آقای خاتمی، بسیار کوشید اصلاحات مورد نظر خود را به عنوان یک روش برای اصلاح و بهبود جمهوری اسلامی در چارچوب ساختار حقوقی و واقعی جمهوری اسلامی به کار گیرد و هرگز بر این رأی نبود که این اصلاح، به شکل یک راهبرد، سودای تغییرات ساختاری و تحول جمهوری اسلامی را در سر داشته باشد. به چنین نگرشی اتهامِ سادهانگاریِ کودکانه، نه فقط از آن روی است که جمهوری اسلامی با توجه به مبانی نظری و ایدئولوژیک خود، ساختار حقوقی و واقعیاش و تجربه تاریخی استبداد در ایران و خاورمیانه که چون دیواری سرد و سیاه در برابر اصلاحات ایستاده، بلکه از این بابت مهمتر هم هست که اگر اصلاحات را بر بنیاد عقل نقاد و علم راهگشا قرار دهیم که در آن عقل و علم راهگشای مسائل میباشد، هیچ دلیل و تضمینی وجود ندارد این علم و عقل برای انجام وظیفه خود از ساختارهای سیاسی و روابط قدرت موجود فراتر نروند. بدیهی است که عقل و علم در پویش و تکاپوی خود برای بررسی و واکاوی علتها و راهحلها، خود را آزاد از هر قید و بندی میدانند و اصولاً بدون چنین پیشفرضی نه توان نقادی هست و نه امکان پژوهش علمی و بهکاربردن آن.
درست در همینجا بود که یکی از مهمترین علل اختلافِ جناح اصلاحطلب با یکدیگر و همچنین با کسانی که وظیفه داشتند جمهوری اسلامی را حفظ کنند، روی داد. اصلاحطلبان تبدیل به دو طیف شدند؛ طیفی که اصلاحات را به عنوان روش در چارچوب نظام میدید و همین قانون اساسی جمهوری اسلامی را که بنیان ساختار حقوقی جمهوری است، کافی برای حل مسائل میدانست، و طیفی که همواره متهم به تندروی بودند و نمیخواستند، و به بیان دقیقتر نمیتوانستند، که اصلاحات را مقید و محدود به قانون اساسی یا ساختارهای موجود ببینند. این طیف به خوبی دریافتند که نمیتوان عقل و علم را که بنیاد روشی اصلاحطلبی است، مقید و محدود به ساختار حاکمیت یا قانون اساسی آن و حتی فرهنگ و ارزشهای آن دانست. شاید اتاقهای فکری جمهوری اسلامی هم بهسرعت متوجه شدند که امکان مقید ماندن اصلاحطلبی به عنوان یک روش چندان پذیرفتنی و شدنی نیست، پس تصمیم گرفته شد که حتی در برابر خواستههای اصلاح و بهبودهای بسیار نازل و در چارچوب قانون هم گامی عقب ننشیند.
وفاق مسعود پزشکیان هم خود از جنس روش است و برخلاف اصلاحات خاتمی که از سوی او انتخابی آگاهانه به عنوان روش بود، برای مسعود پزشکیان این انتخاب گویی بیشتر از سر تحمیل و اجبار است. اگر وفاق مورد ادعای پزشکیان یک راهبرد یا استراتژی برای نجات ایران بود، لازم میآمد در این وفاق نه تنها از همه جناحهای حاکمیت در آن حضور داشته باشند، نه تنها برای منتقدین و مخالفین هم سهمی هموزن گروههای حاکمیتی در نظر میگرفتند، بلکه میبایست گامهایی بلند و مبتکرانه برای مشارکت جدی فعالین انقلاب زن، زندگی، آزادی و معترضان خیابانی سرکوبشده و آسیبدیده برداشته میشد. روشن است که چنین وفاقی مورد پذیرش بسیاری از بخشهای حاکمیت جمهوری اسلامی قرار نمیگیرد.
وفاق اینچنینی به عنوان یک راهبرد اگر از سوی کانونهای قدرت جمهوری اسلامی مورد انکار نمیبود، آنجا که هدف نجات ایران در گام نخست و سپس تدوین سیاستهایی برای تغییر و توسعه راستین آن است، چنین خیالاتی را به عنوان انتظار و توقع ایجاد میکرد و از خود چنین دفاع مینمود. وقتی رئیسجمهوری دم از وفاق میزند و رهبر کشور هم اقلاً آشکارا مخالفتی با آن ندارد و بر آن قیدی نمیزند و نیز با توجه به وضعیت خطیر ایران و بحرانهای ریز و درشتی که گریبان آن را گرفته است و بدتر از آن وضعیت متزلزل جمهوری اسلامی که به سختی بحران انقلاب زن، زندگی، آزادی را از سر گذرانیده، همچنین وضعیت آشوبزده منطقه، بدیهی است که این را باید چشم داشته باشیم که نخست رهبر کشور و سپس سایر نقشهای پرقدرت، در امر تغییر وضعیت موجود پیشقدم شوند. تغییری برای نجات ایران با راهبرد وفاق که به ناچار باید هر ایرانی با هر باور و اندیشهای که دل در گرو این کشور و مردم آن دارد، برای ایران و مردم وارد عرصه فعالیتهای آزادی فکری و فرهنگی و سیاسی شود. همچنین وفاق به عنوان راهبرد باید چنان آزادی و ثباتی را ایجاد نماید که دیگر هیچ بخشی از مردم آنجا که فریاد حقخواهی دارند و نسبت به امری اعتراض، با سرکوب روبهرو نشوند. نتیجهی چنین راهبردی آن است که مردم حاکمیت را از خود میدانند و برآیند عقاید و خواستههای خود. چنین وفاقی موجب اقتدار و مشروعیت حکومت شده و امنیت کشور که امنیت نقشهای مهم و پرقدرت سیاسی است را هم تأمین میکند.
اگر از توقعات و خیالات اینچنینی که در ایران کنونی بهسرعت متهم به توهم میشوند فاصله بگیریم و به واقعیتها چشم بدوزیم، آنگاه وفاق مسعود پزشکیان را روشی همراهی میدانیم که البته به غلط بر آن نام وفاق نهاده است. پزشکیان در این وفاق یا به عبارت دقیقتر ایجاد همدلی در کانونهای قدرت کار چندانی با مخالفان، معترضان انقلاب زن، زندگی، آزادی و خیزشهای پیشین، سرکوبشدگان و آسیبدیدگان ندارد. او شاید حتی در محاسبههای خود، منتقدین اصلاحطلب رادیکال را هم به چیزی نگیرد. البته چنین رویکردی بعید است برای آن باشد که این اقشار و گروهها را منکر شود و از بیخ و بن به حساب نفی نماید. بلکه گویی چنین رویکردی برای این اتخاذ شده که او به این نتیجه همدلانه و البته امیدبخش رسیده که مخالفان و معترضان هیچ دشمنی با تغییر و توسعه ایران ندارند، بلکه مهمترین موانع این تغییر و توسعه همان نقشها و کانونهای قدرت است که در سازمانهای مذهبی و نظامی و امنیتی و سیاسی جا گرفته و با توجه به منابع گوناگون قدرت و ثروت و اطلاعاتی که در اختیار دارند، به راحتی هر تغییر و اصلاحی را زمینگیر میکنند. وفاق پزشکیان فریاد خاموش این درد است که این نقش و سازمانها نخواهند گذاشت تغییری به سود مردم و کشور انجام گیرد مگر اینکه با شعار وفاق و تعامل و گفتگو با آنان وادارشان کرد و اگر همراهی نمیکنند، حداقل سنگاندازی هم نداشته باشند.
آنچه که پزشکیان تاکنون از وفاق نشان داده است، معطوف کردن کوششهای خود از طریق گفتگو و نشان دادن رویهای مذهبی و سنتی به نقشهای با نفوذ و قدرت سیاسی برای مهار آنان است. پزشکیان میانگارد با نزدیکی خود به این نقشها و کانونهای قدرت و گسترش بساط شباهت به آنان از طریق گفتار و کردار برای رفع سوءظن و نظر آنان میتواند برای اصلاح و بهبود وضع موجود گامهایی بردارد و به این ترتیب حتی وضعیت برای مخالفان هم بهتر خواهد شد. فهم وفاق پزشکیان به ما کمک میکند از توقعات معقولتری برخوردار باشیم.