۱. گاتها
گاتها یا گاثاها (گاهان) مجموعۀ هفده سرود به زبان اوستایی کهن است که در پنج بخش به شیوهای کمابیش پراکنده در میان ۷۲ هات (فصل) از یسنا- از بخشهای اصلی اوستا- گنجانده شدهاند. مراد از «کمابیش پراکنده» آن است که میان بخش نخست و بخش دوم گاتها، هفت فصل (به نثر) از یسنا حائل شده است. بخش عمدهای از گاتها شامل نیایشهایی در خطاب به اهورهمزداست. سنت زرتشتی گاتها را از دیرباز به خود زرتشت منسوب کرده، هرچندکه این انتساب در میان اوستاپژوهان محل بحث و درنگ بوده است. مثلاً ژام دارمستتر، از اوستاشناسان پیشکسوت در کتاب خود «زند اوستا» (۱۸۹۲-۱۸۹۳) بر آن بود که گاتها را در زمانی متأخر ولی به زبانی کهن نگاشته و آن را به زرتشت نسبت داده بودند تا از قبول بیشتری برخوردار شود. در دوران معاصر نیز ژان کلنز، اوستاشناس بلژیکی، و همکارش اریک پیرار تأکید دارند که در ده موضع از این سرودهها، نام زرتشت به صورت سوم شخص آمده و حتی گاه به صورت منادا از او یاد شده است: «ای زرتشت، همپیمانِ راستکردارت کیست؟» (یسنا ۴۶، ۱۴). در بخش نخست گاتها، این مسأله حتی بارزتر است زیرا چنین مینماید که یسنا ۲۸، ۶ میان شخص زرتشت و نویسنده (یا نویسندگان) این سرودهها تمایزی قائل شده باشد: «ای مزدا که قدرت و حمایت به زرتشت ارزانی داشتی. به ما نیز ای اهوره، حمایتی ارزانی دار». جان کلام آنکه کلنز نگارش گاتها را کار گروهی از نویسندگان میداند.
خواه این تردیدها را روا بدانیم و خواه آنها را نادیده بینگاریم، در خصوص گاتها نکات در خور تأملی هست که باید به آنها اشارهای اجمالی داشت:
۱) اکثریت قریب به اتفاق بندهای چهار بخش اول گاتها آشکارا گاهی در خطاب به اهورهمزدا و گاه در پرسش از او و گاه حتی در شِکوه به درگاه او از بددینان روزگار (مثلاً یسنا، ۳۲، ۹-۱۰) سروده شدهاند. این گواه آشکاری است که این سرودهها به مثابۀ نیایش یا عرض حال به درگاه خداوند نیکیها بودهاند، نه همچون الهامی از سوی او به پیامبر یا انسانی زرتشت نام. این یکی از مهمترین تمایزات گاتها با آن چیزی است که در سنت ابراهیمی، همچون «وحی الهی» تعریف میشود. به دیگر سخن، گاتها نیایش یا عرض نیاز از بندهای به سوی خداست (ای بسا کمابیش معادل «ادعیه» در سنت اسلامی)، حال آنکه وحی آسمانی، به معنای مرسوم، در جهتی معکوس جریان مییابد.
۲) روی خطاب سرایندۀ گاتها تنها «اهورهمزدا» نیست. اهورهمزدا را ایزدانی دیگر همراهی میکنند که گاتها آنها را «اهورهها» میخواند: «ای مزدا و شما اهورهها» (یسنا، ۳۰، ۹؛ یسنا، ۳۱، ۴). ایزدانی دیگر نیز چون وهومن، اشه، و آرمئیتی نیز در میاناند، هرچندکه برخی مفسران چون استاد پورداود آنها را نه به اسم خاص که به معنای لغویشان برگرداندهاند. مثلاً در گاتها (یسنا، ۳۱، ۸)، اهورهمزدا «پدر وهومن» دانسته شده است، ولی این گروه از مفسران «وهومن» را نه اسمی خاص بلکه به اصل معنای واژه به «نیکاندیشی» برگرداندهاند. به هر ترتیب، اینان همان امشاسپندان و ایزدان در متون زرتشتی متأخرترند.
۳) بر خلاف این دعوی مکررِ برخی از نویسندگان معاصر که گاتها تصویری مسالمتآمیز و روادارانه از مواجهه میان مزداپرستان و مخالفانشان ارائه میدهد، زرتشت در بسیاری از بخشهای گاتها همچون رهبری دینی که به مخالفانش وعدۀ عذابی سخت میدهد پدیدار میشود: «باشد که کسانی که نیکوکردارند بدکاران را در هم کوبند و همۀ آنان را، در حالی که رو به آسمان فریاد برمیآورند، از پای بیندازند… باشد که بزرگترین عذاب بر آنان فروآید، در حالیکه در پایبست مرگ گرفتارند. و باشد که این امر زود فرارسد» (یسنا، ۵۳، ۸ به نقل از ترجمۀ هلموت هومباخ، ۱۹۹۴، ص ۱۰۵)؛ «اهورۀ راستگوی کجاست تا آنان را از معاش و آزادیشان محروم سازد؟» (یسنا، ۵۳، ۹؛ به نقل از همان، ص۱۰۵).
۴) این مطلب که آیا گاتها، بر خلاف بخشهای دیگر اوستا چون وندیداد (مثلاً در فرگرد نخست و داستان هماوردی اهریمن با اهورهمزدا)، از ثنویت بنیادین یکسره برکنار مانده از مباحث مناقشهبرانگیز دیگری است که پس از این بیشتر دربارهاش خواهد آمد. اما در اینجا تنها به این نکته اشاره باید کرد که به رأی برخی از اوستاپژوهان، در گاتها، و به طور خاص در هات ۳۰ از یسنا، انگرهمینو یا گوهر شر (اهریمن) در برابر سپنتامینو یا گوهر نیک- که آن را غیر از اهورهمزدا دانستهاند- قرار گرفته است. از این رو، این گروه از اوستاپژوهان به این رأی گراییدهاند که بر این اساس، اهورهمزدا رقیب یا هماوردی در گاتها ندارد، و این شاهدی بر ثنوینبودن گاتها است. اما حتی اگر این تفسیر بی چون و چرا پذیرفته شود، همچنان این پرسش باقی است که اگر اهورهمزدا خالق آفریدههای نیک باشد- که در گاتها چنین است (مثلاً یسنا، ۳۱، ۸ و…)- آفریدههای شرّ از کجا آمدهاند؟ اینکه شرور جهان باید خاستگاهی غیر از اهورهمزدا داشته باشند، آیا بیان تلویحی نوعی دوگانهانگاری یا ثنویت در جهانبینی گاتهایی نیست؟ به این مطلب بازخواهیم گشت.
۲- الهیات و آیین زرتشتی همچون کیش رسمی
رسمیتیافتن کیش زرتشتی همچون آیینی دولتی با نهادها و تشکیلات دینی داستان بلندی دارد که شاید در این کوتاه نگنجد. تاریخچۀ اوستای پیشاساسانی، اگر به راستی تاریخچۀ راستینی از آن در دست باشد، در هالهای از افسانهها جای گرفته است. کهنترین روایتهای این داستان را میتوان در متون پهلوی برجایمانده از سدههای سوم تا پنجم ق. یافت. در دینکرد (سدۀ سوم-چهارم ق.)، یکی از مهمترینِ این متون پهلوی، آمده است که پس از عرضۀ اوستا از سوی زرتشت به حامیاش ویشتاسپ، او فرمود تا دو نسخه از اوستا را بنگارند و یکی از آن دو نسخه را در خزانۀ شیز و دیگری را در استخر نگاه دارند. با یورش اسکندر، نسخۀ استخر به آتش کشیده شد و نسخۀ دیگر به تاراج رفت. در روایتی، چند قرن بعد، یکی از شاهان اشکانی، به نام ولخاش (بلاش) فرمان داد تا بخشهای پراکندۀ اوستا را به همراه روایتهای شفاهی آن گرد آورند. در روایتی دیگر، باز در دینکرد، هیربد هیربدان طبرستان به نام تنسر در زمان اردشیر پاپکان ساسانی (۲۲۴-۲۴۲م.) پس از قرنها پراکندگی اوستا به ساماندهی و تألیف دوبارۀ آن همت گماشت. شماری از مورخان اسلامی چون مسعودی، و ابن بلخی صاحب فارسنامه، و ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان نیز از تنسر (با ضبطهای مختلفی) یاد کردهاند. ابناسفندیار نامۀ تنسر را به گشنسپ فرمانروای طبرستان در زمان اردشیر در تاریخ طبرستان با الحاقات بسیار آورده است. در این نامه، تنسر به بازسازی اوستا در زمان اردشیر اشاره کرده است. بنابراین، اردشیر ساسانی کسی بود که کیش زرتشتی را که مشاور نزدیکش، تنسر، اوستای آن را بازسازی کرده بود همچون دین رسمی دولت برگزید. اما چرا کیش زرتشتی چنین رسمیتی یافت؟ به گفتۀ فردوسی، اردشیر به پسرش شاپور اول در این باره چنین وصیت کرد:
نه بی تخت شاهیست دینی به پای/ نه بی دین بود شهریاری به جای
دو دیباست یک در دگر بافته/ برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشا بینیازست دین/ نه بی دین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند/ تو گویی که در زیر یک چادرند
پیداست که در این روایت، شاهنشاهی ساسانی و کیش زرتشتی دو رویِ یک سکه بودند. فردوسی دلیل این همبستگی را نیز روشن میسازد. او از زبان اردشیر میگوید که هر گاه دین و دولت یکی باشند، هر کس را که با دولت سر دشمنی داشته باشد، هرچندکه بهراستی دیندار باشد، میتوان بهسادگی بددین و بیدین خواند:
چو دیندار کین دارد از پادشا/ مخوان تا توانی ورا پارسا
هر آن کس که بر دادگر شهریار/ گشاید زبان، مردِ دینش مدار
چنین رویکردی را محتویات اوستا نیز تأیید میکند. مثلاً در وندیداد از بخشهای اصلی اوستای ساسانی چنین آمده است: «هر کس قاضی (موبد) را به تمسخر گیرد، در برابر شهریار سر به شورش برداشته است، و هر کس در برابر شهریار سر به شورش بردارد، از خدا پروا ندارد (گناهآلود است)، و هر کس از خدا پروا ندارد (گناهآلود باشد)، سزاوار مرگ (مرگارزان) است» (وندیداد، فرگرد ۱۶، بخش ۳، بند ۱۸، و… به نقل از دارمستتر، زند اوستا، جلد اول).
در کتاب دینکرد، دانشنامۀ آیین زرتشتی و از مهمترین آثار پهلوی سدۀ سوم-چهارم ق.، نیز دربارۀ پیوند میان فرمانروا و خدا آمده است: «باید دانست که فرمانروای نیک به دلیل لطف و نیروی پارسایانهاش مصاحب خداست. رعایایش نیز باید وفادارانه با او در پیوند باشند تا مصاحب خدا شوند» (دینکرد، کتاب ۳، بند ۳۵۱).
اساس چنین نظامی که مبتنی بر پیوندی استوار میان دین و دولت بود به شکلگیری نهادها و تشکیلات دینی وابسته به حکومت انجامید، چنانکه در سلسلهمراتب روحانیان زرتشتی مشهود بود: دستور، موبد موبدان، موبد، هیربد هیربدان، هیربد، و… داوران و قضات از طبقۀ روحانیان بودند و شاه در رأس این طبقه جای داشت. ریچارد فرای در کتاب تاریخ باستانی ایران در این باره مینویسد که رئیس داوران در ایران ساسانی شاهشاهان بود. رئیس سلسلهمراتب دینی گاه دادگاهی زیر نظر شاه برپا، و به دادخواستهای دینی رسیدگی میکرد.
۳- الهیات زرتشتی میان تنزیه و تشبیه
چنین مینماید که الهیات تنزیهی ریشه در اندیشۀ فیلسوفان یونان داشته باشد، چنانکه افلاطون در رسالۀ پارمنیدس در وصف واحد یا خیر مطلق میگوید: «نه نامی دارد و نه چیزی میتوان دربارهاش گفت و نه قابل شناختن است و نه به احساس و تصور درمیآید». سپس فلوطین نوافلاطونی دربارۀ «احد» گفت: «کسی که همه چیز را از او سلب کند و هیچ چیزی به او نسبت ندهد و ادعا نکند که چیزی در اوست، سخن به صواب گفته است». در برابر این الهیات سلبی، در الهیات تشبیهی محض صفات خداوندی به صفات آفریدگان و/یا آدمیان فروکاسته و خدایی مخلوقنما و/یا انسانگونه تعریف میشود: «پس خدا آدم را به صورت خود آفرید» (سِفر پیدایش ۱: ۲۷). با آنکه تنسر، مجدّد آیین و اوستای زرتشتی، به استناد آنچه مورخانی اسلامی چون مسعودی دربارهاش نوشتهاند، حکیمی «افلاطونیمسلک» بود، به نظر میرسد که در رویارویی میان الهیات تنزیهی مطلق و الهیات تشبیهی محض، الهیات زرتشتی راه میانهای را، دستکم در گاتها، در پیش گرفته باشد. گاتها صفاتی ثبوتی یا ایجابی به اهورهمزدا نسبت میدهد: خود نام اهورهمزدا به معنای «خداوند فرزانه» است؛ او «نیک»، «خیرخواه» و «دانا» است، هرچندکه در برخی از بخشهای اوستا، نیروی دیگری به نام اهریمن در برابرش میایستد: هر سرزمین خرمی که اهورهمزدا آفرید، اهریمن بدنهاد آفتی در برابر آن پدید آورد (وندیداد، فرگرد نخست). از این رو، شاید چنین بنماید که در الهیات زرتشتی متأخر، اهورهمزدا قادر مطلق (omnipotent) و فعال ما یشاء نباشد. آیا الهیات زرتشتی از آغاز هم چنین موضعی داشته است؟ اگر بپذیریم که گاتها کهنترین متن زرتشتی بوده باشد، باید گفت که از هماوردی میان اهورهمزدا و اهریمن نشان آشکاری در گاتها نمیتوان یافت. به نظر میرسد که این هماوردی در دورههای متأخرتر به اوستای ساسانی راه یافته باشد. با این همه، در هات ۳۰ یسنا، از گاتها، نیز از دو گوهر آغازین که یکی سراسر نیکی و دیگری سراسر بدی است سخن رفته است، ولی از زورآزمایی این دو گوهر در آفرینش، مانند آنچه در وندیداد میبینیم، سخنی نیست. خلاصه آنکه میتوان گفت که الهیات زرتشتی الهیاتی یکسره تنزیهی نیست. اما آیا به تشبیه نگراییده است؟ در گاتها نشان صریحی از چنین گرایشی نیست. اما حقیقت آن است که به تجسد یا، به تعبیر رساتر، تمثل برخی از ایزدان زرتشتی در سایر بخشهای اوستا اشارات صریحی هست. در مقام ذکر مثال، در بهرام یشت، چهاردهمین یشت اوستا، بهرام، ایزد پیروزی و رزمآوری، که نامش در اوستایی ورثرغنه و در متون پهلوی وَرَهرام است، به صورتهای مختلفی چون تندباد (یشت ۱۴، ۲-۵)، نرهگاو با شاخهای زرین (یشت ۱۴، ۷)، اسب سپید (یشت ۱۴: ۹)، شتر جمازه (یشت ۱۴، ۱۱-۱۳)، گراز (یشت ۱۴، ۱۵)، جوانی پانزدهساله (یشت ۱۴، ۱۷)، جنگجوی زرهپوش (یشت ۱۴، ۲۷) پرندهای تیزرو (یشت ۱۴، ۱۹-۲۱)، قوچ (یشت ۱۴، ۲۳) یا بز کوهی (یشت ۱۴، ۲۵) متمثل میشود. بسیاری دیگر از ایزدان زرتشتی متأخر با چنین صورتهای متمثلی شناخته میشدند، چون تشتریه (تیر یا روزآهنگ) ایزد زرتشتی بارش و حاصلخیزی که باز به صورت اسب سپید تمثل مییابد، یا میتره (مهر)، که نقش برجستهاش در طاق بستان در صحنهای از تاجگذاری اردشیر دوم، در سمت چپ نقش برجستۀ اردشیر به صورت انسانی که پرتوهای نور سرش را در بر گرفته و شاخهای از برسم در دست دارد، تصویر شده است.
اما، چنانکه گفته شد، نشان صریحی از این نمونههای تمثل ایزدان در متون کهنتر زرتشتی، چون گاتها، نیست. بنابراین، شاید بتوان نتیجه گرفت که ای بسا الهیات تشبیهی زرتشتی متأخر تحت تأثیر کیشهای دیگری چون کیشهای هندی و یونانی/رومی پدید آمده باشد. هنگامی صفات این ایزدان زرتشتی را با صفات ایزدان همتا در این کیشهای دیگر مقایسه کنیم (مثلاً بهرام در برابر مارس)، این گمان آشکارا تقویت میشود.
۴- الهیات زرتشتی: ثنویت یا توحید؟
وجود شُرور در جهان همواره مسئلهای بوده که اندیشۀ خداباورانی را که به خدایی توانا و، در عین حال، خیرخواه معتقد بودهاند به خود مشغول داشته است. اگر آفریدگار جهان قادر مطلق و، در عین حال، خیرخواهِ آفریدههایش باشد، چگونه میتوان شرور جهان را به او نسبت داد؟ پرداختن به پاسخهای احتمالی این پرسش خطیر و مهم بیشک در این فرصت کوتاه نمیگنجد. همین بس که در اینجا پاسخ الهیات زرتشتی به این پرسش به اختصار ذکر شود. به نظر میرسد که الهیات زرتشتی با حفظ خیرخواهی اهرهمزدا ولی با تنگساختن دامنۀ قدرتنمایی او کوشیده است تا پاسخی برای این پرسش بیابد: اگر حیطۀ قدرت اهورهمزدا فقط به نیکیهای جهان محدود باشد، میتوان همۀ شرور جهان را به اصل بدنهاد دیگری منسوب کرد. برخی مفسران گاتها بر آنند که در هات ۳۰ یسنا چنین راه حلی پیشنهاد شده است: «در آغاز دو گوهر (مئینو) بودند؛ دو همزادی که همچون دو رؤیا، دو اندیشه، دو گفتار، دو کردار شناخته (شنیده) میشوند، یکی نیک و دیگری بد. از میان این دو، بزرگمنشان درست را برمیگزینند، ولی نه آنها را که دهشهای بدی دارند. چون این دو گوهر (مئینو) با یکدیگر (بر سر کسی) رویارو شوند، (آن کس) باید زندگی یا عدم زندگی و هستی نهایی خود را برگزیند. هستیِ فریبکار بسیار بد خواهد بود، ولی نیکترین اندیشه از آنِ راستگوی خواهد بود.» (یسنا، ۳۰، ۳-۴، با استفاده از ترجمۀ هلموت هومباخ، ۱۹۹۴، ص۳۱). اینکه این عبارات به رویارویی دو مبدأ نیک و بد در جهان دلالت دارند یا آنکه تنها به انتخاب آدمیان میان گزینههای نیک و بد در زندگی اشاره میکنند محل بحث است. اما اگر تفسیر نخست را بپذیریم، به نظر میرسد که پاسخ گاتها به آن پرسش همانی باشد که در بالا آمد. آنچه این گمان را نیرو میبخشد آثار کلامی زرتشتی متأخری است که همین رویکرد را بیان میکنند. مثلاً در شکند گمانیگ وزار (گزارش گمانشکن یا شرح زدایندۀ شک)، از آثار زرتشتی متعلق به اواخر سدۀ سوم ق. از مردان فرخ، که به گفتۀ نویسندهاش، بر پایۀ آراء و نوشتههای دانایان پیشین گرد آمده است (فصل یکم، بند ۳۸)، دربارۀ دو اصل بنیادین نیک و بد در جهان چنین آمده است: «بسی روشن است که دو بُن یا دو اصل نخستین هست… و نیکی نمیتواند از بدی سرچشمه گیرد» (مردان فرخ، فصل هشتم، بندهای ۱۰۲-۱۰۳). مردان فرخ این دو اصل را از یکدیگر یکسره جدا میداند: «شر و بدی از بنیاد جدا از خیر و نیکی است» (همان: بند ۹۰). سپس نتیجه میگیرد: «اگر خدا در خوبی و دانایی کامل است، روشن است که بدی و نادانی نتواند از او صادر شود و اگر بتواند شد، پس کامل نیست و اگر کامل نباشد، پس او را به خدایی و همچون خیر و نیکی کامل نباید پرستید» (همان، بندهای ۱۰۹-۱۱۱).
چنانکه پیداست، الهیات زرتشتی در نهایت به همین تفسیر رسیده است که باید خاستگاه های خیر و شر را جدا از هم دانست، و این البته و آشکارا چیزی جز ثنویت نیست. بنابراین، می توان گفت که الهیات زرتشتی به دو ذات یا گوهر (مئینو) مستقل در آفرینش قائل است: سپنتامئینو (گوهر یا ذات خوب) و انگرهمئینو (گوهر یا ذات بد). در این صورت، اگر سپنتامئینو را همان اهورهمزدا گمان بریم، آنگاه مبدأ همۀ بدیهای جهان (انگرهمئینو) یا اهریمن خداوندگارِ همعرض او خواهد بود، و این نقض آشکار توحید ذاتی است. اما اگر سپنتامئینو (ذات یا گوهر نیک جهان) را آفریدۀ اهورهمزدا برشماریم- فرضی که بسیاری از اوستاپژوهان آن را پذیرفتهاند- در آن صورت، هرچند جایگاه انگرهمئینو یا اهریمن دیگر در عرض اهورهمزدا نیست، همچنان یا باید فرض کرد که این گوهر شر قائم به ذات است یا آنکه از مبدأ دیگری برآمده و فعل یا آفرینش اهورمزدا نیست، و این نقض آشکار توحید افعالی است. نکتۀ جالب اینجاست که در الهیات زرتشتی متأخر، معیار خیر و شر نیز در این میانه تنها پسند انسان است و بس. اگر چیزی بر آدمی چندان خوش نیاید به احتمال زیاد در شمار شُرور عالم جای دارد، حتی اگر به خودیخود نه تنها مشتمل بر هیچ شری در آفرینش نباشد که در اصل، به نوبۀ خود خیر باشد. مثلاً در فرگرد نخست وندیداد، مورچه و سوراخ مورچه، زمستان طولانی، یا خونرَوش ماهانۀ زنان همگی آفت و آفریدۀ اهریمن دانسته شدهاند.
اما به لحاظ توحید صفات، باید گفت که در الهیات زرتشتی، دستکم شش صفت ذات اهورهمزدا همچون موجوداتی- که امشاسپندان (جاودانگان مقدس) خوانده شدهاند- تشخص یافتهاند: وهومن/بهمن (نیکاندیشی)، اردیبهشت/اشه (درستی)، شهریور/خشتره (شهریاری و سروری)، اسپندارمذ/آرمئیتی (خلوص)، خرداد (کمال) و امرداد (نامیرایی). نخستین اشاره به امشاسپندان در یسنا، ۳۹، ۳ است- که از نظر قدمت به گاتها نزدیک است: «بدین سان، ما این موجودات را میپرستیم، امشاسپندان، جاودانگان همیشهخیرخواه را». برخی از این نامها بارها در گاتها نیز آمدهاند، ولی مفسران، چنانکه گفته شد، غالباً آنها را به معنای لغویشان برگرداندهاند: اهورهمزدا آفرینندۀ وهومن (یسنا، ۴۴، ۴) و اشه (یسنا، ۳۱، ۸)؛ اهورهمزدا پدر وهومن (یسنا، ۳۱، ۸ و ۴۵، ۴) و اشه (یسنا، ۴۴، ۳ و ۴۷، ۲). جان کلام آنکه امشاسپندان در مقام صفات تشخصیافتۀ اهورهمزدا توحید صفات را در الهیات زرتشتی به پرسش میگیرند.
اما در خصوص توحید عبادت، باید گفت که گاتها (مثلاً یسنا، ۳۰، ۹؛ یسنا، ۳۱، ۴) و سایر کتابهای اوستا آکنده از نیایشهایی به درگاه ایزدان (یزتهها به معنای پرستیدنیهای) بزرگ و کوچک است. در سنت زرتشتی نیز این ایزدان در کنار اهورمزدا همواره تقدیس شدهاند. نام برخی از ایزدان چون کهنایزد سروش (سروشه به معنای نیوشنده/فرمانبردار) همچون پیک آسمانی به فرهنگ و زبان امروز ایرانیان مسلمان نیز راه یافته است.
جان کلام آنکه الهیات زرتشتی در وارسی دقیق با پرسشهایی جدی در خصوص آنچه در میان متکلمان مسلمان به انواع چهارگانۀ توحید معروف است روبهروست. آیا در مجموع میتوان الهیات زرتشتی را الهیاتی «توحیدی» برشمرد؟ به نظر میرسد که الهیات زرتشتی در پاسخگویی به مسئلۀ وجود شر در عالم راه حل سرراستی را برگزیده باشد؛ پیامد این راه حل کلامی سرراست گرایش ناگزیر این الهیات به نوعی از دوگانهانگاری بوده است. شاید بتوان کوشید تا به آن پرسش خطیر و مهم به روش های دیگری که چندان سرراست وساده نیستند ولی ای بسا رضایتبخشترند پاسخ داد، ولی روشی که الهیات زرتشتی در این زمینه در پیش گرفت از کهنترین کوششهای ایرانیان در یافتن پاسخی به پرسش چرایی وجود شر در جهانی آفریدۀ آفریدگاری توانا و خیرخواه بود.