بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده مردم از انقلابی که اسلامی خوانده شد، داشته است.
سکولاریسم فرمایشی به نوعی سکولاریسم گفته میشود که در آن جدایی دین از سیاست، از قوانین مدنی و قضایی، بهطور سطحی یا تحمیلی و بدون درک لازم و مشارکت واقعی مردم، توسط حکومتها از بالا اعمال میشود. این نوع حکومتها معمولن دمکراتیک نبوده و در عمل از آن بهعنوان ابزاری برای کنترل جامعه و یا حتا سرکوب مخالفان استفاده کردهاند.
ما یکی از اصلیترین قربانیهای سکولاریسم فرمایشی محسوب میشویم. تحمیل سکولاریسم فرمایشی توسط حکومتهای وابسته به شوروی، حزب خلق و حزب پرچم در افغانستان فاجعه ببار آورد. هرچند آتاتورک از رضا شاه بهتر عمل کرد ولی معضلات ترکیه، از جمله وجود اردوغان نیز نتیجه سکولاریسم فرمایشی حاکم در آن کشور است. بنسلمان هم تازه شروع کردهاست.
متاسفانه رشد گرایش بازگشت به گذشتهٔ سلطنتی، که گرایشی عقبگرد در ایران است، گویای ترجیحدادن سکولاریسم فرمایشی درصدی از مردم ما محسوب میشود.
واقعیت این است که خمینی همراه با پایگاه اصلی مردمیخود، برای آزادی، دمکراسی و دفاع از حقوق بشر که در دوران سلطنت پهلوی سرکوب شده بودند به میدان نیامدند و بلکه اعتراض به سکولاریسم فرمایشی حاکم اصلیترین موتور محرک آنها محسوب میشد.
در دوران جنگ سرد چه شرق و چه غرب پرچم دار تحمیل سکولاریسم فرمایشی به کشورهای تحت هژمونی خود بودند. بنابراین و در ضمن، عجیب نیست که «نهشرقی، نه غربی» به یکی از شعارهای اصلی ضدسکولاریستهای تازه به حکومت رسیده تبدیل شد.
با گریزی اجمالی به تاریخ میبینیم که سکولاریسم واقعی نه بهطور تحمیلی یا سطحی، بلکه بهصورت طبیعی، خودخواسته و در نتیجه تحولات تدریجی مذهبی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به عنوان یک ارزش از سوی مردم جوامعی پذیرفته و بهوقوع پیوسته و در نهایت در نهادهای حکومتی و قانونگذاری تجلی یافته است.
ما در «عصر تاریک» بسر می بریم، در همان عصری که غرب در دوران قرون وسطی با حکومت کلیساها و شاهان وابسته به آنها بسر میبرد. آغاز فرآیند سکولار شدن آن جوامع بطور طبیعی از عصر روشنگری و انقلاب فرانسه شروع نشد. این فرایند از دو قرن قبل از آن با رفرمی در دین مسیحیت و ظهور پروتستانتیسم به ابتکار مارتین لوتر و جان کالوین و دیگران آغاز شد. این رفرمیستهای انشعابگر مسیحی معتقد بودند: “تنها کتاب مقدس منبع اقتدار دینی است. هر مسیحی رابطه مستقیم با خدا داشته و نیازی به واسطهای مانند کشیش ندارد و میتواند کتاب مقدس را بخواند و تفسیر کند.”
مردم بسیاری به این رفرم روی آوردند. غرب درگیر جنگهای طولانی مذهبی بین کاتولیکها و پروتستانها شد. «جنگ سیساله» اوج آن بود. جنگی که در اختتام تعیینکننده خطوط کلی جغرافیایی امروزه کشورهای اروپایی محسوب میشود.
در طی این روند طولانی زمینه فرهنگی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی سکولاریسم ایجاد شده بود. بعدها روشنفکران عصر روشنگری، ولتر، کانت، روسو، … به آن فرم و شکل و روح علمی دادند و انقلاب فرانسه، و قبل از آن، انقلاب آمریکا آن را در جامعه جاری کردند. کشورهای بسیاری از جمله انگلستان، دانمارک، سوئد، نروژ، ایسلند، فنلاند، هلند، لتونی و استونی دارای دین رسمی پروتستان هستند. آمریکا نیز عمیقن تحت تاثیر پروتستانیسم شکل گرفته است.
آیا جامعه ما در ایران آماده یک حکومت سکولار غیر فرمایشی و طبیعی است؟ یعنی اگر تدریس درس دینی از مدارس حذف شود، اگر قانون قصاص را ملغا کنیم، اگر … آیا وزن مخصوص مردم جامعه، حتا بسیاری از آنهایی که خواهان گذار یا براندازی این نظام هستند این جدایی شرع و عرف از قوانین مدنی و قضایی جامعه را خواهند پذیرفت؟
بر پایی سکولاریسم که فقط به زیر کشاندن آخوندها از حکومت نیست. جامعهای که در نتیجه جفای یک حکومت مذهبی در آن بیدینی و بخصوص بیخدایی (آتئیسم) بسرعت رشد کرده باشد که لزومن مستعد سکولارشدن نیست. میتوان ضد مذهب و بیخدا شد ولی عمیقن حامل فرهنگ مذهبی در رفتار و در زندگی اجتماعی باقی ماند.
چرا در جامعه ما دادارباوری (دئیسم) که نوعی خدا باوری بیدینانه در فرآیندهای سکولاریزهشدن جوامع بشری بوده، نه تنها مطرح نیست و حتی شاید شناخته شده هم نباشد.
سلطنتطلبان بر روی برقراری مجدد سکولاریسم فرمایشی به عنوان تنها برگ برنده خود سرمایه گذاری کردهاند. اما اگر جنبش مهسا را اولین جلوه وجود سکولارخواهی طبیعی در ایران بفهمیم، حرف حساب جمهوریخواهان مترقی مذهبی و غیرمذهبی برای اینکه دیگر گرفتار آن گذشته شکستخورده که یکی از عوامل سوق ما به چنین حال ناخوش است نشویم، چیست؟
یافتن پاسخ به این سئوالها دغدغه کسانیست که اتوپیای گذاری دمکراتیک را در سر دارند.