تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته است. در نگاه کلان، نیروهای سیاسی با سه انگارهٔ «برکت»، «فلاکت» یا «فرصت» برآیند حمله نظامی به ایران را تحلیل میکنند. جدا از داوریهای اخلاقی در مورد این سه انگاره، آنچه به داوری سیاسی مربوط میشود، این واقعیت است که تبلیغ این صفبندیها و رقابت قدرت میان آنان، آن هم با عاملیت رسانههای سراسری و اجتماعیِ امروز، بخش عمدهٔ سیاستورزی در قرن بیستویکم است. هدف، تسخیر هژمونی ادراکی برای غالبکردن روایتی است که بتواند پایگاه اجتماعی خود را در میان مردم ناامید، خسته و مستأصل ایران تحریک کند، روایت خود را گسترش دهد و حول آن نیروها را بسیج نماید.
در دنیای امروز، قدرت سیاسی از دل هژمونی روایت غالب تولید میشود. بنابراین، شگفتزده نباید شد که تصور حمله نظامی به ایران، از طرفداران فدرالیسم قومی و تجزیهطلبان گرفته تا طرفداران یکپارچگی سرزمینی و تمامیت ارضی و از سازمان مجاهدین خلق تا حزب مشروطه را در ذیل روایت «فرصت نهفته در حمله نظامی» موقتاً همآوا کرده است.
بخشی از این پارادوکس نتیجهٔ سیالیت قدرت در ایران و تودهای شدن سیاست است. لذا شرط لازم برای فهم سیالیت قدرت بهویژه میان «معترضان» جمهوری اسلامی که پایگاه اجتماعی آنان به بالای ۹۰درصد جامعه رسیده، توجه به درجهٔ اقبالی است که «چسبندگی» روایت «فرصت جنگ» توانسته، حداقل در فضای رسانهای، دیگر روایات رقیب (یعنی «برکت جنگ» و «فلاکتِ» عاقبت آن) را به چالش بکشد.
سوار بر موج عظیم نارضایتی عمومی و ناکامی عمیق نخبگان در ارائه یک چشمانداز پایدار سیاسی، شاهد پیدایش جمع اضدادی هستیم که با انواع ابتکارات محیرالعقول در روایتسازی تلاش میکند حمله نظامی یک قدرت هستهای منطقهای آن هم با حمایت قاطع ابرقدرت جهانی را یک «فرصت» برای تضعیف رژیم و بهرهبرداری سیاسی برای تغییر موازنهٔ قدرت به نفع خود تبیین کند. ناآگاه از اینکه تنها مخرج مشترک در جمع اضداد، منافع متضاد است. با این همه، شکی نیست که در مقایسه با گذشته جذابیت و «چسبندگی» روایت «فرصت جنگ» در تسخیر قلوب بخشی از افکار عمومی کامیبابتر از گذشته ظاهر شده است.
اما اگر سه انگارهٔ «برکت»، «فلاکت» یا «فرصت» را با ترازوی تحلیل قدرت بسنجیم، این روایات چه چشمانداز سیاسی خواهند داشت؟
«برکت جنگ»
گروهی که به نهاد ولایت تعلق دارد، پدیدهٔ جنگ را «برکت» و برآیند آن یعنی ایران در استعمار ولایت قلمداد میکند. چرا که نهاد ولایت و سپاه پاسداران در ساختار جمهوری اسلامی، شباهتهای چشمگیری با نظامهای استعماری دارد. همانطور که عجم اوغلو و جیمز آندرسن در کتاب «چرا ملتها شکست میخورند» اشاره کردهاند، این نهادها مانند نهادهای استخراجی استعماری عمل میکنند. مهمترین وجه تشابه در سه محور است: اول، هر دو نظام به عنوان نهادهای کنترلکننده عمل میکنند نه حکومتداری. دوم، منافع آنها در تضاد با منافع مردم بومی قرار دارد. سوم، و مهمتر از همه، هر دو نظام مردم محلی را نه به عنوان “خودی” بلکه به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف خود میبینند.
در تحلیل نهاییِ این طیف و البته «اصلاحطبانِ» آن، نهاد ولایت بهعنوان تز محوری حکمرانی این نظام توانسته در این نیمقرن گذشته از پدیده جنگ بهره برد و با صدور آرمانهای انقلاب اسلامی به منطقه و صرف منافع ملت ایران بهنفع امت اسلامی نفوذ قدرت خود را از خلیجفارس تا دریای سرخ و مدیترانه گسترش دهد.
این گروه در نظر معتقد است که انقلاب اسلامی «آغازگر عصر جدیدی» شد که میان دو کانون «چپ و راستِ مدرنیته» ظهور کرده، ولی با نابودی اولی و افول قدرت دومی تنها بهعلت «حفظ و پایبندی» به شعارهای «تجدیدنظرناپذیر» خود همچنان به پیش میرود.
بند ناف ولایت به «دفاع ابدی از نظریهٔ نظام انقلابی» وصل است؛ که معنی سیاسی این نظریه، بقای نهاد ولایت است که با ضدیتاش با دولت (بمعنی اِستیت) نه کشور دارد و نه ملت؛ ولی برای رضای امت اسلامی با عملیات «وعده صادق» از قول رئیس ستاد کل نیروهای مسلح خود ادعا میکند که سه پایگاه نظامی کشوری ۷۵ برابر کوچکتر از ایران و مردمانی که پیشتر در جنگ جهانی دوم معادل نیمی از آنان در هولوکاست قربانی شدند را «قهرمانانه» با بزرگترین حمله موشکی بالستیک به یک کشور در تاریخ مورد هدف قرار داده و در صورت هر واکنش بازدارندهای از طرف اسرائیل «پایگاههای اقتصادی، صنعتی و حیاتی» قدرتی منطقهای با سلاح هستهای را نابود خواهد کرد.
«برکت جنگ» برای این گروه این است که ولو به شرط نابودی ایران، باعث بقای نظریهٔ نظام انقلابی نزد امت اسلامی میشود. امتی که به نظر خامنهای در حال ساخته شدن است. بنا به گفته محمدمهدی میرباقری که در رویای تصاحب مسند ولیفقیه آینده گام برمیدارد «در این راه نصف عالم هم کشته شود، میارزد»؛ دکترینی که یحیی سنوار، عامل اصلی نابودی غزه، به آن معتقد بود.
البته در نگاه اینان برآمد این هرجومرج از نشانههای ظهور هم هست که در نهایت برکت جنگ خواهد بود. در ضمن یکی اراستفاده های وعدهٔ ظهور بالا بردن روحیه برای توجیه نابودی مادی، کشتار و شکست است.
«فلاکت جنگ»
نیروهای سیاسی که پیامد واکنش نظامی اسرائیل به جمهوری اسلامی را آغاز جنگی فلاکتبار برای ایران میپندارند، اغلب بهجز محکوم کردن این کشور، راهحل استراتژیکی برای احیای بازدارندگی اسرائیل ارائه نمیدهند؛ کشوری که در «حلقه آتش» نیابتیهای ولایتفقیه همزمان در حداقل شش جبهه به دنبال تأمین امنیت ملی یهودیان است و در این راه منطقاً باید از خود دفاع کند.
نتانیاهو سخنرانی اخیر خود در سازمان ملل را با الهام از شعر معروف دیلن تامس با این جمله خاتمه داد: «اسرائیل بهآرامی در سیاهی فرو نخواهد رفت». اشارهٔ او به رویکرد کشورش با «خشمی شدید و مهارناپذیر» برای مهار جمهوری اسلامی و محور مقاومتش بود.
سال پیش، یک هفته قبل از حمله تروریستی حماس، نتانیاهو در سخنرانی خود در سازمان ملل تهدید کرد که ایران باید با «یک تهدید هستهای معتبر» روبهرو شود؛ پیامی که در تهران دریافت شد. آنانی که جنگ با اسرائیل را فلاکت ارزیابی میکنند، بقای زیرساختهای مادی و معنوی ایران را در خطر میبینند؛ بقایی که با اعلام جنگ ولیفقیه نسبت به دولت، ملت، کشور و منابع آن نیمقرنی است که با روند نابودی مواجه شده است.
روایت «فلاکت جنگ» بُعد میهندوستانهٔ دیگری هم دارد. اینکه حماس برنامهٔ گستردهتری برای تهاجم به اسرائیل را در پاییز سال ۲۰۲۲ میلادی در آخرین مرحله تعلیق کرد، یک دلیل عمده داشت و آن تأثیر گستردهترین اعتراضات خیابانی در تابستان سال ۱۴۰۲ بود که با جنبش «زن زندگی آزادی» مشروعیت رژیم را به نازلترین نقطه غیرقابل بازگشت رساند.
اعتراضات پس از مرگِ مهسا-ژینا امینی باعث شد حماس از شرط لازم یعنی «قطعیت همراهی جمهوری اسلامی» برای کشتار هزاران یهودی برخوردار نباشد. این تعویق در پیشبرد عمق استراتژیک نشانگر رابطه ٔ تنگاتنگ مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران بر ضد خکومت اسلامی و امنیت ملی یهودیان است. همینطور در صورت انتقال جنگ حماس از غزه به خاک ایران، حتی محدود به حملات هوایی، تا اطلاع ثانوی تقدم و تأخر اولویتها را تغییر خواهد داد و تأمین امنیت را به معیشت تحمیل خواهد کرد، چه رسد به ادامه یک سده جنبش آزادیخواهی ملت ایران. دلیل نعمت بودن جنگ برای اُمتگرایانی چون روحالله خمینی تا یحیی سنوار و حالا علی خامنهای هم به تأخیر افتادن جنبشهای ملی است.
«فرصت جنگ»
تنها فرصت نهفته در حمله نظامی به جمهوری اسلامی که کشورمان را به گروگان گرفته، جنگ داخلی و تجزیه ایران است.
به فرض اینکه نابودی شهرکهای موشکی، تخریب مراکز نظامی سپاه در کنار حملات سایبری به نهادهای حکومتی و ترور مقامات رژیم جمهپری اسلامی از تنها اهداف حمله اسرائیل باشد، تصور کنیم که این حملات برخلاف بمباران غزه و لبنان، هیچ هزینه جانی برای مردم ایران و زیرساختهای ملی و حیاتی مملکت به بار نیاورد. در این صورت و به فرض اینکه فرصت جنگ انگیزهای برای تجاوز به خاک ایران از طرف طالبان در غرب کشور و شبه نظامیان مخل امنیت عراق در شرق هم تلقی نشود، در چنین حالت «ایدئالی»، تنها آن طیفی میتواند از «فرصت جنگ» بیشترین بهرهبرداری سیاسی را ببرد که توانایی گفتمانی، نظامی و تشکیلاتی لازم را برای تأمین امنیت نسبی و پرکردن خلأ قدرت داشته باشد.
دو گروه در این طیف از چنین حداقلهایی برخوردارند: قومگرایان تجزیهطلب و نظامیان امتگرا. نتیجهٔ رقابت بین آنان چیزی جز آنارشی و جنگ داخلی و به قول ساموئل هانتینگتون «دموکراتیزه شدن خشونت» نخواهد بود.
بُعد دیگر این «فرصت جنگ» را از پاراگراف ۴۶ بیانیه بیسابقه اتحادیه اروپا و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس باید ارزیابی کرد که کشور ایران را برای «اشغال جزایر سهگانه امارات» و «نقض حاکمیت امارات» محکوم میکند و استدلال حقوقی برای بازپسگیری این جزایر را ار طریق حمله نظامی مهیا میکند؛ امری که در شرایط هرجومرج داخلی بیشک صورت خواهد گرفت.
طیفی از طرفداران روایت «فرصت جنگ» استدلال میکنند که درایت نتانیاهو که وعده داد دشمن اسرائیل را حکومت ایران و نه مردم ایران میپندارد، در ترجمه حمله نظامی اسرائیل به رژیم به احتمال قیام ملی علیه حکومت خواهد انجامید.
این طیف شاید بتواند بر امواج اعتراضات عمومی در ترکیبی با حس استصیال جمعی سوار شود، ولی از ارائه پاسخی مستدل و عقلانی در خصوص پرسشهای کلیدی ناتوان است. پاسخی ندارد که چرا ترور قاسم سلیمانی به قیام ملی علیه حکومت نینجامید؟ چرا همانطور که عملیاتهای مهار تواناییهای استراتژیک حکومت توسط اسرائیل که در یک دهه گذشته نشان میدهد، هدف قرار دادن تأسیسات هستهای، سایتهای موشکی، و ترور مقامات کلیدی رژیم باعث آن قیام ملی نشد؟ و چرا نابودی رهبران و زیرساختهای نظامی سازمانهای تروریستی ولایتمدار باعث قیام ملی در لبنان علیه حزبالله نشد؟ حمله نظامی فرصتی طلایی برای آنارشی و در نهایت تجزیهٔ کشور است.
اگر هدف اصلی بازیگران سیاسی ایرانی که نقش و نفوذی در تصمیمسازی اتاق جنگ نتانیاهو ندارند، تسلط بر ادراک عمومی و تسخیر روایت غالب برای بسیج ملی برای گذار مسالمتآمیز به دموکراسی لیبرال است، نه ژیمناسیک کلامی با روایت «فرصت جنگ»، کلید این سیر تکامل در همان رابطهای نهفته که بانگ آزادیخواهی ایرانیان و امنیت ملی یهودیان در مواجهه با نهاد ولایت را نمایان کرد، و آن مخالفت با چرخهٔ خشونت و تمرکز بر فرگشت جنبش اجتماعی فرهنگی ژینا است. این مهم، تنها با ارتقای عمق انقلاب فرهنگی جنبش ژینا به سطح تولید قدرت در یک انقلاب سیاسی عملی خواهد شد. بدیهی است که اگر تسلط بر ادراک عمومی را شرط لازم تلقی کنیم، شرط کافی برای کامیابی آزادی بر استبداد کارزاری برای «آشتی ملی» همه نیروهای مخالف رژیم از جمهوریخواهان تا پادشاهیخواهان است.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…