جنبش توّابین (قسمت دوم)
از شواهد دیگر چنین فهمیده می شود که در این زمان ماجرای عبدالله بن زبیر نیز بین گروه های معارض ضد اموی در عراق نقش منفی بازی کرده بود. چرا که در این زمان جنبش ابن زبیر اوج گرفته بود و او در حجاز اعلام خلافت کرده و در عراق نیز حامیانی داشت و در واقع عراق عملا در قلمرو او قرار داشت. به نقل طبری، یکی از کسانی که در آغاز با اقدام سلیمان و همفکرانش مخالفت کرده بود عبدالله بن یزید بوده است. وی ظاهرا مشفقانه اندرز داده بود که با نیروی اندک به نبرد با عبیدالله نروند. اما سلیمان با این توصیه مخالفت کرد چرا که وی عبدالله را حامی ابن زبیر می دانست و معتقد بود که عبدالله در صورت پیروزی سیاست حمایت از ابن زبیر را در پیش خواهد گرفت. سلیمان به سختی با ابن زبیر و جنبش وی و به طریق اولی با خلافتش مخالف بود. وی ابن زبیر را گمراه و گمراهی می دانست. ظاهرا دو نامه بین امیر کوفه و سلیمان ردوبدل شده است؛ یکی پیش از خروج سپاه توابین از کوفه و دیگر در مقطع پس از زیارت مزار امام حسین. وفق نقلی، پاسخ نامه دوم امیر کوفه از هیت برای وی فرستاده شد.[۱] این همان نامه ای است که ابن اعثم بدان اشاره کرده است. با این همه، بی گمان، زبیریان از مقابله توابین با امویان و بیش از همه سرکوبی و نابودی شخص خطرناکی چون عبیدالله بن زیاد، بسی خرسند می شدند و طبعا از آن راضی می بودند.
البته جدای از این نامه نگاری ها، ابن اثیر آورده است که پس از خروج سلیمان از کوفه، عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمدبن طلحه (دو کارگزار زبیری) به دیدار سلیمان شتافته و کوشیدند او را از این خروج و قیام بازدارند و حتی وعده دادند خراج جوخی را به او واگذار خواهند کرد، ولی سلیمان، ضمن سپاسگزاری از نصحیت مشفقانه و پیشنهادهای خیرخواهانه شان، تن زده و نپذیرفت. البته این مورخ می افزاید شماری از بزرگان کوفه نیز در آغاز همراه آن دو بودند ولی به دلیل مشارکت در فاجعه کربلا و قتل حسین، از بیم (احیانا عقوبت) نزد سلیمان نرفتند.[۲]
از آنجا که سپاه توابین (به ویژه رهبرانشان) انگیز ه ای جز اثبات ندامت از کرده ها و ناکرده های پیشین شان در قبال امام حسین و فاجعه قتل او نداشتند، از همان آغاز هر نوع ناخالصی ها زدوده شده و سلیمان صریحا اعلام کرد هیچ نوع بهره وری های مادی و دنیایی مورد نظرشان نیست. به نقل طبری، یکی از بزرگان (در صورت پیروزی) خراج جوخی[۳] را طلب کرد ولی سلیمان قاطعانه پاسخ داد: ما برای دنیا قیام نکرده ایم!
سپاه توابین در پنجم ربیع الاخر از نخیله کوفه حرکت کرد و به فرات رسید و سپس شبانگاه از منزلگاه خارج شده و صبحگاه به کربلا وارد شد.[۴] در کنار قبر امام حسین و دیگر شهیدان کربلا مستقر شده و یک روز و شب در آنجا از اندوه به شدت گریستند.[۵] و این گریستن ها به تعبیر طبری بر خشم و کینه هایشان بیفزود. به نقل خبری در ابن اثیر، حاضران در مزار حسین چنان که گویی زائران حج خود را به «حجرالاسود» می مالیدند، خود را مزار حسین می سودند. وفق گزارش طبری، سپاه توابین از آنجا حرکت کرده به حصاصه[۶]رسیده و از آن عبور کرده وارد انبار[۷] شده و بعد به صدود[۸] و بعد به قیاره[۹] رسیدند. سپس وارد هیت[۱۰] شده و بعد به قرقیسیا[۱۱] نزول کردند و زُفربن حارث کلایی امیر قرقیسیا از سپاه سلیمان به گرمی استقبال کرد و از آنان پذیرایی کرد. در قرقیسیا بود که سلیمان خبر یافت که از شام و رقّه سپاهی گران می رسد و سرکردگانی چون حصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی الکلاع، ادهم بن محرز باهلی، ابومالک بن ادهم، ربیعه بن مخارق غنوی و جبلّه بن عبیدالله، در رأس فرماندهی آن قرار دارند. امیر قرقیسیا پیشنهاد کرد که سلیمان نیز در همانجا اردو زند تا با همراهی مردمان بومی در برابر سپاه شام بجنگند که البته مورد قبول سلیمان واقع نشد. او استدلال کرد که بزرگان کوفه نیز همین پیشنهاد را پیش نهادند ولی ما قبول نکردیم و اکنون نیز چنین نمی کنیم. در این زمان، امیر پیشنهاد کرد سپاه توابین زودتر حرکت کرده تا جلوتر از دشمنان به عین الورده برسند و در فضایی باز با سپاه دشمن مقابله کنند و بجنگند. نیز امیر چند توصیه تاکتیکی جنگی مهم دیگر نیز کرد. سپاه کوفه از قرقیسیا حرکت کرده و به محلی به نام «ساع» رسید و بعد به «عین الورده»[۱۲] ورود کرد. ظاهرا عبور از این مسیر بدان دلیل بوده است که سلیمان انتظار داشت که افراد بیشتری از مردمان این حوالی به او و سپاه توابین به پیوندند که گویا چنین نشده است.
سپاه توابین طبق توصیه همدلانه امیر قرقیسیا (به نقل ابن اعثم پس از سه روز) حرکت کرده و زودتر از سپاه شام به این محل رسیده بود. سپاه در غرب عین الورده اردو زد. پنج روز در انتظار ورود دشمنان شامی گذشت. سرانجام شامیان در رسیده و در فاصله ای نه چندان دور اردو زده و آماده پیکار شدند. فرماندهی عالی سپاه شام با عبیدالله بن زیاد بود.[۱۳] به نقل یعقوبی، مروان به عبیدالله بن زیاد گفته چون بر عراق دست یافتی، امیر آن باش. هرچند در چنان فضا و شرایطی امارت مجدد ابن زیاد بر عراق، تقریبا ناممکن می نمود. قابل ذکر این که طبری در گزارش سال ۶۶ نقل می کند که مروان به عبیدالله بن زیاد گفته بود وی مجاز است تا سه روز شهر را غارت کند.[۱۴] اقدام خشنی که پیش از آن در جنبش مدینه به فرمان یزیدبن معاویه انجام شده بود.
سلیمان در آستانه وقوع جنگ و مصاف با دشمنان، به یارانش توصیه کرد که: استوار بمانید، پراکنده نشوید، فراریان را نکشید، زخمی ها را بی جان نکنید و اسیران را نکشید. مگر این که قبلا مرتکب قتل در کربلا شده باشند. جز با کسانی که با شما پیکار می کنند، نجنگید. او گفت روش امیرالمؤمنن علی چنین بود. سپس وی وصیت کرد اگر او کشته شود، فرماندهی سپاه را مسیب بن نجبه بر عهده بگیرد و پس از او عبدالله بن وال و بعد از وی فرماندهی با رفاعه بن شداد باشد. آنگاه سلیمان مسیب را با چهارصد سوار فرستاد تا در صف مقدم با سپاه دشمن پیکار کند.
در نخستین رویارویی دو سپاه، شامیان که غافلگیر شده بودند، به سختی شکست خورده و گریختند. غنایمی نیز برای سپاه کوفه به دست آمد. پس از تجدید قوای شام، عبیدالله حصین بن نمیر را با ده (و یا دوازده) هزار رزمنده برای مقابله با سپاه سلیمان فرستاد. یک بار بین دو سپاه گفتگویی رخ داد. حصین بن نمیر، که گویا تمایلی به جنگ نداشت، پیشنهاد کرد تا کوفیان روی عبدالملک مروان اتفاق کنند و کوفیان نیز خواستند تا آنان عبیدالله بن زیاد را تحویل دهند. در مورد خلافت نیز گفتند عبدالملک و ابن زبیر هر دو برکنار شوند و امامت به خاندان پیامبر منتقل شود که پذیرفته نشد. گفتنی است که در این زمان مروان درگذشته بود فرزند جوانش عبدالملک به خلافت نشسته بود. یعقوبی به این نکته اشاره کرده است.[۱۵]
در هرحال پس از آن که بین سلیمان و حصین بن نمیر توافقی حاصل نشد، بین دو سپاه جنگی بزرگ رخ داد. در روز نخست جنگ، سپاه کوفی برتر بود و شامیان همواره در جنگ و گریز بودند. اما در روز دوم، ذوالکلاع با هشت هزار کس آمد. البته حصین بن نمیر فرماندهی را بر عهده داشت و عبیدالله ذوالکلاع را به اطاعت از حصین وادار کرده بود. قراین گواه است که در این زمان بین حصین و ذوالکلاع رقابت و اختلافی در میان بود.
در هرحال پس از سه روز جنگ بی امان، سرانجام، سپاه شام برتری یافته و بر سپاه توابین به سختی تاختند. جنگ مقلوبه شد و از دو سو بسیار کشته شدند و زخمیان زیادی بر جای ماند. در نهایت، حصین بن نمیر تیری به سوی سلیمان بینداخت و او را از پای درآورد و فرمانده کوفی کشته شد. بعد مسیب فرماندهی جنگ را بر عهده گرفت و پیکاری سخت کرد ولی در فرجام کار به قتل آمد.[۱۶] سپس عبدالله بن سعد فرمانده توابین شد ولی او نیز کشته شد. عبدالله بن وال نیز فرماندهی را به دست گرفت و او نیز کشته شد. وی از پارسایان و فقیهان و از مفتیان عراق شمرده می شد. سپاه با از دست دادن فرماندهان اصلی شان، انسجام و آرایش نظامی خود را از دست داده و پراکنده شدند. به صورت دسته های پراکنده به جنگ ادامه دادند ولی بی ثمر بود و تلفات زیادی را متحمل شدند. عوامل مختلفی در پیروزی شامیان و شکست کوفیان مؤثر بوده اند. یکی از آن ها شمار بیشتر و تجهیزات نظامی بیشتر سپاه شام بوده است. به ویژه که سپاه مجهز تازه نفسی پیاپی از سوی عبیدالله به یاری سپاه شام گسیل می شد. در عین حال، ظاهرا دلیل اصلی برتری و چیرگی شامیان، امکان تیرپرانی گسترده آنان بوده است. سرانجام سپاه با رهبری رفاعه در پناه شب عقب نشسته و به قرقیسیا بازگشتند. امیر آنجا بار دیگر از اینان استقبال کرده و به گرمی پذیرفتشان. سه روز در آنجا مانده و بعد مردمان مداین و بصره و کوفه هر یک به موطن خود بازگشتند.[۱۷]
البته در روزهای آخر سپاهی صد و هفتاد نفره با رهبری سعدبن حذیفه از مداین و سیصد تن از بصریان با رهبری مثنّی بن مخربّه عبدی به کمک توابین آمدند ولی دیگر دیر شده و بی فایده بود. وفق نقلی سپاه محدود مداین در بین راه (هیت) از فرجام کار توابین اطلاع یافت و بازگشت. هرچند سپاه بصری تا صدود پیش آمده و در آنجا با سپاه شکست خورده رفاعه دیدار کرده و پس از یک شبانه روز سوگواری همراه آنان بازگشتند.
وفق گزارش طبری (و نیز ابن اثیر)، جنگ عین الورده در ماه ربیع الثانی سال ۶۵ رخ داده است. در این صورت، حرکت توابین از آغاز حرکت از نخیله تا پایان حدود یک ماه بوده است.[۱۸]
به گزارش ابن اثیر، زمانی که عبدالملک مروان در شام، از پایان کار توابین و قتل سلیمان و سردارانش آگاه شد، شادمانی کرد و اعلام کرد دیگر کسی و یا کسانی از اینان در کوفه نیستند تا گردن کشی کنند و علم طغیان برافرازند. اعشی همدان در این باب قصیده بلندی در ثنای سلیمان و یارانش سروده است که طبری و ابن اثیر عینا آورده اند.
البته شکست سخت سپاه توابین از سپاه شام، طبیعی می نماید. چرا که، افزون بر تجهیزات برتر نظامی طرف مقابل، شمار سپاهیان نیز تناسبی نداشت. وفق خبری در جلد ۴۵ «بحارالانوار»، سپاه توابین سه هزار و صد نفر بودند و شمار سپاه شام حدود بیست هزار نفر (شصت هزار تن نیز گفته شده) و گفتن ندارد که شکست چنان سپاه محدود و کم شماری طبیعی و حداقل قابل پیش بنی می نماید. حتی اگر همان چهار هزار نفری که گفته شده در آغاز حرکت از نخیله کوفه همراه سلیمان بودند، نیز تناسبی با سپاه گران طرف مقابل ندارد.
در روزهای واقعه عین الورده مختار در زندان بود. گفته شده مختار با تعیین روز از شکست فاجعه بار سلیمان و سپاه توابین خبر داده بود و بعد گفته بود مرد این میدان فقط من هستم.[۱۹] مختار در این زمان نامه ای به رفاعه بن شداد (تنها رهبر بازمانده توابین) نوشت و ضمن نکوداشت سلیمان و سپاه او، اعلام کرد که فقط اوست که می تواند این مهم را به نیکویی به انجام برساند و از دشمنان انتقام بگیرد. رفاعه نیز پاسخ مثبت داده و به مختار پیوست.[۲۰] بدین ترتیب از آن پس پرچم شورش و انتقام ستانی از قاتلان حسین و مسببان واقعه کربلا، بر دوش مختار و سپاهیانش افتاد که در جای خود بدان خواهیم پرداخت. جنبش مختار در سال ۶۶ آغاز شد و در سال بعد به پایان رسید.
به هر تقدیر، گروه پرشور توابین با تمام احساس و ایثار و تلاش خود نه تنها موفق به قصاص قاتلان امام حسین و دیگر قربانیان کربلا و انتقام ستانی از آنان نشدند، بلکه خود به تمامی قربانی شده و تبدیل به شهدای دیگری در تاریخ اسلام و تشیع شدند.
اما در این میان، یک نکته بس عجیب می نماید و آن حضور حمیدبن مسلم در سپاه توابین است؛ متهمی که بعدها مختار در مقام مجازات وی برآمد. بخش های از تاریخ توابین و نیز قیام مختار در طبری از این شخص نقل شده است. به نقل عموم منابع، وی از سرداران سپاه کوفی در کربلا بوده و به قولی همراه با خولی سر امام حسین را به کوفه حمل می کرده است. حضور او در سپاهی که به انگیزه انتقام ستانی از چنین افراد به خیزش در آمده بود، چه توجیهی می توانسته داشته باشد؟ آیا می توان گمانه زنی کرد و گفت سلیمان از یک سو او را متهم مهمی نمی دانسته و از سوی دیگر حضور او را، به هر دلیل، در کنار خود مفید تشخیص داده بود؟ البته طبری در گزارش سال ۶۶ و در ارتباط با نقل جنبش مختار، باز از حمیدبن مسلم یاد کرده و نوشته است که حمید با مختار مرتبط بوده و از نزدیکان ابراهیم فرزند مالک اشتر بوده است. در هرحال چنین می نماید که حمید در آن زمان (به هر دلیل) در کنار مخالفان دستگاه خلافت اموی بوده و به نوعی با آنان همکاری می کرده است.
در پایان چنین می نماید که سلیمان و جنبش توابین صرفا به انگیزه جبران گذشته ها و توبه از گناهان و یا صرفا انتقام ستانی از قاتلان واقعه کربلا نبوده است بلکه اینان دارای اندیشه سیاسی مشخصی نیز بوده و از باب نمونه برآن بودند که خلافت را به اهل بیت و (احیانا) خاندان علی منتقل کنند. افزون بر این که این مضمون بارها در سخنان سلیمان و دیگر شخصیت های توابین تکرار شده در همان گفتگوی بین سلیمان و حصین بن نمیر (که پیش از این نقل شد) نیز به صراحت آمده است. چنین اندیشه ای تا حدود زیادی طبیعی می نماید. چرا که سلیمان و دیگر بزرگان وابسته به جنبش توابین، همزمان با خلافت امویان به طور مطلق و نیز با خلافت عبدالله بن زبیر مخالف بوده و این مقام را یکسره مختص اهل بیت می دانستند. اندیشه ای که پیش از آن نیز وجود داشت ولی پس از داستان کربلا تقویت شد. با این حال در طول دوران دراز امامت شیعی پسین (۶۱ تا ۳۲۹ هجری) هیچ امام امامیه برای کسب و تحقق آن تلاش عملی نکرد.[۲۱]
طقوش در «دولت امویان» در باب جنبش توّابین چنین نظر می دهد: سرچشمه این جنبش با رهبری سلیمان بن صد خزاعی از حرکات بی هدفی بود که بدون روشن بینی به شور و هیجان پرداخته، شکست سنگینی خورد و نتیجه ای به جز خونریزی و افزایش بیزاری میان اهل عراق و خلافت اموی نداشت.
در این جنبش دو مسئله ملاحظه می شود: اول – این حرکت شیعی توصیف شده و مورخان آن را نقطعه عطفی در نقطه تحول جدیدی در تکامل مذهب شیعه می دانند، اگر چه آنان دعوت به امامت هیچ یک از اهل بیت نکردند. دوم – این که جنبش آغاز اقدام اساسی بود که تا هم اکنون از فعالیت های شیعه است و آن زیارت قبر حسین و طلب رحمت برای اوست. و این مرحله دیگری از رشد حرکت شیعه از یک حرکت سیاسی محض، به حرکتی دینی – سیاسی بود.[۲۲]
در پایان مفید می نماید که اشاره شود شماری از پژوهشگران و دانشگاهیان غربی نیز در باب توابین و ماهیت آن پژوهش هایی انجام داده و به تفاسیری متفاوت دست زده اند. در گزارشی از نوشتاری با عنوان «تاریخ گذاری روایت «توابین» و حضور در کربلا» اثر تورسن هلین سوئدی در تارنمای «مرکز و کتابخانه مطالعات اسلامی به زبان های اروپایی شرح مفیدی در این باب آمده است.
در مقدمه به آرای شماری از این محققان کم و بیش شناخته شده در باب توابین و ماهیت جنبش شان آمده است. از جمله به رأی مونتگمری وات اشاره شده و گفته شده است که وی بر این نظر بوده است که اکثر توابین متعلق به قبایلی بودند که ریشه در جنوب عربستان داشتند. به اعتقاد او، احساس وفاداری شیعیان نسبت به علویان ریشه در ایدئولوژی پادشاهی در جنوب عربستان داشت که بر اساس آن پادشاه دارای کیفیات فراطبیعی بود. البته نویسنده ی سوئدی بیشتر تفسیری متن شناسانه از گزارش ابومخنف به نقل طبری پرداخته است. در ادامه مقاله، نویسنده به بررسی تفصیلی بخش مربوط به حضور توابین بر سر مزار حسین میپردازد و با تجزیه و تحلیل ساختار و محتوای آن نشان میدهد که حداقل این بخش، اگر نه تمام متن، به اواخر قرن اول هجری باز میگردد و میتواند بینشی نسبت به تکامل اولیه اندیشه شیعی ارائه دهد.
در هرحال وفق این گزارش، شماری از محققان غربی، داستان توابین را در شناخت تشیع آغازین و پسین مهم دانسته اند.
مروری انتقادی بر تاریخ جنبش توّابین و قیام مختار ثقفی | ۱
منابع و پانوشتها
[۱] . التوابون، ص ۱۳۳ و ۱۳۷.
[۲] . ابن اثیر، الکامل، جلد ۴، ص ۱۷۷.
[۳] . در معجم البلدان عنوان «جوخی» یافت نشد ولی ذیل عنوان «جوخا» در جلد دوم چنین آمده است: جوخا نام ناحیه ای است فراخ در جانب شرقی بغداد و نهری در آن روان است و آن بین خانقین و خوزستان واقع شده است. ناحیه ای است آباد به گونه ای که در حوالی بغداد بی مانند است.
[۴] . ابن اثیر آالکامل، جلد ۴، ص ۱۷۷) گوید نخستین منزلگاه توابین «دارالاهواز» بوده است که دقیقا دانسته نیست کجاست.
[۵] . طبری (جلد ۴، ص ۴۵۶) از سخنرانی در کربلا یاد کرده و برخی فرازهای آن ها را نقل کرده است. نکته قابل توجه در سخنان سلیمان این است که حسین بن علی را «مهدی فرزند مهدی» خطاب کرده است: «اللهم ارحم حسینا الشهیدبن الشهید المهدی بن المهدی الصدّیق بن الصدّیق». اگر اصل خبر درست باشد (که بعید است چنین باشد) دقیقا دانسته نیست در اینجا عنوان «مهدی» به چه معناست؟ مثلا آیا مهدی به همان معنایی است که شیعیان امامی از مقطع پس از آغاز غیب کبرای امام دوازدهم شیعی در سال ۳۲۹ هجری می فهمیده اند و اکنون نیز می فهمند؟ چنین مفهومی از مهدویت با تعبییر مهدی فرزند مهدی (علی و فرزندش حسین) سازگار نیست. هرچند وفق خبری در «وقعه صفین» ابن مزاحم (ص ۵) در جریان رخداد صفین یکی از یاران امام علی نیز او را این جمله مورد خطاب قرار داد است: «انت مهدی المصیب». تنها توجیه معقول همان مهدویت به معنای عام آن است. یعنی در آن دوران شیعیان نیز مانند عموم مسلمانان برگزیدگان و امامان خود را مهدی می خوانده اند. چنان که در منابع آمده است در قرن نخست و حتی بعدتر شمار قابل توجهی از بزرگان و شخصیت های مقبول را مهدی شمرده اند. ابن منظور در «لسان العرب» آورده است که در عصر اموی شاعران برخی خلفا را «مهدیین» خوانده اند. قابل تأمل این که مسعودی نیز در «مروج الذهب» (جلد ۲، ص ۸۳) از حسین بن علی به عنوان «مهدی» یاد کرده که در کربلا نهان شده است. از آنجا که مختار نیز محمدبن حنفیه را مهدی خوانده است، در فصل مختار در این باب شرح بیشتری خواهد آمد.
البته این که از عنوان «صدّیق» برای امام علی استفاده شده، قرینه ای است بر عدم اعتبار اصل خبر. زیرا، اختلاف بر سر عنوان صدیق و این که پیامبر این تعبیر را برای ابوبکر به کار برده و یا آن را مختص علی دانسته است، شدیدا اختلاف است؛ به گونه ای که در وثاقت اصل خبر تردید ایجاد می کند و به ویژه منابع شیعی اصرار فراوان دارند مبنی بر این که خبر فقط در باره علی بن ابی طالب درست است.
[۶] . حَصّاصه یکی از آبادی هایی است نزدیک قصر ابن هُبیره پیرامون کوفه. یاقوت، معجم البلدان، جلد دوم، ذیل همین عنوان.
[۷] . شهر انبار که همان شهر کهن ایرانی «فیروزشاپور» است نهاده شده بر کرانه فرات و در ده کیلومتری کرانه غربی فرات. یاقوت، معجم البلدان، ذیل همین عنوان.
[۸] . این نام در معجم البلدان یافت نشد. البته «صُدُود» به معنای کوه و یا ابرکوه و یا کرانه و کناره آمده است که احتمالا صدود مورد اشاره به عنوان یک محل با این مفهوم بی ارتباط نباشد.
[۹] . یاقوت در جلد چهارم «معجم البلدان» ذیل «القیاره» آورده است که «القیاره»: منزلی است در مسیر مکه از طریق واسط در عراق.
[۱۰] . در مورد وجه تسمیه هیت چند روایت است ولی ظاهرا آنچه بیشتر تناسب دارد این است که بر بستر زمینی گود و پست قرار گرفته است و به این دلیل هیت نامیده شده است. هیت آبادیی است بر کرانه فرات در سمت بغداد بر بالای انبار. شرح بیشتر در جلد پنجم «معجم البلدان» ذیل همین عنوان.
[۱۱] . قرقیسیاء شهری نهاده بر کرانه نهر خابور و در حاشیه فرات. به گفته حمزه اصفهانی قرقیسیاء معرب کرکیسیاست. برخی گفته اند قرقیسیاء را شاه طهمورث به این نام خواند. وقتی عیاض بن غنم به سال نوزده هجرت جزیره را گشود، حبیب بن مسلمه فهری را به این ناحیه فرستاد و او این شهر را مانند رقّه که به صلح گشوده شد، به صلح فتح کرد. شرح بیشتر در جلد چهارم «معجم البلدان» (ذیل همین عنوان). از این اوصاف به روشنی دانسته می شود که قرقیسیا شهری است کاملا ایرانی و با اساطیر و تاریخ کهن ایرانی پیوند دارد. البته در ابن اعثم (جلد ۶، ص ۱۲۰) پس از هیت وارد محلی به نام عانات شدند.
[۱۲] . مقدسی (ترجمه پارسی البدء والتاریخ، ص ۹۱۰ و ۹۱۱) این جنگ را در زاب نزدیک موصل و در محلی به نام «رأس عین» نوشته است که احتمالا مراد همان نهر خازر و نیز عین الورده است.
اما بنگرید به شرح کوتاهی در باره «عین الورده» در جلد چهارم «معجم البلدان» یاقوت ذیل همین عنوان. به گفته این منبع، عین الورده [که ترجمه پارسی آن «چشمه گُل» است] شهری است در جزیره که در آنجا حوادثی برای عربان منطقه و رهبرانشان رخ داده و از جمله به رفاعه بن شداد اشاره کرده که اشارتی به رخداد جنگ عین الورده توابین است. البته یاقوت در باره لغت «عین» و پسوندهایی که پیدا کرده و نیز مکان هایی که ذیل این عنوان ترکیبی در شبه جزیره وجود دارد گزارش مفصلی دارد. در باره عین معانی مختلف آورده که از جمله آنها «طلیعه لشکر» است که شاید با عین الورده مورد بحث تناسب بیشتری داشته باشد. افزودنی است که در مدخل «توابین» دایره المعارف بزرگ اسلامی آمده است: عین الورده شهری اکنون در شمال سوریه و کنار مرز با ترکیه.
در «تذکره الخواص» (ص ۲۸۳) عین الورده در «خابور» اشاره شده است. یاقوت در جلد دوم «معجم البلدان» (ذیل همین مدخل) در باره مضمون لغوی و اصطلاحی و مکان هایی با این عنوان و از جمله «نهر خابور» سخن گفته است. از جمله در باره خابور واقع در شرق دجله در ناحیه موصل شرحی آورده است که احتمالا همین خابور است. اما از نهر خابور در فرات نیز یادشده است. در «الموسوعه الحره» در این باب شرحی مفید آمده است که البته بیشتر معطوف است به دوران اخیر. گفته شده این اصطلاح از خبر است و البته در اصل اصطلاحی سریانی است.
[۱۳] . البته در «تذکره الخواص» (ص ۲۸۴) گفته شده وفق روایتی عبیدالله بن زیاد در پیکار عین الورده حضور نداشت. این خبر با گزارش طبری (جلد ۴، ص ۵۱۳) تأیید می شود که به گفته وی عبیدالله از طرف مروان مأمور مقابله با سپاه سلیمان شد و به این قصد نیز حرکت کرد ولی در بین راه در جزیره متوقف شد و یک سالی در آنجا بماند. دلیل این کار نیز آن بود که در آنجا قبیله قیس عیلان بودند که از یک سو در اطاعت از ابن زبیر بودند و از سوی دیگر شماری از اینان در سپاه ضحاک بوده و به دست مروان به قتل آمده بودند و عبیدالله سرگرم مقابله با اینان بود (در مورد قیس عیلان بن مضر بنگرید به جمهره انساب العرب، اثر ابن حزم، ص ۱۷۹). پس از آن وی وارد موصل شد. اندکی بعدتر در همان ناحیه بود که عبیدالله به دست سپاه مختار و با فرماندهی ابراهیم اشتر به قتل آمد. با این همه، از مجموعه حوادث و به ویژه انتصاب ها استنباط می شود که فرماندهی عالی با عبیدالله بوده است. در جای خود شرح ما وقع خواهد آمد.
[۱۴] . طبری، جلد ۴، ص ۵۱۳.
[۱۵] . یعقوبی، جلد ۲، ص ۲۰۰.
[۱۶] . به نقل ذهبی در «تاریخ الاسلام» (جلد ۵، ص ۲۴۸) مُسیّب بن نجبه بن ربیعه الفزاری صحابی علی و از راویان حدیث علی و فرزندش حسن و حذیفه بوده و چند تن از راویان تابعی نیز از او روایت کرده اند. او با خالدبن ولید وارد عراق شد و در محاصره دمشق حضور داشت. او از بزرگان جنبش توابین بوده و در سال ۶۵ در جزیره کشته شد.
[۱۷] . ابن اعثم (الفتوح، جلد ۶، ص ۱۲۳) آورده است که سپاه کوفی پیش از عقب نشینی به قرقیسیا، اجساد کشته شدگانشان را در تاریکی شب دفن کرده و قبرها را با یکسان کردن زمین نهان کردند و هنگام عقب نشینی نیز پل ها را خراب و قایق ها را می سوزاندند. ظاهرا نهان کردن قبور برای آن بوده که دشمنان کالبدها را خارج نکرده و به مردگان بی حرمتی نکنند و اقدامات بعدی نیز بدان خاطر بوده که دشمن نتواند به تعقیب شان بپردازد.
[۱۸] . قابل ذکر این که سبط ابن جوزی (تذکره الخواص، ص ۲۸۴) پایان کار توابین را در ماه رجب دانسته که نادرست است.
[۱۹] . می توان پرسید که مختار چگونه و از کجا به چنین آینده نگری دقیقی دست یافته بود؟ اگر علم غیب را منتفی بدانیم (که بی تردید منتفی است)، تنها یک احتمال وجود دارد و آن این که این خبر را بعدها حامیان مختار (که به پیروی از مقتدای خود) با اقدام سلیمان و دیگر توابین مخالف بوده به انگیزه تبلیغ برای مختار جعل کرده و به عنوان دلیلی بر حقانیتش رواج داده اند. مضمون و ادبیات متن منقول نیز مؤید این احتمال است.
[۲۰] . البته طبری در آغاز گزارش سال ۶۶ نقل می کند که مختار در آغاز جنبش توابین از زندان نامه ای به رفاعه و تنی چند از رهبران جنبش نوشت و برای همکاری و تلویحا برای رهبری اعلام آمادگی کرد و رفاعه نیز با رویکرد قبول پیغام داد برای رهایی مختار از زندان آماده اند ولی وی نپذیرفت و گفت خود به زودی آزاد خواهم شد. دقیقا روشن نیست در این میان دو نامه بوده و یا همان نامه پس از پایان کار توابین است که نقل شد. احتمالا همین نقل درست باشد. در فصل مربوط با تفصیل بیشتر به این موضوع بازخواهیم گشت.
[۲۱] . جز طبری در حوادث سال ۶۵ بنگرید به: یعقوبی، جلد ۲، ۱۹۹-۲۰۰؛ ابن اعثم، الفتوح، جلد ششم، ابن مسکویه، تجارب الامم، جلد دوم، ص ۶۹-۸۴؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، جلد ۳، ص ۳۹۴-۳۹۵؛ مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۵، باب ۴۹؛ علی بهرامیان، مدخل توابین در جلد ۱۶ دایره المعارف بزرگ اسلامی. قابل ذکر این که ابوحنیفه دینوری در کتاب خود (اخبارالطوال) اشارتی به ماجرای توابین ندارد. هرچند شاید رعایت اختصار در این کتاب موجب این کاستی شده باشد. با این حال حذف کامل چنین رخداد مهمی با این رعایت معقول نمی نماید.
[۲۲] . طقوش، ص ۸۱.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…