار هم با بالا رفتن از دیوار سفارت و اسارت نماینده های آمریکای جهانخوار، در جهت یکپارچه کردن قدرت ارتجاع، به نتیجه خود رسید. به این نحو هم آزادی و هم استقلال را چون خوراکی خام و آماده نشده در دهان توده های بی خبر فرو کردند، تا ۴۵ سال آنرا به جوند، شاید بتوان آن را فرو داد. فقط حزب توده بود که از این غذا لذت می برد و احسنت و آفرین میکرد . البته برخی بی بصیرت ها ولی با حسن نیت نیز- ساده انگاری کرده- از این نحوه مبارزه با آمریکا حمایت کردند. این مسیر مطابق میل حزب توده بود که آرزوی خارج شدن ایران از اردوگاه غرب و وارد شدن به اردوگاه شرق را در سرداشت. استقلال واقعی ، از چاله به چاه افتادن نیست. طبیعی است، کشوری که تا مغز استخوان وابسته شده است، با چهار تا شعار و هات و پورت، به استقلال نمی رسد و دیدیم که نرسید هیچ، وابسته تر و فاسد تر باقی ماند. این بخش هم مورد بررسی ما در این جا نیست. فقط غرض تکرار این اصل است که نقشه راه و اجرای کامل آن برای حصول به آزادی و استقلال شرط الزامی موفقیت است.

در این مقال بحث انتخاب و اولویت بین این دو خواست ، آزادی و استقلال، مورد نظر است و این که کدام را برگزینیم و چگونه به آن برسیم. بحث را با مقایسه نهضت ملی با انقلاب ادامه می دهیم تا از این تجربه ها بیشتر بیاموزیم.

اگر در موقع انقلاب به دلیل سلطه طولانی و ضد آزادی شاه ، هیچ تردید و مشکلی برای انتخاب و ارجحیت آزادی بر استقلال وجود نداشت و این انتخاب مشکل نبود ؛ در زمان و مورد ملی شدن صنعت نفت، موضوع به این سادگی نبود. در آن ایام پس ازیک دورانِ طولانی دیکتاتوری ، حالا شاه جوان و بی تجربه ای بر سر کار بود که به او جوانبخت می گفتند. در کنار سلطنت، قدرت مطلقه و همه کاره انگلستان و شرکت نفت بود که از صد سال پیش برای ایران و سرنوشتش تصمیم می گرفت. مصدق از دوران نو جوانی خود ناظر و گاه قربانی این سیطره بود. طبیعی بود که برای او و مردم ایران اولویت ، نجات از تسلط شرکت نفت بود که مانند اختاپوسی قدرت سیاسی و اداره کشور را در چنگ داشت. این اعتقادِ غالبِ رهبرها و آزادیخواه ها و حزب ها نیز بود. چرا که پس از برکناری دیکتاتور تا حد زیادی آزادی بیان به دست آمده بود. یادمان باشد که ملی شدن نفت تنها ۹ سال پس از اخراج دیکتاتور و باز شدن زبان ها، پس از سال ها بحث و کشمکش به تصویب رسیده بود، در حالی که توطئه ها و اعمال نفوذها و خرید رای ها ادامه داشت. کوتاه سخن اگر نشریات آزاد شده بودند مجلس ها، انتخابات و مردان سیاسی کماکان دست نشانده و بر روال گذشته بودند. حالا که ظاهراً آزادی به دست آمده پس هنگام رسیدن به استقلال و نجات از سلطه کمپانی است و همین پیچ قضیه است. آیا واقعا به آزادی رسیده بودیم؟ احساس عمومی، آن هم پس از ۲۰ سال بستن دهان ها و شکستن قلم ها، چنین بود. از طرف دیگر تا موقعی که دشمن پر قدرت وپر توانی چون کمپانی وجود دارد آزادی واقعی نمی توانست به دست آید. این جاست که بر خلاف انقلاب، استقلال و آزادی بهم تنیده و وابسته بودند. از پس آن همه سال وابستگی به این قدرت ، ما فاقدِ تعدادِ فراوان و کافیِ مردان سیاسی ملت خواه و مستقل بودیم. برای رسیدن به آن ابتدا به دست آوردن آزادی و سپس زمان، لازم بود تا شاید نسل بعدی خود را از شر آن قشر عظیم مردانی که بی آزرم بدون اجازه انگلیس نفس نمی کشیدند، راحت کند. و این همه در آن مقطع حاصل نبود. در چنان شرایط و تنگنا آیا باید از قطع دست کمپانی خودداری می شد؟ هزار بار هرگز. هنوز ثمره، آن دو سه سال مبارزه و قیام مردمی و دستاوردهای تصویب نامه های مصدق، در آن مدت کوتاه، شناخته نشده است. بحث بر سر نقشه راه و موضوع کهنه اخلاق در سیاست است. شکی نیست که جز موضوع ملی کردن صنعت نفت ، نه برای رهبری و نه برای مردم ، موضوع دیگری مطرح نبود. در شرایطی که همه به این دعوا و طعمه آن چشم داشتند مصدق سکان را به دست می گیرد. بدیهی است همه دشمن ها به سهم خود در این راه سنگ می اندازند و در راس آن ها کمپانی و سفارت و دربار و مجلس و جیره خوار های آن ها. دولت ملی روزی را در آرامش نمی گذراند. دولت را وادار کرده اند تا کشور را روز به روز اداره کند. در چنین شرایطی او سعی می کند با تصویب نامه های خود ضمن پاسخ به مشکل های جاری، نظر به آینده داشته و پایه گذاری های قانونی، برای پیشرفت کشور را فراهم آورد. و این همه در حالی است که هم در جبهه خارجی باید جنگید و هم در جبهه داخلی. و این جاست که پاشنه آشیل دولت را مییابند. جنگ در دو جبهه. مصدق اهل اخلاق و اصول بود. و در مقابلِ کسانی قرار گرفته بود که بویی از هیچ یک نبرده بودند. از طرف دیگر او با قانون و برای قانون و احترام به آن تلاش می کرد و نمی توانست از چارچوب آن خارج شود، در حالی که حریف با دست باز به هیچ قانون و قیدی پایبند نبود. یکی دو نمونه: در فردای دوباره به قدرت رسیدن پس از قیام سی ام تیر، او برای راحت کردن خیال شاه و همراه کردن او با خود، برای او سوگند وفاداری با قرآن می فرستد. این خود گواه پایبندی او به اخلاق است به این تصور باطل که بلکه در شاه تاثیری داشته باشد. یا پس از توطئه نه اسفند، از دربار قهر می‌کند، در حالی که به عیان دیده است که دربار برای کشتن او توطئه کرده است. او کسی نیست که برای احترام به قانون آن را زیر پا بگذارد لذا راه قانونی برای کوتاه کردن دست شاه می یابد که تشکیل هیات هشت نفره بود (۲) این ها جواب نمی‌دهد چنانچه جواب نداد. وقتی توانایی کمی داری آیا می توان فقط با قانون و بدون خشونت بر حریف بی قانون و قوی غلبه کرد؟ پاسخ به این سوال بحث دیگری می طلبد*. مصدق موفق شده بود با تهییج مردم و افکار عمومی نهضت ملی را برای ملی کردن صنعت نفت تجهیز کرده و به نتیجه برساند. مصدق نه حزب داشت و نه سازمانی متشکل و منظم. همه نیروی او عده ای مرد های سیاسی بودند که متاسفانه در بین آن ها -حتا کودتا چی های بعدی و کسانی که برای شکست از درونِ نهضت آمده بودند – نیز حضور داشتند. موفقیت او در نبود تشکلی سازمان یافته و همراهی برخی «یاران سست عناصر» نوعی معجزه می ماند که نمونه دیگری ندارد. یکی از مشکل ها در قضاوت درباره مصدق این است که توقعی بیش از این معجزه ا زاو و نهضت ملی طلب می شود. تاریخ مبارزه ها نشان می دهد که هر قدر هم بسیج توده ها قوی و سراسری باشد اگر بر پایه ایده یا ایدئولوژی مقبول نباشد و نیز اگر فاقد سازمان های بسیج عمومی باشد ، نمی توان به دوام این بسیج ها و حضور دائمی مردم در صحنه مطمئن بود و بر آن تکیه کرد. اگر در شروع نهضت ملی ، آزادی به دست آمده بود ولی استقلال نه. اگر اولویت مبارزه با کمپانی بود و رسیدن به استقلال ، در مسیر مبارزه ، آزادی و استقلال بهم گره خوردند و بدون یکی نمی شد آن دیگری را شکست داد. چرا که سلطه صد ساله انگلستان فقط درحد کمپانی و جنوب نبود، در سراسر ایران بود. از فردای سی تیر که برای اجرای قانون به استعفا متوسل شدی، این طرف مقابل است که باید تضمین های لازم را برای احترام به قانون بدهد ونه این طرف که برای جلب اعتماد او قرآن به فرستد. برای درک بهتر موضع مصدق در برابر شاه می توان به یک جنبه عادتی– سنتی نیز اشاره کرد . کسانی که جنبش مشروطیت را از سر گذرانده بودند به دنبال آموزش قانون به شاه بودند و ترک عادت استبداد و این کار را با ملایمت و مدارا انجام میدادند. از طرف دیگرخودِ قدرت نیزاحترام برانگیز بوده است و هست. جای بحث دلایل روانی-آموزشی آن وغیره در این جا نیست. نوعی عادت هزار ساله است. هنوز در دموکراسی انگستان، نخست وزیر صاحبِ قدرتِ ، با کرنش خدمت شاه میرود. با تجربه کوتاه مشروطیت این احتمال وجود دارد که مصدق تصور می کرده است که شاه نوعی احمد شاه است که پس از محمد علیشاه ضد مشروطیت، پس از رضا شاه قلدر، به سلطنت رسیده و می توان او را به قانون آشنا کرد. در گفتگوی شاه و مصدق در دربار بر سر بی مسوولیت بودن شاه در قانون اساسی و در خواست پست وزارت دفاع این اولی قانع نشده می گوید « پس یک باره بگویید من چمدان خود را ببندم و بروم» این گواه است که نه تنها مشروطیت را به رسمیت نمی شناسد و چه بسا یک بار هم قانون اساسی را نخوانده است. او مانند بقیه خاندانش کشور را ملکِ طلق خود دانسته و نمونه آن ها برای احترام به قانون، روش و خوی پدر تاجدارشان بوده است. در چنین شرایطی برای برگشت به قدرت ، تضمین احترام به قانون از سوی شاه ضروری است. ناگزیر مصدق باید انتخاب می کرد یا از خواست با ارزش ملی کردن صنعت نفت صرفنظر کرده و استعفا دهد یا با همین محدودیت ها جلو برود. خصلت اخلاقی و مدارای مصدق او را از این کار منصرف می کند چه بسا تصور کرده است اکنون که شاه پذیرفته است که مقام وزارت دفاع را واگذار کند دیگر نیازبه جدال بیشتری نیست. آن جا تضمینی گرفته نشد – گو این که حتا تضمین هم چیزی را عوض نمی کرد و او سرسپرده انگلیس بود و آن چه آن ها می خواستند میکرد- لذا تنها راه ، توقف مبارزه برای استقلال و تمرکز برای به دست آوردن آزادی واقعی بود. این کار یعنی آغاز مبارزه علنی با شاه ، دربار و بقیه که این خود نه با شرایط زمان امکان داشت و نه با نیروی در اختیار او. ‌
انتخاب اولویت بین آزادی یا استقلال در دوران نهضت ملی کردن نفت، به صورت واضح و شفاف روزهای انقلاب، روشن نبود و انتخاب آن در دستور روز نه. حتا پس از بیست و پنج سال، علیرغم این وضوح ، جو ضد آمریکایی در ایران و جهان به حزب توده کمک کرد تا با برجسته کردن شعارهای ضد امپریالیستی خود، خود را به پای استبداد و ارتجاع انداخته، و سوار بر آن ها کلیه نیروهای آزادیخواه را به آچمز کشاند. تنها دو سال بعد فهمید چه کسی سواربوده است. چگونه می توان تصور کرد که تا به آزادی واقعی دست نیافته آیم می توان در جبهه خارجی با دشمن های به مراتب نیرومند تر به مبارزه پرداخت و شکست نخورد؟ وقتی از آزادی سخن می گوییم ،مقصود استقرار بنیان ها ، سازمان ها و اهرم هایی است که به وسیله آن ها قدرت و حاکمیت ملی اعمال میشود و شهر وند ها بر اداره کشور نظارت دائمی برقرار می کنند. این بزرگ فقط با خارج کردن شاه نمی توانست به دست آید که نیامد. برای چنین مبارزه ای و دست یابی به دموکراسی باید همه نیروهای خودی و معتقد به آزادی را تجهیز و متحد کرده و نبرد با قدرت های خارجی را تا حد امکان به تاخیر انداخت. آزادی و دموکراسی باید محور اتحاد و بسیج باشند ، کاری که در انقلاب جناح ارتجاع ، با فرصت طلبی ، محورِ به اصطلاح ضد امپریالیستی را مبنای اتحاد قرار داده ، در عوض پایه های استبداد خود را محکم کرد. گذشته از حزب توده و یارانش – البته آگاهانه- چه افراد ملی و حتا مذهبی مومن و بی غرض که به این دام نیفتادند و به این تغییر محور مبارزه بها داده به آن پیوستند. دیری نپایید که دست های ارتجاع در پناه استبداد بر گلوی آن ها نیز فشار آورد و راه نجاتی جز زندان و تبعید یا سکوت نیافتند.

گفتیم مرز بین آزادی و استقلال در زمان مصدق نه روشن بود و نه شناخته شده. دلیل آن سابقه طولانی نفوذ انگلستان در ایران بوده است، که حتا بعد از انقلاب اکتبردر روسیه، به مطلق العنانی رسیده بود و تمام سیاست های راهبردی و یا انتخاب دولت ها و سردمداران را خود بر می گزید. به طوری که وقتی موفق به قبولاندن قراداد تحت‌الحمایگی ۱۹۱۹ نشد، دست به گزینش و آوردن رضا خان با کودتای معروف ۱۲۹۹ زده، تا حد تغییر رژیم و پایان دادن به یک سلسله جلو رفت. در مقابل چنین چیرگی مطلقِ یک قدرت خارجی ، آن چه بدیهی به نظر می آید رهایی از این اختاپوس است ، در حالی که پنجه های این اختاپوس- دربار، نماینده های وابسته، روحانی های مرتجع، خان های سر سپرده و سران ارتش دست نشانده و مطیع دربار- تمامی اهرم های قدرت را در دست دارند. چنان است که مبارزه با یکی -قدرت خارجی- بدون قطع کردن قاطع پنجه های داخلی آن امکان پذیر نیست. پس نوعی اجبار مبارزه در دو جبهه و ناگزیر محکوم به شکست. آیا اگراین واقعیت را می دانستیم بایستی دست به نهضت نمی زدیم؟ هرگز. مبارزه قرار نیست یک باره جهان را بهشت کند. مبارزه مانند زندگی همیشگی است. زمین خوردن و برخاستن است. به شرطی که از زمین خوردن ها درس بگیریم. که در انقلاب نگرفتیم. باز گول خوردیم و در دو جبهه ظاهراً جنگیدیم. و در هر دو جبهه شکست خوردیم. مصدق مبارزه در جبهه خارجی و کسب استقلال را در اولویت قرار داد و همه تلاش خود را برای آرام نگه داشتن جبهه داخلی کرد و سعی کرد با بازوهای استعمار وارد جنگ نشود ولی جنگ با این بازوها از طرف آن ها بر او تحمیل شد. لنین با آلمان ها ساخت تا در مبارزه با تزار ها موفق شود. در موقع انقلاب ما اجباری به درگیری با آمریکا نداشتیم. دست های او در داخل قطع شده بود برخلاف زمان مصدق. همه مبارزه بایستی در کسب و تحکیم آزادی صرف میشد. در مقابلِ قدرت انقلاب، آمریکا حاضر به سازش بود و کرد. شور انقلابی در کف خیابان ، مبارزه قدرت در مرکز های متعدد را نادیده می گرفت و ارتجاع جز این نمی خواست. مردم را به دنبال نخود سیاهِ شاهِ مشرف به مرگ می فرستاد و آن ها نیز چشم بسته رفته و در تقسیم غنیمت های انقلاب غایب بودند. بار دیگر قدرت یک دست شد و آزادی در حال فرار از مرزها. جا برای نفوذ ، تا پنهان ترین مرکزهای سری رژیم ، برای قدرت های خارجی باز شد و مردم دور و ناخودی شدند. در پشت جنگ زرگری ظاهری، قدرت های خارجی به تقریباً هر چه میخواستند رسیدند که در راس آن ها ، قلع و قمع همه گروه های مبارز و آزادی خواه اعم از مذهبی و غیر مذهبی ، هر کس درد آزادی و درد وطن داشت ، قرار گرفته بود. تا در غیاب آن ها آینده وابستگی این نظام را به خود تضمین کنند، که کردند.

آزادی گرانبهاترین دست آورد بشری است هزار ها سال انسان ها در راه آن جان خود را فدا کرده اند. به سخن دیگر زندگی بدون آزادی فاقد ارزش و مفهوم است. این بدان معنا نیست که استقلال را فراموش کنیم. وجود و حضور آزادی در جامعه نگاه ها را متوجه مرزهای استقلال خواهد کرد ولو اینکه این مرزها امروزه با جهانی شدن به سختی قابل تشخیص باشد. بدون آزادی امکان رسیدن به استقلال وجود ندارد. در حالی که بدون استقلال می توان با هشیاری و سختی به آزادی دست یافت. اما به هر دو همزمان هرگز. تاریخ مبارزه ها نمونه های زیادی به ما داده اند.

پانوشت‌ها

(۱) میگویند نادر در جنگی از لشگر جدا ماند و از سرما به کشاورزی پناه برده جویای بالاپوش گرم شده بود. کشاورز تنگدست می گوید بالاپوش گرم فقط جل خرم را دارم. نادر ناگزیر می گوید آنرا بیاور ولی اسمش را نیاور. برای آن ها هم اسم آمریکا بد بود و نه خودش برای تصرف قدرت.
(۲) بعد از تدارک قتل مصدق در خروج از دربار در ۹ اسفند ۱۳۳۱ ، به بهانه خروج شاه از کشور، که شاه قول پنهانی بودن آن را داده بود ولی به اوباش کشی جلوی دربار منتهی شده بود، مصدق بر آن شد تا تعیین تکلیف حدود اختیارات مقام سلطنت در قانون اساسی را به مجلس ارجاع کند. مجلس نیز یک هیات هشت نفره تشکیل میدهد . این راه متین و فارغ از خشونتی بود برای کوتاه کردن دست دربار از مداخله های غیر قانونی. این هیات گزارش خود را تهیه کرده و این حدود را مشخص می کند. گزارش به امضای اعضای هیات می رسد. این گزارش که قرار بود در صحن مجلس مطرح و نهایی شود با پا پس کشیدن مظفر بقایی که خود امضا کننده گزارش بود، در صحن مجلس خوانده نشد و چند ماه بعد کودتا شد. برگرفته از کتاب مصدق در محکمه نظامی کتاب اول جلد ۲ به کوشش جلیل بزرگمهر نشر تاریخ ایران تهران زمستان ۱۳۶۳ صفحه ۵۰۸ و ۵۱۸