برگزیده‌ها

باخت بود یا بُرد؟

باخت بود یا بُرد؟ باید از شادی، هورا می‌کشیدیم و هوا می‌پریدیم و هم‌دیگر را بغل می‌کردیم؛ یا از غم، هر یک در گوشه‌ای کِز می‌کردیم و قطرات اشک‌مان را از دیده‌ی همدیگر پنهان می‌کردیم. کیمیا همان دقایق اول جلو تاخته بود. ضربات‌اش بر سر و سینه‌ی ناهید که فرود می‌آمد؛ چیزی در دل غوغا می‌کرد. دل به تلاطم می‌افتاد. این ضربات را چه کسی بر سر چه‌کسی فرود می‌آورد؟ راند اول را که کیمیا با پیروزی به پایان بُرده بود؛ مردم در شوق بُردن ذوق‌زده بودند و یا در اضطراب باختن، دل تو دل‌شان نبود؟ راند دوم را هم کیمیا به امتیازات پی‌درپی از ناهید، پیش تاخته بود. ناهید از پی ضربات چرخشی کیمیا که بر روی دشک فرود آمده بود؛ بغض بود که از این زمین خوردن ناهید بر جسم و جان مردم تماشاگر سرازیر می‌شد یا لذت نزدیکی پیروزی بود که از نزدیکی بُرد کیمیا مردم را حس غرور می‌بخشید؟ و در ثانیه‌های آخر راند دوم که ناهید، کیمیا را شکست داده بود؛ مردم در حس پیروزی ناهید شریک داشتند می‌شدند و یا در حسرت پیروزی نزدیک از دست رفته با کیمیا، مغموم می‌شدند؟ و همین تراژدی تا پایان ادامه داشت. ناهید بازی را بُرده بود. ولی شاید اغلب مردم، به حس تلخ جان‌کاهی این مسابقه را تماشا کرده بودند. طعمی از حس تماشای یک مسابقه را نداشت. حتی اگر شکستی را هم در درون حس کرده بودند؛ به حس ناشی از باخت شبیه نبود. حسی از رویارویی ایرانی در برابر ایرانی دیگر بود؟ حسی از شقه‌شقه شدن بود؟ یک ایرانی از یک ایرانی بُرده و یک ایرانی به یک ایرانی باخته بود؟ باختِ یک ایرانی، بُردِ آن یکی ایرانی به حساب می‌آمد؟ آن‌دو به سودِ کدام طرف ضربات فنی‌شان را فرود می‌آوردند؟ دست‌دردست هم داشتند برای پیروزی نام وطن؛ و یا رودررویِ هم داشتند رنگ و نشان و تعلق خاطر به وطن را از اعتبار می‌انداختند؟ کدام‌شان اگر می‌بُرد، حسِ خوش بُردِ وطن در دل می‌نشست؟

ایرانی آرام و قرار نداشت. انگاری در این رویارویی، هیچ بُردی در کار نبود. بُرد یکی، باخت خودش هم بود. نمایش غم‌انگیزِ از یک تراژدی بود بود. تأثرانگیز و دردناک. چیزی قرینِ فاجعه و مصیبت که ترس و ترحم را در دل تماشاگر ایرانی کاشته بود. ترسِ از استمرار این رویارویی. ترسِ از آواره‌گی رو به گسترش و استیصالی که رفته‌رفته به همه‌جا نشت پیدا کرده و تا فستیوال‌های بین‌المللی هم نمود پیدا کرده بود. حالا پرده برون افتاده بود و جهانیان هم از این استیصال و آواره‌گی رو به تسری جامعه‌ی ایران داشتند آگاه می‌شدند.

ولی گزارش‌گر تلویزیون جمهوری اسلامی، فارغ از این مواجهه‌ی تراژیک، انگاری در دنیایی دیگر به سر می‌بُرد. او فرسنگ‌ها دور از آن صحنه‌ی دردناک، گویی بُرد عجیبی را از این صحنه دیده بود. انگاری از این رویارویی داشت قصه‌ی انتقام برای جمهوری اسلامی سرِ هم می‌کرد که با بی‌پروایی گزارش می‌کرد: «آفرین به کیانیِ ما با یک برد تاریخی..با یک انتقام بسیار عالی..ارزش پرچم رو به همه نشون داد.» انگاری وطن در ذهن او به چیزی بیش از همین نظامِ چند ده ساله قد نمی‌داد. گویی هویت ایرانی را شناس‌نامه‌ی ممهورِ به جمهوری اسلامی، مُهر اعتبار می‌زد. او به تجاهل، داشت سیاست‌هایی را پشت گوش می‌نهاد که با مداخلات ایران‌ستیزانه و تفرقه‌گرایانه، با ارتجاع و تبعیض، تعلقات ملی و میهنی را دچار بحران کرده بود و حالا در جای‌گاه مدعی، از ارزش پرچم لاطائلات می‌بافت. او گویی آن‌قدر از حس‌وحال وطن‌دوستی دور بود که بیش از این‌که از این مواجهه به غم و غصه دچار شود؛ داشت شادی انتقام جمهوری اسلامی را به این گفتار مبتذل خود، به بینندگان حالی می‌کرد.

دیگر هواداران جمهوری اسلامی نیز در شبکه‌های اجتماعی، انگاری در خط همان انتقام، روایت مبتذلی از این مسابقه داشتند می‌نوشتند:«وطن فروختنی نیست خانم علیزاده. امروز طعم وطن‌فروشی‌تان را چشیدید.» تازه وطن بیادشان افتاده بود. وطن انگاری مستمسکی بود برای انتقام. داشتند کیمیا را می‌نواختند:«بی‌وطن ها همیشه بازنده هستند!»

برای عملی کردن این انتقام هم بود که آن‌ها، پرده‌ی آخر این رویارویی را سانسور کرده بودند. صحنه‌ای که ناهید و کیمیا در جایگاه توزیع مدال‌ها، هم دیگر را در آغوش گرفته بودند. سانسور این صحنه، ادعای دروغین وطن‌وطن‌کردن آن‌ها را برملا می‌کرد. آن‌ها ناهید را در کنار کیمیا نمی‌پسندیدند. آن‌ها خنده و شادی ناهید و کیمیا را در کنار هم نمی‌خواستند. آن‌ها آن‌دو را رودرروی یک‌دیگر می‌خواستند. این رویارویی بود که می‌بایست برقرار می‌ماند. داخل در برابرِ خارج. خودی علیه غیر خودی. روزنامه‌نگار داخل‌نشین رودرروی روزنامه‌نگار خارج‌نشین. باحجاب برضد بی‌حجاب. انقلابی دشمنِ ضد انقلاب.

و برای این رویارویی، از وطن هم مستمسک می‌جستند. ظریفی این لقلقه‌ی زبانی‌ وطن‌وطن‌ آن‌ها را این‌گونه به باد انتقاد گرفته بود :«مرحوم حمید سبزواری (از شاعران خودی مرحوم) در تالار رودکی دانشگاه عربده می‌کشید که نیما از ما نیست اخوان و شاملو فروغ از آن ما نیستند‌. ما شاعر ملی نمی‌خواهیم شاعر اهل بیت می‌خواهیم‌. اون موقع مفهوم وطن اَه بود‌. بد بود. زشت بود. الان باز وطن عزیز شد. یادمون نمیره اشعار فردوسی را از کتاب‌های درسی حذف کردید.»

اگرچه حامیانِ اصیل و اصلی همین جمهوری اسلامی، نه کیمیا و نه ناهید، که کل زنان این سرزمین را شایسته‌ی چنین ارج و قرب نمی‌دانستند. محمدمهدی فاطمی صدر، مدرس حوزه علمیه، با اشاره به تکواندوکاران زن ایرانی در المپیک، در شبکه ایکس نوشت: «شریعت الهی، زن‌ها را از شمشیر زدن در میدان جهاد سخت هم معاف کرده است، چه رسد به این که آن‌ها را به میدان لگد پراندن‌های موهوم گسیل کنیم.»

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳