درآمد
این نوشتار را در دو قسمت سامان میدهم. بخش نخست به آیتالله خمینی به مثابه رهبر انقلاب اسلامی ۵۶-۵۷ میپردازم و تلاش میکنم راز معماگونگی ایشان را آشکار کنم و در بخش دوم تحلیلی از رخداد انقلاب و محمدرضا شاه ارائه خواهم داد. البته در این میان دو شخصیت یاد شده هر یک به وجهی (مثبت و منفی) با پدیده انقلاب ایران ربط مستقیم دارند و به همین دلیل در بستر تحلیل انقلاب ناگزیر به هر دو شخصیت اشاره خواهد شد.
گرامی عزیز جناب نبوی!
واقعیت این است که با تحلیل شما از آیتالله خمینی و نقش وی در رخداد انقلاب ایران مخالفت جدی و مهمی ندارم اما حال که قرار شده من هم در این باب سخنی بگویم، درک و تحلیل خودم را از شخصیت آیتالله خمینی و سهم و نقش وی در تحولات دوران انقلاب (و به طور انضمامی در دوران پس از انقلاب) بهاصطلاح شما فیسبوکی ها به «اشتراک» میگذارم. این تحلیل من درنهایت میزان اشتراک و افتراق دیدگاه من با شما را مشخص میکند.
اخیراً از برای اشخاص اصطلاح «معمّا» زیاد استفاده میشود و گویا این عنوان با کتاب «معمای هویدا» و بعد «معمای شاه» جناب عباس میلانی رایج شده و اخیراً شما هم از آن درباره خمینی استفاده کردهاید. هرچند استفاده گشاده دستانه از عنوان معما برای همه چندان روا نیست ولی از قضا درباره آیتالله خمینی چنین عنوانی رواست و به گمانم او معمایی است که هنوز هم چندان گشوده نیست. دلیل اصلی نیز آن است که از یک سو آیتالله خمینی بهواقع دارای شخصیت پیچیده و متناقضی در گفتار و رفتار است و از سوی دیگر تاکنون یا دوستداران مرید و عاشق و وفادار او درباره او سخن گفته و میگویند و یا در مقابل دشمنان و مخالفان مشخص و میتوان گفت قسمخورده او درباره افکار و آثار و نقش وی در انقلاب و بیشتر پس از انقلاب سخن گفته و میگویند و در این میان تحقیق جامع و تحلیل منصفانه و جدی و تهی از حب و بغضهای مرسوم کمتر ارائهشده و میشود و این پدیده بر پیچیدگی معمای خمینی افزوده است.
البته چنین وضعیتی تا حدودی طبیعی مینماید. چرا که هنوز اولاً از صدر انقلاب چندان فاصله نگرفتهایم و ثانیاً هنوز جمهوری اسلامی بهعنوان میراث آیتالله خمینی بر سر همه آوار است و به شکل قابلفهمی مخالفان و منتقدانش را در نفرت و کینه عمیق فروبرده و صدالبته در این میان چندان جایی برای اندیشیدن درست و تهی از حب و بغض باقی نمانده است. مخصوصاً در داخل کشور بههیچوجه نمیتوان تحقیق و تحلیل بیطرفانه و جامعی از انقلاب و بهویژه رهبر آن حداقل در سطح عمومی ارائه داد؛ تحلیلی که در هر حال بیتردید سویههایی جدی از نقد و انتقاد را متوجه رهبر انقلاب خواهد کرد. چنانکه خودتان نیز بهدرستی از تصویرهای متضاد از انقلاب از سوی مدافعان انقلاب و جمهوری اسلامی و نیز مخالفان ضدانقلاب پیش از انقلاب و بعد از آن یاد کردهاید.
در این میان هرچند من و شما نیز نمیتوانیم ادعا کنیم در حد کمال بیطرفیم و قادریم صددرصد منصفانه داوری کنیم. چراکه بههرحال ما هم عاطفه و احساس داریم و آزردهایم و هم دارای سوابق فکری و سیاسی و تجربه زیسته متفاوتی هستیم و این همه به هر تقدیر در فهم و تحلیل و تفسیر ما از تجارب و دادههای تاریخی اثرگذارند.
گفتارم در باب آیتالله خمینی ذیل دو عنوان خواهد بود: رازگشایی از معمای آیتالله خمینی و بعد تأثیرپذیری ایشان در پاریس از کسانی چون ابوالحسن بنیصدر که مورد تأکید و استناد جنابعالی بوده است.
الف. رازگشایی از معمای آیتالله خمینی
به گمانم معماگونگی آیتالله خمینی و رازگشایی از آن، امری بسی خطیر و مهم است چراکه تأمل در آن و رمزگشایی از آن میتواند تا حدودی به فهم انقلاب و تحولات پیش و پس از آن کمک کند و برخی ابهامات را برطرف نماید. شخصیت خمینی ساده و سر راست نیست و به همین دلیل داوریهایی شتابزده و سطحی و احیاناً همراه با حب و بغض نه تنها کمکی به حقیقت نمیکند بلکه آشکارا به تحریف و باژگونگی حقیقت و لاجرم تحلیل نادرست گذشته و گمراهی در شناخت حال و راهبرد برای آینده منتهی میشود. اکنون دیگر ما با «حاج آقا روحالله خمینی» دهههای سی و چهل سروکار نداریم، با «امام خمینی» و رهبر انقلاب عظیم ۵۷ و «بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران» مواجهیم؛ دوست داشته باشیم و نداشته باشیم، او رهبر انقلابی موفق بود و مؤسس نظامی نوین؛ انقلابی که بههرتقدیر یک رژیم ظاهراً استوار را برانداخت و من و ما (نسل انقلاب) به هر دلیل با گرایشات مختلف و متضاد به رهبری وی گردن نهادیم و در کوی و برزن فریاد زدیم که: «تا خون در رگ ماست/خمینی رهبر ماست» و نظام برساخته او نظام مستقر ایران است و قصد ندارد که حداقل به این زودیها جایش را به نظام دیگر بدهد و حتی حاکمان ریز و درشتش تصمیم ندارند تا پایان عمر صندلی را ترک کنند.
اما فهم «معمای خمینی» به گمانم به چهار عامل بستگی پیدا میکند: تناقضات درونی و شخصیتی خمینی، ایدئولوژی و باورهای مذهبی و سیاسی وی، مقتضیات روز و زمینههای تصمیمگیری او و در نهایت روشن شدن ابهامات رخدادهای پیش از انقلاب و صدر انقلاب. درباره هر یک شرحی کوتاه تقدیم میکنم.
۱-تناقضات درونی
گرچه عموم آدمیان بیش و کم دارای شخصیت چندلایه و گاه متضادند و در مقاطع مختلف زندگی هر یک از این لایهها و چهرهها بروز و ظهور پیدا میکند ولی شخصیتهای مهم و اثرگذار تاریخی بهویژه در سلسله فرمانروایان سنتی و بیشتر در بنیادگذاران سلسلهها نمونههای برجسته و شاخص چهرههای متناقض و بهاصطلاح امروزین پارادوکسیکال اند. و در این میانه به گمانم آیتالله خمینی از سرآمدان است. بهویژه باید توجه داشت که خصایل روانی و فکری متضاد درونی افراد، زمانی که از قلمرو زیست فردی و شخصی خارج میشوند و در فضای عمومی و فرمانروایی و قدرت قرار میگیرند، نقشآفرین خواهند شد و در بعد منفی چهبسا فاجعههای بزرگ بیافریند. نمونههای تاریخی آن شاه اسماعیل صفوی، آغامحمدخان قاجار و آدولف هیتلر.
مروری کوتاه و حتی ساده بر زندگینامه آیتالله خمینی و بررسی افکار فقهی و فلسفی و عرفانی و سیاسی وی، چهرهای متضاد و متناقض از وی را به نمایش میگذارد. هرچه بود تا مقطع انقلاب ایشان بهطور نسبی از یک سیستم کموبیش فقهی و عرفانی و سیاسی متجانس برخوردار بود و حداقل روحیات خاص و درواقع تعارضات فکری و اخلاقی و روانی او چندان بروز و ظهور نداشت ولی پس از انقلاب آن درونیات متناقض آشکارشده و درنهایت تصمیم سازیهای آیتالله در مسیری سیر کرد که ایشان تقریباً تمام اصول بنیادین دینی-سیاسی اعلامشده پیشین خود را از یاد برد.
میتوان چنین تقریر کرد که پیروزی انقلاب اسلامی و به کرسی نشاندن حکومت اسلامی با مدل ولایتفقیه در قالب التقاط ناموفق با جمهوریت مدرن، چنان مهم جلوه کرد که حفظ این نظام «از اوجب واجبات» شد و درنهایت اصل خدشهناپذیر «ولایتفقیه» بهجایی رسید که بهجای «ولایت فقه» نشست و از این رو ولیفقیه از این اختیار برخوردار شد که احکام اولیه شرعی را هرچند موقتاً تعطیل کند و تا اطلاع ثانوی (که میتواند تا قیام قیامت هم باشد) به حالت تعلیق درآورد. در این فضا تقریباً هسته سخت ایمان دینی و شریعتمداری و فقه محوری و عرفان گرایی متساهل پیشین یکسره دود شد و به هوا رفت. فقیهی که از صدر انقلاب تا سال ۶۶ با حربه «فقه جواهری» مخالفان و منتقدان روشنفکری و سیاسی مسلمان (بهطور خاص بازرگان و نهضت آزدی و بنیصدر و جاما و مجاهدین و…) را از گردونه خارج کرده بود، حال پس از حدود هشت سال خود با افزودن «مطلقه» بر ولایتفقیه همان اسلام رسالهای و فقه جواهری را بهدست ولیفقیه منتفی اعلام کرد.
فقیهی که در سال ۵۸ در گفتارهای تفسیری سوره حمد در تلویزیون جمهوری اسلامی، شخصی چون منصور حلاج را، که درزمانی دور به فتوای فقیهان بر دار شده بود، از اتهام تکفیر تبرئه میکند ولی چندی بعد (بهار سال ۶۰) حتی برخلاف قواعد مسلم فقهی (ازجمله احکام الارتداد تحریرالوسیله ایشان) یک گروه را بهطور جمعی و بهاصطلاح فلّه ای تکفیر و جبهه ملی را با هویت جمعی محکوم به حکم مرتد (اعدام) میکند.
فقیهی که در دهه چهل و پنجاه از اعدام متهمان مواد مخدر بهسختی انتقاد میکرد و آن را خلاف شرع و عدالت میدانست، پس از انقلاب و در رأس نظام دینیاش، اجازه داد قاضی محبوبش صادق خلخالی در اعدام محکومان مواد مخدر با دست باز عمل کند و اکنون پس از حدود چهار دهه جمهوری اسلامی بیشترین اعدامی مواد مخدر را در جهان دارد.
فقیهی که در طول دو دهه چهل و پنجاه با دلیری تمام با اختناق و نقض آزادی عقیده و بیان و اعمال محدودیت بر ضد احزاب و مطبوعات و رجال دینی و سیاسی مبارزه کرد و به رژیم حاکم بهحق معترض بود، پس از پیروزی و جابجایی قدرت، همه را از یاد برد و از شکستن قلمها و تعطیلی احزاب و بستن مطبوعات منتقد و حتی برپا کردن دار در هر میدانی برای اعدام مخالفان مفسد فیالارض سخن گفت و بدانها در حد توان عمل کرد.
فقیه انقلابیای که حدود پانزده سال از موضع دفاع از حق آزادی و حاکمیت ملی و استقلال با استبداد سلطنتی مبارزه کرد ولی پس از پیروزی اغلب آنها را فراموش کرد و استبدادی بدتر یعنی استبداد دینی را برقرار کرد؛ استبدادی که به گفته درست نائینی در عصر مشروطه، درمانناپذیر است چراکه به نام خدا انجام فرمان میدهد و عمل میکند
! فقیهی که در آغاز مبارزه روحانیت (سال ۴۲) در اعتراض به طلبههایی که در قم به مراجع تقلید مخالف مبارزه رادیکال نوع خمینی معترض بودند، با حرارت و شور ایمانی تمام هشدار میداد که: «والله! اگر کسی به مراجع توهین کند، ولایت قطع میشود!» (نقل به مضمون) ولی اندکی پس از پیروزی انقلاب و احراز مقام رهبری تام، همان مراجع به دلایلی ازجمله زاویه داشتن با رهبری انقلاب، نه تنها مورد توهین قرار گرفتند، بلکه به بدترین شکل مورد آزار واقع شدند و سالها در حصر خانگی به سر بردند. و هلمّ جرّا.
اینهمه تناقض چرا و چگونه؟ پاسخی درخور به این پرسش بخشی از معمای خمینی و انقلاب را عیان میکند. تقلیل پاسخ به مثلاً جاهطلبی و یا لجبازی و مانند آنها کفایت نمیکند هرچند بهرهای از حقیقت دارد. بخشی از این تناقضات به روحیات و یا خصلتهای رهبر انقلاب برمیگردد. وجود چنین تناقضاتی در شخص و شخصیت ایشان انکارناپذیر است اما بررسی و تحلیل علمی آن هم نیازمند پژوهش جدی و مستند است و هم از صلاحیت من خارج است و از این رو به همین اشارت بسنده میکنم.
گفتنی است که چنین تناقضاتی در زندگی همه و ازجمله انقلابیون و عالمان دینی و سیاستمداران و ازجمله مخالفان و منتقدان آیتالله خمینی نیز قابل تشخیص و ردیابی است اما به دلیل غلظت این تناقضات و آنهم در جایگاه رهبری بلامنازع انقلاب و در مقام حاکم علی الاطلاق یک نظام سیاسی مستقر و خشن، بیشازحد چهرههای متناقض خود را نشان داد.
۲-ایدئولوژی و باورهای مذهبی
اگرچه در باب روانشناسی و خلقیات شخصی آیتالله خمینی و بهاصطلاح درونیات وی تحقیق و حداقل داوری کردن کاری بس دشوار است ولی درباره عقاید و باورهای وی بهویژه در قلمرو دین و مذهب و فقه و عرفان و سیاست راحتتر میتوان تحقیق و داوری کرد و تناقضاتهای فکری را نشان داد. در این باب نیز خیلی فشرده به نکاتی اشاره خواهم کرد.
آیتالله خمینی به لحاظ عقیدتی و ایدئولوژیک ملغمهای است از جهان سنت و دنیای مدرن. شاید تعبیر مشهور حسنین هیکل (پس از درگذشت آیتالله خمینی) درست و واقعبینانه باشد که گفت: آیتالله خمینی تیری بود که از قرن هفدهم به قلب قرن بیستم شلیک شد. او اندیشههای دینی و عرفانیاش را از جهان ماقبل مدرن گرفته و انقلابی گری خود را از میراث جهان جدید غربی و در پی آن جنبشهای ضد استعماری قرن نوزدهم و بیستم به ارث برده بود. اسلام او نیز التقاطی بود از فقه جواهری و عرفان سنتی ابن عربی و فیض کاشانی (ملغمه عرفان سنی و شیعی) و سیاست ملهم از جهان قدیم (السیاسه الشرعیه) و جدید (مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی از نوع مبارزات سید حسن مدرس). او در جوانی شدیداً تحت تأثیر مدرس بود و شاید شخصیت او خمینی را دلبسته سیاست کرده بود. از سوی دیگر در نظام عقیدتی خمینی رادیکالیسم انقلابی نوین ضد استعماری و ضد استبدادی با اندیشههای چپ سوسیالیستی توده محور و عدالتخواه قرین شده و در ذهنیت او خوش نشسته بود. او یک موی کوخنشینان را به تمام هستی کاخنشینان معاوضه نمیکرد. در ساختار حقوقی و حقیقی جمهوری اسلامی (البته تاکنون)، که هر دو میراث آیتالله خمینیاند، این تناقضات و چندگانگیها بهروشنی بروز و ظهور دارند و میتوان مصادیق نظری و عملی آنها را نشان داد.
بااینهمه به گمانم آمیزش سه عنصر متضاد در اندیشه و نظام اعتقادی آیتالله خمینی یعنی: فقه، عرفان و انقلابی گری مدرن، بهصورت گریزناپذیری میراثی در قالب نظام جمهوری اسلامی برجای نهاده که نمیتواند بهسادگی و حداقل بدون تغییرات مهم و بنیادین در ساختار حقوقی و حقیقی کنونی به ثبات و سازگاری درونی و به تحولات برونی و مثبت برسد. فقیهان شیعی سنتا با عرفان و تصوف میانهای نداشته و گاه نیز صوفی کشی راه انداختهاند (مانند آقا احمد کرمانشاهی) اما آیت اله خمینی از معدود فقیهان نامدار شیعی است که از جوانی تا پایان عمر گرایش شدید صوفیانه و عارفانه داشت. نکته مهم آن است که، به تجارب مکرر تاریخی، وقتی عرفان در خدمت سیاست و قدرت قرار بگیرد، مستعد خشونت میشود و چهبسا به خونریز های هولناک منتهی شود. نمونه خیلی روشن آن شاه اسماعیل صفوی و تا حدودی جانشینان وی در پهنه ایران. دلیل نیز آن است که عرفان جزمیت و یقینی تولید میکند که دست فرد مقتدر را برای اعمال هر نوع خشونت و حتی قساوت باز میگذارد. آمیختن عرفان و فقه نیز بر چنین جزمیتی میافزاید و بهاصطلاح آنچنان را آنچنان تر میکند. چراکه فقه و فقاهت سنتی نیز اساساً و ماهیتاً جزماندیش و خشک و قالبی و فرم گراست و زمانی که به تعبیر آیتالله خمینی «برنامه عملی حکومت» میشود، با جزماندیشی و خشونت و اجبار و تحمیل از سوی حکومت و ارباب قدرت ملازمه پیدا میکند. پیامدی که چهار دهه است که تجربه میکنیم
حال در نظر بگیرید زمانی که مثلث فقه سنتی، عرفان یقین آفرین و سیاست چپ انقلابی مدرن باهم در ملتقای قدرت سیاسی و زور حکومتی با تمام ابزارها و نهادها و امکانات مادی و معنوی و بهویژه پایگاه پرشور مردمی و تودهای به هم برسند، چه خواهد شد! همان میشود که شد! بهویژه که از یک سو چنین عناصر درهم تنیدهای با پشتوانه تئوریک انتساب و اتصال به خدا و دین و پیامبر و امام و بزرگان مقدس مذهبی حمایت و توجیه شود و از سوی دیگر خصوصیات روحی و روانی شخصی مستعد خشونت و جزمیت نیز زمینه ساز اعمال تندی و رادیکالیسم باشد. یعنی آمیختن شش عنصر ظاهراً متضاد ولی در عمل مقوم هم یعنی: فقه سنتی، عرفان و تصوف، چپ انقلابی، اصالت قدرت و اقتدارگرایی، پیوند با آسمان و بعلاوه زمینههای روحی و درونی مستعد خشونت، میتواند بخشی از تحولات خشن پس از انقلاب را توضیح دهد.
نبوی گرامی!
بدین ترتیب با شما موافقم که باایمان صادقانه و حتی با زهد و پارسایی هم میتوان بهاصطلاح قربه الی الله و با گشادهدستی دست به هر عمل حتی خلاف شرع مسلم نیز زد. چراکه در چنین سیستمی به جدی هدف وسیله را توجیه میکند. متأسفانه تاریخ ادیان نشان میدهد که مرزهای عقیده خونین است. به یاد میآورم در فیلم بسیار خوب و بیدارگر «سربداران»، وقتی قاضی شارح در برابر جزمیت و شعارهای انقلابی و قاطعیت صوفیانه شیخ حسن جوری قرار میگیرد در مقام محاجه میگوید: شما تاریخ را پر از خون کردهاید! (نقل به مضمون).
در تاریخ غیرمذهبیها (بهاصطلاح سکولارها) نیز داستان همین است. چنانکه در انقلاب کبیر فرانسه شاهد بودیم (پاک دستی و فسادناپذیری شخصی روبسپیر را به یاد بیاوریم) و در همین زمان نزدیک خودمان به نام پاکسازی نژادی در نازیسم آلمان و فاشیسم ایتالیا به عیان دیدیم و از فجایع این پدیدههای قرن بیستمی آگاهیم.
۳-مقتضیات روز و زمینههای تصمیمگیری
بااینهمه، با تکیه بر دو عامل خلقیات شخصی و یا نظام فکری و اعتقادی، نمیتوان تمام افکار و رفتارهای آیتالله خمینی بهمثابه رهبر بلامنازع انقلاب اسلامی ایران و یا بهطور کلی سرشت و سرنوشت انقلاب و جمهوری اسلامی را در طول این کمتر از چهار دهه توضیح داد. چراکه، بهرغم نقش مهم و انکارناپذیری که نظام فکری و ایدئولوژیک ما در کردار ما دارند، من معتقدم که مقتضیات و شرایط لحظهبهلحظه و روزانه ما نقش بسیار مهم و تعیینکننده و حتی گاه مهمتری از افکار و عقایدمان ایفا میکنند. اصولاً به لحاظ فلسفی و بهویژه با نگاه تاریخیام به رخدادها و تحولات، بر این گمانم که نقطه عزیمت باورها و شکلگیری ایدئولوژیها، عینیت است و نه ذهنیت و از این رو من بیشتر به دیدگاه ریچارد رورتی گرایش دارم که نوشت: اول دموکراسی بعد فلسفه (هرچند که فکر میکنم تعامل دیالتیکی عین و ذهن بهگونهای که شریعتی می آموخت-مارکس/وبر-معقول و صائب است).
آیتالله خمینی عمری دراز داشت و در عمر هشتادو هفت سالهاش راهی دراز پیمود و در این دوران طولانی افکار و رفتار مختلف و متضادی از خود به نمایش گذاشت. در این میان فقط از باب نمونه به محور بنیادین اندیشه دینی-فقهی-سیاسی وی اشاره میکنم.
ایشان در کتاب «کشف اسرار» ش، که در سال ۱۳۲۳ منتشرشده است، هرچند بهطور کلی و اصولی معتقد است که در زمان غیبت حق حکومت با فقهیان است ولی بهشدت اتهام هر نوع دعوی ملکداری (پادشاهی و وزارت و…) را رد میکند. او میگوید در گذشتهها نیز اگر برخی عالمان و فقیهان به برخی سلاطین ایرادهایی گرفتهاند، صرفاً از باب خیرخواهی و اصلاح امور بوده نه به انگیزه کسب قدرت سیاسی و دولتی (بنگرید به صفحات ۱۸۰-۱۸۱ متن عربی). در سال ۴۱-۴۲ نیز در اوج اعتراض بر ضد برخی اقدامات شاه هیچ حرفی از ولایتفقیه اعم از سلطنت فقیه و یا نظارت فقیه در میان نیست. در سال ۱۳۴۸ است که ایشان در درس خارج فقه خود در نجف برای اولین بار در تاریخ اسلام و فقاهت شیعی سلطنت را از بنیاد ضد اسلامی معرفی کرد و تز ولایتفقیه را بهعنوان بدیل آن پیشنهاد کرد و از عموم فقیهان خواست که برای تحقق این دو هدف سلبی و ایجابی بکوشند. جالب است که ایشان از یک سو نظام موروثی سلطنت را نفی و ملغی میکند ولی در برابر بهجای اینکه مثلاً از نظام جمهوری یاد کند از ولایتفقیه سخن میگوید که تنها تفاوتش در غیر موروثی بودن نظریه بدیل است.
اما در آستانه انقلاب دیگر ولایتفقیه بهکلی فراموش میشود و دیگر از حکومت اسلامی خبری نیست و جمهوری پذیرفته میشود و در پیشنویس قانون اساسی نیز اثری از ولایتفقیه نیست و ایشان نیز اعتراضی ندارد و حتی وی اصرار داشت که همان پیشنویس پیشنهادی محصول شورای انقلاب و دولت منصوبش به رفراندوم گذاشته شود که بههرحال با مخالفت کسانی چون سحابی (پدر) و بازرگان چنین نمیشود. اما پس از آن که ولایتفقیه در مجلس بررسی پیشنویس قانون اساسی مطرح میشود آیتالله خمینی شش آتشه حامی آن میشود و حتی اختیارات گسترده که در آن به فقیه حاکم دادهشده را اندکی از اختیارات ولیفقیه میداند. درنهایت در سال ۶۷ ایشان با طرح «ولایت مطلقه فقیه» نظریهاش را به اوج کمال میرساند.
هدف از بیان این مجمل این بوده است که بگویم بخشی از تصمیمات آیتالله خمینی به شرایط بستگی دارد و این هم تا حدودی طبیعی است و برای همه و بیشتر برای یک رهبر مقتدر و با اختیارات بینهایت رخ میدهد. مگر شاه و بازرگان و بنیصدر و رجوی و… دچار دگردیسی در فکر و عمل نشدند؟ مواردی از تغییر احوال و رفتار رهبر انقلاب با این دقیقه قابل توضیحاند (در ادامه بحث موضوع بازتر و شفافتر خواهد شد).
۴-ابهامات فراوان در تاریخ انقلاب
بالاخره میرسیم به نکته آخر. به گمانم روشن نبودن پارههای از رخدادهای انقلاب موجب شده که ما امروز هم در درک و تحلیل خمینی بهعنوان رهبر انقلاب دچار ابهام و احیاناً کژفهمی بشویم و هم درباره محمدرضا شاه و شخصیت و افکار و تصمیماتش به اشتباه و احیاناً افراطوتفریط بیفتیم و هم درنهایت نتوانیم درباره انقلاب و تحولات شتابناک آن در سالهای ۵۶ تا پایان عمر رهبر نظام جمهوری اسلامی به تحلیل درست و حداقل جامعومانع برسیم؛ و یکی از رازهای اختلافنظرهای ضدونقیض (جدای از تجاهلها و یا غرضورزی معمول) همین ابهامات است. بیتردید یکی از عوامل مهم در این ابهامات عدم انتشار تمام اسناد انقلاب (از پانزده خرداد تا سال ۵۸) است که در این میان بیش از همه مسئولان جمهوری اسلامی مسئول و مقصرند چراکه از یک سو تمام اسناد را، که در اختیار دارند، در سطح عموم منتشر نمیکنند و حتی اجازه بررسی و تحقیق بیطرفانه را نیز نمیدهند، و از سوی دیگر، آنچه میگویند هم، غالباً یا یک سویه است و یا همراه با جعل و دروغ و در هرحال تحریف. شاید داستان ما داستان دیدن فیل در تاریکی باشد. بگذریم که حتی از یک سند قطعی نیز میتوان تحلیلها و تفاسیر مختلف و حتی متضاد داشت…
جناب نبوی عزیز!
«بازم مدرسهام دیر شد»! بازهم سخن به درازا کشید و من موفق نشدم همین قسمت را هم بهپایان ببرم. چه میشود کرد «خودکرده را تدبیر نیست»! باب نقدی را گشودم که ظاهراً سر ایستادن ندارد. باشد. تا حال و توانی و وقتی باشد، همراهی خواهم کرد.
پس باشد در مقالی دیگر.
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…