عینک تیره که کیارستمی تقریبا در تمامی تصاویرش به چشم داشته، بارها و بارها توجه اهل نظر را برانگیخته است: گاهی کنایهآمیز و برای تعرض و تعریض و گهگاه از باب شوخی.
جدی که بنگریم، کیارستمی نگاهی بسیار روشن و روشنکننده به مسائل و موضوعاتی که مطرح میکند دارد. چنان که بعضی از منتقدان و بزرگان سینمای جهان بر تأثیر آشکار او در تغییر نگاه به سینما سخن گفتهاند. درست وقتی که سینمای تجاری به ابزار هیجان و خشونت تبدیل شده بود، سینمای او پیامآور آرامش، اندیشه، صلح و ستایشگر زندگی انسانی بود.
کیارستمی با آنکه سینماگر و عکاسی هنرمند و جهانی است، به شعر و ادبیات فارسی نگاه ویژه خود را دارد و از شعر و غزل قلههای ماندگار شعر ایران با نگاه ویژه خود، شاهبیت و مصراعی را برمیگزیند و در گفتوگو با مخاطب امروزی تقطیع میکند. این شیوه او پیداست که مدرن است. در آغاز اثر نخستین این مجموعه از حافظ، جملهای از آرتور رمبو شاعر فرانسوی تأثیرگذار قرن ١٩ که در جوانی در کنگو به دست بومیان آفریقایی، کشته، پخته و خورده شد و موردعلاقه کیارستمی بود، آورده است، قریب به این مضمون که هیچچیز جز مدرنیته نمیماند. اما مدرنیته او جای تأمل دارد. در جمعی با حضور ایشان این نکته را گفتم که مدرنیته کیارستمی در ناکجاآباد و در آنسوی مرزهای بلند فرهنگی ایران نیست. او توهم یک فرهنگ یکدست جهانی- اروپایی را ندارد. مدرنیتهای که در آثار او دیده میشود، حاصل گفتوگویش با قلههای ادب فارسی است. از این رو مدرنیته او با سنت کهن شعر و ادب ایران عجین است وگرنه چگونه ممکن است حافظ و مولوی و سعدی در ذهن او این همه جولان دهند. او از معدود هنرمندانی است که بهجد با متون و میراث کهن ادبی ایران همنشین بوده و پیوسته آنها را مرور کرده است. از این گفتار نتیجه دیگری هم میتوان گرفت. کیارستمی شاعری است که با زبان سینما میسراید. انگار در دوره مدرنیته، یا دستکم مدرنیته او شعر هم زبان جدیدی میطلبد و سینما کمکم جای آن را میگیرد و او قرار است به حافظ سینمای ایران تبدیل شود و سرود عشق و زندگی و سرزندگی را بخواند و بخواند. سرودی که در همه آثار او چشمگیر است. او در هر شرایطی به دنبال زندگی است، حتی در ویرانههای پس از زلزله رودبار و زیر درختان زیتون.
آثار او با جریان زندگی روزمره در هنر و اندیشه و ادبیات آمیخته بود. از این رو وجه دیگر کار او شرکت در نمایشگاهها و نشستهای دیگر هنرمندان بود. این نیز خصوصیت و تواضعی است که در بسیاری از بزرگان کمتر دیدهایم. بنابراین اطلاعات دستاولی از تحولات هنر و ادب در عرصههای مختلف داشت و همین به همهجانبهبودن نگاه او کمک میکرد. خلاصه آنکه کیارستمی کسی بود که در عین آنکه در اوج کرسی افتخار بود، برجعاجنشین نشد. در دنیای کیارستمی شور زندگی و عشق به زیبایی موج میزد. ابزارها و سوژههایش عوض میشد اما احترام به انسان و زندگی انسانی برای او اصل بود. خود او هم چنین منشی داشت. کم و گزیده سخن میگفت، حتی در جمعهای خصوصی، از مجادله و خشونت کلامی پرهیز داشت اما به جای زبانش، زندگی و هنرش سخن میگفتند. از این روست که با همان لطافت روح ایرانی اثری از خشونت در او و آثار او نمیتوان دید. هرچند گروهی عینک سیاه کیارستمی را مانع از آن میدانستند که سمت نگاهش معلوم شود، اما میتوان گفت او زیر آن عینک تیره بهتر میتوانست سمت و سوی نگاههای متفاوت دیگران را کشف کند و رازهای ناگشوده ذهن آدمی را فراروی آنها بگذارد.
یک پاسخ
معذرت میخوام، ولی آرتور رمبو هیچوقت خورده نشد خواهشا!
تا جایی که من می دونم آرتور رمبو به خاطر سرطان استخوان تو یه بیمارستان تو مارسی درگذشت.
والله این یکی دیگه نوبر بود!
دیدگاهها بستهاند.