هنر و هویت؛ از سنگ‌نگاره تا نگارگری

مهدی جامی

الف. مانی نقاش

مانی مرد ماه است. در او از خورشید نشان نمی‌توان یافت. او سویه تاریک فره ایرانی است. مردی که جهان را تاریک می‌بیند. شبی دراز با ماهتابی سرد. اما فکر او طی قرون ادامه یافته است. نشانه‌ای از آن که این سویه زنده است. وسوسه می‌کند. ما را به خود می‌خواند. امروز رسیده است به شورای نگهبان. به خوارج جدید. به کسانی که در زندگی این‌جهانی لطف و زیبایی نمی‌بینند و جهان را به جهنم تبدیل کرده‌اند. عجب آن است که این مانی و پیروان او در نقاشی و خط استادکار بوده‌اند. یعنی که از زیبایی گریزی نداشته‌اند. اما آن زیبایی که آفریده‌اند در خدمت دیدی تنگ و نفی‌کننده آبادی جهان است.[۱]

ب. جهان تلفیقی ایرانی

مانی با همه دوری از اساطیر ایرانی باز همان آیین عتیق را ادامه می‌دهد که در بهترین صورت خود یکبار در عصر دارا و داریوش آزموده شده بود. مانی پیامبری است که ایده شاهنشاهی ایرانی را صورت دینی می‌بخشد. شاهنشاهی ایرانی در عصر کورش و داریوش سرشار از ایده‌های ترکیبی و تلفیقی بود چنان که در مظهر عصر دارا یعنی تخت جمشید باقی مانده است. اگر در عصر هخامنشی این تلفیق صورت سنگی و معماری و آیین‌های حکمرانی داشت، مانی آن را به صورت ترکیبی از ادیان نامدار عصر عرضه کرد. دین او قرار بود تلفیق واحدی از همه ادیان باشد. وحدتی از کثرت آنها پدید آورد. و از همین جا بود که در نظر اول به چشم شاه ساسانی خوش نشست. او هوادار برپا ساختن شاهنشاهی بزرگی بود و به دینی فراگیر و همه‌جایی نیاز داشت. اما بزودی فتنه او آشکار شد. اندیشه مانی با آبادی سازگار نبود. شاه ناچار او را باید کنار می‌زد و چنین کرد. شاه در ایران مظهر آبادی و دادگری و زندگی این‌جهانی است.

ج. بهشت کاشی

کاشی صورتی از جهان ایرانی است. هر پاره‌اش بخشی از پیکره بزرگتری را می‌سازد که وحدت آن هوشربا ست. هندسه آن تکرار بی‌نهایت‌ها ست. نقش آن بهشت است. آهنگ معماری‌اش موسیقی افلاک است. ریاضی‌اش مثل کتاب طبیعت بی‌خدشه است. و وقتی نقش آن با حرف و کلمه ترکیب می‌شود تاریخ است. آیین است. هنری است متعالی. خودنمایی کمال است. تقلید آسمان است. آستانه عظمت است. و چشم و جان را به بلندا خوگر می‌سازد و تربیت می‌کند تا به این سرپناه قدسی بگراید و در آن از فرسودگی جهان بیاساید.

د. وحدت در کثرت گنبدها

گنبد دایره وحدت است. دایره‌هایی تو بر تو. دایره‌های هزارنقش. دایره‌هایی که به هم تکیه می‌کنند تا به آخرین و بلندترین و دست‌نارس‌ترین دایره برسند. آن دایره‌ای که سر به آسمان می‌ساید. دایره‌ای که نور را از بلندترین جایگاه به درون مهمان می‌کند. تختگاه نور است. همه این نقش‌ها برای رسیدن به او ست. فرش هزاررنگی است که زیرپای نور پهن می‌شود. آسمانی است با نقش‌های بی‌زوال. جاودانی. تصویر جاودان و بی‌زوالی از آسمان است در عالی‌ترین تصویر آن. تقلید فلک است. دست رساندن آدمی به آسمان است.

ه. هویت و معماری

گفتیم که معماری هویت متجسد است. کاروانسرا چیزی از هویت تاریخی ما می‌گوید و آب‌انبار چیزی از سبک زندگی ما را آشکار می‌کند. قنات صورتی از حیات است و آتشکده صورتی دیگر از آن است. ایوان و باغ دلگشا هویت است. خوابیدن پشت بام نیز هویت است. زندگی در چادر و آلاچیق هم آینه هویت و حیات مردم است.

معماران پیامبران بی‌کتاب هویت‌ اند. و در روزگار ما هویتی دیگرگون ساخته‌اند. زندگی شهری را سراپا تغییر داده‌اند. خانه‌های یک دو طبقه را به برج تبدیل کرده‌اند یا مجموعه آپارتمانی ساخته‌اند. مفاهیم تازه‌ای را وارد زندگی جمعی کرده‌اند. تزاحم‌های تازه‌ای آفریده‌اند. زندگی را در قالب معماری خود ریخته‌اند. تنوع را کاسته‌اند و کنفورمیسم تازه‌ای متاثر از معماری ملل غربی پدید آورده‌اند. یا وطن را آزمایشگاه گرایش‌های خود کرده‌اند. و ناچار به آشفتگی شهر و زیستبوم و پریشانی هویتی یاری رسانده‌اند.

اما گروهی از معماران نیز تصور قدیم ایرانی از هویت را تداوم بخشیده‌اند. هنر معماری نو را با اصول معماریِ میراثی آمیخته‌اند و به فضاهایی شکل داده‌اند که در آن احساس بیگانگی نمی‌کنیم. و شماری از ایشان منتقدان اصولی معماری تقلیدی و گسترش شهرها بوده‌اند.[۲]

اما هر چه بر معماری ما در روزگار معاصر گذشته است حکایتی است پیکرینگی یافته از چالش‌های هویتی ما، سیاست‌های فرهنگی دولت‌ها، گرایش‌های طبقات نوخاسته، مقاومت‌ها و کام و ناکام ساختن مدلی از شهر و روستا و مسکن و درمانگاه و دفتر و دیوان و کارخانه و مدرسه و دانشگاه با این آرمان و آرزو که هر چه بیشتر با استعدادها و نیازهای مردم ما سازگاری داشته باشد.

نهایتا کاشی و گنبد و طاق هندسه هویت ایرانی‌ اند. هندسه‌ای غرق در تقارن. هیچ طاقی نیست که متقارن نباشد. هیچ نقش کاشی از تقارن دور نمی‌افتد. گنبد تماما تقارن است. این تقارن یا تعادل آرمان نظام فکری ایرانی است. تعادلی که در هندسه بناهایش پیکرینگی یافته است. هندسه‌ای است که می‌خواهد بهشت تعادل را دست کم در صورت آب و خاکی آن تجسم بخشد. هندسه‌ای است معنوی. آرمانی. بلندپرواز. آسمانی. به رنگ آسمان. تکرار آسمان در زمین. که معنای بهشت است از چشم ایرانی و تمثیلی از عالم علوی.[۳]

خانه‌ای چون بهشت

معماری خانه ایرانی صورتی از این عالم علوی است. خاصه آنکه درختی دارد و باغچه یا باغی و حوضی؛ هر کس به تناسب دارایی و توانایی خود. و اگر ندارد دست کمی فرشی با نقشی از باغ و هزارتویی از خیال سرشار از نشانه‌های پایدار فرهنگ و هویت او. باغ محل آرامش است و پیوند با طبیعت. تختی در میانه آن و عصرهای استراحت یا چای و گپ و مهمانی. گل و آب و عطر و سایه و آواز پرنده و میوه ای. بهشتی کوچک که دست دراز کنی به هر چه می‌خواهی برسد. زندگی ایرانی در بهار و تابستان باغ و کاشی می گذرد و پاییز و زمستان که رسید به قالی و قالیچه دل خوش می‌دارد. کاشی سرد است و قالی گرم. ولی هر دو یک کار بر عهده دارند. آمیختن زندگی با رنگ و بهشتی کردن آن. بدون این رنگ‌ها و نقش‌ها و نشانه‌ها زندگی بی فروغ است. و هر که باغش بزرگتر غنی‌تر. شهر ایرانی هم چنین است. به آب قنات و باغستان‌ها و نارنجستان‌ها و سیبستان‌ها و هر نوع درخت مثمر چون توت و انار و مانندان آن یا سایه‌دار چون چنار و سپیدار یا معطر چون یاس شناخته می‌شود. مگر در این چند دهه اخیر که یکباره باغ از مرکز زندگی به حاشیه افتاد و سپس به زمینی تبدیل شد که درختانش را می‌شد به پای برجی کوتاه یا بلند قربانی کرد. گرچه نشانه‌های بازگشت به طبیعت و قدرشناسی از درخت و باغ ایرانی در یک دهه اخیر در حساسیت‌های عمومی به حفظ درخت و باغ دیده می‌شود. هویتی که برای بقا برای زنده ماندن برای اخراج نشدن ایرانی از بهشت دست و پا می‌زند. درخت راه بازیابی برخورد خلاق با سنت است اگر آن را درست به جا آوریم و گرنه باغ ایرانی بزودی مثل شیر ایرانی فقط در قصه ها و اسطوره‌ها یا روی پرچم باقی می‌ماند.[۴]

هویت و عالم خیال

الف. شعر عالم بی‌زوال خیال

عالم خیال عالم راستی و آزادی است. بنابرین هویتی که در خیال ظاهر می‌شود حقیقی‌ترین هویت است. هویت بی‌دروغ، بی‌نقاب. زیرا آزادی در بیان ایرانیِ آن، آزادی از دروغ است. پایبندی به راستی و روشنی است. «پر نور ایزد است دل راست گوی.»[۵] آن که راست است آزاد است و از فاش گفتن خود دلشاد است. خرد شاد دارد. آن که راست است آزاد است. و صورت بزرگ و راستین عالم خیال در فرهنگ ما شعر است. و یعنی که شعر ما آینه هستی و هویت ما ست. آینه راستی و آزادی ما ست. شعر تا از لطف سخن مایه‌ور نباشد شعر نمی‌شود. و لطف سخن بدون راستی و آزادی به دست نمی‌آید. صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت، عشق‌اش به روی دل در معنی فراز کرد. صنعتگری تزئین است. فریب است. نه راست باختن است. دور شدن از معنی است. راستی و صداقت کاشف خود است و حقیقت خود. و این بنیان خیال خلاقه است. بدون صداقت الهامی در کار نیست. خیالی گذر نمی‌کند. لطفی در کار نمی‌آید. خیر و خوبی جلوه نمی‌کند.

هویت هر فردی و هر جمعی تا جایی است که خیال‌ها آشنا ست. از جایی که خیال‌ها غریب می‌افتد آشنایی کمتر می‌شود و وقتی خیال بتمامه ناآشنا و بی‌سابقه است با هویت دیگری سر و کار داریم. بنابرین، خیال شناسنامه هویت است. و فارغ است از همه بحث‌هایی که هویت‌ها را تکه تکه می‌کنند و ذیل فردیت و جنسیت و قومیت و نژاد و عقیده و مانند آن از هم جدا می‌سازند. و اینجا هم باز شعر آینگی می‌کند. وقتی می‌بینی دفترها و دیوان‌های شاعران از زن و مرد و از این شهر و آن شهر و این زمان و آن زمان از عالم خیال مشترکی سخن می‌گویند یعنی از شاخه‌های درخت یک هویت روییده و برآمده‌اند.

ب. حکمت خسروانی

درونمایه این عالم خیال مشترک در سوی آرمانی و سیاسی و تمدنی آن حکمت خسروانی است. اگر خیال راستی و آزادی است، حکمت خسروانی دادگری است. دیدن سایه نورانی خداوند بر زمین است. تمنای حاکمیت الهی است. آوردن بهشت است به روی زمین. رسیدن به آن زندگی است که گرگ و میش کنار هم از رود جاری آب بنوشند. تبدیل سیاست است به صورتی از بهشت اولیه. بازگشت به بهشت است به دست بهترین رهبران و گزیده‌ترین شاهان. شاه آرمانی. شاهی فرهمند که هم پهلوان است و هم پیامبر. هم حکیم است و هم جنگاور. صورتی از خدا ست در زمین. انسان نورانی است. می‌توان به او تکیه کرد. با رهبری او پیش رفت. در رزم همراه‌اش جنگید و در بزم به شادی او نوشید. مظهر کمال آدمی است. انسان کامل است. خدایی در صورت انسان. و این نهایت تربیت آدمی نیست؟ بهترین و پالوده‌ترین هویتی نیست که می‌توان به آن رسید؟

قرآن به شیوه‌ای شگفت‌انگیز با حکمت خسروانی نزدیک است. خداوندِ قرآن نور آسمان‌ها و زمین است. در آتش درخت طور ظاهر می‌شود. برترین پیامبران‌اش برترین پادشاهان‌ اند. داوود است. سلیمان است. و برترین پادشاهی را با آمدن محمد پی می‌ریزد. محمد و خلفای او مظهر این پادشاهان‌ اند. اگر از فره دور افتادند به زیر کشیده می‌شوند. و برای آرمان دادگری به جنگ می‌روند. کسوت رهبری و پادشاهی برایشان از عطسه بز بی‌ارزش‌تر است. شیران حق ‌اند و از دغلکاریِ سیاستِ برتری‌جویی منزه ‌اند.

نور الهی تمایزبخش هویت آدمی است. این نورِ روحی است که نفخه آن آدمی را ساخته است. باید از آن مراقبت کند. فره است. خورنه است. خورشیدوش است. تا با آدمی است آدم نور دارد. جهت دارد. إنی آنست نورًا. در تاریک‌ترین تاریکی‌ها قبله هدایت است.

عظمت تاریکی در مقابل این نور این فره عاجز می‌شود. کافی است نوری از دور در دل و جان و چشم سر و چشم دل آدمی بتابد. آن نور را بیابد. از همه تاریکی‌هایی که بر او چیره است رهایی می‌یابد. این خاصیت نور است. ظلمت شب را با فانوسی می‌توان شکست و راه جست. اشراق تابیدن همین نور است در دل آدمی. یافتن این نور است. بیدار شدن زیر شجره این نور است. این نور است که ما را به آن نور بی‌زوال به آن نورالانوار راهنما ست. هر پاره‌ای از این نور مقدس است. شمعی باشد یا خورشیدی یا درختی در آتش یا آتشدان و آتشکده‌ای. و کثرتی است که به وحدت راه می‌برد:

همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه‌ها
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان

و نیز اگر متنی باشد نصی باشد کلامی باشد نورانی، همه از یک نور است. از اینجا ست که مولوی مثنوی خود را درست مثل نور خداوندی توصیف می‌کند: هذا کتاب المثنوی … مثل نوره کمشکوه فیها مصباح.[۶]

نهایت حکمت خسروانی برای عموم خلق دیدن خویشتن و جهان از چشم خداوند است. نورانی شدن چشم است به نور لایزال. به دانشی که بینش و روشنایی می‌بخشد. المومن ینظر بنور الله. و چنین کسی ضرورتا می‌باید از تقلید رسته باشد و راست و درست به کشف خویشتن رسیده باشد:

آن که او از پرده تقلید رست
او به نور حق ببیند آنچه هست

و برای پیامبران و اخص الخواص آن است که ایشان خود به نور تبدیل می‌شوند. چنان‌که مسیح می‌گوید: من نور عالم هستم.[۷]

ج. صورت‌ها و مراتب نور

نور رهایی از تاریکی است. و این در قصه موسی و طور کاملا آشکار است. موسی نخست نور را در می‌یابد، با نور سخن می‌گوید، انسان نورانی می‌شود، مخاطب نور قرار می‌گیرد و به تکلیم نورانی موهبت می‌یابد آنگاه به سوی قوم می‌رود تا آنان را از ظلمات ظلم به سوی نور و رهایی هدایت کند: وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ.

نور وجود است. و این در آیه الله نور السموات بروشنی بیان شده است. از منظر انسانی هر قدر نور بیشتری بیابیم وجود بیشتری یافته‌ایم. وسعت وجودی آدمی به اندازه نوری است که جذب می‌کند و تاریکی‌های ندانستگی و بیم و هراس و ابهام و دیگر تاریکی‌ها در او به دانستگی و اطمینان و ایمنی از خوف و حزن تبدیل می‌شود.

نور تماشا ست. و این را در قصه ابراهیم می‌توان یافت. وقتی می‌خواهد به چشم تماشا ببیند که خداوند چگونه پرندگان کشته را دوباره زنده می‌کند تا یقین کند که آدمی هم بعد از مرگ زنده می‌شود. آن که به چشم خود می‌بیند گویی دیگر انکار نمی‌تواند کرد. شاهد صادق می‌شود. به عین الیقین می‌رسد چشم یقین پیدا می‌کند.

پس نور چشم را بینا می‌کند و سینه را باز می‌کند و ظرفیت آدمی را بیشتر و بیشتر می‌سازد. برای دریافت نور سینه‌ای آماده و گشاده نیاز است: شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.

علم نور است. از خداوند است. آنقدری که می‌داند هم آموخته الهی است: از علم الاسماء است. از این جا ست که قرآن و کلام الهی نور است: قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ. چنان که تورات و انجیل هم مصداق نور است: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاهَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ.

و چون خداوند سرچشمه نور است پس اگر از نور او به کسی نرسید نوری هم نتواند یافت: وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ. اما این نور البته به همگان می‌رسد زیرا وجود آدمی خود نور است. مرتبه دیگری از نور که یافتن راه و بیرون آمدن از سرگشتگی است مرتبه ای بالاتر از صرف وجود داشتن است. این است که تولد تازه‌ای است و گرنه حیات آدمی با مرگ تفاوتی ندارد: أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ. آن که راه نمی‌رود و راه نمی‌جوید یا نمی‌یابد آنی است که از نور بی‌بهره است. نور داشته باشی راه را پیدا می‌کنی و از مرده به زنده تبدیل می‌شوی. از اینجا ست که علم نیز به نور تعبیر می‌شود. زیرا دانستگی و دانایی نجات بخش است و جاودانگی می‌بخشد.

چنین است که وقتی کسی «زنده بیدار» شد دیگر در آتش که مظهر نور است نمی‌سوزد. ابراهیم می‌شود. سیاوش می‌شود. چنان‌که در دوزخ نیز جای او نیست. دوزخ برای پاک کردن است و آن که نور یافته پیشاپیش از تاریکی جسته و به پاکی و روشنی رسیده است. و این هدف تربیت الهی است. دستیابی به پاکی و راستی و پاکبازی و روشنی. چیزی که در عرفان ایران محور آموزه‌های گسترده قرار گرفته است.

روشن است که قرآن کریم سرشار از نور است. و اگر گفته‌اند که قرآن و دین باستانی ایران با هم پیوند دارند از همین جا ست و برای همین است که مجوس یا زرتشتی و صائبی که از ادیان ایرانی است در قرآن در کنار دیگر ادیان ابراهیمی یاد می‌شود: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ. به عبارت دیگر، ایرانیان وقتی به قرآن رسیدند در آن تایید انگاره‌ها و آموزه‌های خود را دیدند و چیزی بیشتر. از اینجا ست که در قدم بعدی بسیاری از قصه‌های قرآنی و سامی و یهودی و مسیحی با قصص ایرانی در آمیخت. سلیمان و جمشید یکی شدند و ابراهیم و سیاوش یک ویژگی مشترک پیدا کردند. و مهر و مسیح در هم آمیختند.

د. هویت انسانی و خیال خدایی

شبیه شدن به خدا درست در همین عالم خیال آغاز می‌شود. خیال مظهر خلاقیت آدمی است. و خداوند نیز خلاق است. خیال بی‌مرز است. مثل خداوند. خیال بی‌زمان است. و هیچ چیزی در آن دشوار نیست. در خیال همه چنان‌ ایم که خداوند درباره خود می‌گوید: وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ!

خیال پرتوی از هستی خداوند در انسان است. آن وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی همین است. برای همین است که شبیه‌ترین خصلت آدمی با خداوند خیال است. اینجا ست که آدمی هر کار بخواهد می‌تواند «صورت» دهد. هر چه بخواهد به آنی می‌آفرد: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. خیال محل خلق مدام است. تصور کن تا پدیدار شود. اراده کن تا هستی پذیرد. بگو بشو تا بشود. فاصله‌ای میان اراده تا خلق آن نیست. همان دم که اراده کردی وجود می‌یابد. با اراده تو اصلا خلق می‌شود.

اما هر خیالی خدایی نیست. خیال عرصه خدایی کردن آدمی است. اما بسیار هست که خیال می‌کنیم و خیال ما باطل از کار در می‌آید. باطل در این خیال که اکسیر می‌کنیم. آزادی خیال در خلاقیت است. و بسیار خیال‌ها که از آفت تقلید آسیب می‌بیند. در عالم خیال تقلید راه ندارد. هر چه هست آفرینش و خلق و نوآوری و نوشدن مدام است. جایی که آدمی و خدا هم‌پهلو می‌شوند. خدایی‌ترین خیال عین راستی است. رویای صادقه است. الهام و وحی است. تماس انسان و خدا در عالم خیال ممکن می‌شود. هر کسی از آن بهره‌ای تواند یافت. پله پله تا ملاقات خدا می‌تواند رفت. از اینجا ست که پیامبر فرمود انا بشر مثلکم!

ه. هویت‌های ناتمام

آدمی ستایشگر انسان کامل است. اما مثل مسافران بیضایی هرگز به آن نمی‌رسد. توش و توان آدمی آنقدر نیست که در همه جهات رشد کند و هویت تمام کسب کند. اگر معلم خوبی است لزوما پدر خوبی نیست. اگر سیاستمدار خوبی است لزوما همسر خوبی نیست. اگر در حق چند کس حق‌گزاری کرده است حق صدها کس بر گردن او مانده است. اگر خط‌اش خوب است لزوما بیانش درخشان نیست. اگر ریاضیات را خوب می‌فهمد لزوما از اقتصاد و معیشت شخصی‌اش نمی‌تواند مراقبت کند. اگر موسیقی را خوب می‌فهمد لزوما نوازنده نمی‌شود. و اگر نوازنده است لزوما به آهنگسازی نمی‌رسد. اگر رستم است سقراط نمی‌شود. اگر سقراط است علی نمی‌شود. اگر علی است لزوما اقبال معاویه را پیدا نمی‌کند. آدمی صورتی از انسان کامل را می‌جوید وقتی در تربیت او همت عالی صرف شده باشد. اما به این انسان کامل نمی‌رسد. قطب و انسان کامل از این رو محور جهان است. مقصد دایمی جهان. مقصدی که خداوند تجلی‌گاه کامل آن است. وجودی در همه سو کمال یافته. چیره بر همه مدعیان. بی‌زمان بی‌مکان. خضر است. سبز جاودان. عین زنده بودن و زندگی.

و. اصل هویت؛ قطره و دریا

آدمی قطره است. خیال دریا در سر دارد. قطره‌ای است محال‌اندیش. می‌خواهد قطره‌اش دریا شود. و کی تواند شد؟ می‌خواهد همه جا باشد همه کاری بکند در همه آنها توفیق یابد در همه جا بدرخشد هرگز نمیرد. قطره‌ای که میل تصرف عالم دارد و تابش خورشید. بهشت صورت آرمانی این توانایی‌ها ست. بی‌مرگی و خوشی و سبزی و زیبایی. آرامش ابدی.

این قطره‌های ناتمام با سرهای پرشور و هویت‌های ناتمام می‌مانند تا به دریا برسند. اگر برسند. اینجا هویت او تمام می‌شود. تمامیت پیدا می‌کند. همه کاستی‌ها و ناتوانی‌هایش شسته می‌شود. پوشانده می‌شود. دریای هویت او را در خود می‌پذیرد. کمال می‌بخشد. کوتاهی‌هایش را جبران می‌کند. نداشته‌هایش را به او می‌بخشد. او را در آغوش مادرانه خود می‌پوشاند. به مادر که پیوستی به اصل پیوسته‌ای. به اصل زایش. به اصل خلقت. از همین رو خیال صورتی مادرانه دارد. زنانه است. هویت اصیل است. اصل هویت است. بازگشت است به دامان مادر. مادر بی‌مرگ که ما از اوییم و اینک به او باز می‌گردیم.

ز. هویت و رویا

هویت‌ها فضاهای چند لایه‌ اند. یک فضا را هویت دولتی و رسمی و نهادینه تشکیل می‌دهد. یک هویت را فضای مقاومت و چالش و نقد آن می‌سازد. یک هویت هم هویت آتی است. هویتی که امروز رویا ست. رویایی که برخی عناصرش از زندگی امروز یا دیروز گرفته می‌شود یا اساسا تخیل جدید است. منابع رویا همان منابع پایدار هویت است. و محصول این رویا هم طبعا هویت‌ساز است و بخش مهمی از هویت جاری را می‌سازد و در هر تاریخی از هویت هم جای خاصی دارد. تاریخ هر مردمی تاریخ رویاهای آنان است. چه تحقق یافته باشد یا نیافته باشد. مهم این است که برای تحقق آن گامی برداشته باشند. به آن دل داده باشند. اصل راهنمای آنان شده باشد. تا به رویای صادقه جمعی تبدیل شود.

ادامه دارد…

منابع و پانوشت‌ها

[۱] شرح آن را در ادب پهلوانی بازگفته ام؛ بنگرید به فصل آخر، صص ۲۵۸-۲۷۸.

[۲]  شماری از این معماران در فصل دوم معرفی شده‌اند.

[۳] بنگرید به: نادر اردلان و لاله بختیار، حس وحدت؛ نقش سنت در معماری ایرانی، با مقدمه سید حسین نصر، ترجمه ونداد جلیلی، تهران: علم معمار، ۱۳۹۰.

[۴] مهدی جامی، «آیا ایرانیان از بهشت اخراج شده اند»، رادیو زمانه، ۹ مرداد ۱۳۹۴،
https://www.radiozamaneh.com/230653/

[۵]  سخن ناصرخسرو است که عدالت و آزادی را دین می داند: دین چه باشد جز که عدل و راستی.

[۶]  وحید مبارک و فریبا مبارک، «نور در مثنوی معنوی»، کارنامه ادب پارسی، سال ۱ شماره ۲ (بهار و تابستان ۱۳۹۶)، ص ۱۲۲.

[۷] یوحنا، ۸:۱۲؛ به نقل از: محمود رضا اسفندیار و نفیسه علی پور، «نور در عهد جدید و قرآن مجید»، مطالعات تاریخی قرآن و حدیث،  شماره ۴۴ (بهار ۱۳۸۸)، ص ۱۵۸.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

اگر روند تحولات سیاسی کشور را در شش ماه گذشته (از ابتدای اسفند ۴۰۲ تا اول شهریور ۴۰۳) بررسی کنیم، یک نتیجه بیشتر نمی توانیم بگیریم: ناگهان کشتی‌بان را سیاستی دیگر آمده است! سیاستی که

ادامه »

امروز وقت گذاشتم و دو ساعت مناظره آقایان مهدی طائب و احمد زیدآبادی را دیدم و شنیدم. موضوع گفتگو و مناظره رخداد خونین ۱۳۸۸

ادامه »

اسلام سیاسی در تمام خوانش‌هایش به پایان نظری خود رسیده و تنها پایان عملی و واقعی اش در ایران و

ادامه »