۱. در طی انتخابات اخیر، مدام شنیدهایم که گفته میشود: پزشکیان نمیتواند کاری از پیش ببرد؛ مگر یک تدارکاتچی چقدر قدرت دارد؛ باید آن دیگری بخواهد وگرنه فرقی بین جلیلی و پزشکیان نیست. اظهار نظرهایی از این دست در روزهای اخیر نقل محافل خانوادگی، دوستانه، دانشگاهی و روشنفکری بوده است. نمونه های گفته شده و موارد مشابه دیگر نشان دهنده بحران عمیق بی اعتمادی در فضای جامعه است. این بی اعتمادی را به وضوح می توان در روابط اعضای جامعه با نظام حکمرانی و همچنین در روابط میان گروه ها و حتی افراد جامعه نسبت به همدیگر دید. این فضا و فرهنگ بی اعتمادی به میزانی بر جامعه حاکم شده است که اعتماد کردن خطای بارز تلقی می شود و حتی اعتمادکننده با مجازات های غیر رسمی اعضای جامعه (مانند تحقیر یا تمسخر) مواجه می شود. آنچنانکه که این گونه برخورد را در ارتباط با برخی از نخبگان سیاسی و اجتماعی حامی مشارکت در انتخابات شاهد بودیم. توجه به این موضوع بسیار پر اهمیت است چرا که نه تنها شکست دولت بلکه فروپاشی جامعه نیز می تواند از عواقب احتمالی عمیق تر شدن این بحران باشد. به عبارتی اگر همچنان بر طبل اعتبارزدایی کوبیده شود و اعتماد در سنت خود بازتولید نشود؛ یعنی جامعه پاسخی متناسب با خواسته هایی که دلیل مشارکت شان در انتخابات بود، نگیرد، خواه ناخواه این ابر بحران تشدید و فروپاشی را نوید خواهد داد. بنابراین حفظ اعتماد «دهقانان فداکار» و ترمیم اعتماد اکثریت تحریمی، باید مهمترین دغدغه دولت جدید باشد. این ترمیم و بازتولید نیز زمانی قابل تحقق است که دولت و نظام سیاسی از میزان کنترل و تمرکز بر منابع قدرت و ثروت بکاهد و به حداقل انتظارات جامعه در عرصه های اجتماعی و اقتصادی پاسخ دهد.
۲. اعتماد در ساده ترین تعریف به معنای پیش بینی پذیری کنشها و واکنشهاب اعضای جامعه در موقعیتهای مختلف اجتماعی است. با فراهم کردن این امکان پیش بینی و برنامه ریزی، همکاری نیز محقق می شود؛ زیرا اعتماد به قواعد کنش، امکان توافق و همکاری را فراهم می آورد. یعنی اعتماد زمینه ساز تعامل و همکاری است و همکاری گذرگاه برون رفت از بحران ها. در مقابل، اگر در جامعه اعتماد نباشد، اساسا همکاری نیز صورت نخواهد گرفت. به زعم اوفه، اعتماد به معنای باور به عملی است که از دیگران انتظار می رود. فوکویاما نیز وجود اعتماد را تسهیل کننده همکاری می داند. پاتنام نیز مینویسد در جامعه ای که فقدان اعتماد در آن به چشم میخورد، نبود همکاری امری غیرعقلانی نیست. زتومکا نیز مفهوم اعتماد را «استراتژی ضروری برای کنارآمدن با آینده ای قطعی و کنترل نشدنی» می داند. به زعم او، اعتماد کردن یا اعتماد نکردن، هنجاری است که در نتیجه تجربیات اعضای یک جامعه شکل می گیرد و از طریق فرایند جامعه پذیری به افراد آموخته می شود. یعنی تجربیات مثبت مبتنی بر اعتماد، فرهنگ اعتماد و تجربیات منفی ناشی از اعتماد، فرهنگ بی اعتمادی را شکل می دهد. در نتیجه، اعتماد هنجاری فرهنگی است که اگر در مدار سنت اعتمادیابی ساخته و به هنجاری اجتماعی تبدیل و در روابط اجتماعی و سیاسی رعایت شود، مجدداً بازتولید می شود.
۳. پزشکیان کاندیدای جریان اصلاح طلبی، علیرغم تاکید مشکوکی که بر شعار ندادن و وعده ندادن داشت، با این شعار که برای «نجات ایران» و «تحقق عدالت و آزادی و پیشرفت»، باید «برخیزیم و طرحی نو دراندازیم»، صندلی ریاست جمهوری را نشانه گرفت. او بارها در سخنانش تاکید کرد که به «آزادی»، به «عدالت اقتصادی» و به «تنش زدایی در سیاست خارجی و حل مسئله تحریم ها… بر می گردم» تا وضع موجود اصلاح و بهبود پیدا کند؛ و «تضمین» داده است که «در برابر گشت های اجباری، فیلتر کردن و فیلتر شکن بازی… تمام قد» بایستد، «نخبگان اقوام و مذاهب را در اداره امور مهم کشور و حل مشکلات سهیم» کند، «به هیچ فسادی میدان ندهد و زمام اداره و اصلاح امور را برای احقاق حقوق ملت و رفع تبعیض ها و بی عدالتی ها به قانون و امر کارشناسی و خرد جمعی» بسپارد، برای رونق اقتصادی «دروازه های کشور را به روی همه باز» کند و با توهم رونق از طریق «مرزهای بسته و درون یک قفس» مقابله کند، «سفره خواص» را برچیند، حق دسترسی آسانتر مردم به «سلامت و آموزش» را فراهم نماید و به خواسته های معلمان، دانشگاهیان، زنان، بازنشستگان و غیره توجه کند. او با بیان این شعارها، از «دهقانان فداکار» خواست تا با «اعتماد و همبستگی و مشارکت» شان، فرمان «قطار ایران» را به او بسپارند تا بتواند «گره ها» را باز کند و کشور را بر سر منزل مقصود برساند. همچنین او «متعهد» شده است که به «اعتماد» دهقانان فداکار «خیانت» نکند و از آنها خواست تا هر جایی که خلاف وعده هایش عمل کرد، با کشیدن ترمز قطار به او یادآوری کنند تا او پیاده شود و خودش را «بازنشسته سیاسی» کند. اکنون پزشکیان راننده قطار یا همان لکوموتیوران شده است.
۴. مسیر عملی ترسیم شده توسط پزشکیان در دو وجه قابل بررسی است:
در وجه اول: او پذیرفته است که رئیس قطار «آن دیگری» است و او تنها باید لکوموتیوران باشد و مجری «منویات». یعنی او پیشبرد وعده هایش را به مسیر تنگ گفت و گو با رئیس قطار محدود کرده است و همه تخم ها را در سبد رئیس گذاشته است. بر این اساس «دهقانان فداکار» باید پای صندوق رای می رفتند تا پزشکیان لکوموتیوران شود و بعد از آن در خانه ها بنشینند تا وی از طریق گفت و گو با رئیس، قطار ایران را در مسیر بهبود اوضاع هدایت کند. آیا پزشکیان میتواند، رئیس اقتدارگرا را وارد مذاکره در مورد توزیع قدرت و ثروت کند؟ وقتی او از همان ابتدا جایگاه خود را تا سطح یک مجری «منویات» تنزل داده، چگونه میخواهد از این موضع وارد مذاکره ای شود که به تغییر توازن قدرت و تحقق شعارهایش منجر شود؟ آیا او واقعا باور دارد که با صرف حضور در سمت رئیس جمهور میتواند نظام مستقر را برای اصلاح وضع موجود متقاعد سازد؟ آیا او با مشی مادون رفرمیستی و رویکرد تغییر از طریق گفت و گو با رئیس می تواند وعده هایش را تحقق بخشد؟
در وجه دوم: برنامه ترسیمی او معطوف به این فرض است که اگر رئیس نخواهد و مسیر گفت و گو جواب نداد، کوتاه خواهد آمد و از قطار سیاست پیاده می شود. این نوع ذهنیت پزشکیان درست شبیه نسبتی است که در مواجهه با نهج البلاغه تجربه کرده است. او در زندگی فردی و شخصی آنگونه که شایسته بود چون یک شیعه معتقد نهج البلاغه عمل کرد. اما در دوره طولانی کارگزاری اش در عرصه اجتماعی و سیاسی رویکرد محافظه کارانه ای نسبت به تعالیم نهج البلاغه داشته است. حال نیز می خواهد در صورت بسته بودن مسیر رایزنی تنها خودش را نجات دهد و پیاده شود و برود دنبال زندگی شخصی اش. آیا پزشکیان به مسئولیتی که در قبال اعتماد دهقانان فداکار دارد به اندازه کافی اندیشیده است؟ آیا او نمی داند که در صورت ناتوانی و پیاده شدن چه نمکی بر زخم اعتماد دهقانان فداکار می پاشد؟ حتی اگر بپذیریم ناچار به ترک لکوموتیو باشد، چه سودی برای آنانی دارد که به وی اعتماد کردند و چه دردی از آنها دوا خواهد شد؟ آیا بهتر نیست که در صورت به بن بست رسیدن گفتگویش با رئیس استراتژی های دیگر متکی به نیروی اجتماعی هوادار را دنبال کند؟
۵. به نظر می رسد، تحقق شعارها و وعده هایی که پزشکیان داده است، بیش از آنکه به گفت و گو و نصیحت نیاز داشته باشد، نیازمند حضور فعال مردم، جامعه مدنی و شکل گیری قدرتی است که نظام مستقر آن را به حساب آورد. یعنی بهتر است پزشکیان برای تحقق اهداف و وعده هایش علاوه بر مسیر گفتگو به ساختن سنگری اجتماعی بیاندیشد. چرا که هر تغییر و اصلاحی نیازمند دعوت از نیروی اجتماعی متناسب است. او اگر بتواند در ابتدای کارش، در بیان و گفتار چون خاتمی از مسیر همدلی و همراهی با رئیس در بیاید و در عمل فرمان لکوموتیو را آرام به سمت تحقق خواسته های «دهقانان فداکار» بچرخاند، خواهد توانست با جلب اعتماد بخشی از جامعه سنگری ایجاد کند که بعدتر و در مواقع لزوم به کار امر اصلاحش آید. تا در صورت شکست مسیر گفتگو امکان های دیگری همچنان پیش روی او گشوده باشد و نه الزاما اجبار به پیاده شدن و اعلام بازنشستگی. البته مرور افکار پزشکیان نشان می دهد که او اساسا به سنگر های اجتماعی باورمند نیست و به نظر می رسد مرغ او تنها همان یک پا را دارد. با این حال باید این نکته را در نظر داشته باشد که به ندرت می توان ساختار اقتدارگرایی را شاهد آورد که با گفت و گو و نصیحت تن به اصلاح داده باشد. تجربه ایران نیز به او همین را نشان می دهد. به خصوص تجربه همکارش خاتمی. بنابراین اگر پزشکیان اصرار به راه رفتن با یک پا کند به احتمال زیاد بسیار زودتر از آنکه تصور میکند با بن بست مواجه خواهد شد؛ مگر شانس بیاورد و رئیس خود طالب تغییرات شود. مهمتر اینکه او با اصرار بر یک استراتژی شکست خورده باید نگران این باشد که پس از گرفتار شدن در بند رئیس و تلاش ناموفق برای تغییر از بالا، موجی از بی اعتمادی و نا امیدی را میان دهقانان فداکار شایع کند و باد به آتش بی اعتمادی زند و جامعه را در مسیر فروپاشی به سرازیری هدایت کند.