برگزیده‌ها

دین، مقوله ای فرهنگی

توضیح: به دنبال انتشار کتاب مسیر پیامبری، در پاسخ به نقدها و پرسشها و به منظور بسط و توسعه ی بحث، چهار یادداشت را نگاشته و منتشر نمودم. یادداشت پنجم را نیز نگاشته بودم که به دلیل تغییر فضای اجتماعی و آغاز جنبش مهسا، از انتشار آنخودداری کردم که اینک تقدیم علاقه مندان می شود.

مقدمه:

برخی از خوانندگان و منتقدان محترم کتاب مسیرپیامبری، در جلسات بحث و گفتگو با نگارنده و یانوشته ها و گفته های خویش، دغدغه ها و نگرانیهایی را ناظر بر دیدگاه نگارنده مبنی بر بشری بودننهاد پیامبری مطرح ساختند. آنان این دیدگاه و نیزدیدگاه جناب دکتر مجتهد شبستری و جناب دکترسروش را تجدید نظر در بنیان های اسلام خوانده وبرخی آن را موجب انحلال اسلام دانسته اند. نگارندهدر کتاب مسیر پیامبری پرسش هایی چند را در ارتباطبا موضوع پیامبری مطرح نموده و دیدگاه رایج ومعمول درباره ی این باور بنیادین دینی را به پرسشگرفته است، چرا که معتقد است مجموعه ی باورهایمبتنی بر این بنیان از انسجام برخوردار نبوده و نمیتواند به پرسش های موجود و اساسی پاسخ درخوربدهد.

من پیامبری را صرفا یک موضوع متافیزیکی نمیدانم، زیرا پیام هایی که در اختیار است و به پیامبرانانتساب یافته، سنجش و ارزیابی آنها برای ما ممکناست. به نظر من هر باوری که امکان سنجش آن وجودداشته باشد، عاقلانه آن است که مورد بررسی وسنجش قرار گیرد. تلاش من برای یافتن پاسخ هاییساده و منطقی برای پرسش هایم، مرا به این دیدگاهرهنمون کرد که پیامبری، نهادی بشری و پیامهای باقیمانده از پیامبران، حاصل دانش، مکاشفه، تامل وتجربه ی شخصی آنان بوده است. در این نوشتارقصد دارم اجمالا به این پرسش پاسخ گویم که آیاتجدید نظر در فهم باورهای بنیادین دینی امری مذموماست یا معقول. به دنبال پاسخ گویی به پرسشیادشده، دو رویکرد عمده به دین را مطرح خواهم کردکه عبارتند از:

۱دین بر پایه ی باورهای توافقی

۲دین بر پایه ی معرفت و اندیشه

آیا تجدید نظر در فهم باورهای بنیادین دینی، امریمذموم است یا معقول؟

ابتدا بی مناسبت نمی دانم اشاره کنم که دیدگاهنگارنده درباره ی پیامبری، واکنش های گوناگونی رابرانگیخته است. برخی از مدافعان رویکرد سنتی ورایج به پیامبری، واکنش خود را با طرح ادعاهاییخاص ابراز نموده اند که به بیان مهم ترین آنها اکتفامی کنم. برخی کوشیده اند دیدگاه نگارنده را سیاسیوانمود کرده و به این ترتیب موضوع مهم مورد بحث رابه یک امر سیاسی تقلیل دهند. بعضی که خود راروشنفکر دینی نیز می دانند به من گفتند که لازم نبوددیدگاه خود را مطرح کنی و مرزهایی را پشت سرگذاشته و تا اینجا به تحقیق و تدقیق بپردازی! برخیبه رسم کهن تیغ تکفیر برکشیده، از انحلال دین ابرازنگرانی و هراس نموده اند. برخی ساده اندیشانه گمانکرده اند که نگارنده باب پیامبری را گشوده و از اینپس باید منتظر ظهور پیامبرانی باشیم که گویا آنان درانتظار انتشار چنین کتابی بوده اند تا بتوانند اعلامظهور نمایند!و….

باید گفت که چنین واکنش ها و ادعاهایی هیچیکپاسخ به پرسش های اساسی مطرح شده ( مراجعهشود به یادداشت نخست) نیست. صرف نظر ازکسانی که به دلیل عادت، به باورهای خویش علاقمندندو از تغییر آن هراسان، عده ای اما به دلیل ناتوانی ازپاسخ گویی به پرسش ها، کوشیده اند موضوع رامنحرف سازند. پاسخ اندیشه جز اندیشه نیست. پرسش های جدی در باب دین و باورهای بنیادین آنپاسخ هایی اندیشه ورزانه و به دور از تعصب میطلبد. تکفیر اهل اندیشه و اظهار دلسوزی برای دین ونگرانی از انحلال آن، خود از راههای نادرستی بودهکه هیچگاه موجب حل هیچ مشکل و مسئله ای نشدهو بدین ترتیب خود می تواند موجب انحلال دین شود. بهجای تیز کردن تیغ تکفیر، باید اندیشه را تیز نمود. هیچ کس قیم و دایه ی دین نیست. بسیاری از مدافعانادیان در طول تاریخ گمان کرده اند که با سلاح تکفیرو ارعاب می توانند از دین و باورهای آن دفاع کرده،باب تفکر و پرسشگری را ببندند، اما اندیشه هیچگاهبا صدور فرمان توقف، از حرکت بازنایستاده است. من باورهای دینی و فهم آنها را ثابت و تغییرناپذیرنمی دانم و معتقدم که همه ی باورهای دینی در طولزمان می توانند دستخوش تغییر قرار گیرند، چرا کهمعرفت و دانش همواره در حال تحول است. دین یکمقوله ی فرهنگی است که با ساز و کارهای خود بهصورت یک زنجیره برای اتصال نسل ها و انتقالافکار، سنن و تجربه های آنان به یکدیگر عمل کردهاست. اگر دین را مقوله ای فرهنگی بدانیم و نهمجموعه ای از شعائر تکلیفی، آنگاه تکفیر و خروج ازدین معنای خود را از دست خواهد داد. کسی که دربستر فرهنگ یک دین توحیدی تربیت و پرورش یافته،حتی اگر شعائر آن را به جای نیاورد و برخیباورهای آن را نپذیرد، باز هم ذهن و ساختار فکری اووابسته به آن فرهنگ است، همان گونه که اگر یکایرانی به جای دیگر برود و تابعیت کشوری دیگر رابگیرد، حتی اگر برخی آداب و سنن ایرانی را به جاینیاورد، باز هم نمی تواند کاملا از ساختار فرهنگیخود خارج شود. مقصودم تاکید بر این نکته است کهاگر دین را مقوله ای تاریخی و فرهنگی بدانیم، آنگاهنباید در تله ی افکار تعصب آمیزی گرفتار آییم که بهنظر می رسد برساخته ی صاحبان قدرت دینی است،چرا که آنان برای حفظ قدرت خویش همواره کوشیدهاند راه معرفت و اندیشه و خلاقیت را ببندند و می تواندریافت که هیچ کس جز آنان ممکن نیست از معرفت وتحول فکر دینی متحمل زیان شود. تلاش برای فهمیدنو دانستن، بزرگ ترین فضیلت و یا حتی وظیفه یانسان است. ترسیدن و ترساندن از نتیجه ی تعقل وتحقیق، بستن راه معرفت به روی خویش و دیگراناست.

علمای دین در گذشته مرزهایی را میان ادیان کشیدهاند که این مرزبندی ها یکی از علل خصومت و جنگهای خونبار دینی در طول تاریخ بوده است. به گمانمن امروز علمای دین باید این مرزها را بردارند. همه یانسانها باید بتوانند بدون هراس از پشت سر گذاشتنمرزها در قلمرو فرهنگ های گوناگون اعم از دینی وغیر آن قدم بزنند و از هر جا توشه ای برگیرند. ماهیچ دلیل عقلی برای التزام به باورهای دینیگذشتگانمان نداریم. باورهای دینی چه بنیادین خواندهشوند و چه غیربنیادین، بر مبنای فهم و دانشپیشینیان شکل گرفته اند، فهمی که با تحول نگاهانسان به هستی می تواند تغییر کند، همان گونه کهفهم انسان از خدا و خویشتن همواره در حال تحولبوده است. باورهای دینی بر این اساس، گاهدستخوش اصلاح می شوند و گاه تجدید نظراساسی. به نظر من اصلاح وحتی تجدید نظر در فهمباورهای دینی و یا هر تحول دیگری در این باورها،نمی تواند مذموم باشد، بلکه تحول فکر دینی هموارهدر تاریخ حیات بشری لازم و حتی پر ثمر و اجتنابناپذیر بوده است. بنابراین، آنچه مذموم است  گشودنبال و پر اندیشه و رسیدن به فهمی متفاوت ازگذشتگان نیست، بلکه اندیشیدن همانند مردمان قرونو هزاره های گذشته و هراس از تحول فکری است،زیرا این حکایت از آن دارد که انسان در طول قرنها وهزاره ها هیچ دستاورد فکری در حوزه ی دین نداشتهاست. انحلال ادیان، وابسته به میزان تاب آوری آنهادر برابر تحولات فکری و اجتماعی است. ثابت وتغییرناپذیر دانستن باورهای دینی و بنیان های دین،مانع انحلال ادیان نمی شود و فرار از پاسخ گویی بهپرسش های مهم و یا بستن راه پرسشگری و تفکر، ازدین محافظت نمی کند. برای ایجاد انسجام درمجموعه باورهای دینی و رفع تناقض ها و ابهامات وسازگار نمودن آنها با تحولات فکری،به ناچار هموارهباب تجدید نظر باید باز باشد، چرا که تجدید نظر درفهم باورهای دینی نتیجه ی سیاست گذاری و برنامهریزی نیست، بلکه ثمره ی تحول فکری به دنبال تحولاتاجتماعی و تحقیقات و تاملات است. به نظر من اگرمدافعان رویکرد سنتی به دین، نتوانند به سؤالاتکلیدی و مهمی که در باب پیامبری وجود دارد، ونگارنده شاید به مهم ترین آنها در کتاب خود پرداخته،پاسخی درخور دهند، آنگاه باید یکی از دو رویکردعمده ی زیر را نسبت به دین انتخاب کنند:

۱دین بر پایه ی باورهای توافقی

۲دین بر پایه ی معرفت و اندیشه

ممکن است رویکردهای دیگری را نیز بتوان فرض نمودکه به نظر نگارنده می توانند ذیل یکی از دو رویکردبالا قرار گیرند.

 ۱دین بر پایه ی باورهای توافقی

در بحث پیرامون دو رویکرد حاضر به دین، توجه به اینپرسش، مهم و راهگشاست: آیا نسبت به باورهایدینی به ویژه باورهای بنیادین مانند پیامبری، می توانرویکرد معرفت شناسانه و موضع حقیقت جویانهداشت؟ این پرسش را بدین گونه نیز می توان مطرحنمود: آیا حقیقت جویی نسبت به باورهای اساسی دینفقط وظیفه و مسئولیت نخستین پیروان یک دین استو یا همه ی پیروان ادیان در همه ی دوره ها چنینوظیفه و یا حقی را دارند؟ مثلا اگر پیروان اولیه یاسلام فهم خاصی از خدا، رابطه ی خدا و انسان وپیامبری و موضوعاتی از این دست داشتند، آیا ماموظفیم به فهم آنان ملتزم باشیم؟ آیا حقیقت جویی،یافتن پاسخ هایی بهتر برای پرسش ها و رسیدن بهفهم متفاوتی از موضوعات و باورهای دینی برای مامجاز است یا نه؟ به نظر من به هیچ وجه معقول نیستکه قائل به ممنوعیت یا محدودیتی برای واکاویباورهای دینی باشیم و یا فقط روشها و نتایج خاصیرا در این رابطه معتبر بدانیم. من فکر می کنم که هرکسی خودش مسئول باورهای خویشتن است و نمیتواند این مهم را بر عهده ی گذشتگان بگذارد. ما میتوانیم فهم و معرفت دینی گذشتگان را محترمبشماریم، اما به آن تکیه و اعتماد نکنیم. هیچ دلیلیبرای تقبیح بازشناسی باورهای دینی و کنجکاوی بیحد و مرز در این زمینه وجود ندارد، ولو کنجکاوی هایما به فهم متفاوتی از باورهای دینی منجر شود. آنانکه به هر دلیلی اعم از عادت، علاقمندی، مصلحتاندیشی و غیره مایلند ساختار دین را همان گونه که ازگذشتگان بر جای مانده حفظ کنند، مخالف رویکردمعرفت شناختی به باورهای دینی می باشند. به گمانآنان مثلا همین که اولین پیروان اسلام یا یهودیت بافهم خاصی از پیامبری باور کردند که خدا با پیامبرسخن می گوید و پیامهایی هدایت بخش برای انسانهامی فرستد، بر ما لازم است به باور آنان اعتماد کنیم وبر اساس فهم آنان ایمان بیاوریم، اما با کدام دلیل؟

آنان نه تنها دلیلی برای ادعای خود ندارند، بلکه ازپاسخ گویی به پرسش های مهم در این زمینه نیز سرباز می زنند، با این حال بر این رویکرد نسبت بهباورهای دینی پافشاری می کنند که باید به فهمگذشتگان به ویژه در باورهای اساسی اعتماد نمود وبه اصلاحات روبنایی و سطحی در باورهای دینیبسنده کرد. به نظر من این رویکرد به دین را می توانرویکرد توافقی دانست، به این معنا که این دسته ازدین داران برای حفظ دین با همان وضع موجود، برسر باورهای دینی با پیشینیان توافق می کنند و میراثفکری و اعتقادی آنان را همان گونه که هست میپذیرند، بدون آنکه بتوانند مبانی معرفتی آن باورها راتوجیه کنند. من نام این رویکرد را دین بر پایه یباورهای توافقی نهاده ام. شاید بگویید باور توافقیترکیبی پارادوکسیکال است، چرا که باور داشتن و بهعبارتی ایمان داشتن نمی تواند توافقی باشد، زیراایمان امری فردی و قلبی است، در حالی که توافقامری دو یا چند جانبه و فراشخصی و بر پایه یمصلحت است. روی سخن من با عموم دین داراننیست، چرا که پژوهش در حوزه ی دین نه برای همگانممکن است و نه لازم. عموم دین داران از حاصلپژوهش های اهل تحقیق بهره می برند و اهل تحقیقوظیفه دارند که در کار خود سلیقه ی شخصی و مصلحت اندیشی را دخالت نداده و در ارائه ی نتیجهی تحقیقات خویش، صادق باشند. باید گفت کهتناقض موجود در عبارت «باور توافقی» نشان از وجودتناقض در رویکرد مورد بحث دارد. در این رویکرد،ایمان وابسته به شناخت و معرفت نیست و حتی از آنسر باز می زند و در عین حال منشأ باورها بدوندلیل، الهی دانسته می شود. به نظر من می توان برپایه ی باورهای توافقی دین دار بود، اما این عده ازدین داران نمی توانند بر حقیقی وواقعی بودن باورهایخود پافشاری کرده و فهم دینی خود را محک راستیآزمایی دیگر فهم ها قرار دهند.

نکته ی قابل تامل دیگری که در این رویکرد وجود داردآن است که فهمیدن، موضوعی توافقی نیست. مقصودمآن است که ممکن است گروهی از دین داران باگذشتگان توافق کنند که مثلا اصول دین اسلام عبارتاست از توحید، پیامبری و معاد، اما نمی توانند درفهم این باورها با پیشینیان توافق کنند، بلکه ممکناست فهم پیشینیان از این بنیانها را تایید کنند. فهمیدن و آگاهی یافتن، یک پروسه ی ذهنی، شخصیو اقناعی است. فهمیدن نمی تواند تقلیدی باشد. شایدبا توجه به همین نکته است که حتی عالمان شریعتمدار اسلامی نیز اصول دین را تحقیقی و غیرتقلیدیدانسته اند. ممکن است مقصود آنان تحقیق بی قید وشرط و بی حد و مرز نباشد که البته در آن صورتتحقیق نخواهد بود، اما نکته ی حائز اهمیت آن استکه در ساختار سنتی نیز اصول و بنیان های دیناموری فهمیدنی دانسته شده اند. ممکن است بسیاریاز دین داران، در این امور فهمیدنی زحمت تحقیق وتفکر را بر خود هموار نسازند و اعتماد به فهمپیشینیان را راه آسان و بی دردسری بدانند. اگرچهاین روش به رویه ای معمول در دینداری تبدیل شدهاست، اما معمول شدن آن نمی تواند آن را معقول وموجه نیز سازد. این خود تناقضی آشکار است که ازیک سو پذیرش بنیان های دین و فهم آنها را تقلیدیندانیم و از دیگر سو تخطی از فهم گذشتگان رابرنتابیم. چنین رویکردی برای تحقیق و فهمیدن،مرزهایی محدود قائل است که بی تردید اینمحدودیت، مردود و غیرقابل قبول است. بنا بر آنچهگفته شد، من معتقدم که نه تنها محتوای دین تقلیدینیست، بلکه شکل و ساختمان دین نیز نمی تواندتقلیدی باشد، زیرا فهم متفاوت از باورهای دینی میتواند ساختمان آن را نیز تحت تاثیر قرار دهد.

 ۲دین بر پایه ی معرفت و اندیشه

تلاش برای کسب معرفت و آگاهی نسبت به هرموضوعی از حقوق اساسی انسان محسوب می شودکه نمی توان آن را در پیشگاه هیچ چیزی، هر چند نامخدا بر آن نهاده شده باشد، قربانی کرد. اگر برایدینی منشأ الهی قائل باشیم و چنین بیندیشیم کهبنیان آن دین بر پیامهای الهی استوار گشته که توسط پیامبر برگزیده خدا، برای هدایت انسانها به رستگاریبه آنان ابلاغ شده است، بی تردید باید راهی برایکسب معرفت و شناخت نسبت به الهی بودن پیامها ومنشأ دین وجود داشته باشد، در غیر این صورت نمیتوان از هیچ انسانی به ویژه اهل تحقیق و تفکر انتظارداشت که به آموزه های آن دین ملتزم شده و یا درصورت عدم التزام او را گمراه خواند. واقعیت این استکه هیچ یک از ادیانی که الهی خوانده می شوند، چنینراهی را در برابر عقل و اندیشه ی انسان نگشوده اند. من در صدد نفی تلاش های بی وقفه ی انسان درطول تاریخ برای کشف و شناخت منشأ حیات وآفرینش و یا خدا نیستم، بلکه معتقدم ادیان، از جملهآنها که الهی خوانده می شوند، محصول اینگونه تلاشهای بشری بوده اند. آنچه از نظرنویسنده قابل تاییدنیست، این ادعاست که خداوند پیامهایی را توسطانسانهایی برگزیده برای ما فرستاده که التزام عملی واعتقادی به آنها موجب رستگاری و عدم التزام به آنهاموجب گمراهی است. با بسته بودن راه شناخت نسبتبه الهی بودن اساس یک دین، نمی توان بر ثابت بودناصول آن دین و فهم آنها پافشاری نمود. نگارندهادعای الهی بودن اساس و پیامهای ادیان را با برخیشواهد در تناقض و در همان حال شواهد فراوانی راموافق بشری بودن این نهاد می یابد، از همین روپیامبری را نهادی بشری می داند. به نظر من همه یادیان بخش مهمی از فرهنگ بشری محسوب میشوند.

بشری دانستن نهاد پیامبری و دین، راه را به رویشناخت و معرفت انسان به باورهای دینی می گشایدو ابهامات و تناقضات را دراین رابطه کاهش می دهد،به علاوه هرگونه مانع، یا تعصب و ترس را از پیش پایتحول و تغییر برمی دارد. اگر نیک بنگریم، تاریخادیان، خود گویای آن است که انسان به موازات تحولزندگی، فکر و بینش و دانش خود، آموزه های دینی رانیز تغییر داده است. به عبارت دیگر باورها و آموزههای دینی عملا همواره محصول فکر و فهم انسانهابوده اند، اما بسیاری از انسانها علاقمند بوده اند کهسرچشمه ی باورهای دینی خود را الهی بدانند. اینموضوع خود محتاج بررسی جداگانه است که امیدوارمبتوانم در یادداشت دیگری به آن بپردازم. ممکن استبرخی بگویند که اگر پیامهای پیامبران، الهی نباشند،آیا توجیهی برای بجای آوردن شعائر عبادی وجودخواهد داشت؟ به نظر من بشری دانستن اساس دین،انجام شعائر عبادی را توجیه ناپذیر نمی سازد، زیرااین شعایر ، آداب پرستش در فرهنگ خداباوریمحسوب می شوند، همان گونه که در ادیان چندخداییآداب پرستش وجود داشته است. باید توجه داشتهباشیم که در ادیان چندخدایی نیز مردمان گمان میکردند که با فرمان خدایان ، آنها را پرستش می کنند،اما آیا حقیقتا چنین فرمان هایی وجود داشت؟یکتاپرستان با اطمینان، وجود چنین فرمانهایی را ردمی کنند، چرا که به وجود چنین خدایانی باور ندارند. این بدان معناست که وقتی انسان در یک فرهنگ دینیتربیت می شود و آموزش می بیند، می تواند بدونتحقیق، تفکر و پرسشگری باورهای دینی خود راقطعی بداند و به آنها ایمان داشته باشد در حالی کهممکن است آن باورها نسبتی با واقعیت نداشته باشندو یا لااقل نتوان واقعی بودن آنها را احراز نمود.

بنا بر آنچه گفته شد پرستش، ابداع ادیان توحیدینیست، بلکه آیین پرستش به عنوان یک سنت دینی بهادیان توحیدی نیز راه یافت، اما یکتاپرستان به جایخدایان متعدد به پرستش خدای یگانه ی خویش باآداب خاص خود پرداختند، که مقایسه ی این آداب باآداب پرستش خدایان متعدد نیز قابل مطالعه است.

اگر پیامهای پیامبران را الهی بدانیم به این معناستکه خداوند خود فرمان داده تا انسان او را پرستشکند. بر اساس این فرمان اگر انسان از پرستش خداسرپیچی کند مجازات خواهد شد. در این رویکرد، خدایک جانبه بدون توجه به اینکه آیا انسان او را شناختهیا نه، آیا او را شایسته ی پرستش یافته یا نه، و بیآنکه راهی برای اطمینان یافتن انسان از الهی بودنفرمان در اختیار او باشد، فرمان پرستش خود راصادر می کند. چنین رابطه ای میان انسان و خدا،همانند رابطه ی مولا و برده است که به گمان منبرساخته ی اندیشه ی انسان عصر برده داری است. این در حالی است که انسان در دین بشری، با معرفتو انتخاب خویش خدا را پرستش می کند و من اینرویکرد را توجیه پذیرتر و مناسب تر برای جایگاهانسان و خدا( به ویژه خدای ادیان ابراهیمی که حکیمو بی نیاز دانسته می شود) می دانم. نگارنده بشریدانستن اساس ادیان از جمله پیامبری را نه موجبانحلال دین می داند و نه مانع به جا آوردن شعائردینی. همان طور که قبلا توضیح دادم، هراس ازانحلال دین نزد کسانی وجود دارد که دین را ثابت وتغییرناپذیر دانسته و به تاریخ طولانی تحول فکر دینیدر جوامع بشری اعتنا نمی کنند. به گمان من بشریدانستن اساس دین رویکردی واقع بینانه است کهموجب انسجام باورهای دینی، رفع تناقضات و توجیهمنطقی اصلاحات و تغییرات در درون دین می گردد. کسانی که اساس دین را الهی می دانند، اما هموارهتفسیر و مصلحت اندیشی های خود را بر دین تحمیل نموده و در واقع تفسیر و فهم خود را کاشف ازمقصود الهی می دانند، توجیهی منطقی برای عملکردتناقض آمیز خود ندارند. آنان نمی توانند توضیح دهندکه اگر پیامهای خداوند برای هدایت آمده است، چراانسانها نمی توانند به طور یکسان و شفاف مقصودخداوند را درک کنند و در آن به اجماع برسند. آناناین ضعف بزرگ را ناقض هدایت نمی دانند، در حالیکه عقلا و عملا اگر پیام هدایتگر، ما را آشکارا و بدونتردید از مقصود هدایت کننده آگاه نسازد، هدایتیصورت نگرفته است. دیدگاهی که بنیان های دین راثابت می داند و از تحول فکر دینی می هراسد، بهتناقضات درونی دین نمی تواند پاسخ دهد. باورهایسنتی دینی به طور موروثی و از طریق آموزش انتقالمی یابند و معمولا دین داران نسبت به باورهای دینیرویکرد معرفت شناختی ندارند. دین باید بستریداشته باشد که اندیشه بتواند در آن حرکت کند. دینبر پایه ی باورهای توافقی چنین بستری را نمی تواندفراهم کند، اما دین بر پایه ی معرفت و اندیشه استکه دین داران را دعوت به تامل و تفکر در باورهایخویش نموده و تحول فکر دینی را لازمه ی توسعه یاندیشه ی بشری می داند.

جمع بندی

اگر مدافعان فهم سنتی از دین و بنیان های آن نتوانندبا دفاع موثر از دیدگاه خود، الهی بودن بنیان هایدینی از جمله پیامبری و پیامهای پیامبران را نشاندهند، آنگاه: یا باید توافقی بودن مجموعه باورهایدینی را بپذیرند  و یا باید در فهم خود از دین و بنیانهای آن تجدیدنظر کرده، آنها را ثابت و تغییرناپذیرندانند.

ممکن است بتوان شقوق دیگری را نیز مطرح نمود کهبه نظر من می توانند ذیل دو رویکرد عمده ی مذکورقرار گیرند. تاریخ حیات بشری نشان می دهد کهتحول فکر دینی اجتناب ناپذیر و همواره پرثمر بودهاست. همان گونه که درباره ی خدا فهم های گوناگونیمطرح شده، درباره ی پیامبری، وحی، جهان پس ازمرگ و دیگر باورها نیز می توان فهم های متفاوتی راارائه نمود، هرچند به طور بنیادین رویکرد به دین رامتحول سازد. چنان که این تحول مبنایی عقلانیداشته باشد، نمی توان آن را مذموم و موجب نگرانیدانست. نگرانی از تغییر رویکرد به دین برای دینداران عادی و کسانی که از قدرت دینی برخوردارنیستند، یا ناشی از تعصب است و یا علاقه ی عاطفیبه رویکرد خاص دینی. نگاهی گذرا به گستره ی تاریخبشری نشان می دهد که تحولات فکر دینی به ویژهتحولات بنیادین را باید به فال نیک گرفت.

به نظر من از آنجا که همه ی نحله ها اعم از سنتی،افراطی و روشنفکری، مطابق فهم و تفسیر خود، پیامپیامبران را درمی یابند، و با توجه به عدم وجود اتفاقنظر در این زمینه هیچ یک نمی تواند ادعا کند کهمقصود الهی را دریافته و به آن عمل می کند، ادعایالهی بودن پیامها بی فایده و توجیه ناپپذیر است. اینبدان معنا نیست که لزوما دین را باید کنار نهاد. دینرا می توان نهادی فرهنگی، معنوی و بشری تلقی نمودکه کانون آن توجه به امر برتر و ماورایی بوده کههمواره اندیشه ی انسان را به خود مشغول داشتهاست. مجموعه ی باورهای دینی با چنین رویکردیهمواره می تواند به فراخور فهم و اندیشه ی بشریاصلاح و حتی مورد تجدیدنظر قرار گیرد. اصلاح وتجدید نظر در باورهای دینی راهی است که انسانبرای سازگار کردن نهاد فرهنگی دین با تحولات فکریخود در پیش می گیرد. اگر روزی به هر دلیلی امکاناین سازگاری وجود نداشته باشد، می توان گفت کهتاریخ حیات این دین خاص به سر آمده است و مسیرافول را طی می کند. انسان همواره برای حفظ میراثگذشتگان و بهره برداری مناسب و مفید از آن راههایممکن را می آزماید و این میراث را تا جایی که کارآمداست، از دست نمی نهد، هر چند که انسان به عنوانموجود عاقل بیش از آنکه موظف به حفظ میراثگذشتگان باشد، موظف به فهمیدن و دانستن، بنا کردنزندگی خویش بر دانش، افزودن بر میراث گذشتگان ودر صورت نیاز اصلاح و تغییر آن است. با این حالفرهنگ ها و ادیانی بوده اند که در طول تاریخ منسوخشده اند که باید دلایل اضمحلال آنها را جستجو کرد. شاید تعصب پیروان آن ادیان، وجود آموزه های سختگیرانه، عدم امکان چرخش و تحول بزرگ در مقاطعمهم تاریخی را بتوان از جمله عوامل موثر دراضمحلال آنها دانست.

جامعه نیز همچون فرد، موجودی هوشمند و خردمنداست و از همین رو هر آنچه را که قابلیت ماندن داشتهباشد، حفظ می کند و در غیر این صورت، متناسب باغایات و برنامه های خود، آن را تغییر می دهد. به نظرمن دین، فرهنگ و هیچ پدیده ی دیگری در حیاتمتحول، مواج و پر حرکت بشری نمی تواند ثابت وتغییرناپذیر باشد. هر چیزی که در برابر تحولات،مقاومت و ایستادگی نماید، در حالی که قدرتتاثیرگذاری آن کمتر از نیروی جریان های تحول آفرینمقابل باشد، نهایتا خود از قافله ی در حال حرکتجامعه ی بشری عقب مانده، گاه مجبور به تاثیر پذیریو گاه محکوم به  انقراض و اضمحلال خواهد شد. دیننیز از این قاعده مستثنی نیست. برخی گمان می کنندکه بازاندیشی بنیان ها و یا باورهای اساسی دینموجب آشفتگی نظام دین می شود، حال آنکه وجودآشفتگی و به بن بست رسیدن اصلاحگری است کهبازاندیشی در بنیان ها را اقتضا می کند. بر اساسبشری بودن پیامبری، دین نهادی است فرهنگی ومعنوی « بر پایه ی یک جهان بینی» خاص که موجبهمبستگی نسل ها و توالی افکار و باورها می شود. این نهاد تا جایی که ظرفیت همراهی با تحولات فکریرا داشته باشد، به جلو حرکت کرده و محتوای خود راکه همان باورها، سنت ها و آموزه هاست، به نسل هامنتقل می کند. در مسیر طولانی تاریخ، همگام با نسلها و تحولات فکری، اجتماعی و علمی، اصلاحات وتغییرات دینی همواره نمی تواند نرم و روبنایی باشد،بلکه گاهی در مسیرهای سنگلاخ تاریخی، تغییراتبنیادین اتفاق می افتد. تغییرات روبنایی و زیربنایی،تابع تحولات فکری انسان است که نمی توان مانع آنگشت و یا آن را تقبیح نمود و یا از آن نگران شد.

من رویکرد اسلام سنتی را دین فقاهتی می دانم کههمچون قلعه ای است با دیوارهای بلند و درهایورودی و خروجی و قوانین جزمی و سخت گیرانه. چنین دینی همیشه چالش آفرین و مشکل ساز است. به گمان من دین می تواند بستری گسترده بدون درهایورودی و خروجی باشد که همه می توانند بر آن گامنهند و از آن توشه برگیرند.

شهریور ۱۴۰۱

Recent Posts

به سوی آلیناسیون با تکنولوژی

مقدمه ویراستار داستان پیوند فعل‌های مرکب با تُندا-کُندای نوشتار؛ نخست یادبیاوریم "فعل‌ ِمرکب یا کارواژه‌ی…

۲۳ دی ۱۴۰۳

آیا آیت‌الله خامنه‌ای از سقوط اسد درس می‌گیرد؟

علل سرنگونی دیکتاتور دمشق نظام فاشیستی سوریه با چنان سرعتی فروپاشید که کمتر کسی تصور…

۱۶ دی ۱۴۰۳

تنهاییِ ایرانیان و ایرانِ تنها

سروش دباغ چنانکه پیش از این در مقالة «تحولات فکری و گذار اگزیستانسیال یک نواندیش…

۱۶ دی ۱۴۰۳

آسیب‌شناسی سیاست در ایران؛ رهیافتی برای آینده

شواهد گوناگون حاکی از آن است که جامعه ایران، خواهان گذار از وضعیت موجود است…

۱۶ دی ۱۴۰۳

از ۸۸ تا امروز؛ تحلیل فضای جنبش‌های ایران

مقدمه تحلیل فضایی (Spatial Analysis) یکی از رویکردهای کلیدی در جغرافیاو علوم اجتماعی است که…

۱۶ دی ۱۴۰۳