این روزها و شب ها ما ایرانیان به دلایل مختلفی به شدت عصبانی هستیم ؛ یا از نظر اقتصادی کم آورده ایم ؛ یا فیش حقوقی مان یک صد هزارم ! فیش حقوقی مدیران نیست ؛ یا احساس می کنیم حقمان خورده شده و کسی فریادرس نیس ، یا کارهایمان طبق روال قانونی ! پیش نمی رود ، یا نمی توانیم درونیات اصلی مان را افشا کنیم و همه چیز را به ریا برگزار می کنیم یا وقتی به دور و برمان نگاه می کنیم ، می بینیم تکه ی کوچک زمین خشک همچون دوبی صدها برابر ما امکانات رفاهی و غیر رفاهی و جذب توریست و … دارد و یا از مسایل دیگر به تنگ آمده ایم . به خودمان فحش می دهیم ؛ با کوچکترین برخورد خود یا ماشین یا خانواده مان با دیگران — حال عمدی یا غیرعمدی اش – بماند ، همدیگر را به باد فحش و ناسزا می گیریم ؛ اگر فرصتی شد در خفا مراجع قدرت را فحش می دهیم و اگر هیچکدام از اینها میسر نشد به دنیای مجازی پناه می بریم ، گاهی به اپوزیسیون فحش می دهیم ؛ گاهی به پوزیسیون ؛ گاهی به موافقان برجام ؛ گاهی به مخالفان برجام … و اگر فحش دانمان و مراکز لذت مغزمان ! ارضا نشدند به فلان بازیکن رکیکانه دشنام میدهیم و زشت ترین الفاظ را در مورد فلان بازیگر خانم و دختر اوباما و … با آب و تاب فراوان ! نثار می کنیم .
اساساً ما آنقدر عصبانی هستیم که مهم نیست به چه کسی فحش بدهیم و فقط خود « پروسه ی فحش دادن » مد شده است ؛ حال تصور کنید خدای ناکرده فردا پس فردایی در این جامعه « خلا قدرت مرکزی » پیش آید و آنگاه است که ابتدا فحش تبدیل به سلاحی دیگر و سلاحی دیگر و سرانجام به پروژه ی حذف می انجامد و هر کس که ذره ای از دیگری عصبانی باشد ، به جای فحش درمانی ! به حذف درمانی روی می آورد.
اینجاست که احزاب و فعالان اپوزیسیون و پوزیسیون ما بایست بیشتر بر روی پروسه ی رشد فرهنگی و کاهش خشم و غضب مردمان کار کنند ؛ روانشناسان و جامعه شناسان و دانشگاهیان ما به جای کپی پیست کردن مقالات و گرفتن درجات مختلف دانشگاهی ، فکری به حال این مردم عصبانی و خسته بکنند .
خدا کند در ایران پروسه ی اصلاحات به بار نشیند و با کمترین هزینه ، بیشتیرین فایده نصیب مردمان گردد و الا با حذف این سیستم و آن سیستم قدرت و جایگزینی فلان و بهمان ، دردها درمان نمی شود ، این جامعه آرامش لازم دارد .