درآمد: این نوشته نقدی بر یادداشت«شریعتی و چالشهای بی بنیاد» نوشته سروش دباغ است. دباغ در این نوشته یادداشتی از بیژن عبدالکریمی با عنوان « شریعتی و پرسش بنیادین ما » را نقد کرده است. هر دو یادداشت در سایت زیتون منتشر شده اند.
مبارک ایامی میشود ایام هجران متفکرینی چون شریعتی که لااقل سبب ساز گفتمانی حداقلی، بین اندیشمندان امروزین جامعهی فرهنگی ما میشود که گویی فقدان، علیتی مییابد از برای تفکر.
از خلال رویکرد مواجهی متفکرین با شریعتیای که امروز بعدی از ابعاد _گویی به دور رانده شدهی_ تاریخ تفکری ماست، باید مایی را که میاندیشیم اندیشه کنیم و این نقطه را همچون گرهگاهی که یا باید آن را بگسلیم یا کورش کنیم تا قدمی بر رویش فراتر نهیم در نظر آوریم.
باید این مطلب هرمنوتیکی را همواره پیش چشم داشت که جایگاه اظهار ( position enunciation) متفکرین، در رجوعشان به متن تاریخی (متن از هر سنخی) سبب ساز پویایی تاریخ ومتن میشود و در همارهی تاریخ گویی تاریخ را به حرکت وا میدارند و گویی در این وادی حرکت در حرکت امتناعی ندارد.
پس میتوان با این وصف خوانشی چون خوانش عبدالکریمی را بازشناخت که متأثر از فیلسوفان قارهای و علی الخصوص هایدگر است
ودرمقابل میتوان ناقد ایشان را هم بهرهور از خوانشی مستقل دانست که جناب دباغ باشد با غور و تأمل در فلسفهی تحلیلی و در سلک روشنفکران دینی.
ما بهعنوان ناظران این گفتمان و نقد، باید میزان هم افقی این دو متفکر، در تفکرشان را بسنجیم حال یا همسطح ودر مبانی هم و یا در سطحی فراتر وازجنس هم افقی فرادست، پس هم افقی عامل مهمی در تبادل گفتمانی بین دو متفکر میباشد وما در این نقد میخواهیم عدم هم افقی وعدم فهمی مناسب با مبانی، از جناب آقای دباغ نسبت به آقای عبدالکریمی را در خوانش هرکدام از شریعتی، عیان و نمایان سازیم.
سروش دباغ در نقدی که در سایت زیتون ( اینجا) نوشته است، ابتدا به عبدالکریمی نقب زده است و سخن او (اینجا) در مورد روشنفکران به اصطلاح دینی را مایهی تخفیف و استهزا آنان دانسته است و بحث را در سطح یک زبان شناسی ارزش محور تقلیل داده و مبانی متافیزیکی ناظر بر بحث عبدالکریمی را در نظر نیاورده است، لذا جناب دباغ باید بدانند که آقای عبدالکریمی نه قصد تخفیف داشتهاند و نه دست مایهای از طنز وآیرونی از پشم فلسفه برای خود نمد کردهاند بلکه صرفاً بحث ایشان یک بحث متافیزیکی است که روشنفکریای که دمبهدم عصر روشنگری و عقلانیت فروبستهی دکارتی کانتی میزند، چگونه میتواند با دین که وصف اصلی آن استعلاست همساز شود لاجرم ایشان با این مبنای متافیزیکی روشنفکران دینی را روشنفکران به اصطلاح دینی قلمداد میکنند و قصد از تخفیف در کار ایشان وجود ندارد کما اینکه ایشان بارها از حق استادی افرادی چون جناب دکتر سروش بر گردن خود سخن گفتهاند لذا قصد تخفیف و استهزا به دور از منطق تحقیق میباشد.
در “ثالثاً”جناب دباغ گفتهاند: “بلکه در پی بازخوانی انتقادی سنت دینی با عنایت به دستاوردهای علوم انسانی جدیدند” و در آنجا روشنفکران دینی را پیرو گفتمان سازگاری در مقابل استخراج میدانند، حال سؤال این است که اساساً آیا با عقلانیت جدید روح دین به تاراج نمیرود؟ وبا محاق روح، کالبد نیز به تجزیه نمیگراید؟ آیا اگر روحی نباشد سازگاری را چه راست؟ و سازگاری ای نمیماند جز در کالبدی بدون جریان و ایستا که تا ویرانی قدمی فاصله ندارد. بنابراین با صرف گفتمان سازگاری که علیالظاهر هم بار معنایی منفی ندارد نمیتوان طرفی بست و راهی به دهی هموار کرد ونمی توان به سؤال های بنیادین پاسخ گفت وبنظر بحث در سطحی مشخص و غیر بنیادین باقی خواهد ماند بدون ریشه کردن در خاک مرغوب و استفاده از خورشید تابان.
در ادامه جناب دباغ جملهای را نقل میکنند و به پرسش در خصوص آن نقل میپردازند”معلمان بزرگ تفکر آینده بشری یعنی چه؟ این تعبیر چه معنای محصلی دارد؟ مگر کسی از مسیر تفکر آینده بشر خبر دارد که معلمان آن را پیشاپیش برشمارد و مشخص کند؟”
قطعاً حق با جناب دباغ است که مگر کسی از آیندهی تفکر بشر به شکل قطعی خبر دارد، این سوالی است که آری گوی آن، مسلماً بهرهای از حماقت برده است، اما آیا آینده تفکر بشرکاملا غیر قابل دسترس است؟ و اگر کاملاً غیرقابل دسترس بود، اساساً به معنای نقص در اگزیستانس دازاین یعنی طرحافکنی او نسبت به امکاناتش نبود؟ آیا اگر آینده نباشد فردی قدم از قدم بر میدارد؟ اکنون بدون آینده چه معنایی دارد؟
پس با توجه به اکنون و با توجه به اینکه آینده جدای از اکنون نیست و با توجه به امکاناتی که گذشته فرا روی تفکر نهاده است و با این بصیرت که در طرحافکنی انسان کنونی که نما و شمایی از آینده قابل رویت است، آیا نمیتوان از بین رویکردهای مختلف که با محدودیتها وعدم تجانسهایی همعنان بوده است و همچنین با گذر از تفکری که به تجربه، محدودیتهای خود را عیان کرده، پی به این مهم برده شود که آیندهی تفکر بشر از جنسی فراختر است وباتوجه به اینکه شمایی از آینده در اکنونیت تفکر بشری نمایان است کمینهای از آن را تذکر داد وآیا این تذکر دهنده وتذکار گوی نمیتواند چون معلمی در افق آینده ترسیم شود آن معلمی که اسیر نگاههای شرق شناسی و شرق شناسی وارونه و پوزیتیویسم و…. نشده است و به خود پدیدار مراجعه کرده وآنرا که یافته به دیگران ارجاع داده است، آیا او محق به حق معلمی نیست؟
اما در نقد دیگری ایشان به پوزیتیویسم وعدم درک شریعتی از این رویکرد و روش خبر دادهاند که جای تعجب فراوان دارد ومیتوان به مقالاتی در این خصوص مراجعه کرد همچون مقالهی سید جواد میری.
جناب دباغ بر خلاف مشی قلمی خود که نگارش را به آن ابتدا کرده بودند یعنی آنجا که عبدالکریمی را به استهزا گمان برده بودند خود، عبدالکریمی را مریدی سرسپرده خواندهاند، هم مرید فردید که دباغ با ایشان همدل نیست وهم مرید شریعتی که بازهم دباغ با این متفکر همسویی ندارد واساسا تناقضی بین این دو (فردید و شریعتی) مییابد که عبدالکریمی وارث این تناقض و شکاف است (که شاید همیشه باید از این شکافها رخدادی بتراود!) هم مرید است وهم خود متناقض در مریدیاش، پس اساساً از گفتمان عبدالکریمی چه میماند!
باید بزنگاه این مقاله را در اختلاف نگر به شکل صریحی در این قسمت باز خوانی کنیم، اختلافی از جنس منطق دوحدی (نگر دباغ) و پدیدارشناسی (نگر عبدالکریمی).
منطق دباغ دوارزشی است و از محدودیتهایی رنج میبرد و بین حد فاصل”خوب، بد” “زشت، زیبا” ” سازگار، ناسازگار” “درست، غلط” در نوسان است و ناگزیر به تحمیل این منطق بر واقعیت بر میآید و تفکر دومتفکر (فردید و شریعتی) که با طیفی گسترده از واقعیات تفکری وتاملی سروکار دارند را غیر قابل جمع میداند ومتاثر از آنها را، تنها میتواند متأثر از یکی ونه هر دو بداند، زیرا با این منطق یا میتوان از شریعتی بهره برد یا فردید و نه هردو، قطعاً منطق دوارزشی است که به تلقی مریدی و مرادی میانجامد وقتی کسی درست بود دیگر او درست است و دیگری غلط، پس باید مرید او بود اما اگر منطق تو منطق دو ارزشی نباشد رابطهی مریدی و مرادی معنا ندارد واساسا حقیقت در تفکر این چنینی استعلایی است و در جیب اینوآن نیست که ما مرید آنها شویم و عبدالکریمی هم با گذر از منطق دوحدی که دم به دم ایدیولوژیک اندیشی ونا بسندگی هر بسندگیای می زند ملتزم به تفکر پدیدارشناسانه گشته است که در واقع التزام به خود پدیدارها ونجات انها از دگم اندیشی، دوحدی اندیشی، ایدیولوژیک اندیشی و…. است، در آن ما از پدیدارها متأثر هستیم ونه آنها از ما و اینرا میدانیم که پدیدارها طیفی هستند و تحمیل منطق دوارزشی جز قربانی کردن بخش وسیعی از واقعیت امر دیگری در پی ندارد، پس اینگونه میتوان از فردید بهره برد و میتوان با شریعتی سخنی همدلانه بر زبان راند و هیچ استبعادی نیز ندارد که پرسش را از آن (فردید) گرفت و رویکرد را از دیگری (شریعتی)، هرچند که اصالت کار عبدالکریمی را باید در نظر آورد که درست است که دغدغهی او همان دغدغهی فردید و بسیاری متفکران دیگر یعنی نیهیلیسم است اما رویکرد و مواجهی او و دقت خوانش او اساساً قابل قیاس با فردید نیست و در اصالت کار ایشان همین بس که فردید با نه ای به غرب آری گویان به سمت تئولوژی می تاخت اما عبدالکریمی با نفی سوبژکتیویسم هم زمان تئولوژی را نیز به یغما رفته میانگارد و خواستار گوش سپردن به ندای وجود است که هم نیهیلیسم را پشت سرنهد وهم نفیای باشد بر خشونتهای به اصطلاح به وجود آمده از سیستمهای تاریخی تئولوژیک روزگار کنونی. او با فراپیش نهادن مسئله ی وجود از چهارچوب عقلانیت روشنگری عبور میکند واساسا چون کانت عقلانیتی واحد برای احاد بشر در نظر نمیگیرد بلکه از عقلانیتها سخن به میان می آورد، عقلانیتی که همسو با عقلانیت روشنگری و عالم مدرن است و عقلانیت عبری سامی یهودی که ادیان ابراهیمی برخاسته از آن هستند و مهمتر راهی به استعلا فراپیش انسان کنونی مینهد(البته با تأثیر از هایدگر)
اما در آخرین فقره جناب دباغ در مورد سؤال از امکان اصل دین، سؤال را به واقعیت تجربهی نبوی تقلیل دادهاند واساسا در سطحی خاص و نه بنیادین، با این سؤال رویاروی شدهاند، حال سؤال این است که اساساً با عقلانیت جدید که مسیح جز دیوانهای خطاب نمیشود و افقی فرا پیش بشر باز نیست و بشر فروبسته به چهارچوب تنگ خود است حرف از استعلا که اولین رکن تجربهی نبوی است حرفی به غایت مضحک و مسخره نیست؟ در عقلانیت کانتی، دین در کجای تجربهی بشری قرار دارد تا نبی را که بشری همچون بشر امروزین است در آن افق جای دهیم و حکم الامثال فی ما یجوز وفی ما لایجوز سر دهیم لذا نمیتوان انسان کنونی را بدون گشایش در افق، با تجربهی نبوی هم سخن کرد.
پس باید با تفکر نسبتی اصیل برقرار کرد وسوال های بنیادین را به سؤال های دمدستی فرو نکاهید، که اساساً تفکر پرسش از بنیادها است و شاید تفکر آن خطریست که در آن امید میروید.
این مطلب صرفاً بیانگر دیدگاه خوانندگان زیتون است. مطالب این ستون غالباً بدون اصلاح و ویرایش منتشر میشوند. شما هم میتوانید مطالب خود را به زیتون ارسال کنید. تماس با ما
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…