«زندان در زندان»، رنجنامۀ خانم فائزه هاشمی عزیز که در زندان اوین نوشته شده را خواندم و سخت غمگین شدم. فعالیت های سیاسی و مدنیِ فائزه خانم را از دهۀ هفتاد شمسی رصد کرده و به نیکی بخاطر دارم؛ از ترویجِ دوچرخه سواری دختران و برکشیدن ورزش بانوان تا راه اندازی روزنامۀ «زن» و حمایت تمام قد از معترضان در جنبش «سبز» تا دیدار با همبندی زندانی بهایی خود پس از آزادی از زندان پیشین و حمایت از جنبش « زن، زندگی، آزادی» تا اکنون و اینجا.
در خلوت، حریت و جسارت و شجاعت او را تحسین کرده ام؛ که اگر میخواست با عنایت به موقعیت خانوادگی خود، مشی و سبک زندگی دیگری اختیار کند، به سهولت می توانست. اما نخواست و چنین نکرد و کم هزینه نپرداخت…
چنانکه در می یابم، در نامۀ اخیر ، فائزه ابدا در مقام تخطئۀ مبارزات مدنی و پیگیری مطالبات به حق شهروندی و دموکراتیک قلم نزده و همچنان بر عهد پیشین خود استوار است، که «حقۀ مهر بدان نام و نشان است که بود». بلکه آسیبشناسانه، در حوزۀ سیاست و امر سیاسی، نسبت به بازتولید مناسبات استبدادی در خلق و خو و منشِ شهروندان پیرامونی ، اعمّ از زندانیان و غیر زندانیان، هشدار داده و آنرا صراحتا و به درستی نقد کرده است. مادامی که « دگر پذیری» در ذهن و روان ما جا خوش نکند و «دگرستیزی» تحت هر عنوانی و به هر بهانه ای دست بالا را داشته باشد؛ آش همین آش است و کاسه همین کاسه.
بجای یک انقلاب که ۴۵ سال پیش انجام شده و شاهد آثار و نتایج و گیر و گرفت های محسوس و ملموس آن هستیم؛ اگر ده انقلاب دیگر هم صورت بگیرد و نظام های سیاسی مستقر زیر و رو گردد؛ مشکل بنیادین ما رفع نمی شود، که حذف و طرد و بایکوت و تهدید و ارعابِ « دیگری» و بر ساختن دوگانه های کاذب راهی به جایی نمی برد. در این میان حقیقتا فرقی نمی کند این سوی میز قدرت نشسته باشی یا آن سوی میز؛ در هر دو حالت، مادامیکه اینگونه رفتار می کنی، گامی در راستای افزایش «خیر عمومی» برنمی داری و گرهی از کار فروبستۀ شهروندان نمی گشایی.
با خواندن نامۀ دردمندانۀ فائزه، یاد دو امر افتادم. اول، فیلم «بایکوتِ» محسن مخملباف که به روایت خود در جلد اول از خاطرات خواندنیِ خود، آنرا مبتنی بر خاطرات تلخ زندان پیش از انقلاب خود ساخته است.
دوم، به یاد آرنولد توین بی، مورخِ انگلیسی نامبردار و سخن حکیمانۀ او افتادم. جایی می نویسد بدترین کاری که حاکمان مستبدّ در حق محکومان و شهروندان انجام می دهند؛ این نیست که ظلم می کنند، حقوقشان را نقض و نفی می کنند و عدالت ورزی را به محاق می برند و خلایق را آزار می دهند. این هست، اما از آن تلختر و تراژیک تر این است که خلق و خو و شیوۀ رفتار حذفی و دگرستیزانۀ خود را به شهروندان می آموزانند و در جسم و جانشان می کارند. به همین سبب است که پس از چندی، این روشهای دل آزار و رهزن متاسفانه باز تولید می شود و « این قافله تا به حشر لنگ می ماند».
تا خلق و خو و شیوه و منش استبدادی و دگرستیزانه از ذهن و ضمیر و رفتار ما ( در داخل و خارج زندان) رخت برنبندد و ریشه کن نگردد؛ روی « حکمرانی خوب» و « خیر عمومیِ» رهگشا را نخواهیم دید و گامهای موثری در جهت نهادینه شدن ساز و کار دموکراتیک بر نخواهیم داشت:.
«من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال»
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…