همهپرسی درباره آینده عضویت در اتحادیه اروپا یک زخم کهنه را در بریتانیا یا “پادشاهی متحده” باز کرده است. گسلی که باعث شکاف در بدنه سیاست و ساختارهای سنتی بریتانیا شده است. حالا مشخص نیست آیا این “پادشاهی” همچنان میتواند خود را “متحد” بنامد یا نه.
همهپرسی ظاهرا درباره عضویت در اتحادیه اروپا بود. اما رایدهندگان آن را به این سوال تبدیل کردند: میخواهید بریتانیا چگونه کشوری باشد؟
دیروز انگار خیابان را دو قسمت کرده باشند. یک سوی آن طرفداران ماندن در اتحادیه اروپا وعده میدادند که جهانی تازه بر پایه وابستگی دوطرفه پیش روی شماست. و در سوی دیگر طرفداران ترک اتحادیه اروپا تبلیغ میکردند که مسیری برای استقلال باز شده و اساس آن احترام به سنن و میراث بریتانیاست. اینکه مردم کدام مسیر را انتخاب کردند، بستگی به این داشت که با چه منشوری دنیا را نگاه میکنند.
برای من عجیب بود که چطور در یک محله، تقریبا همه با اطمینان میگفتند مگر ممکن است کسی به جز ترک اتحادیه به چیز دیگری فکر کند و در یک محله دیگر همه میگفتند چرا کسی باید به فکر ترک اتحادیه باشد.
نقشه کشوری نتیجه رایدهی نشان میدهد که این رفراندوم به ویژه در انگلستان، یک پیروزی برای حومه شهرها بود. بیشتر مردم در مرکز شهرهای لندن، منچستر، بریستول، لستر، لیدز و لیورپول به ماندن رای دادند. اما هرچه از مرکز شهر دورتر شوید مردم بیشتری به ترک اتحادیه اروپا رای دادهاند.
ساکنان شهرها به طور عمومی رابطه بهتری با جهانی شدن و تنوع فرهنگی دارند. ساکنان مناطق حومه نگاهی سنتیتر دارند.
شهرهای موفق دائم در حال تغییر هستند تا با جهان در حال تحول هماهنگ باشند. شهرهایی که جرثقیل در آنها دیده نمیشود، شهرهای در حال احتضار هستند. اما در شهرهای کوچک و روستاهای حومه وضعیت برعکس است. تاکید بیشتر بر حفاظت از میراث و پاسداشت تاریخ است. این بیشتر تفکر محافظهکارانه است که زندگی مدرن را برای یک نظام روستایی سادهتر تهدید میداند.
علیه لندن
در این شکاف شکل گرفته، منفیترین احساسها علیه لندن بوده است. بیرون اتوبان ‘ام. ۲۵’ که دور تا دور لندن کشیده شده، به لندنیها به چشم افرادی نگاه میشود که به شدت از سیاستهای جهانیسازی پیروی میکنند بدون آنکه احترامی برای سایر مردم بریتانیا قائل باشند. رای چشمگیر مردم لندن برای ماندن در اتحادیه اروپا میتواند اینگونه تعبیر شود که چقدر آنها تافته جدابافته هستند.
با رای اسکاتلندیها و مردم ایرلند شمالی به ماندن در اتحادیه اروپا، حالا بحرانی دیگر پیش روی بریتانیاست.
اسکاتلند و ایرلند شمالی رویکردی متفاوت با انگلستان داشتند. اسکاتلندیها سوالهای جدی از خود خواهند پرسید درباره اینکه حالا منافع آنها چگونه تامین خواهد شد. همین بحثها در ایرلند شمالی هم مطرح خواهد شد.
برای رایدهندگان انگلیسی این فرصتی بود که بار دیگر پرچم دو رنگ سنت جرج را به عنوان نماد انگلستان و یک غرور ملی در هوا افراشته کنند. از جهاتی این رای به خروج از اتحادیه اروپا نوعی رای ملیگرایانه در انگلستان هم تصور میشود.
همچنین رای به توقف ورود خارجیها و تاثیری که حضور آنها در جامعه اطراف گذاشته است. نگرانی از مهاجرت جلوهای از هراسی بزرگتر از جهانی شدن است؛ نیروی خصمانهای که مردم را میترساند، و بیگانههای نامحبوبی که از سیاره لندن ظهور میکنند.
شکاف شهری و غیرشهری همراستا با شکاف دیگری است به نام فاصله نسلها. جوانان به طور عمده طرفدار ماندن هستند چرا که ترسی از مدرنیته و تفاوتها ندارند. مسنترها به طور عمده طرفدار ترک اتحادیه اروپا هستند چون با آنچه که رایج است راحتتر هستند و کمتر تمایل به تغییر دارند.
برای بسیاری صندلی قدرت نه راه حل، که خود مساله است. “طبقه سیاسی” لندن، آن طور که گفته میشود، میخواهد تمایلات سیاسی خود را به بقیه کشور تحمیل کند، در حالی که از حقههای شیطانی که در اختیار دارد استفاده میکند تا هر طور شده به مقصود خود برسد.
قبل از اینکه رایها شمرده شود، یک راننده تاکسی در شمال غربی انگلستان به من گفت که ‘ماندن’ رای میآورد چون سیستم مرکزی کاری میکند که ماندن در اروپا رای بیاورد. وقتی از او پرسیدم که چطور، پاسخ داد که رایها را دستکاری میکنند. او از این طرز فکر خود بسیار هم مطمئن بود.
او تنها کسی نبود که اینطور فکر میکرد. طرفداران ترک اتحادیه بریتانیا به یکدیگر توصیه میکردند که همراهشان خودکار ببرند و از خودکارهایی که داخل حوزههای رای گیری است استفاده نکنند.
این سوءظن به سیستم با نتیجهای که از انتخابات به دست آمد، از بین نخواهد رفت. جدایی از اتحادیه اروپا به این راحتی و سادگی نخواهد بود. امتیازها و سازشهایی که اساس واقعی سیاست است، آزمونی برای سیستم حکومتی ما خواهد بود.
میزان اعتماد به سیاستمداران، که در حال حاضر در پایینترین سطح است، ممکن است در طول تبلیغات بیشتر ضربه خورده باشد. دو طرف یکدیگر را به دروغگویی و فساد متهم کردند و بسیاری از نهادهای عمومی و کارشناسان هم به بیطرفی متهم شدند. تردید و شک جای خود را به سوءظن و بدبینی داد و دمکراسی ارزشمند ما از زخمهایی لطمه خورد که برای ترمیم آن سالها زمان نیاز است.
همه پرسی به یادمان آورد که چه ترکهای خطرناکی درست زیر لایههای رویی بریتانیا خفته است.
انقلاب صنعتی
این آتشفشانی است که ریشه در انقلاب صنعتی دارد. شیوه زندگی روستایی با ورود شهرداریهای مدرن خرد شد. و میراث تحولات اجتماعی خشن آن هنوز پابرجاست.
در یک قرن بعد از سال ۱۷۵۰ منچستر از یک شهر کوچک ۱۸ هزار نفری به یک شهر شلوغ ۳۰۰ هزار نفری تبدیل شد. در بریستول، بیرمنگام، لیورپول، لیدز و نیوکاسل هم داستان همین بود.
آنان که به داخل گودال مکنده مراکز صنعتی کشیده شده بودند، مجبور بودند با ساختار جدید شهری کنار بیایند، اما این تغییر رنجشی به بار آورد که تا امروز هم ادامه داشته است.
برای کارگران فقیر بخش کشاورزی که از مزرعه به کارخانه میرفتند، و برای مالکان ثروتمندی که جایشان را به صنعتگران جاهطلب داده بودند، عصر جدید تجارت جهانی به همان اندازه ترسناک بود که امروز عدهای از جهانی شدن میترسند.
آن زمان مانند الان بعضی تعجب میکردند که چگونه کسی ممکن است ساختار قدیمی و رایج را که به آن خو گرفته با ریسک تغییرات سریع اجتماعی و اقتصادی عوض کند. و درست همین حیرت وجود داشت که چگونه ممکن است کسی از مزایای تغییر چشم بپوشد.
این همان گسل قدیمی است که رفراندوم بار دیگر آشکار کرده است. سرخوردگی چپ و سنتگرایی راست برای مخالفت با جهانی شدن نقطه اشتراک پیدا کردهاند. جوانان، تحصیلکردهها و ثروتمندان، آنان که بیشترین خوشبینی و انعطافپذیری را دارند، بسیار بیش از دیگران آماده پذیرفتن فرصتها بودند.
این گسل سراسری در بریتانیا هیچگاه ترمیم نشد. و من از خودم میپرسم این زخم بیش از آنکه رو به بهبود باشد، در حال بدتر شدن است؟