مروری انتقادی بر تاریخ جنبش توّابین و قیام مختار ثقفی

حسن یوسفی اشکوری

درآمد

آنچه در این سلسله مقالات ملاحظه می کنید فصولی از مجموعه نوشتار شش جلدی تاریخ ایران و اسلام در قرن نخست هجری است که تا کنون جلد نخست آن با عنوان «سیره نبوی و سیمای اسلام» منتشر شده و جلد دوم آن که به سقیفه و زندگی و کارنامه سه خلیفه نخست از خلفای راشدین تعلق دارد به زودی انتشار خواهد یافت.

در این سلسله نوشتارها در آغاز به تحولات مرتبط با خیزش گروهی به نام توابین اختصاص دارد که اندکی پس از رخداد خونین و فاجعه بار کربلا و امام حسین در دوران خلافت یزیدبن معاویه در سال ۶۱ هجری پدید آمد و در پی آن واقعه مشهور مختار ثقفی به تفصیل خواهد آمد؛ حادثه ای که در تداوم جنبش توابین به وقوع پیوست.

در باب داستان مختار بسیار گفته و نوشته اند. قیام مختار و اندیشه ها و اعمال وی و یارانش در طی حدود دو سال در کوفه تأثیر شگرفی در تحولات بعدی آن زمان نهاد و به ویژه پیوند آن با جریان غالیان شیعی و در تداوم آن در تشیع امامی و اخیرا اسلام با خوانش انقلابی شیعی بسیار مهم است. مطالعه این فصل تاریخ اسلام آغازین و تأمل در تمامی ابعاد و اجزای آن بسی عبرت آموز است.

این نوشتارها در دو ماه محرم و صفر و احتمالا در بعد از آن به صورت سلسله مقالات به طور هفتگی در وب سایت زیتون منتشر می شود.

جنبش توّابین (قسمت نخست)

لازم به ذکر است که جنبش توابین و حتی مختار ریشه در دوران خلافت محدود مروان بن حکم دارد. اگر آغاز و پایان کار نهایی توابین را در ربیع الثانی سال ۶۵ هجری بدانیم و مرگ مروان در رمضان همان سال رخ داده باشد، بدیهی است که بیش از دو ماه پس از واقعه عین الورده مروان درگذشته است.

گفتنی است که متن گزارش اصلی این قسمت تاریخ طبری است و به ویژه که طبری (مانند تاریخ کربلا) عمدتا از گزارش های ابومخنف استفاده کرده که از کهن ترین و معتبرترین گزارش های تاریخی در این باب شمرده می شود.

جنبش توّابین در دوران پس از پایان فاجعه کربلا در نخستین ماه سال ۶۱ هجری از کوفه آغاز شد. چنان که در منابع آمده است، پس از پایان اندوهناک کربلا و شهادت غم انگیز امام حسین و یاران اندکش به دست سپاهی بزرگ و مجهز، شماری از مردمان عادی و از جمله بزرگانی که پیش از آن از حسین بن علی دعوت کرده و او را برای به دست گرفتن رهبری مبارزات ضد اموی به عراق و کوفه فراخوانده ولی خود در نهایت از همراهی و یاری اش خودداری کرده بودند، از کرده های خود نادم و پشیمان شده و برای جبران آن کوتاهی ها خیزشی بر ضد دستگاه حکومت اموی و به طور خاص مسببان فاجعه کربلا و قاتلان حسین و خاندان و یارانش آغاز کردند. از آنجا که اینان کوتاهی خود را مصداق «گناه شرعی» می دانستند، از آن «توبه» کرده و مبارزه و پیکار تا نهایت جانبازی و «شهادت» را هدف و آرمان خود قرار دادند. به نقل طبری، اینان به این نتیجه رسیده بودند که این رسوایی جز با انتقام از قاتلان حسین و یا کشته شدن در این راه جبران نخواهد شد. جنبش اینان به زودی سرکوب شده و رهبران اصلی و شمار زیادی از سپاه اینان به قتل آمده و بازماندگان آن جنبش به کوفه بازگشته و شمار قابل توجهی از آنان بعدا به جنبش مختار پیوستند. احتمالا «توابین» عنوانی بود که بعدها مردم و یا تاریخ نگاران به این خیزش کوفی دادند.

با این که نخستین مرحله این جنبش به مقطع پس از پایان واقعه کربلا در محرم سال ۶۱ باز می گردد ولی بروز و ظهور عملی آن در سال ۶۵  بود و البته در همان سال نیز سرکوب شده و به نقطه پایان خود رسید. با این حال شواهدی بر برخی ظهورات جنبش در گذشته نیز در دست است. وفق گزارشی در طبری، جنبش توابین پس از مرگ یزید بر آن شد با برداشتن عمروبن حریث جنبش خود را به پیش ببرد و با اخراج وی به دست کوفیان یکی از موانع جنبش برداشته شد. می توان گفت در این زمان مردمان کوفه و بصره مجالی یافته تا خود را از سلطه و قیمومیت امویان شامی رها کنند. عمروبن حریث جانشین عبیدالله بن زیاد بود[۱] که خود امارت بصره را داشت و عامربن مسعود جانشین وی شد. او سه ماه بود و پس از آن، عبدالله بن یزید خطمی از جانب ابن زبیر به پیشوایی نماز آمد و ابراهیم بن محمدبن طلحه (نواده صحابی نامدار طلحه بن عبیدالله) برای گردآوری خراج. عبدالله بن یزید در آغاز کوشید تا با سلیمان و جنبش توابین بر ضد عبیدالله بن زیاد و شامیان متحد شود ولی وقتی با مخالفت مواجه شد بی تفاوت و بی طرف ماند. به گزارش طبری، امیر زبیری، ضمن همدلی با تصمیم و اندیشه سلیمان و توابین، با گفتن این جمله در یک سخنرانی عمومی که با اینان کاری نداریم؛ عملا اعلام بی طرفی کرد. بدین ترتیب، شاید حامیان ابن زبیر در عراق، بی میل نبودند توابین را، که به هرحال با آنان همراه نبودند، یا به نوعی سرگرم کنند و یا در نهایت شکست خورده و از میان برداشته شوند. احتمالا با تشخیص چنین واقعیتی بوده که گفته شده در این زمان، پیروان سلیمان بر آن شدند تا کارگزار وقت را نیز اخراج و نهضت خونخواهی خود را آشکار کنند.[۲] ولی سلیمان مخالفت کرد و در مقام مخالفت با اقدام زودهنگام یارانش، استدلال کرد شجاعان و بزرگان کوفه متهم واقعه کربلایند و فعلا دست نگهدارید. ابن اعثم نیز تصریح می کند که توابین به دلیل این که اکثر مردمان کوفه در ماجرای کربلا و قتل حسین بن علی نقش داشته اند از اینان بیمناک بودند. او توصیه کرد برای تهیه عده و عده تلاش شود تا آمادگی حاصل شود. نیز به فرمان سلیمان، برخی به شهرهای دیگر رفته تا همراهان بیشتری را به خود جلب و جذب کنند. هرچند روشن نیست که مخالفت سلیمان ربطی با اندیشه و سیاست حاکم زبیری داشته یا نه ولی در هرحال حداقل دلیل اصلی مخالفت با پیشنهاد برخی دوستانش می تواند تجهیز قوا و آمادگی بیشتر برای مقابله و پیکار باشد. این نیز گفتنی است که به هر تقدیر همدلی و همراهی عملی امیر کوفه، به سلیمان و یارانش این امکان را داد تا آشکارا به تجهیز و تبلیغ و آمادگی خود اهتمام کنند.

چنان که طبری و مسعودی آورده اند، در همان مقطع پس از مرگ یزید و طرح بیعت با عبیدالله و بعد عمربن سعد بن ابی وقاص در مسجد کوفه، زنان همدان بیامدند که بر حسین می گریستند و مردانشان با شمشیرهای آویخته دور منبر را گرفته بودند. برخی شواهد و قراین و نیز برخی تصریحات در منابع نشان می دهد که اینان تا این زمان در اندیشه سازماندهی و تدارکات جنبش بوده و مقدمات کار را در نهان فراهم می آوردند و طبری بدان تصریح کرده است. چنان که سبط ابن جوزی در «تذکره الخواص» گفته توابین در انتظار فرصت مناسب بوده و مرگ یزید چنین فرصتی را فراهم آورد. به ویژه که در این زمان اوضاع شام و مرکز خلافت بسیار آشفته بود و می توانست موجب امیدواری انتقام جویان کوفی باشد. البته طبری گزارش کرده است که در اواخر سال ۶۴ شیعیان کوفی به جنبش در آمده و قرار گذاشتند سال بعد در نُخیله گرد آیند و به سوی شام روند تا خونخواهی حسین کنند.

جز سلیمان بن صرد خزاعی، به گفته طبری، چهار تن دیگر از نیکان کوفه، در خانه سلیمان حضور یافته و در کنار سلیمان رهبری جنبش را بر عهده گرفتند. این چهار تن عبارت بودند از: مُسیّب بن نجبه فزاری، عبدالله بن سعد ازدی، عبدالله بن وال تیمی و رفاعه بن شداد بجلّی (یعقوبی جز سلیمان فقط از مسیب نام می برد). اینان از یاران قدیمی و وفادار و شناخته شده علی و فرزندان وی در کوفه و در عراق بودند. این پنج شخصیت در همان محفل نخستین در خانه سلیمان هر یک سخنانی ایراد کرده و در ضرورت جنبش سخن گفته و استدلال کردند. وفق همین گزارش، از گفته یکی از این سخنوران عمر این نیکان کمتر از شصت سال نبوده است.  اگر این نقل ابن کثیر درست باشد که سلیمان هنگام مرگ ۹۳ داشت می توان گفت که عمر این رهبران بین ۶۰ تا ۹۳ سال بوده است.

هرچند این شخصیت ها جملگی در رهبری جنبش نقش داشتند ولی به اجماع منابع رهبری اصلی و عالی آن را سلیمان بن صرد خزاعی بر عهده داشت و این رهبری و پرچمداری با پیشنهاد یکی از پنج شخصیت (رفاعه) و تصویب دیگران محقق شد. رفاعه از سلیمان با عنوان «شیخ الشیعه و صاحب الرسول صلی الله علیه وسلم السابقه والقدم المحمود فی بأسه و دینه الموثوق بحزمه» یاد کرد.  سلیمان از بازماندگان صحابه و از شخصیت های مهم و معتبر دینی و سیاسی آن دوران و از یاران وفادار و استوار امام علی و خاندانش بوده است.[۳] در داستان دعوت حسین بن علی به عراق و کوفه نیز، بزرگان کوفه در خانه او گرد آمده و نامه هایی برای حسین نوشته و وی را برای قبول رهبری ضد اموی و تشکیل امارت دینی و سیاسی در عراق فراخواندند.

قابل توجه این که این حرکت نیز با گردآمدن شماری از نادمان از کرده خویش در منزل سلیمان بن صرد آغاز شد. سلیمان از بانیان دعوت حسین بن علی به کوفه و از امضاکنندگان معتبر نامه به وی بود. اینان در نخستین تجمع خود ابتدا با یادآوری خاطره تلخ و غم انگیز کربلا و شهادت مظلومانه امام حسین و یارانش به سختی گریستند و آنگاه به عنوان جبران کوتاهی ها و در واقع گناهشان بر آن شده تا به پیکار با دشمنان بروند و از عاملان و مباشران آن فاجعه انتقام بگیرند و متعهد شدند تا پیروزی و یا مرگ و شهادت از پای ننشینند. چنان که از شواهد بر می آید، در واقع مرگ و شهادت برای اینان مطلوب تر بوده تا پیروزی و انتقام. زیرا اینان (به ویژه شخصیتی چون سلیمان) چنان گناه خود را بزرگ می دانستند که فکر می کردند جز با مرگ و نثار خون جبران و شسته نخواهد شد. گفته شده است که گروه توابین از آیه ۵۴ سوره بقره الهام گرفته بودند که در آن آمده است: «و اذ قال موسی لقومه یاقوم انّکم ظلمتم انفسکم باتخاذکم العجل فتوبوا الی بارئکم فاقتتلوا انفسکم ذالکم خیر لکم عند بارئکم فتاب علیکم انّه هوالتّواب الرّحیم».[۴] اما به شرحی که در پانوشت آمده است، چنین نسبتی نمی تواند درست باشد. اگر دیدگاه صالحی نجف آبادی پذیرفته شود (که پذیرفتنی می نماید)، در این صورت یا باید گفت شخصیت دین شناسی چون سلیمان و دیگران معنای آیه را درست نمی دانسته اند و یا اصولا چنین نسبتی به آنان نادرست و از جعلیات بعدی است و به احتمال قریب به یقین دومی راست می نماید.

البته در این میان ابراهیم بیضون سخن مهمی دارد و آن این که فداء و خودقربانی در مسیحیت بین النهرین ریشه دارد.  البته وی این مطلب را پس از اشاره به پیروی گروه توابین از همان آیه مورد اشاره بیان می کند. اما آیا واقعا شخصیت های دین شناسی چون سلیمان و دیگران از سنت مسیحی رایج در منطقه پیروی کرده باشند یا نه دانسته نیست و حداقل بعید می نماید چنین باشد. نیز همین نویسنده اشاره می کند که رهبران پنج گانه جنبش توابین  جملگی پیر و کهن سال بوده و صد البته استغفار و توبه در کهن سالان بیشتر است. به نقل همین منبع کم سال ترین این رهبران شصت سال داشت.[۵]

این استدلال، که طبری از گفتار یکی از بزرگان کوفه در جمع حاضر در خانه سلیمان آورده است، به روشنی از دعوی و انگیزه این شورشیان خبر می دهد: «. . . در مورد پسر پیامبرمان صلی الله علیه و سلم که پیش از آن نامه های وی به ما رسیده بود و فرستادگانش آمده بودند و اتمام حجت کرده بود اما جان های خویش را از او دریغ داشتیم تا در مجاورت ما کشته شد، نه با دستهای خویش یاری اش کردیم، نه با زبانهایمان از او دفاع کردیم، نه با مالهایمان تأییدش کردیم و نه از عشایرمان برای وی کمک خواستیم. در پیشگاه پروردگارمان و هنگام دیدار پیامبرمان چه عذری داریم که فرزند و محبوب و باقی مانده و نسل وی در میان ما کشته شد».

البته این که اینان به چه دلیل خود را گناهکار می دانستند، دقیقا دانسته نیست. همان گونه که در فصل مربوط به امام حسین و کربلا آمده است، عوامل متعدد و پیچیده ای در کوفه آن روزگار موجب شد که حامیان واقعی و جدی امام (جز چند نفری) نتوانند خود را به کاروان حسین در کربلا برسانند و از امام و میهمان خود حمایت و دفاع کنند. آنچه مسلم است این است که فضای کوفه چنان آشفته و همراه با ارعاب و وحشت بود که افراد و حتی شخصیت های صادق و دلیر نیز مرعوب شده و عملا نمی توانستند دست به اقدامی مؤثر بزنند. به ویژه پس از شهادت مسلم و هانی، کنترل اوضاع کوفه و بصره و کل منطقه عراق چنان جدی و گسترده و سازمان یافته بود که عملا امکان هر نوع تحرکی را از مخالفان گرفته بود. سبط ابن جوزی آورده است که سلیمان از بیم سکوت کرد.[۶] در هرحال هرچه بود بزرگان شیعی کوفی و مردمان پیرو آنان، از این که (به هر دلیل) موفق نشدند از حسین بن علی دفاع و حمایت کنند، نادم و آزرده بودند و جبران آن را در توبه (به معنای مذهبی آن) و جهاد و مبارزه و در نهایت ایثار و فدیه جانی خود در این راه می دیدند.[۷]

طبری در بخشی از گزارش خود نقل می کند که اجتماع کنندگان در خانه سلیمان حدود صد نفر از یکه سواران و بزرگان شیعی کوفه بودند و آنان سلیمان را به رهبری و امیری خود برگزیدند.

نیز به نقل خبری در طبری و ابن اثیر سلیمان در این گفتار از «سختی معیشت و گرانی درد و رنج و گسترش بیدادگری و دامن گستری آن [حتی] در میان بزرگان شیعه» یاد کرد. وی ضمن ارائه گزارشی از سابقه دعوت از حسین و بعد تنها رهاکردنش و به ستم کشته شدنش، خطاب با یاران گفت که به خانه های تان و نزد زنان و فرزندان تان باز نگردید تا شاید خداوند از شما راضی شود. سلیمان با اشاره به آیه ۵۴ سوره بقره و داستان بنی اسرائیل، اشاره می کند که همدیگر را بکشید. در این زمان همگی زانو زده و گردن هایشان را کشیده و آماده نگه داشتند. در واقع سلیمان تلویحا می گوید یا دشمنان را بکشید و یا خود با قربانی شدنتان توبه تان را نشان دهید. سلیمان یادآوری کرد که هرچند بنی اسرائیل محکوم به قتل نفس شدند ولی در اسلام خودکشی جایز نیست و این نشان می دهد که هدف او خودکشی و یا دگرکشی نبوده است. او در واقع می خواست سپاهی برای انتقام ستانی از قاتلان شهیدان کربلا، فراهم کند و از این طریق جبران مافات کند. از این رو سلیمان به آیه ۶۰ سوره انفال استناد می کند.

چنان که طبری نقل کرده است، در روزهای نخستین گردهمآیی در نُخیله، سلیمان در آنجا یارانی به کفایت نیافت. از این رو، او کسانی فرستاد تا در کوفه جار بزنند: «یا للثارات الحسین» (ای خونخواهان حسین). او اعلام کرد همه به مسجد بروند که رفتند. به گفته طبری، اینان نخستین کسان بودند که شعار «لَثارات الحسین» سر دادند. وفق نقل خبری در ابن اعثم، رزمندگان تواب در کوچه و بازار به حرکت در آمده و مردمان را به یاری و پیروزی فرا می خواندند. در پی این فراخوان عمومی، شماری از بزرگان و دلیران گرد آمدند. با این حال در فرجام کار شمار استقبال کنندگان در حد انتظار نبود. ابن اعثم آورده است که در این زمان نیز سلیمان کسانی را به شهر فرستاد تا بار دیگر فراخوان را تکرار کنند. اما این اقدام نیز چندان افاقه نکرد. نقل شده که سلیمان در دفتر خود نگریست و ملاحظه کرد شانزده هزار نفر اعلام آمادگی و حتی بیعت کرده اند ولی در عمل بیش از چهار هزار (و در ابن عثم اندکی بیش از هزار) تن نیامده بودند.[۸] گویا بعدتر از همین شمار نیز کاسته شد. با این حال یعقوبی نقل می کند که «مردمی بسیار به پیروی ایشان قیام کردند». اما دقیقا روشن نیست این «مردم بسیار» به چه معناست. شاید مراد همان استقبال اولیه بوده است.

وفق گزارش ابن اثیر، مسیب بن نجبه به سلیمان گفت در کارت شتاب کن، زیرا کسانی که با اکراه آمده باشند، سودی نخواهند رساند و سلیمان گفته او را تصدیق کرد. طبری گزارش می دهد، وقتی سلیمان دریافت از فراخوان او استقبال درخوری نشده، کسی از یارانش گفت مختار مردمان را از پیوستن به سپاه توابین باز می دارد. سلیمان، که از اقبال بیشتر مردمان ناامید شد، در جمع یارانش به سخن ایستاد و اعلام کرد: هرکس که به قصد قربت و ادای دین آمده است، بماند و بجنگد و اگر کسانی قصدی جز این دارند، نیایند و جبهه را رها کنند. وی افزود: در اینجا از درهم و دینار خبری نیست! بیفزایم این گونه استدلال، می تواند الهام گرفته از قیام حسینی باشد که محور آن قربانی شدن بدون کمترین انتظار پاداش بوده است. هرچند چنین نگاهی می تواند از دیدگاه های برخی علویان و شیعیان بوده باشد که در قرون بعد یعنی دوران تدوین مقاتل و روایات تنزیهی داستان کربلا در ذهن و زبان شماری جاری بوده است.

سلیمان برای تقویت سپاه خود کوشید افراد و یا شخصیت های همدل و همفکر را با خود و نیروی در حال گسترش توابین همراه و متحد کند. وی نامه ای به سعدبن حذیفه یمان به مداین (تیسفون پایتخت کهن پادشاهی زوال یافته ایرانی) فرستاد و او از دیگر مسلمانان یاری خواست. سلیمان در این نامه به نکات مهمی اشاره می کند. از جمله می گوید: [حسین] خواست برگردد و بداشتندش، امان خواست و ندادند، کسان را رها کرد اما رهایش نکردند و بر او تاختند و خونش بریختند». سلیمان نامه ای نیز با همان مضمون به مُثنّی بن مُخرّبه عبدی در بصره نوشت و از پیروان علوی آن شهر یاری خواست. او نیز پاسخ مثبت داد و اعلام آمادگی کرد.

در هرحال چنین می نماید که این عدم استقبال از فراخوان جهادی سلیمان به چند عامل بر می گشت. یکی از این عوامل آشفتگی اوضاع کوفه و وجود اختلافات روزافزون حول مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی آن روز بود. این آشفتگی و اختلاف در بین شیعیان و علاقه مندگان خاندان علوی و نیز پیروان سلیمان نیز رسوخ کرده بود. همه در مواجهه با دشمنان شامی و به ویژه انتقام ستانی از قاتلان حسین و نیز این که در کوفه بجنگند و یا به خارج از مرزهای کوفه و به شام بروند، همدل و هم رأی نبودند. البته کسانی هم از گروه شیعیان بودند که هر نوع اقدام نظامی حول خودقربانی در آن شرایط را بی ثمر ارزیابی می کردند. فراموش نکنیم که عموم مردمان در آن روزگار تابع بزرگان قبایل بودند و در واقع عمل آنان تابعی از تفکر و تصمیم بزرگانشان بود و این بزرگان در هرحال تابع افکار و مصالح و منافع خاص خودشان بودند.[۹] اما بی تردید، مهم ترین دلیل این عدم استقبال، وسوسه های مختار بود که نه تنها همراهی نکرد بلکه صریحا با رهبری سلیمان و حتی نوع مبارزه توابین مخالفت کرد و خود را منحصرا شایسته مبارزه و مقاومت می دانست. این تشویق فکری، خود موجب می شد که حداقل شمار قابل توجهی از سربازان بالفعل و حتی بالقوه سپاه توابین دچار تردید بشوند و در نهایت از پیوستن به اردوی آماده سلیمان سرباز زنند. اندیشه و رفتار مخالفت آمیز مختار بسیار مهم و اثرگذار بود. زیرا که او در آن ایام از بزرگان شیعی علوی در کوفه به شمار بود. افزون برآن، از آنجا که جنبش توابین فاقد یک هدف و برنامه سیاسی مشخص بود و عمدتا روی توبه و خودقربانی تکیه داشت، احتمالا برای بسیاری از افراد چندان جذاب نبود و نمی توانست اینان را به اردوی سلیمان جذب و جلب کند. چنان که دیدیم اندکی بعد افراد زیادی به سپاه مختار پیوستند و در اردوی او جنگیدند و به پیروزی نیز رسیدند. با این حال، ماهیت و اهداف حرکت توابین و شخص سلیمان به گونه ای بود که با ماهیت و اغراض جنبش مختار تفاوت و حتی تعارض داشت و از این رو این دو نمی توانستند در یک جریان سیاسی و اعتقادی جای بگیرند و همکاری کنند (در فصل مختار این تفاوت ها آشکارتر خواهد شد).

در هرحال سلیمان توصیه کرد در اول ماه ربیع الاخر (و در ابن مسکویه ربیع الاول) ۶۵ در نخیله[۱۰] گرد آیند. سعد با علاقه مندان و شیعیان سخن گفت و آنان قبول کردند که همراهی کنند. اردوی سلیمان سه روز در نخیله ماندند.

وقتی گروه رزمندگان توابین به رهبری سلیمان آماده پیکار شدند، بین رهبران جنبش اختلاف افتاد که قیام خود را در کوفه و عراق برپا کنند و یا به شام بروند و البته هر یک برای دعوی خود دلایلی داشتند. یک نظر این بود که در کوفه بمانند و به کار قاتلان حسین (از جمله عمربن سعد) رسیدگی شود و نظر دیگر این بود به سوی شام و عبیدالله بن زیاد بروند چرا که مجرم اصلی اوست. مدافعان نظر ماندن استدلال می کردند که ما دنبال قاتلان شهیدان کربلاییم و اینان عمدتا در عراق و کوفه اند (عمربن سعد از اینان بود) ولی گروه دیگر مدعی بودند اینان مجرمان اصلی نیستند مجرمان اصلی در شام زندگی می کنند. سرانجام سلیمان نظر دوم را پسندید. وی از جمله روی نکته مهمی انگشت تأکید نهاد که اگر در کوفه جنگی رخ دهد، موجب نقار و دشمنی بین مردمان کوفه خواهد شد؛ مردمانی که به هرحال از دو سوی قربانی داده اند. نیز به نقل سبط ابن جوزی، سلیمان استدلال می کرد که فرمان از شام رسیده بود و پسر مرجانه کارگزار و مأموری بیش نبود. البته به نقلی در ابن اعثم، سلیمان استدلال می کرد که مجرم اصلی عبیدالله بن زیاد است و باید به سوی او رفت. به نظر می رسد این نقل راست تر باشد. زیرا در آن زمان، به دلایلی روشن، متهم درجه اول فاجعه کربلا عبیدالله بود و او نیز در شام پناه گرفته بود.

البته گفتنی است که پس از مرگ یزید عبیدالله نیز به شام گریخت و به مروان پناه آورده و در تقویت خلافت نوبنیاد مروان حکم می کوشید. به گمان قوی می شود گفت عبیدالله، با آن سابقه سیاه در نزد کوفیان وفادار به علویان و نفرت عمومی از وی[۱۱]، پس از مرگ یزید دیگر در عراق احساس امنیت نمی کرد. نمی توان تردید کرد که وی از جنبش نهفته و خشمگین توابین نیز با خبر بود. در مقطع آغاز جنبش، شخصی چون ابن زیاد هدف نخست بود و احتمالا حضور وی در شام در تصمیم حرکت به سوی شام بی تأثیر نبوده است. به ویژه که گفته شده در این زمان مروان عبیدالله را برای سرکوبی مردم جزیره (و به نقل ابن اثیر برای سرکوبی قیس عیلان و زُفربن حارث کلابی در قرقیسیا[۱۲]) فرستاده بود و به او مأموریت داده شده بود تا پس از آن به کوفه برود و به مقابله و سرکوبی نهضت توابین اقدام کند و به نقل ابن اثیر کوفه را به مدت سه روز به غارت و تاراج گیرد.[۱۳] در هرحال، از آنجا که رهبر عالی جنبش یعنی سلیمان بر نظر دوم بود، سپاه نسبتا بزرگ توابین به سوی شام حرکت کرد.

از برخی شواهد چنین بر می آید که کسانی عامدانه برای خنثی کردن خیزش توفانی توابین می کوشیدند تا شاید بتوانند متهمانی که در واقعه کربلا مجرم اصلی شناخته می شدند و در معرض انتقامی سخت قرار داشتند را نجات دهند.

البته وفق خبری در ابن اعثم، پس از خروج سپاه توابین از کوفه (و به نقل ابن اثیر در منزل انبار)، عبدالله بن یزید انصاری، امیر کوفه، نامه ای همدلانه به سلیمان نوشت و از او خواست باز گردد تا با هم بر ضد دشمنان مشترک مبارزه کنند ولی سلیمان پس از رأی زنی با یارانش آن را قبول نکرد و با ارسال نامه ای دیدگاه و تصمیم خود را به امیر کوفه اطلاع داد.

منابع و پانوشت‌ها

[۱] . عمروبن حریث از رجال و از امیران نامدار وفادار به امویان در سده نخست است. به سال ۸۵ درگذشته است. در مورد خود او خانواده و از جمله فرزندانش بنگرید به جلد دهم «انساب الاشراف» بلاذری.

[۲] . گفتنی است که ابن اعثم (الفتوح، جلد ۶، ص ۲۰۶) اولا اخراج عمروبن حریث را در مقطع خروج عملی توابین (یعنی سال ۶۵) می داند که نادرست است و ثانیا این منبع عمروبن حریث را کارگزار منصوب از جانب عبدالملک مروان ذکر می کند که بی گمان اشتباه است. واقعیت این است که عمروبن حریث در همان ماه های نخست پس از مرگ یزید از سوی عبیدالله بن زیاد در کوفه بود.

[۳] . ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» (جلد ۳، ص ۳۹۴-۳۹۵) شرح کوتاهی در باره سلیمان آورده  و از او با عنوان «ابومُطرف خزاعی کوفی صحابی» یاد کرده است. از او با عنوان «دینا و عابدا» یاد شده است. سلیمان در صفین حضور داشت هرچند در جمل نبود. بعدها علی از سلیمان در این خصوص انتقاد کرد و هرچند او را «اوثق الناس فی نفسی» خواند ولی او را ملامت کرد و هرگز عذرش را نیز نپذیرفت. با این حال شدت علاقه اش به علی چندان بود که این گونه رفتارها خللی در روابط این دو ایجاد نکرد. ابن مزاحم، وقعه صفین، ص ۶. بیضون (ص ۱۰۱) ضمن گزارش بالا، نقل بلاذری در انساب الاشراف از گفتگوی علی با سلیمان در باب جمل را آورده است.

[۴] . هرچند مفسران گفته اند که در این آیه خداوند به بنی اسرائیل گفته داده خود را بکشید و آنان نیز در اجرای این دستور هفتاد هزار تن خود را کشتند. اما صالحی نجف آبادی طی مقاله ای (مقاله نهم در «پژوهشهای قرآنی») به بررسی های دقیق در منابع روایی آن با ده دلیل چنین تفسیری را غیر قابل قبول دانسته و آن را مردود اعلام کرده است. ترجمه خود ایشان چنین است: «و [یاد کنید] هنگامی که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، همانا شما با برگرفتن آن گوساله [به پرستش] بر خود ستم کرده اید، پس به درگاه آفریننده خود توبه کنید و [با ریاضت] نفس کشی نمایید. که این نزد آفریننده شما برایتان بهتر است [و شما نیز به این دستور عمل کردید] پس توبه شما را پذیرفت، همانا او بسیار توبه پذیر مهربان است».

[۵] . بیضون، التوابون، ص ۱۰۱.

[۶] . سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۲۸۴.

[۷] . بدین ترتیب، هرچند دعوی محب الدین الخطیب (حاشیه بر العواصم من القواصم، ص ۲۴۱) خالی از حقیقت نیست اما تمام حقایق هم نیست. او می گوید: شگفت است منافقان و مغرضان کوفی حسین را به کوفه فراخواندند و آنگاه او را خوار کرده و از حمایتش خودداری کردند و در نهایت پس از قتل حسین خروج کرده و بر او گریستند. خطیب با استناد به گفتارهای علی بن حسین و زینب، که کوفیان را مسئول قتل جوانان و مردانشان دانسته اند، نتیجه گرفته که مسئولیت حادثه کربلا با کوفیان است. گفتن ندارد که اولا، کوتاهی ها کوفیان هیچ از بار سنگین مسئولیت های حکومت وقت و شخص یزیدبن معاویه کم نمی کند و ثانیا، کوفیانی که حسین را خوار کردند غالبا همان کسانی نبودند که به او نامه نوشته و به جد حامی و مدافع او بوده اند. در هرحال با هر معیاری کسانی چون سلیمان بن صرد و دیگر رهبران توابین را نمی توان در شمار خوارکنندگان و قاتلان حسین دانست. این که آنان خود را ملامت کرده و نادم شده و در فکر جبران مافات بوده اند، بدان معنا نیست که اینان به واقع مجرم بوده و دچار جرمی شده بودند. اینان عمدتا از منظر اخلاقی و انسانی از کوتاهی های خود نادم شده بودند.

[۸] . در «التوابون» (ص ۱۲۳) نقل شده که در آغاز هزار نفر بودند و به تدریج به چهارهزار کس رسیدند. این گزارش پذیرفتنی تر می نماید.

این نیز گفتنی است که وفق گزارش ابن اثیر (الکامل، جلد ۴، ص ۱۷۷) وقتی به سلیمان گفته شد دو هزار تن با مختار بیعت کرده اند، گفت: در این صورت، ده هزار نفر کجایند؟

[۹] . بیضون (ص ۹۵) مردمان کوفه در آستانه حرکت توابین را به سه گروه تقسیم می کند. گروهی بودند در اقلیت اما پرشور و خواهان برخورد سریع و اتخاذ موضعی قاطع و استوار بر ضد امویان. دسته ای نیز، به رغم مخالفت و ضدیت شدید با امویان، در اتخاذ موضع عملی و جنگاورانه بر ضد امویان تردید داشتند. دسته سوم که دارای اکثریت بودند، بزرگان قبایل بودند که به هر حال مصلحت را در همکاری و تعامل و تفاهم با دستگاه حکومت می دیدند. در عمل غلبه با این دسته سوم اشرافی و اریستوکراتیک بود.

[۱۰] . نُخیله مکانی در غرب کوفه به سمت شام بوده که سپاهیان علی در آنجا اردو زده و بعدتر سپاه امام حسن برای حرکت برای جنگ با معاویه در همانجا اردو زد و در جریان کربلا نیز سپاه عبیدالله برای اعزام به کربلا در همین محل اردو زد و از آنجا به سوی کربلا حرکت کردند. ظاهرا نخیله به عنوان لشکرگاه تلقی می شد. بنگرید به شرحی کوتاه از «نخیله» در جلد پنجم «معجم البلدان» ذیل همین مدخل. نخیله مصغر «نخل» است.

[۱۱] . ابن اثیر (الکامل، جلد ۴، ص ۲۰۷) در حوادث سال ۶۵ نقل کرده است که در این سال طاعون گسترده و کشنده ای در بصره پدید آمد و شمار زیادی را تلف کرد و از جمله مادر عبیدالله (مرجانه) بود و مردم بصره جنازه این بانو را برنداشته و در خاک نکردند و این در حالی بود که عبیدالله هنوز در این شهر امارت داشت. روشن است که چنین واکنشی از سوی مردم، صرفا با خاطر پسر بدنامش بود و گرنه این بانو گناهی نداشت و حتی (چنان که در جای خود نقل شده) انسانی نیکوکردار بوده و صریحا با اعمال فرزندش در کربلا و در مواجهه با خاندان پیامبر مخالفت کرده و از پسر بد گفته است. او در واقع به خاطر گناهان عظیم فرزندش مجازات شده است.

[۱۲] . ابن اثیر، الکامل، جلد ۴، ص ۲۲۸.

[۱۳] . نیز بنگرید به: ابن مسکویه، تجارب الامم، جلد ۲، ص ۶۹.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

اگر روند تحولات سیاسی کشور را در شش ماه گذشته (از ابتدای اسفند ۴۰۲ تا اول شهریور ۴۰۳) بررسی کنیم، یک نتیجه بیشتر نمی توانیم بگیریم: ناگهان کشتی‌بان را سیاستی دیگر آمده است! سیاستی که

ادامه »

امروز وقت گذاشتم و دو ساعت مناظره آقایان مهدی طائب و احمد زیدآبادی را دیدم و شنیدم. موضوع گفتگو و مناظره رخداد خونین ۱۳۸۸

ادامه »

اسلام سیاسی در تمام خوانش‌هایش به پایان نظری خود رسیده و تنها پایان عملی و واقعی اش در ایران و

ادامه »