پیامدهای راهبرد سرنگونیطلبی بر آرمان و عمل سازمان مجاهدین خلق
پانزدهم شهریور ۱۳۹۵، سازمان مجاهدین خلق ایران ۵۱ ساله میشود. نیم قرن فعالیت، زمانی کافی به حساب میآید برای ارزیابی عملکرد و داوری پیرامون مشی مبارزاتی سازمان و همچنین زمان مناسبی میتواند قلمداد شود برای دعوت اگر نه رهبران، بلکه اعضای عادی و علاقهمندان آن به بازاندیشی و ضرورت پاسخگویی مسئولانه، لااقل به برخی سؤالات اساسی. پنجاه سال تجربه و فعالیت سیاسی، جایی برای ناپختگی، ماجراجویی و گریز از مسئولیتپذیری باقی نمیگذارد.
در طول تاریخ مبارزات سیاسی ایران، انقلابیگری و مشی مسلحانه منحصر به سازمان مجاهدین خلق نبوده است و در سازمان هم این ویژگی، حادث و مرتبط با دوران رهبری مسعود رجوی به شمار نمیرود. فلسفه تأسیس سازمان مجاهدین خلق در دهه شصت میلادی که تحت تأثیر گفتمان جهانی «چپ انقلابی» صورت پذیرفت، اصولاً به تلقی ناکارآمدی از مبارزات اصلاحگرایانه و رفرمیستی با نظام پهلوی و حکومت وحشت ساواک بازمیگردد. بنیانگذاران شریف سازمان باور داشتند که جز با زبان گلوله نمیتوان با رژیم سخن گفت. آنچه به زعم این نوشتار، سازمان را به مسیری ناهمسو با گذشته و خطایی راهبردی سوق داده و میدهد، نه فقط اصل مشی براندازی به مثابه یک روش که اصالت دادن و اصلی دانستن سرنگونیطلبی و ارتقای آن تا سرحد یک اصل راهبردی و همهجانبه است؛ راهبردی که آرمانها و سوابق تاریخی سازمان را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد، به گسستی نامبارک از پیشینه پرافتخارش وامیدارد و بانی ترویج خشونت و ابتلا به معیارهای متعارض و دوگانه میشود.
امروزه «سرنگونیخواهی» در سازمان مجاهدین خلق، فقط یک شعار نیست، هدفی غایی و راهبردی زیربنایی است و هم ازاینرو پیامدهایی با ابعادی گسترده دارد.
۱: اهمیت بحث
دمکراسی، تنها محصول نیتها، فداکاریها و تلاشهای خیرخواهانه و دمکراتیک نیست، بلکه نتیجه شرایط و وضعیتی است که اولاً همه گروهها، کثرت، تنوع و گوناگونی افکار و اندیشهها را در جامعه بشری (پلورالیسم) بپذیرند. ثانیاً هیچ گروه و جریان سیاسی خواهان و قادر به حذف و نادیده گرفتن جریان سیاسی دیگر نباشد. ثالثاً بقای هر گروه مشروط و منوط به بقای گروههای رقیب باشد. بر این اساس، دمکراسی حاصل توازن نیروهای سیاسی در بافت قدرت و پذیرش تکثر عقاید و مشارکت همگانی توام با رعایت قواعد بازی دمکراتیک است. ما نمیتوانیم مدعی دمکراسی باشیم، اما جمعیتی سیاسی را به طور عام نادیده بگیریم و آن را مطلقاً از حضور و مشارکت در سرنوشت سیاسی جامعه بازداریم. گفتوگو پیرامون عملکرد سازمان مجاهدین میتواند سودمند ارزیابی شود.
رهبری سازمان برای اتخاذ رویکرد براندازانه و مسلحانهاش دلایلی ابراز میدارد و از تحمیلی ناخواسته سخن میگوید و ما چه با این دلایل و خطمشی و عملکرد سازمان مجاهدین خلق ایران موافق باشیم یا نباشیم – که البته نیستیم – نمیتوانیم نسبت به موجودیت آن بیاعتنا و بیتفاوت باشیم. اخلاق سیاسی، رسالت دمکراسیخواهان را پیرامون حقوق مخالفان ـ بیهیچ قید و استثناء ـ یادآوری میکند. از این رو هر کاری که بتواند موانع حضور سازمان را تقلیل دهد، میتواند در راستای تقویت فرآیند دمکراسی فهم شود. البته نیاز به یادآوری دارد که از دیگر سو، این اصل هنگامی میتواند در عمل مؤثر واقع شود که سازمان نیز، مقررات رفتار مدنی را بپذیرد و به گفتوگوی اقناعی و از موضع برابر تن دهد. متاسفانه تاکنون کمترین قرینهای دیده نمیشود که دلالت بر عزم رهبری سازمان به هرگونه پاسخگویی و رفتار مسئولیتپذیرانه داشته باشد. مسعود رجوی تصریح میکند: «به برخی سوالها هم نمیتوان و [هم] نباید به طور عام و علنی جواب داد. ملاحظات و محدودیتهای اطلاعاتی و امنیتی و دستبستگیهای سیاسی، آن هم برای جنبش و سازمانی که از هر سو زیر ضرب است، برای همه قابل فهم است.» (رجوع شود به کتاب استراتژی قیام و سرنگونی به قلم مسعود رجوی، صفحه ۱۱)
ضمن آنکه بر خلاف نظر رهبری سازمان، لزوماً موارد فوق برای همه روشن نیست و باید توضیح داده شود، اصولاً پاسخ علنی و آشکار کادر رهبری سازمان که جملگی خارج از کشور به سر میبرند، با کدام محدودیت امنیتی روبرو است؟ چگونه است که سیمای سازمان از آزادی لازم برای اهانت و افترا برخوردار است و فقط پاسخگویی در خصوص عملکرد و رویکردهای اساسی سازمان با محدودیت و ملاحظات امنیتی مواجه است؟
۲: دشواریهای کلام
هدف اخلاقی این بحث، اقتضا دارد تا نقدی ارائه شود معطوف به انتظار دریافت پاسخ از سوی کسانی که هنوز هم نسبت به سازمان مجاهدین خلق احساس وفاداری دارند. این انگیزه میتواند امیدوار به اثرگذاری باشد. بنابراین ضروری است تا واژگانی در متن به کار گرفته شوند که قادر به ایفای کارکرد «پنجره» باشند؛ فضایی دوسویه فراهم آورند، برای گفتوشنود. کلمات خشن و بیشفقت چنین توانی ندارند. کلام تند، نامهربان و خشونتآمیز از جنس سنگ است و دیوار. سر میشکند. به کار دعوا و جدال میآید و متناسب با «قول لین» و «جدل احسن» کارایی ندارد.
اعتراف میکنم که گزینش واژگان بهداشتی، دشوارترین بخش این نوشتار بود و این واقعیت حکایت از افکاری عصبانی، متعصب و ناشکیبا دارد؛ خشمی که حتماً سازمان در انگیزش آن سهم و مسئولیت داشته است. درک هشدارآمیز این عصبانیت که اصلاً معلوم نیست برای همیشه در حصار کلام باقی بماند و چه بسا روزگاری و در فرصتی که پیش میآید، هیولای نفسها را به جنایتپیشگی و حقکشی بیاندازد، توصیه میکند که مسئولیت کلمات این نوشتار را نادیده نگیریم که در غیر این صورت حتماً اتفاق ناگواری رخ خواهد داد: فاجعهای از جنس بیپروایی و بیعدالتی. پیامدهای کلان اتخاذ راهبرد سرنگونیطلبی بر پیکر سیاسی و اعتقادی سازمان مجاهدین خلق، محدود به موارد زیر نیست. آنچه در ادامه میآید، تنها دلالت بر حیطه داوری و ذهن نویسنده دارد:
نخست: تعارض ایدئولوژیک
سازمان مجاهدین خلق ایران هنوز هم اصرار دارد تا خود را واجد بینشی توحیدی و به عنوان سازمانی اسلامی / سیاسی معرفی کند و هنوز هم آیهای از قرآن را بر فراز پرچم خود حفظ کرده است – و فضلالله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما – ادعایی که راهبرد سرنگونیطلبی، لااقل به زعم نویسنده، اصالتش را سخت به تردید میبرد. البته شاید تاکید سازمان بر هویت اسلامی و اعتقادیاش، نوعی مرزبندی تاریخی با جریانی است که در سال ۱۳۵۴ مارکسیست شد و بیشتر حاوی ابعادی سیاسی است تا طرح مبانی معرفتشناختی.
از تعبیر «تعارض» بهره گرفتم، چرا که گویاتر میتواند به نوعی دوگانگی اشاره کند. سازمان از یک سو همچنان خود را مقید به مرام اسلامی میداند، اما از تعهد به ادبیات قرآنی سر باز میزند و راه خودش را میرود. ادبیات خشن، تهاجمی و افتراآمیز سازمان به مخالفان سیاسیاش، بیشتر به سنت احزاب چپ از نوع استالینی میماند. بکارگیری سخاوتمندانه اصطلاحات و تعابیر دینی و ارزشی در مواضع سیاسی نیز اصولاً روشی بنیادگرایانه است و نه لزوماً انقلابی و در تقابل آشکار با دستورات اکید قرآن قرار دارد:
ای ایمانآورندگان، هرگز نباید گروهی دیگر را مورد تمسخر قرار دهید. از یکدیگر عیبجویی نکنید و به القاب زشت یکدیگر را خطاب نکنید. یادکردن [مردم] به زشتی، پس از آنکه ایمان [آوردهاید] بد رسمی است و آنان که توبه نکنند، ستمگرند. (حجرات، آیه ۱۱)
منطق قرآن، حتی دشنام به بتها را نیز بر نمیتابد:
به معبودانی که به جای خدا به نیایش میخوانند، دشنام ندهید که آنان هم با انگیزه تجاوز [از حق] و از سر جهالت، خدا را مورد ناسزا قرار دهند. (انعام، آیه ۱۰۸)
قرآن مجید حتی با آنکه تصریح بر طغیانگری فرعون دارد، اما به موسی (ع) توصیه میکند که با او به کلام نرم سخن گوید تا مگر مؤثر باشد.
[خطاب به موسی و هارون]: به سوی فرعون بروید که سر به طغیان برداشته است و با نرمش با او سخن گویید، بسا که بپذیرد و یا از خدا بترسد. (طه، آیات ۴۳ و ۴۴)
این توصیه حکایت از بینشی امیدوار به نفس بنیآدم دارد که حتی فرعون نیز میتواند در معرض بازگشت و اصلاح قرار گیرد. ادبیات تحقیرآمیز سازمان نسبت به مخالفانش، لزوماً محدود به منتقدان بیرون از سازمان نیست و بلکه بسیاری از اعضای پیشکسوت و باسابقه سازمان که مشی و فرزانگی رهبری سازمان را به نقد کشیدهاند نیز از این تعابیر بدگویانه مصون نماندهاند. اطلاق واژگانی مانند «بریده»، «سرکرده»، «عامل»، «مزدور»، «جنایتپیشه» و… به منتقدین رهبری و مخالفان قرائت رسمی سازمان از مبارزه، ضمن آنکه آشکارا نوعی رفتار واکنشی به نظر میرسد که تحت تأثیر ادبیاتی است که او را «منافق» مینامد، حکایت از بینشی مطلقگرا و مأیوس از اثرگذاری بر افکار و باورهای مخالفان و دگراندیشان دارد.
تاکید بر سرنگونیخواهی و اوجب واجبات دانستن تغییر حکومت و ارتقای آن به مثابه یک اصل راهبردی، دقیقاً در تعارض با بینش توحیدی قرآن و جهتگیری بعثت انبیاء دارد. قرآن، برانگیختن مردم به قیام برای عدالت را جهتگیری اساسی بعثت برمیشمارد و نه سرنگونی فرعونها و نمرودها و قارونها را. هر قیامی که به سوی عدالت و کرامت بشر باشد، توحیدی است. عدالت امری ایجابی است و سرنگونی، سلبی. سرنگونی ممکن است نتیجه قیام باشد، اما نه هدف و جهتگیری آن. «رسولان خویش را با نشانههای روشن فرستادیم و همراهشان کتاب و میزان [تشخیص حق از باطل] نازل کردیم تا مردم را به قیام برای عدالت برانگیزانند. – لیقوم الناس بالقسط – (حدید، آیه ۲۵)
راهبرد اساسی سرنگونیطلبی سبب میشود که در سازمان، همه چیز و هر آرمان و عملی در ذیل آن قرار گیرد و تعریف شود.
دوم: آرمانگریزی
آرمان فلسطین در سازمان، تنها یک مساله عربی و اسلامی نبود. آرمانی انسانی بود که در گستره امپریالیسمستیزی، جهتگیری کلان سازمان را در عرصه سیاستهای بینالمللی ترسیم میکرد. سازمان در اوج مبارزات خود علیه نظام پهلوی با اعزام نیروهایش به ظفار و فلسطین، پیگیر مبارزه با اسرائیل و آمریکا بود و با گروهها و شخصیتهای معتبر فلسطینی مانند «الفتح» و یاسر عرفات ارتباطات ویژه و مستحکمی برقرار ساخته بود.
تکیه بیش از حد بر سرنگونیطلبی و اصلی تلقی کردن براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران و فرعی شمردن سایر آرمانها و اولویتها، سبب شد تا سازمان پس از انقلاب، یک سره از آرمانها و جهتگیریهای سابق دست بکشد و بلکه ارتباطات سیاسی خود را به حکومتهای مرتجع عرب، حزب بعث عراق، صدام حسین، نئوکانها و سناتورهای جمهوریخواه آمریکایی منتقل کند که یکی [صدام] نزدیک به دو دهه میزبان و حامی مالی و نظامی سازمان بود و دیگری، میهمانان همیشگی نشستهای سازمان شدند.
دیدار اخیر یکی از مسئولان ارشد سازمان مجاهدین با جدعون مئیر سفیر اسرائیل در ایتالیا، دیدار مریم رجوی با محمد آل شیخ سفیر عربستان سعودی در پاریس به منظور اعلام آمادگی برای همکاری نظامی در یمن در ۲۸ می ۲۰۱۵ و دعوت همزمان نمایندگان جمهوریخواه کنگره آمریکا از نتانیاهو و خانم رجوی در اردیبهشت ۱۳۹۴ و در کوران مذاکرات ایران و ۱+۵ در موضوع هستهای، با محوریت متقاعد کردن هرچه بیشتر اعضای کنگره برای مخالفت با روند مذاکرات و جلوگیری از دستیابی به هرگونه توافق احتمالی و همچنین شرکت نماینده سازمان در نشست شورای ملی ایرانیان در ۲۰۱۲ که به ابتکار و با بودجه رضا پهلوی برگزار شده بود، همگی در همین راستا ارزیابی میشوند.
رهبران سازمان در طول سالیان پس از خرداد ۱۳۶۰ و تشبث به راهبرد سرنگونیطلبی، حاضر شدند با سرسختترین دشمنان ملت – و نه فقط حکومت – ایران و با معارضان به حقوق و حاکمیت مردم فلسطین همکاری کنند. اعضا و هواداران سازمان، در سالیان اخیر از جمله مشوقان جدی بیاعتنایی به بحران فلسطین بودهاند و در وقایع ۱۳۸۸ نیز از جمله مروجان و مبلغان شعار «نه غزه نه لبنان» بودند.
سوم: ابتلاء به ارادهگرایی و تقابل با سمتگیریهای مردمی
شاید نخستین بار دکتر ابراهیم یزدی بود که در گردهمایی دانشجویان در پاریس (نوفللوشاتو) با بهرهگیری از فرمایش امام علی(ع) خطاب به مالک اشتر که گفته بود: «ای مالک از خشم مردم بترس که نمونهای از خشم خداوند قهار است» در تبیینی انقلابی از «خشم» آن را ترکیبی از «خمینی، شریعتی و مجاهدین» بیان میکند. مرحوم دکتر بهشتی نیز میگفت که انقلاب را «خشم» به حرکت آورد. «م» بر گرفته از «مجاهدین» بود. شاید این عبارت کمی اغراقآمیز باشد، اما یقیناً مجاهدین از جمله محرکهای انقلاب مردمی ۱۳۵۷ بودند. اینک سالهاست که سازمان مجاهدین راه خود را از جریان اصلی و اکثریت اثرگذار مردم جدا کرده و به جماعات محفلی پیوسته است. سالهاست که اکثریت مردم ایران نشان دادهاند که ضمن اعتراض به وضع موجود و طرح مطالبات بهبودخواهانه، کنش سیاسی مسالمتآمیز و روشهای در چارچوب نظام را بر سایر گزینهها ترجیح میدهند. اما متاسفانه مجاهدین با گزینش و ابتلاء به ارادهگرایی و راهبرد سرنگونیطلبی راهی دیگر میروند.
آرای دو جریان اصلی اصولگرا و اصلاحطلب با طیفهای وسیعشان، صرفنظر از تفاوت مطالبات و اهدافی که مطرح میکنند، حتی فراتر از انگیزهها و باورهای سیاسیشان، نزدیک به هشتاد درصد کل جمعیت ایران را در بر میگیرد و این آمار حکایت از تمایلی مشترک و عام برای حل مشکلات از طریق صندوقهای رأی دارد؛ اگرچه کفه سنگین را اصلاحطلبان در اختیار دارند که ارزشهایی چون حقوق بشر، حقوق و حاکمیت ملت، حکومت قانون و عدالت اجتماعی را تبلیغ میکنند.
مجاهدین خلق اما در طی سالیان پس از خرداد ۱۳۸۸، همواره به دلیل سمتگیری سرنگونی طلبانهشان از فرصت همکاری با اکثریت مردم بازماندهاند. اصلاحطلبی و اصلاحطلبان را مورد طعن و تمسخر قرار داده و میدهند. مسعود رجوی از رئیسجمهوری که دو دوره با رأی بیش از بیست میلیون شهروند ایرانی انتخاب شد با عنوان اهانتآمیز «آخوند خاتمی» نام میبرد و در اعتراضات سال ۱۳۸۸ نیز خانم رجوی همراستا با مخالفان کاندیداهای اصلاحطلب، جنبشی مردمی را با تعبیر تحقیرآمیز «سبزینهها» خطاب میکرد که نامی ژنریک برای «فتنهگران» به حساب میآمد.
سرنگونیطلبی اقتضا دارد که مجاهدین خلق به نتایج هیچ یک از آرای عمومی ایران متعهد نباشند، حتی اگر ۷۰ درصد مردم در خرداد ۷۶ به یک نفر رأی داده باشند. آنان انتخابات میلیونی را نمایشی، فرمایشی و مهندسی آراء مینامند و البته خود با برگزاری انتخابات در حیطه چند صد نفره، فردی را رئیسجمهور «برگزیده» میخوانند، بیآنکه نیاز به پاسخگویی در برابر ملت ایران برای خود قائل باشند که اصولاً منتخب سازمان، برگزیده کدام «جمهور» است؟
موضعگیریهای تقابلی مجاهدین با برنامههایی که متضمن هر نوع رابطه صلحآمیز میان ایران و جهان است، مانند توافق هستهای در همین راستا ارزیابی میشود. راهبرد سرنگونیطلبی، مجاهدین را از هر نوع داوری بیطرفانه و صرفاً مبتنی بر خیر و منافع ملی منصرف میکند. در حالی که طیف وسیعی از نیروهای دمکراسیخواه ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور به حمایت آشکار از توافق، در راستای پیشگیری از جنگ برخاستهاند، سازمان از هیج کاری به منظور ممانعت از دستیابی به صلح کوتاهی نمیکند و مشتاقانه آرزوی جنگ دارد. خانم رجوی با ارسال پیام ویدئویی و آقای نتانیاهو با حضور در کنگره آمریکا، دو میهمان ویژه جمهوریخواهان بودند که در اوج کشاکش مذاکرات در اردیبهشت ۹۴، تمام تلاششان را برای توقف مذاکرات و به نتیجه نرسیدن روند توافق ایران و ۱+۵ به کار گرفتند.
زمانی که سرنگونی هدف غایی است، هرچه مانع آن باشد «شر» تلقی میشود. از همین روست که صلح، نامبارک و گزینه نظامی، مطلوب سازمان است. پیشتر و در کشاکش بحران سوریه نیز سازمان مشوق و موید حمله نظامی آمریکا به سوریه بود؛ با این گمان که زیر پای جمهوری اسلامی خالی و روند سقوط فراهم خواهد شد.
چهارم: زیست پادگانی در برابر مشی مدنی
سازمان مجاهدین خلق اگرچه از ابتدا علاقهمند به مشی مسلحانه و مبارزات چریکی بود، اما تا پیش از انقلاب، برخلاف گروههای مائویستی هیچ رغبتی به کوهنشینی و جنگلگزینی و راهاندازی حرکتهای تودهای از قلعههای نظامی نشان نمیداد و درست برعکس، مجاهدین تمایل به مبارزه بر اساس شیوههای جنگ چریک شهری داشتند و در میان مردم زندگی میکردند.
راهبرد سرنگونیخواهی و ترجیح آن بر هر اصل بنیادین دیگر، دلیل اصلی تصمیم سران سازمان به اعزام نیرو به عراق را میتواند توضیح دهد. مسعود رجوی در نامهای که در سال ۱۳۶۴ خطاب به زندهیاد مهندس بازرگان مینویسد و از او دعوت به همراهی و همکاری میکند، به مهندس بازرگان توصیه میکند که به «جغرافیای جمهوری اسلامی» بازنگردد. اتخاذ همین رویکرد سبب میشود تا خود، «جغرافیای صدام حسین» را فضایی بهتر برای تنفس و مناسب فعالیت تشخیص دهد و هرگز نیازی نبیند تا به تبیین دلایل این گزینش تاریخی بپردازد. بازرگان اما در همان سفر [آلمان] به خبرنگاران میگوید که تا به ایران برنگردد، به هیچ سؤالی پاسخ نخواهد داد و به دیگر سخن میگوید که تنها مبارزات مردم در داخل را به رسمیت میشناسد، چراکه بازرگان به دنبال اصلاح از درون است و نه سرنگونی از خارج.
آقای رجوی البته اصولاً نه عادت به پاسخگویی در قبال عملکرد و تصمیماتش دارد و نه نیازی به این کار میبیند. رهبری سازمان در صفحه دهم همان کتاب «استراتژی قیام و سرنگونی»، بیهیچ پردهپوشی به یاران خود به طور عام اعلام میدارد: «در پاسخ به سؤالهای استراتژیک مربوط به قیام و سرنگونی، از اول روشن باشد که از بسیاری وجوه در حال حاضر نمیتوان و نباید به آنها جواب داد یا بیهوده به دنبال جوابهای موهوم و ذهنی گشت که پاسخ دادن به آنها موکول به واقع شدن و تحقق چیزهایی است که هنوز واقع نشده است. باید بر اساس شرایط مشخص، تحلیل مشخص ارائه شود. یعنی اگر شرایط هنوز مشخص نیست یا ما نمیتوانیم مشخص بودن آنها را فهم کنیم، باید قبل از هر چیز به فهم آن شرایط و خاصهها بپردازیم.»
به عبارت دیگر، رهبری سازمان هر نوع پاسخگویی پیرامون عملکرد و مشی سازمان را موکول و منوط به شرایطی میداند که همانا تحقق سرنگونی است و تا آن زمان میخواهد در سایه تلقی بحرانی از شرایط و تحمیل نوعی حکومت نظامی بر افکار و اذهان، فارغ از هر نوع نظارت و پاسخگویی دستش باز باشد.
مسعود رجوی ادعا میکند تلاش برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق او را به همکاری و همنشینی با صدام تشویق کرد. صدام فرد ناشناختهای نبود به ویژه برای سازمان و شخص آقای رجوی. سالها پیش از انقلاب ۱۳۵۷ تعدادی از نزدیکترین دوستان مسعود رجوی که به عراق پناهنده شده بودند، به دستور صدام زیر شدیدترین شکنجهها قرار گرفته بودند. بر فرض که در مقطع جنگ، ادعای رهبری سازمان را بپذیریم، دلایل ماندگاری در عراق پس از پایان جنگ و همکاری نظامی در رفع غائله کردهای عراق، آن هم به مدت حدود دو دهه با کدام تحلیل پذیرفتنی است؟ سازمان با پناه بردن به عراق و همکاری با صدام، از یک عنصر بنیادین ملی در فرهنگ ایرانی – عنصر ضدیت با یورش و استیلای قدرتهای بیگانه – غفلت کرد یا به آن پشت پا زد.
تنها سرنگونیطلبی و ارتقای آن به عنوان اصل راهبردی و بنیادین سازمان است که میتواند این همکاری را توجیه کند. حیات پادگانی سازمان، با مشی اسلامی و ایدئولوژیک سازمان نیز تعارض دارد. پیامبر اسلام، حتی در اوج جنگ با قریش مکه، جز یکی دو مقطع کوتاه و آن هم در زمان جنگ، دور مدینهالنبی حصار نکشید و به مدنیت و روابط آزاد تجاری و تبلیغی معتقد بود. صلح حدیبیه نماد این ترجیح است. امام حسین(ع) نیز سرنگونی حکومت یزید را به عنوان اهداف قیام مطرح نمیکند، بلکه از امر به معروف و نهی از منکر به عنوان هدف قیام نام میبرد. فریضهای که مبتنی بر گفتوگو با دشمن و پذیرش مسئولیت اجتماعی است. حتی یک سند تاریخی وجود ندارد که نشان دهد امام حسین میخواست کوفه را به شهری نظامی نظیر «اشرف» بدل کند تا از آنجا به فعالیت نظامی علیه حکومت یزید دست بزند.
این تعارض ایدئولوژیک، لاجرم سازمان را به پذیرش انقلاب ایدئولوژیک ناگزیر ساخت. به عبارت دیگر، آنچه انقلاب ایدئولوژیک نام گرفت، پیامد مستقیم به طول انجامیدن زیست پادگانی سازمان بود و نه به واقع، تبیینی معرفتی و ایدئولوژیک. سازوکار موسوم به انقلاب ایدئولوژیک، پاسخی نه چندان دوراندیشانه به ضرورتهای ناشی از تداوم راهبرد سرنگونیطلبی به شمار میرود. زندگی پادگانی، امکانی برای تداوم زندگی زناشویی ندارد. نظم پادگان مختل میشود. هیچ پادگانی در سراسر جهان مهیای زندگی و روابط خانوادگی نیست. چریکی که دست فرزندش را بگیرد و به کودکستان و مدرسه و پارک ببرد، چریک نیست و از چابکی و فراغالبالی برخوردار نخواهد بود و بنابراین طبیعی است که باید جداسازی اجباری کودکان از خانوادهها و طلاق دستهجمعی در دستور کار قرار گیرد. اما مشکل جایی بروز میکند که این کار نه بر اساس دستوری تشکیلاتی بلکه با پوششی دینی صورت میپذیرد؛ اختیاری که به روایت قرآن، حتی پیامبر اسلام(ص) نیز از آن برخوردار نبود. «ای پیامبر، چرا چیزی را که خدا بر تو حلال شمرده است، به خاطر خشنودی همسرانت بر خود حرام فرض میکنی؟ در حالی که خدا آمرزگاری است، مهربان.» (تحریم، آیه ۱)
پنجم: رویکرد بنیادگرایانه
تداوم مشی پادگانی و اصلی دانستن راهبرد سرنگونیطلبی به طور طبیعی به نوعی بروزات بنیادگرایانه در سازمان میانجامد. «بنیادگرایی دینی به معنای برساختن هویتی برای یکسانسازی رفتار فردی و نهادهای جامعه با هنجارهایی است که برگرفته از احکام خداوند – فرا بشری – است و تفسیر آنها بر عهدهٔ مرجع مقتدری است که واسطه خدا و بشریت است.» (مانوئل کاستلز: عصر اطلاعات، اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ترجمه محسن چاووشیان، انتشارات طرح نو، چاپ ششم ۱۳۸۹، ص۳۰)
در غیاب نهاد روحانیت و تاکید سازمان بر «اسلام منهای آخوند»، رهبری سازمان این کارکرد را به عهده میگیرد. نهاد روحانیت نفی میشود، اما کارکرد اصلی آن به عنوان مرجعی مقتدر، متمرکز و کاریزماتیک باقی میماند. مسعود رجوی و کادر رهبری بالاترین مرکز تصمیمگیری سازمان است. سازمان هرگز انکار نمیکند که رأی مسعود با کل آرای سایرین برابری میکند و بلکه اولی و دارای اعتباری قابل مقایسه با برداشتهای غالی از مفهوم امامت در میان اسماعیلیه است. مسعود، حلقه وصل و حاضر و ناظر بر تمامی رنجهایی دانسته میشود که اعضا متحمل میشوند. عیسایی متجسد در کالبد اوست که با رنج و اندوه فداییان سازمان روندی روحانی و تعالیبخش را طی میکند. در «فروغ جاویدان» مسعود نه تنها به خاطر تصمیمات تکروانه و برنامهریزی نادرست نظامیاش مسئول شناخته نمیشود که اساساً مورد سؤال هم قرار نمیگیرد. در مقابل، رهبری سازمان از موضعی بالا و طلبکارانه، تقصیر را متوجه اعضاء و دلبستگی آنان به نفسانیاتشان میداند و از «تنگه چهارزبر» نفس یارانش گلایه میکند. درست بر خلاف روحیات شهید حنیفنژاد که پیش از اعدام، مسئولیت ضربه به سازمان را شخصاً به عهده میگیرد.
یکسانسازی رفتاری، ظاهری، گفتار تقلیدی و به سبک مسعود و مریم سخن گفتن و حتی پوششهای یکسان برای زنان و مردان و ممنوعیت زنان از آرایش کردن و تکیه بر عناصر زنانگی، اگرچه در چارچوب حیات پادگانی امری قابل فهم و حتی شاید ضروری باشد، اما یادآوری نوعی بروزات بنیادگرایانه نیز به نظر میرسد.
ششم: مطلقبینی، مطلقگویی و مطلقخواهی
بکارگیری گزارههای مسلم و مؤکد، شیوه عام تمامی خودکامگان در طول تاریخ بوده است، اصولاً خودکامگی جایی رخ میدهد که کسی فکر و باور و عمل خویش را مطلق درستی و کمال بیانگارد و به خود حق داوری و حکومت مطلق و بیچون چرا بر دیگران دهد. آیه ۲۳ سوره کهف با صراحت از پیامبر(ص) میخواهد که در هیچ موردی با قطعیت مگو که فردا چنین خواهم کرد و آیه ۲۴ همین سوره توصیه میکند که پیامبر در آغاز هر کاری، انشاءلله بگوید و بدینگونه، بر عوامل گوناگون هستی ورای تشخیص و اراده افراد، ولو آنکه «پیامبر» باشد، تاکید میکند. مطلقگویی از مطلقبینی سرچشمه میگیرد و به مطلقخواهی میرسد. ادبیات و تحلیلهای سازمان مملو از تعابیر کلیگرایانه، مطلقگرایانه و تحقیرآمیز است؛ تعابیری که نشانه حضور قدرتمند و مؤثر رسوبات فرهنگ استبدادی است. بینش سازمان تنها گویای یک حقیقت مسلم است، مبنی بر آنکه نظام [رژیم] منشاء مطلق نگونساریها و مصائب مردم است. تنها راه رهایی، جنگ مسلحانه و در نهایت سرنگونی است؛ نسخهای عام و کلی برای درمان همه دردها.
در این راستا هر آنچه به ماندگاری نظام [رژیم] میانجامد، مطلق «شر» و هر آنچه به سرنگونی بیانجامد، مطلق «خیر» تلقی میشود. رشد علمی و کسب موفقیتهای علمی و ورزشی جوانان ایرانی، نامطلوب و مصداق «شر مطلق»، اعتیاد، جنگ، گسترش فقر، تحریم و همکاری با نئوکانها و صدام و… در راستای «خیر مطلق» داوری میشود، چرا که به سقوط رژیم میانجامد.
هر جریان و اندیشه سیاسی اصلاحطلبانه، از آنجا که به تداوم حیات نظام کمک میکند، از نظر سازمان سیاه و مخدوش است. اما هر پدیده و هر آن کس که به سقوط نظام مدد رساند، مظهر خوبی است و قابلیت همکاری دارد. گویی در جهانبینی سازمان، خاکستری و نسبی دیدن قضایا جایی ندارد. مطلقگرایی، زمینه اساسی حضور «ماکیاولیسم» و توجیه به کارگیری هر نوع وسیله برای دستیابی به هدف را فراهم میکند.
مطلقانگاری، خودشیفتگی و تمامیتخواهی، عناصر عمده بینش، گفتار و رویکرد اصلی رهبری سازمان را توضیح میدهد. مسعود رجوی با ارسال پیام سراسری به کلیه علاقمندانش یادآور میشود که: «نگذارید کسی که یک صدم، یک هزارم، یک ده هزارم و یک صد هزارم مجاهدین، بها و خونبهای آزادی و رنج و شکنجه دمکراسی را نپرداخته است، برای ما ابوعطا و لغز دمکراتیک بخواند و به جای درس گرفتن، به ما درس آزادی عقیده و بیان و حقوق زنان دهد.» (همان کتاب، صفحه ۱۳)
هفتم: الیناسیون
الیناسیون، به معنای از دست دادن یا قطع ارتباط با هویت انسانی است. الیناسیون نتیجه تقسیم کار افراطی به حدی است که کرامت و هویت فردی در «جمع» گم میشود و قابل شناسایی نیست. سازمان در سالیان اخیر به شدت با تهدید ازخودبیگانگی اعضا و هواداران روبرو بوده است.
تکیه بیش از حد بر رهبری سازمان که به جای همه میاندیشد و به جای همه انتخاب میکند، یعنی کیش شخصیت، در کنار بزرگنمایی هدف جمعی – سرنگونی – و تعمیم آن بر هر خواسته و تحمیل هویتی جمعی – سازمان – بر افراد و نظام سلسله مراتب پادگانی، از جمله دلایل و عواملی هستند که هر موجودیتی جز سازمان و هر آرمان و هدفی جز سرنگونی را فرعی قلمداد میکند و ناگزیر به تربیت و آموزش نیروهایی موسوم به «رزمنده» شده است که هیچ انقیاد و الزامی به آموزش سیاسی و عقیدتی ندارند.
در سالیان اخیر، در میان اعضا و هواداران سازمان افراد زیادی یافت میشوند که تحلیل منسجمی از عملکرد سازمان ندارند و از کمترین آمادگی برای مباحثه و دفاع نظری از مشی و مرام سازمان برخوردار نیستند. احساسیگری در سالیان اخیر مهمترین عامل جذب افراد، اعم از عضو یا علاقهمند بوده است. احساسی که عموماً متأثر از دلبستگیهای خانوادگی به افرادی بوده است که در دهه نخست انقلاب اعدام یا متحمل حبسهای سنگین شدند.
آنچه گفته شد، پارهای از پیامدهای سرنگونیطلبی در سازمان مجاهدین خلق است. به نظر میرسد که اتخاذ و تداوم این راهبرد، افزون بر آنکه تاکنون هیچ سودی برای سازمان در پی نداشته، زمینه گرفتاریهای عدیدهای نیز بوده است. امید است که این نوشتار به گفتوگویی دو جانبه با علاقهمندان کنونی سازمان یا ارائه پاسخ مقتضی از سوی ایشان بیانجامد.
توضیح: این متن پیش از این در «سایتتاریخ ایرانی » منتشر شده است. مطلب اصلی را «اینجا»میتوانید بیابید. ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در منابع اصلی هم ببینید، گاهی تفاوت هایی در عکس و لینک های افزوده وجود دارد.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…