علی و حوض انتخابات

افشین حکیمیان

تنور انتخاباتی که به راه انداخته بود؛ به‌ظاهر گرم شده بود. انگاری اکثریت نگاه‌ها را به سمت نهادهای انتخاباتی خود جلب کرده بود. عکس نشست‌های شورای نگهبان بود که هم‌رسانی می‌شد که مثلا داشتند صلاحیت کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری را بررسی می‌کردند. بازار پیش‌بینی‌های صلاحیت کاندیداها هم خودبه‌خود گرم شده بود. هرکسی به‌فراخور اطلاعاتش از مصلحت‌های نظام، پیش‌بینی می‌کرد که این سردار تأیید و آن یکی سردار سابق خط خواهد خورد.

از فردای تأییدصلاحیت‌ها هم، صحنه‌ی انتخاباتی که او آرزو داشت به تیتر یک رسانه‌های جمعی تبدیل شده و به دغدغه‌ی اول مردم تبدیل شود؛ هم‌چنان به صحنه‌ی دلخواه او بدل شده بود. بازار پیش‌بینی‌های نتایج انتخابات گرم شده بود. مؤسسات نظرسنجیِ رنگ‌به‌رنگ داشتند ارقام تعداد مشارکت‌کنندگان احتمالی و تعداد آرای احتمالی تک‌تک کاندیداها، را رصد می‌کردند. برنامه‌های تلویزیونی مناظره‌های انتخاباتی با حضور کاندیداها و کارشناسان هم، گویی به میل منویات او از آب درآمده بود. بی‌کم‌ترین حاشیه‌های بگومگوی مضرِ به حیات سیاسی نظام تحت امرش و البته به رخصت و فرصتی برای خط‌خطی کردن و لجن‌مال علیه آن‌هایی که با او زاویه داشتند. او انگاری داشت ثمره‌ی چینش بهینه‌ی این صحنه را برداشت می‌کرد. کاندیداهای پوششی را خوب توانسته بود گرم‌شان کند تا به جعل و دروغ‌های‌شان از خجالت آن‌که دولتِ با تفنگ را و کاسبان تحریم را سر زبان مردم انداخته بود؛ دربیایند. بی‌آنکه مناظره‌ها از “لوله کردن و حملات گازانبری” نظام حرف‌وحدیثی به بیرون درز دهد؛ داشت به برنامه‌ای جهت محاکمه‌ی مخالفانش بدل می‌شد. حتما او در دل کلی ذوق کرده بود که بالاخره مدیران تحت امرش در شکل‌دهی به یک انتخابات پاستوریزه، به‌خوبی عمل کرده‌اند.

در این سوی بازار انتخاباتی هم انگاری، همه‌چیز داشت به نفع مصلحت‌های او تمام می‌شد. مهره‌چینی‌های او گویی، با تحسین و تمجید از سمتِ بخشی از جناح‌های سیاسی برخوردار شده بود. سعید لیلاز می‌گفت:«ما در ۴۵ سال گذشته هرگز انتخاباتی چنین منصفانه و جامع نداشتیم. مطمئنم بین ۵۵ تا ۶۰ درصد مشارکت خواهیم داشت.» حمیدرضا جلایی‌پور پیش‌بینی می‌کرد:«مشارکت تا بالای شصت درصد افزایش می‌یابد و بساط براندازی برچیده می‌شود.» محمدرضا نیکفر هم داشت پیش‌بینی می‌کرد که:«مردم جان‌به‌لب‌رسیده «استراتژی بقا» را در دل فاجعه پیش می‌گیرند.»

در روز انتخابات هم عباس عبدی، دم‌به‌دم از انتخابات توئیت می‌زد. انگاری یک‌نوع ذوق‌وشوق زودرس را در دل به خودش نوید می‌داد. او در یکی از این توئیت‌ها، داشت ذهنیت خود از کنش‌گری مردم را برملا می‌کرد:«شواهد نشان می‌دهد که ظرفیت پنهان رای دادن در حال بروز است و دور دوم نخواهیم داشت.» حتی باوجود شواهد مختلف از فضای سرد انتخاباتی در آن‌روز، هم‌چنان دل‌گرم بود که آن ذهنیت، جامه‌ی واقعیت به تن کند. این بود که در ظهر هشتم تیرماه توئیت می‌کرد:«از ساعت ۱۲ تا ۴ بطور طبیعی روند رای دادن کند شده بود ولی اکنون بصورت تصاعدی در آمده و انتظار می‌رود در ساعات آینده نیز با شدت بیشتری افزایش یابد.»

ولی صبح شنبه نهم تیرماه، نتیجه‌ی شگفت‌انگیزی رقم خورده بود. تمامی ترفند و تدبیرهای انتخاباتی او، با سنگ ستبر بی‌اعتمادی ملت مواجه شده بود. در صحنه‌ی انتخاباتی‌اش، اندک مردمی مشارکت کرده بودند. اکثریت بالای شصت درصد مردم، به بی‌اعتنایی این صحنه را پس زده بودند. بیش از نیمی از مشارکت‌کنندگان هم به کاندیداهای ارزشی او پشت کرده بودند و آن سرداری که ردِ نامش را عکاسان از برگه‌ی رأی‌ او شکار کرده بودند نیز حتی به دور دوم هم نرسیده بود.

مردم توانسته بودند تصویر بکر و نادری از خود به جای بگذارند. شکل و شمایل دیگری از مردمِ جان به لب رسیده داشت رخ‌نمایی می‌کرد. مردمی که انگاری به عدم مشارکت خود در انتخابات، داشتند پیام شفاف و روشنی را به حاکم مخابره می‌کردند. هیچ‌ جریانی، به تنهایی، نمی‌توانست به سخن‌گوی مردم بدل شود. هیچ جریانی نمی‌توانست، مصلحت های ریزودرشت برای مردم دست‌وپا کند. حاکمیت بدون پذیرفتن اصلاحات بنیادین، نمی‌توانست به تأییدصلاحیت‌های مصلحتی، تنور انتخاباتی خود را گرم کند. آن بازارگرمی‌ها به دردودوایی نخورده بود. انگاری آن همه تصاویر از رفت‌وآمدهای به زیرزمین وزارت کشور در روز ثبت‌نام تا تأییدصلاحیت‌ها و مناظره‌های تلویزیونی و دوربین‌هایی که حضورِ خودِ او را رصد کرده بودند؛ تنها و تنها به دل‌خوشی خودِ او از اثربخشی صحنه‌ی انتخابات بدل شده بود. او نتوانسته بود برای مشروعیت نظام‌اش کاری از پیش ببرد. نرخ مشارکت نشان می‌داد که دغدغه‌های مردم با دل‌نگرانی‌ها و تشویش‌های او، فرسنگ‌ها فاصله دارد. دغدغه‌ و توصیه‌هایی که حتی در روز انتخابات هم، از تذکرش دست برنمی‌داشت که می‌گفت: «دوام و قوام و عزت و آبروی جمهوری اسلامی در دنیا متوقف به حضور مردم است.»

گویی نمایش صندوق انتخابات داشت برای او گران تمام می‌شد. حالا مردم داشتند سخنرانی‌اش را در باب ننگ‌انگاری مشارکت چهل درصدی در انتخابات را یادش می‌آوردند. او به جز حضور مردمی طرف‌دارانش در نقاط نادری چون تشییع جنازه‌‌ای یا مناسک انقلابی، نمی‌توانست بهانه‌ای برای مشروعیت مردمی نظام خود دست‌وپا کند. سعید مروارید، توئیت می‌کرد:«اصلا این رفراندوم تشییع جنازه‌ای مگه چش هست، که دنبال صندوق رای هستید!؟».

او به چه روزی افتاده بود؟ تنهاتر از همیشه. با صحنه‌ی کاملا جدیدی روبرو شده بود. او که به مهندسی انتخابات و با تأیید صلاحیتِ تنها اصلاح‌طلبی، خود را آماده کرده بود تا میلیون میلیون آرایی را به حسابِ نظام‌اش واریز کند که ممکن بود از صندوق‌ها بیرون بیاید؛ حالا بازارِ انتخاباتش چنان سوت‌وکور از آب درآمده بود؛ که چندروزی گذشته از انتخابات، هنوز که هنوز بود نیامده بود تا حتی تک‌جمله‌ای از “حضور پرشکوه و حماسه‌ساز ملت” روایت کند. مردم حماسه‌ ساخته بودند. مردم یوم‌الله ساخته بودند. ولی این حماسه و این یوم‌الله، درست آن‌چیزی بود که سکوت را به او تحمیل می‌کرد. تنها مصلحتِ نظام او، در برابر این حماسه، چیزی جز سکوت نبود. معنای نهفته در این حماسه و یوم‌الله مردم، هرچه معناومفهومِ حکومتی‌ایی را که او از ملت خوانده و می‌خواند را به چیزی پرت و یاوه بدل می‌کرد. دوران جدیدی داشت فرا می‌رسید. دورانی که ملت به چنان بلوغی رسیده بودند که کنش‌گری‌شان، امکان صحنه‌پردازی به نام‌شان را از سمتِ او، ناممکن می‌کرد. نمی‌شد به نام آن‌ها “روز انتخابات را روز نشاط و شادی” تجویز کرد. دیگر مردم حاضر نبودند؛ آرای‌شان را به هر مصلحتی در صندوق او بریزند تا او از آن ” اثبات صحت و صداقت و دوام و قوام و عزت و آبروی نظام” خود را بیرون بکشد. مردم صلاح و مصلحت خود را بهتر از هر زمامداری می‌دانستند و او در موقعیتی نبود که توصیه و سفارش برای مردم صادر کند که :«مردم برای شرکت در انتخابات تردید نکنند.» مردم قدروقیمتِ آرای خود را فهمیده بودند و داشتند مشروعیتِ مردمی را از نظامِ او، پس می‌گرفتند. حالا او مانده بود و نظامش که نمی‌دانست آن‌را به چه مشروعیتی سرِ پا نگه دارد.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ساده و بی‌تکلف! شاید هم خودمانی و بی‌ریا و راحت و بی‌غل و غش در چشم و نظر طرفدارانش. کسی‌که سعی می‌کند از نحوه‌ی صحبت کردن و رخت‌ولباس‌اش گرفته تا محیط کار و ماشین زیرپای‌اش،

ادامه »

با گروه اول خوشبختانه، متأسفانه؟ بیش از سی سال است درددل و پرسش بی پاسخ داشته ام. آنچنان که هر چه بنویسم تکراری است

ادامه »

اگر مجال مشارکت در انتخابات روز جمعه را در کانادا داشتم، حضور می یافتم و به مسعود پزشکیان رای می

ادامه »