یکم
نقل است که ابوسعید ابوالخیر با بوعلی دیداری دارد، در پایان آن دیدار وقتی از بوعلی میپرسند تو بوسعید را چگونه یافتی میگوید آنچه من میدانم او میبیند و از بوسعید که میپرسند بوعلی را چگونه یافتی، جواب میدهد آنچه من میبینم او میداند. فارغ ازتاریخی بودن یانبودن این روایت، پیامی در آن نهفته است. شور بوسعید هم وزن شعور بوعلی مینشیند.
دوم
در داستان ضحاک آمده است، بعداز اینکه با بوسه ابلیس بر شانههای کسی که میل شدید به قدرت دارد و برای رسیدن به آن از هیچ گناهی ابا نمیکند، از شانههای این قدرتمند مارهایی میرویند که مغز جوان که تبلور نیروی جوانی و تفکر است میتواند حرکت و نگرانی آن را بر طرف کرده و آرامشی فراهم آورد. از این رو آشپزهایی از کاخ هر روز دوجوان را از دم تیغ میگذراندند، تا مارها آرام بگیرند. دراین میان آشپزهایی اصلاح طلب به آشپز خانه راه مییابند که از هر دوکس یکی را میرهانند ودیگری را کشته و مغزش را با مغز گوسفندی مخلوط کرده و به خورد مارها میدهند. این تک نفرهای رهیده به کوهستان پناهنده میشوند و بعدها به لشگر انقلابی بر علیه ضحاک میپیوندند.
سوم
اگر بوعلی و بوسعید را بر تاریخ ضحاک بنشانند، آیا به ظن شریعتی بایستی وارد آشپزخانه شوند یا راهی دیگر را بجویند؟ آیا شریعتی اصلاح طلبی این چنین را تایید میکند؟ در نگاه شریعتی جان آنکه به دست آشپزها میمیرد به اندازه آنی که رها میشود ارزش دارد و رهیدن جان آن یک نفر، دستان آلوده آشپزها را پاکیزه نمیکند. از اینجاست که شریعتی بوعلی و بوسعید را که تعهد و تعقل را نمایندگی میکنند، به بیرون شدن از این کارگاه فرا میخواند. او شور بوسعید را فراخوانی میکند تا دستان بوعلی را بگیرد و از دستگاه قدرت بیرون بکشد. او آنها را روانه جامعه میکند تا توان خود را صرف آگاهانیدن مردم و بیدار کردن جانهای مرده و خمود و بیتعصبی کنندکه مرگ را پذیرفتهاند و به مرگی سیاه مردهاند و بند ذلت را برگردن خود حس نمیکنند. از این رو شریعتی نه انقلابی است و نه اصلاح طلب. او نه به کوه پناهنده میگردد تا چریک شود، چونان که با جنبش چریکی مرز دارد و نه به آشپزخانه قصر میرود. او راهی شهر میشود. اما نه در پی به هم ریختن زود و بیپروای ساختار قدرت است که میدانداگر ضحاکی از قدرت بیافتد خوی ضحاکی چه بسا وحشیتر نیز بشود و وضع را از اینکه هست بدتر هم بکند و دست دردست ضحاک نیز نمیگذارد تا شاید با نیت خیرش گوشهای از مشکلات حل شود. و اصولا راهش از آشپز خانه نمیگذرد. البته بدیهی است که منطق آشپزی نیز از استحکامی برخوردار است و نتیجه عینی میدهد و از همه مهمتر اینکه مادیت زودرس دارد. اما رفتن به درون شهرکه مشی و منش شریعتی نیز با آن هماهنگ است مشکلاتی دیگرگونه به بارمی اورد.
منشور اخلاقی شریعتی شر را برابر خیر میبیند و در نظر میگیرد و یکی را به نفع دیگری به پستو نمیراند. نظام اخلاقی شریعتی مواجههای دایم با خود دارد، و اجازه مصلحت اندیشی با رویکرد منفعت فردی را نمیدهد. این است که او اصلاح را به مفهومی انقلابی به کار میبرد. اصلاحی که زیر و رو میکند اما لزوما از سیاست شروع نمیکند، و به مصلحت قدرت متوقف نیز نمیگردد و به نفی سوژه و واگذار کردن همه چیز به منطق تاریخ نیز نمیانجامد.
شریعتی رهرو راه سوم است. هر راهی نظام اخلاقی خود را دارد و در درون خود سنجیده میشود و این موضع و جایگاه رهرو است که تعیین میکند کدام داوری درست است. اگر در دستگاه حکومت باشد با این منطق که شری را تا حد امکان جلو گرفته و خیری را پیش رانده اعمالش را توجیه خواهد کرد و اگر در تضاد کامل قرار گرفته باشد و به رویارویی تمام قد همت گماشته باشد دیگران را به بیتفاوتی و بیعملی ومحافظه کاری و جیره خواری متهم خواهد کرد و اگر سوژه چون شریعتی در مسیر اصلاح در مبانی باشد و بر این باشد که دل شورمند بوسعید را با عقل بیشور بوعلی در درون انسانها پیوند بزند و از آن نیرویی بیافریند که خود به خود فرهنگ و سیاست را نیز در خواهد نوردید، به گونهای دیگر توسط رهروان هر یک از دو راه قبل داوری خواهد شد. اما پدیدار شریعتی در تاریخ نماینده راه سوم است. و این نکتهای قابل تامل در خود دارد. البته این راه نیز ضروریات و محافظه کاریهای خود را دارد و عاری از زبان درکشیدنهای به مصلحت نیست؛ چرا که دراین مقام کنشگر به روشنفکری تبدیل میشود که بایست در نسبت با توده مخاطب سخنش را تنظیم کند. وبی تردید از به دلیل نامشخص بودن نتیجه عملش به بیعملی متهم خواهدشد. اما منطق عمل در این میدان تاثیر آنی در حوزه سیاست وحتی زندگی روز مره مردم نیست. اینکه شریعتی میگوید به فقرا کمک کنیم یا با فقر گلاویز شویم نشان دهنده مشی طاقت سوز اوست. شریعتی سیاست را در نهایت در کوره فرهنگ میپرورد. وی تاریخ معاصر را درنظر دارد. شکست دولت ملی زنده یاد مصدق و بن بست رفتارهای پارلمانتاریستی او را به این نتیجه میرساند که نوشداروهای موقتی که با سیاست تجویز میگردند درد را بیشتر میکنند. او در مورد مشروطه نیز همین تردید را به درستی وارد میکند. سکون دوران ناصر الدین شاه خیرش برای عموم مردم بیشتر از فجایع بعداز مشروطه است.
نظام اخلاقی شریعتی از نوعی نگاه عرفانی مشروب میشود که سوژه را صیقل میدهدتا نام و ننگ را بر زمین بگذارد و لذت قدرت و مکنت را وانهد، چراکه مسیری که او پیش مینهد جز با این میسر نمیگردد. سخن گفتن باتودهای که دانشوران به چیزی نمیگیرندش و سخنگو را نیز به بیسوادی متهم میکنند و کنشگرانی آرمانخواه که به پیشواز مرگی پاک در راهی پوک میروند به بیعملی و بیتفاوتی متهمش خواهندساخت؛ منشی دیگر گونه میطلبد.
اینجاست که او از تنهایی خدایش را صدا میکند تا مدار ارزشیاش را محکمتر کند و در برابر طوفانهایی که از سرزمین زر و زور و تزویر بر می خیزد و دودمان صبر و تحمل را به باد میدهد به او طاقت ایستادن ببخشد.
شریعتی دست آلوده را نه تحمل میکندو نه توجیه. نه به ناامیدی و بیاصولی میافتد و نه به رادیکالیسم سر میسپارد. راه او از شهر و از روشهای مدنی میگذرد. او نهاد را در شکل سیاسی آن نمیبیند اما به فرهنگ به مثابه خاستگاه هر نهادی نظر دارد. او زمین را حاصلخیز میخواهد که اگر خاک خوب باشد از آن خاشاک نخواهد رویید.