«خوردن» از مهم ترین و جذاب ترین و البته ناگزیرترین مشغولیت های ماست.. آنقدر که حتی زندگی و برنامه روزانه مان و زمانبندی آن هم با وعده های رایج غذایی تنظیم می شود..
با پرسیدن از اینکه غذا چه داریم.. با فکر کردن به خوردنی هایی که خواهیم خورد.. با برنامه ریزی برای خوراکی که قرار است تدارک ببینیم و غیره و غیره بخش مهمی از وقت روزانه مان را می گذرانیم و حتی بخاطر آنها ممکن است روزمان را خوب یا بد تجربه کنیم و خوب یا بد توصیف کنیم!… ما اینگونه از دل
«خوردن» برای خود سرگرمی و مشغله ای جذاب و تخدیرکننده ساخته و پرداخته ایم…
خاطرم هست مدت ها پیش در ورقه ای بازمانده از کسی که به فردا کردن امروزهایش پایان داده بود می خواندم، نوشته بود از اینکه صبح ها بیدار شوم و بین فلان و فلان صبحانه یکی را بخورم و ظهر همبرگری درست کنم و شب هم … دیگر خسته شده بودم!…
جدا از واکاوی و پرداختن به چرایی و چند و چون رسیدن به چنین وضعیتی، آنچه الان از نقل آن مدنظرم بود این است که او شجاعانه حقیقت بزرگی را در لابلای این کلمات برای البته نمیدانم چه کسانی وصیت کرده بود؛ حقیقتِ حقیر بودنِ «خوردن».. و حقیر بودن به شب رساندن روز، تنها به کمک و به امید آن.. در حقیقت و به تعبیری، او اشاره می کند به نوعی از خوردن و نوعی از خوردنی، بسیار شبیه به اعتیاد و مخدر!…
اکنون قریب به یک ماه، جوامع مسلمان درک و تجربه متفاوت و خاصی از «خوردن» را تجربه کردند. چیزی به نام روزه، سازوکار و معنای رایج «خوردن» را برای آنها -چه روزه دار و چه بی روزه- مستقیم و غیرمستقیم دیگرگون کرد.
ورای رمضان و مناسکِ اکنون پشت سر گذاشته شده آن، آنچه در روزه، به معنای امتناعی مدت دار و نظام مند از خوردن، غیر از کارایی های خوبِ بجا و نابجایی که درباره اش گفته اند و شنیده ایم وجود دارد یکی اش به گمانم همین است و همین بود که به آن خوردن های تشریفاتی و مشغولیت آمیز و اعتیادگونه و مسخ کننده و مصرف زده ما هم کار دارد و یا بهتر بگوییم «می تواند» کار داشته باشد -اگر دورش نزنیم!-.. در واقع یک کاری که دستورالعمل های روزه داری با حذف وعده هایی از خوردن و کاهش مدت زمان ممکن روزانه برای «مشغول شدن» به خوردن می کنند همین است که آدم «امکان» بیشتری می یابد تا برای خود و با خود خلوتی پیدا کند.. تا وجوه دیگر خود را بیابد.. تا چشم در چشمِ خود کند و بگوید: خب.. حالا میخواهی چه کنی با زمان و با زندگی؟!.. زمان و زندگی بدون وقت گذرانی با خوردن!.. بدون سرگرم شدن با مهمترین وجه حیوانیِ زیستن.. برنامه بعدی ات چیست؟!..
و روزه -در معنای عام خود- اینطور می تواند جستجوی چنین «امکان»هایی را با انسان تمرین کند و به او یاد دهد.. امکان و امکان هایی که انسان را با انسانیتش و پرسش هایش بیش از پیش روبرو کند و تنها گذارد.. و به تناسب بهره گیری و مواجهه روزه دار با آن شاید حتی بهتر از این.. چنان روزه ای می تواند انسانیت انسان را به او یادآوری کند.. انسانیت او را به او بازگرداند..
به همین دلایل چه بسا به چالش کشیدن و فراتر بردن انسان از خوردنِ برای خوردن، اینکه بخوریم تا باز بتوانیم بخوریم و الی آخر، از مهمترین فلسفه و کارکرد این سنت و آیین است در ادیان و مذاهب..
حال اگر بخواهیم گامی بیشتر برداریم، از این نگاه، روزه های سنتی، امروز و در قرن بیست و یکم می تواند و باید برای دستیابی هرچه بهتر به چنان مقصودی از منع مشغولیت به خوردن فراتر روند.. و به بهانه و الگوگیری از آن، می توان همه دیگر مشغولیت های جدید افیونی و اعتیادآمیز و از کنترل خارج شده و جنون آمیز زندگی های خودمان را هم اینگونه و به کمک آن، به جد نشانه گرفت و نشانه بگیریم..
همچنان که آمده است روزگاری زکریای پیامبر و مریم مقدس تجربه و تکلیفی متفاوت با روزه داری مرسوم یعنی روزه سخن گفتن داشته اند،(۱)(۲) امروز و در جهان الکترونیک و تکنولوژیک هم بنظر می رسد استفاده از شبکه های اجتماعی موبایلی قطعا می تواند جزو گزینه های ضروری و اول ما باشد که می تواند به نحوی روزه و روزه های خاص خود را داشته باشد.. حداقل اگر شده مثل همین روزه رمضان و لااقل برای یک ماه!…
پ.ن.:
۱. ماجرای آن در سوره مریم آمده است.
۲. آنچه اصطلاحا روزه نام گرفته، در قرآن، «صوم» و «صیام» خوانده می شود که در زبان عربی و قرآنی به معنای امتناع و امساک و دست کشیدن و خودداری نیز بوده است.