زیتون- محسن فیض اللهی: علیرغم همه ی نوشته ها و آثاری که در خصوص علی شریعتی و آثار او وجود دارد، سیدجوادمیری بر این باور است که فهم عوامانه ای از شریعتی نه تنها در میان توده های مردم بلکه در میان جامعه ی دانشگاهی نیز وجود دارد و مشهورات شریعتی، مانع از مراجعه ی پژوهشگران به متن و فهم رسالت شریعتی شده است.
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی معتقد است « در ایران یک برخورد سلبی در آکادمیها نسبت به شریعتی وجود دارد» و « اساساً شریعتی هنوز در آکادمی های ما مطرح نشده است. در مورد شریعتی بیشتر یک نگاه شیواره وجود دارد، خیلی حرفها گفته شده، ولی در مورد شریعتی بهعنوان یک متفکر و نظریهپرداز آکادمیک، هنوز نپرداختهاند و اساساً رابطهی شریعتی با مکتب فرانکفورت با سوسیالیستها، رابطهی شریعتی بهعنوان یک نظریهپرداز غیردیسپلین اینها موضوعاتی هستند که هنوز به آنها پرداخته نشده است.»
متن کامل گفتگوی «زیتون» با سیدجوادمیری در ادامه می آید:
شریعتی در این مدت چیزی شبیه به شایعه شده است یعنی هر کسی از ظن خود یار ایشان شده است و از نظر خود او را می خواند ونقد میکند. اما براستی چه میزان شریعتی نزدیک و شبیه به آن چیزی است که دربارهاش صحبت میکنند. شریعتی که شما میشناسید کیست؟
در جامعه در مورد شریعتی یک سری از مشهورات وجود دارد و بسیاری از اندیشمندان و آکادمیسینها ما بهجای اینکه رجوع کنند به متن شریعتی و ببینند آن مشهوراتی که در جامعه ساری و جاری است با متن مطابقت دارد یا ندارد
حقیقت امر این است که ما یک موقعی در مورد عوام صحبت میکنیم و فهم عوامانه از شریعتی، این را مانند بسیاری از مطالب دیگر میتوانیم جامعهشناسی فولکلوریک کنیم و در ضمن و ذیل یک پدیدهی فولکلوریک در موردش بحث کنیم و یا با یک نگاه مردمشناسانه بگویم مثلاً چرا در بین توده مردم چنین برداشتی از شریعتی شده است. ولی من اینجا چیز دیگری را میخواهم اظهار کنم و آن این است که مشکل ما فقط این نیست که در بین تودهها یا عوام یا مردم، یک برداشت بسیار فولکوریکی از شریعتی شکل گرفته، حتی در فضای آکادمیک و دانشگاههای ما و در بین بعضی اساتید و اندیشمندان ما هم یک برداشت عوامانه از شریعتی وجود دارد وبعضا یک نگاه فولکلوریک از شریعتی شکل گرفته است. و اینجا این پرسش پیش میآید که اساساً چرا اینگونه نگاهها نسبت به شریعتی وجود دارد و چرا اینگونه در مورد شریعتی و نه مثلاً در مورد جلال آلاحمد یا در مورد متفکر دیگری مثلاً غلامحسین صدیقی این رویکرد وجود ندارد. این برمیگردد به اینکه اساساً جامعهی آکادمیک ما از متون گریزان است یعنی بهجای اینکه متن را بخواند و به متون مراجعه کند از متون گریزان است و بهجای اینکه فهم و برداشتش از اندیشه، فلسفه، گفتمان و… برگرفته از متن باشد، برگرفته از مشهورات است. در جامعه در مورد شریعتی یک سری از مشهورات وجود دارد و بسیاری از اندیشمندان و آکادمیسینها ما بهجای اینکه رجوع کنند به متن شریعتی و ببینند آن مشهوراتی که در جامعه ساری و جاری است با متن مطابقت دارد یا ندارد و سپس براساس آن تفسیر خودشان را پایهگذاری کنند، به مشهورات مراجعه میکنند، آنها به متن مراجعه نمیکنند و این در فضای آکادمیک ما یک ضعف است، فضای آکادمیک ما از این درد بزرگ رنج میبرد.
آقای دکتر! شریعتی میگوید هرکسی آنچنان است که فهمیده میشود. آیا با همین منطق، میشود گفت که او را بد فهمیدهاند؟
اجازه دهید یک مثالی بزنم، ۴ یا ۵ برداشت عمده در مورد شریعتی را که در جامعه مخصوصاً جامعه آکادمیک شکل گرفته که اساساً هیچکدام از اینها بنیانهای متنی ندارند یعنی وقتی در مورد شریعتی صحبت میکنیم در فضای آکادمیک ۵ رویکرد و باور وجود دارد. این ۵ رویکرد را از اول میگویم و بعد ادامه میدهیم بحث را.
شریعتی در ۵۰ سال پیش تعریف خودش را از جامعه میدهد و بعد میگوید جامعه ایرانی، جامعهای است که تاریخش برخلاف یونان و تاریخ رم، نه تاریخ هنری است و نه تاریخ فلسفی ست بلکه تاریخ مذهبی است و برای شناخت این تیپ شخصیتی، که شخصیت جامعه ایرانی است ما اساساً باید مذهب و کارکردش را بشناسیم چه کارکرد مثبتش و چه کارکرد سلبیاش را. کدام جامعهشناسی در جامعه ایران توانسته یک همچنین تعریفی در مورد جامعه ایران، تیپ شخصیتی و سوژه ایرانی ارائه دهد.
یک، بسیاری از اندیشمندان و جامعهشناسان در فضای آکادمیک ایران معتقدند که شریعتی هر چه را که گفته از غرب گرفته است یعنی اساساً بحثهایی که در مجموعه آثار شریعتی و در گفتمان شریعتی وجود دارد، چنان چیز خیلی شگفتانگیزی نیست و اینها را شریعتی از غرب گرفته بوده است. دومین چیزی که در مورد شریعتی مطرح است این است که اساساً شریعتی حرفهای نوینی نزده است، آنچه که شریعتی گفته در کتابهای پیشینیان شریعتی و کتابهای کلاسیکهای جامعهشناسی و فلسفه وجود دارد و شریعتی حرف نویی ارائه نداده است. باور سوم دیگری که در مورد شریعتی وجود دارد که فکر میکنم یکی از مهمترین چالشها و موضوعاتی است که در موردش باید خیلی بحث و گفتگو شود و آن این است که شریعتی یک انسان مذهبی است و اساساً انسانی که مذهبی باشد نمیتواند روشنفکر باشد و عمل و مقام روشنفکر از عمل و مقام مذهب جدا است، این یکی از باورهایی است که در مورد شریعتی وجود دارد و این نه تنها در مورد شریعتی، بلکه این باور که مذهب و روشنفکری و روشنگری و روشنبینی نمیتوانند در زیر یک سقف قرار بگیرند، وجود دارد. باور چهارم این است که شریعتی به این پرداخته است که چرا ما عقب افتادهایم. این باور در مورد شریعتی وجود دارد که او میگوید چون ما از مذهب اصلی و اصیل دور افتادهایم به خاطر همین عقبافتادگی است. راه چاره چیست؟ راه این است که بهنوعی از سنتگرایی برگردیم و این باوری است در مورد شریعتی که آن را باز خواهم کرد. این هم یک باور نادرست است شریعتی هیچگاه در هیچکدام از آثارش و اساساً روح آثار شریعتی با سنتگرایی فاصله بسیار عمیقی دارد. پنجمین باوری که در مورد شریعتی وجود دارد این است که شریعتی اساساً مغلطه کرده و رابطهای دین و تکنولوژی را به معنای واقعی نفهمیده و گفته است که ما از وسایل مدرن استفاده میکنیم و باید مذهب کلاسیک یا دوران بدوی خودمان را هم حفظ کنیم. یعنی بهگونهای باورمندی به سلفیت. این ۵ تا محور، ۵ محور باور نادرستی هستند که در مورد گفتمان شریعتی وجود دارد. پرسش این است که چرا این باورها شکل گرفته و چرا این رویکرد به شریعتی یا گفتمان نواندیشی دینی وجود دارد. چون شریعتی بخشیاز گفتمان نواندیشی دینی بوده و در یک سنت فکری وامدار اندیشه افرادی چون اقبال و سیدجمال بوده است.
آیا این بر نمیگردد به خصلت گفتمان همهگیر شریعتی و سیر و سیاحت ایشان در همه حوزههای علمی، هنری، دینی و فلسفی بدون توجه به قوانین و مرزهای آنها و عدم توجه به استانداردهای آکادمیک این حوزهها؟ نشان از آن ندارد که شریعتی آگاهانه و ناخودآگاه برای ذهنهای آماده، کلیشهسازی کرده است؟
شریعتی حوزه معرفت شناسی را تفکیک شده نمیبیند بلکه به صورت یک کل واحد تعریف میکند.
اینجا آن نکتهای است که است که خیلی از فیلسوفان و جامعهشناسان از آن غافل هستند و آن این است که اساساً ما وقتی صحبت از حوزه معرفت میکنیم معرفت را چگونه مفهومسازی میکنیم. شما گفتید که شریعتی دین، هنر، فلسفه، سیاست و … همه را با هم درآمیخته و اساساً مرزهای اینها را از هم تفکیک نکرده است. پرسش اصلی اینجاست که ما در حوزه معرفت چگونه تفکری باید داشته باشیم؟ تفکر غالب در بستر یا در سپهر اندیشه یوروسنتریک یا اروپامدارانه مبتنی بر مفهوم دیسیپلین است؛ ولی به اشتباه دیسیپلین را در ایران «رشته» ترجمه کردهاند و میگویند ما رشتههای مختلف داریم. مثلاً جامعهشناسی یک رشته است، روانشناسی یک رشته است، درحالیکه دیسیپلین واحد تجزیه رشتهها نیست، بلکه واحد تفکیک معرفت است؛ یعنی اینکه شما نمیتوانید با عالم به صورت کلی روبهرو شوید، طرفداران تفکر دیسیپلینر ادعا میکنند که برای فهم جهان و هستی، ما نیازمند این هستیم که عالم را تفکیک کنیم تا بتوانیم فهم منسجمی از آن داشته باشیم. این شیوه از اندیشه و معرفتشناسی را «معرفت دیسیپلینر» میگویند. درست میگویید شریعتی یک متفکر دیسبپلینر نیست یعنی وقتی میخواهد با جهان روبرو شود و با پدیدهای به نام پدیده جامعوی یا اجتماعی به صورت دیسیپلینر روبهرو نمیشود. ما از شریعتی باید به عنوان یکی از بنیانگذاران اندیشهی غیر دیسپلینر نام ببریم یعنی کسی که در حوزه معرفتشناسی وقتی میخواهد انسان و جامعه انسانی را مطمع نظر قرار دهد و بر روی آن تأمل کند به صورت تفکیک شده و تجزیه شده نمیبیند، بلکه یک کلیت را در نظر میگیرد. بدین معنا که میگوید وقتی میخواهید در مورد مذهب صحبت کنید شما نمیتوانید در مورد مذهب صحبت کنید بدون اینکه آن جامعه، تاریخ و عصر، دورهای که انسان در آن قرار گرفته است را در نظر نگیرید. ولی وقتی شما نگاه میکنید، در حوزه دیسیپلینر، وقتی میخواهد در حوزه مذهب صحبت کند یا در مورد جامعهشناسی صحبت کند یک رشتهای دارد به نام جامعهشناسی و … هرکدام از اینها انسان را بهصورت یک پدیده تفکیک شده میبیند این را در حوزه معرفتشناسی «نگاه تفکیک شده» میگویند. شریعتی حوزه معرفت شناسی را تفکیک شده نمیبیند بلکه به صورت یک کل واحد تعریف میکند.
ولی دوره علامه بودن گذشته است. قصد شریعتی از ورود به این عرصههای مختلف چه می تواند باشد؟
وقتی ما میگوییم حوزه معرفت را تفکیک شده نمیبیند این بدین معنا نیست که در همه حوزهها شما میتوانید نظر بدهید. انسان برای فهم به کلیت نیاز دارد تا آن جزها را بفهمد، ولی اگر این کلیت را از بین ببرد و بگوید من اساساً با این کلیت کاری ندارم نمیتواند به شناخت آن پدیده برسد. امروز در حوزه معرفت دیسیپلینر اجتهادهای بسیاری صورت گرفته مثلاً صحبت از این میشود که ما نیازمند تفکر یا شیوهی بینارشتهای، چند رشتهای و حتی فرارشتهای هستیم، این حرکتها صورت خواهد گرفت. جامعهشناسان و روانشناسان معتقدند اگر شما میخواهید اقتصاد یک جامعه را بشناسید، اگر ذهنیت افراد و شاکلههای اجتماعی را نشناسید نمیتوانید برای آن جامعه نسخهای بپیچید. در خود معرفت دیسیپلینر هم تغییر و تحولاتی صورت گرفته ولی باز هم معتقدم این رویکردها با تمامی پیشرفتها و برتریهایی که نسبت به معرفت دیسیپلینر صرف دارد باز در دایره دیسیپلینر است. چون از منظر فلسفی تفکر دیسیپلینر وامدار نومینالیزم است ولی شریعتی در ذیل تفکر نومینالیزم خودش را تعریف نمیکند. اساساً شریعتی را اگر بخواهیم در یک قالبی بگذاریم باید بگوییم اینتگرلیست است یعنی معتقد به یک کلیتی است. وقتی آن کلیت را فهمیدیم میتوانیم به جز جز آن اشراف داشته باشیم. دکتر شریعتی ممکن است در حوزه اقتصاد حرفی را که میزند صائب نباشد، ولی بنیان تفکر شریعتی از این منظر که اساساً اگر تغییر و تحولی در جامعه میخواهد صورت بگیرد و نمیتواند فهم درستی از موضوع به دست بدهد یک اصل صائبی است. بهعبارتدیگر، این تغییر و تحول نسبت به کیفیت شخصیت در آن جامعه بیتفاوت باشد این یک اصل متافیزیکال است که در اقتصاد و جامعهشناسی و.. و در فهم ما از دین هم میتواند نقش موثری داشته باشد.
دکتر شما در بحثهایتان بهنوعی تاریخ اندیشی اشاره کردهاید. پسر ایشان دکتر احسان شریعتی در جایی گفته است هر طبقه روشنفکر خود را دارد. این جمله را هم خیلی شنیدهاید که هر فردی، فرد زمانه خودش است. اصولاً رابطهی اندیشه با زمانه چگونه است یعنی میشود گفت شریعتی فرزند زمان خود بود؟
شاندل کسی نیست جز خود شریعتی، فاطمه کسی نیست جز زن ایرانی که امروز باید قدرت بازگشت به خویشتن داشته باشد.
شریعتی یک سری بحثهای جدی داشته و یک سری بحثهای را کرده که این بحثها اساساً دیگه زمانش گذشته است. چرا چون بالاخره هر متفکری یک ظرفیتی دارد که وقتی از حالت بالقوه به حالت بالفعل میرسد یعنی دیگر آن متفکر برای امروز ما یا برای دغدغه و پرسش ما از فرد دیگر محلی از اعراب ندارد چون آن چیزهای را که در تفکرش بوده به منصهی ظهور رسیده. ولی واقعیت امر این است که ما یک موقعی داریم در مورد شریعتی در چهارچوب مفاهیم صحبت میکنیم، یک موقع داریم در مورد شریعتی در مورد مصداقها صحبت میکنیم، یک موقع ممکن است در حوزه مصداقها شریعتی محلی از اعراب نداشته باشد. ولی شیوه ورود شریعتی به مسائل یا به حوزه جامعهشناسی و نظریههای اجتماعی و پیریزی آنچه که ما بدان تفکر میگوییم امروز هم میتواند برای ما درسآموز باشد یا بهگونهای بتواند ما را در احیای آن سنت فکری که به دنبالش بودهایم، یاری کند. بگوییم شریعتی دنبال چگونه چشماندازی بوده بهجای اینکه بیایم بگوییم شریعتی زمانش گذشته است. اساساً شریعتی به دنبال چه بوده است؟ آیا به دنبال احیا دین سنتی بوده است؟ خیر، آیا به دنبال مارکسیم بوده است؟ خیر، آیا شریعتی به دنبال تکرار لیبرالیزم بوده است؟ خیر، شریعتی به دنبال چه بوده است؟ یعنی پرسش اساسی و بنیادی این است که جامعه امروز انسانی و ما هم بهعنوان بخشی از این جامعه جهانی بشری دچار یک اضطراب شدهایم؟ چرا؟ چون اساساً تغییر و تحولات جهانی باعث شده است که انسان تعلقات خودش یا متعلق بودن خودش را با نسبتش با خاک، خون، طائفه و قداستهای مکانی تعریف نمیکند و از آنسو انسان معاصر، عصری را گذرانده و وارد عصر صنعتی شده و در این گذر بت بزرگ یا الهه بزرگش علم بوده است که پاسخ بسیاری از پرسشهای او را داده و او را بهگونهای اغنا کرده ولی اکنون در وضعیتی قرار گرفتیم که دیگر علم نمیتواند حیرت او را فروبنشاند این انسان باید چه کند و به کجا پناه ببرد؟ شریعتی میگوید انسان امروز اتفاقاً به دنبال مذهب است ولی سؤال اینجاست کدام مذهب؟ مذهب تاریخی یا مذهب انسانی؟ مذهبی که تفسیر داعشی و طالبانی و خشونتگرا از مذهب ارائه میدهد و انسان را در بند و زنجیر خودش میپندارد یا تفسیر روحانی از عالم و هستی؟ تفسیر روحانی از عالم و هستی یعنی چه؟ تفسیری که به انسان شادابی میدهد و دردهای خود و دیگری را التیام میدهد، تفسیری که به انسان روح میدهد و باید برای فهم موضوع این سؤال را پرسیده شود که آیا اساساً انسان امروز از اضطراب به دور است؟ یک نگاهی کنید به همین جامعه خودمان در جامعه امروز آیا بزرگترین بیماریاش بیماری استرس و اضطراب نیست این استرس و اضطراب از کجا میآید؟ چون تفسیری از عالم و جایگاه خودمان نداریم.
دکتر محمد صنعتی در کتاب گستره اسطوره گفته است که در وهله اول این ما نیستیم که شریعتی را شبیه خودمان میفهمیم بلکه این دکتر شریعتی است که در تلاش است برای نزدیک شدن به تودهها و خود را شبیه تودهها در آورده .یعنی اندیشه اسطورهای تودهوار را به همه حوزههای معرفت و دانش میبرد و در بسیاری از این حوزهها بهخصوص حوزههای علوم مدرن از شایعات اسطورههای رایج که از مقاومت تودههای غربی در پذیرش مدرنیته استفاده میکند. نظر شما در این مورد چیست؟
این نظر بالاخره یک نظری است که آقای صنعتی دارد و حتماً یک ادلهای هم دارد. من باید کل کتاب ایشان را بخوانم. ولی من یک پرسشی را در پیش روی گفتمان آقای صنعتی میخواهم مطرح کنم و این است که اساساً وقتی ما میخواهیم یک متفکری را بشناسیم باید با رسالتش بشناسیم. یک موقعی یک متفکری خودش را پژوهشگر یا استاد دانشگاه تعریف میکند که بیاید ۸ تا ۴ بعدازظهر در دانشگاه درس بدهد، کار کند و حقوق و درآمدی داشته باشد، مقالهای هم بنویسد، مصاحبه کند و کنفرانس بدهد. این رسالت را برای خودش تعریف میکند و اساساً رابطهای بین آکادمیا و جامعه نمیبیند و اگر رابطهای هم میبیند آن را در حالت آموزشی میبیند مثلاً میگوید من کتاب و آثار مینویسم از کتاب و آثارم دانشجو استفاده میکنند. این یک تیپ است که به آن انسان آکادمیک میگویند. که اساساً تجزیه و تحلیل را مطمع نظر خودش قرار داده ما یک تیپ دیگر هم داریم، به نام تیپ رسالتمند، که این تیپ را فقط شریعتی نمیگوید حتی اریک فروم هم بدان اشاره میکند میگوید یک نوع متفکری است که دغدغه تجزیه و تحلیل دارد یعنی وقتی میخواهد در مورد ادوار تاریخی صحبت کند براساس تحقیقات و پژوهشهایی که در جهان در حوزههای مختلف تاریخی، علوماجتماعی و.. صورت گرفته، صحبت میکند، این تجزیه، تحلیل و قوه آنالیز را پیدا میکند.
اساساً وقتی ما میخواهیم یک متفکری را بشناسیم باید با رسالتش بشناسیم.
آقای صنعتی میگوید این نگاه اسطورهای نظریههای علمی مدرن را به مسلمات ایدئولوژیک تبیین میکند و بدون ارجاع به منابع معتبر به نقد آنها با مسلمات ایدئولوژیک دیگر میپردازد که آمیخته با شعارها و احساسات تند و تیز است.
دوباره شما من را به بخش اول صحبتهایم ارجاع دادید. که اساساً آقای صنعتی وقتی در مورد شریعتی صحبت میکند ارجاع میدهد به متن شریعتی؟
– بله، بله مثلاً فروید را بررسی کرده که آنجا فروید را منبع فساد میداند در عالم.
چه فسادی؟
ببیند یک موقعی شما صحبت میکنید در مورد برداشتهای خودت یا آن دانستههایت مثلاً میگویم کتاب تاریخ و شناخت ادیان را نگاه کن در مورد فروید، مارکس و دورکهایم صحبت کرده.
– آقای دکتر آنجا ارجاع یک جملهای داده، آنجایی که آقای صنعتی در موردش صحبت کرده ۷ یا ۸ صفحه در موردش صحبت کرده و آقای دکتر صنعتی در نقطه مقابل حرف شما میگوید: نمیشود این را در مقابل کلیت انسانی که آقای شریعتی فهم کرده را ذیل آن قرار دهیم. صنعتی نظر داده.
ما نمیتوانیم این را بگوییم که شریعتی تمام فهمش از کلاسیکهای علوم انسانی مثلاً اروپایی همش مبرا از اشتباه بوده. ببینید نگاه انتقادی داشتن با اینکه بیایید، دربست فروید رو قبول کنید فرق دارد.
شریعتی وقتی از ابوذر و سلمان و فاطمه صحبت میکند از چه کسی صحبت میکند. آیا از فاطمهای که در قرن هفتم میلادی بوده صحبت میکند؟ شریعتی یکی از شیوههای برخودش با معضلات فرهنگی تاریخی و اجتماعی نگاه سمبلیکاش بوده است
یک نکتهای مطرح است، در ایران در حوزه آکادمیک یک بحثی است بسیاری از این دوستان و اندیشمندان فکر میکنند فروید یا یونگ با خواندن کتابهای روانشناسی توانستهاند روانشناس یا روانکار بشوند در حالی که فروید قبل از اینکه یک روانکاو باشه یک اسطورهشناس بزرگ بوده، یک تلموتشناس بزرگ بوده، یک ادیب بزرگ بوده، یعنی در حوزه تفکر اروپایی به حوزههای مختلف بسیار مسلط بوده است. یعنی شما نمیتوانید روانشناسی فروید را بدون فهم اسطورهشناسی یونانی درک کنید، در ایران وقتی روانشناسی میخوانی یک سری کتابهای استاندارد جلویت میگذارند و شما تبدیل به مجسمه روانشناسی میشوید که نه با دین، نه با فقه، نه با ادبیات و نه با شعر و ادب ایرانی کار دارید. نگاه شریعتی به فروید ممکن است غلط و نادرستهم باشد ولی یک بحث است نگاه شریعتی به کلاسیکهای علوم انسانی اروپایی و علوم انسانی مدرن یک نگاه منتقدانه و مجتهدانه بوده است. یعنی وقتی دارد از وبر صحبت میکند شما نگاه کنید، در عین اینکه وبر را به عرش اعلا میبرد، میگوید اینجا با او اشکال دارم و قبول ندارم. یا در مورد دورکهایم، دورکهایمی را تقریر میکند که این دورکهایمی را که الان نزدیک ۸۰ سال است جامعهشناسی و علوم انسانی و حتی به زبانی صد سال است در ایران تدریس شده، شما یک دورکهایمشناس بیاورید که بگوید من در حوزه خودم دورکهایمشناسم. ببینید نگاه ما چون یک نگاه مقلدانه است و وقتی با رویکردهای مجتهدانه، به متون کلاسیک آکادمیک نگاه نمیکنیم، اساساً نمیتوانیم ترسیمی از جامعه داشته باشیم. شریعتی یک بحثی دارد به نام اینکه اساساً این جامعه چیست، بسیاری از روانکاوهای جامعه ما هنوز تعریفی از جامعه ایرانی ندارند یعنی نمیدانند جامعه ایرانی چه نوع جامعهای است، چه کلیتی است ولی شریعتی در ۵۰ سال پیش تعریف خودش را از جامعه میدهد و بعد میگوید جامعه ایرانی، جامعهای است که تاریخش برخلاف یونان و تاریخ رم، نه تاریخ هنری است و نه تاریخ فلسفی ست بلکه تاریخ مذهبی است و برای شناخت این تیپ شخصیتی، که شخصیت جامعه ایرانی است ما اساساً باید مذهب و کارکردش را بشناسیم چه کارکرد مثبتش و چه کارکرد سلبیاش را. کدام جامعهشناسی در جامعه ایران توانسته یک همچنین تعریفی در مورد جامعه ایران، تیپ شخصیتی و سوژه ایرانی ارائه دهد.
– آقای دکتر نمیخواستیم وارد حوزه روانکاوی شویم فقط میخواستیم درباره رجوع به منابع صحبت کنیم و اشاره ای که شده است.
سوسور زبانشناس یک بحثی دارد، میگوید یک موقعی نگاه شما به زبان یک نگاه لغتنامهای است یعنی نگاه میکنید در دیکشنری و میبیند این کلمه چه معنایی دارد ولی یک موقعی نگاهتان «لکسیکال» نیست یعنی کلمه را در یک جمله یا متن میبینید، آقای فیضالهی اول میدانید که شریعتی شیوههای متونش همه یکدست نیست، در یکجا سخنرانی کرده در یک جا متن نوشته، و در یک جا یک سری سؤال و جوابها را جواب داده مثل هر معلم دیگری ممکن است از ژانر خطابی هم استفاده کند. اگر ما بخواهیم شریعتی و نگاهش را به فروید واقعاً بشناسیم باید ببینیم در این مجموعه آثاری که نوشته، نگاه شریعتی به فروید چگونه بوده است.
امابه متون ارجاع داده آقای دکتر میری…
ببینید ما یک شیوهای به نام شیوه هرمنوتیک داریم.
به هر شکلی و از هر منظری به قرائتهای مختلف از دین بپردازیم شریعتی دین را ایدئولوژیک کرد یعنی در مباحث تاریخی شریعتی ما امر تاریخی نمیبینیم بلکه امر فرا تاریخی میبینیم. در مورد رسالههای تاریخی، نگاه شریعتی به دین با واقعیت فاصله داشت. ابوذر، فاطمه …. امر فراتاریخی است برای ایدئولوژیک کردن دین.
آقای فیض الهی شوربختانه و متأسفانه بدبختی ما این است که وقتی میخواهیم در مورد گادامر صحبت کنیم، میگویم که گادامر را باید تفسیر کنیم، وقتی در مورد هایدگر میخواهیم صحبت کنیم میگوییم هایدگر را باید بتوانیم تفسیر کنیم، باید به متنش رجوع کنیم و در یک سنت فکری آن را بفهمیم، ولی وقتی به شریعتی و متفکران ایرانی و غیر غربی میرسیم همینطور میخواهیم فلهای جمع کنیم. شریعتی وقتی از ابوذر و سلمان و فاطمه صحبت میکند از چه کسی صحبت میکند. آیا از فاطمهای که در قرن هفتم میلادی بوده صحبت میکند؟ شریعتی یکی از شیوههای برخودش با معضلات فرهنگی تاریخی و اجتماعی نگاه سمبلیکاش بوده است به عنوان مثال یک سمبلی را به نام شاندل، برای عبور از معضلات تاریخی که جامعهی مذهبی و سنتی دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی گرفتارش شده است، ایجاد میکند اگر به عنوان مثال بیاید بگوید ما باید یک رنسانس دینی داشته باشیم که از یک طرف آخوندها تکفیرش میکنند و از یک طرف حکومت که انگ مارکسیسم به آن میزند، او یک زبانی را میآفریند به نام زبان سمبلیک، شاندل کسی نیست جز خود شریعتی، فاطمه کسی نیست جز زن ایرانی که امروز باید قدرت بازگشت به خویشتن داشته باشد. این بازگشت به خویشتن یعنی چه؟ آیا یعنی برگشت به گذشته، یعنی قرن هفتم، خیر ایشون وقتی صحبت از فاطمه میکند، فاطمه را در چهارچوب مفهوم زن ایرانی یا سوژه مسلمان در قرن بیستم ترسیم میکند که قدرت بازگشت به خویشتن داشته باشد یعنی چه، یعنی قدرت فهم اینکه ما چگونه بهعنوان سوژه یا بهعنوان زن چگونه میتوانیم رابطه و مناسبات خودمان را با عصری و سنتی را که در آن زندگی میکنیم، برقرار کنیم. اگر نسبتی بین من زن ایرانی مسلمان با گذشتهام و عصری که در آن زندگی میکنم، وجود نداشته باشد بهصورت یک موجود پرتاب شده معلق خواهد بود.
شریعنی در جایی اشاره میکند که هزارتا مثل ابوعلی نمیتواند مانند یک ابوذر جهش تاریخی بیافریند. این مباحث مغلطهآمیز، جز این است که از مجرای یک ذهن ایدئولوژی زده تراوش می کند؟
من اینجا باید یک سوال از شما بپرسم و آن این است این ایدئولوژی که شما میگویید در زبان و گفتمان شریعتی معنایش چیست؟ میدانید که حداقل ۵۰ تعریف در مورد ایدئولوژی وجود دارد. تعریفی که شریعتی از ایدئولوژی دارد آیا آگاهی کاذب است؟ یعنی شریعتی بهعنوان مثال دارد به ما آگاهی کاذب میدهد، وقتی میگوید ایدئولوژی کردن دین، یعنی بهگونهای دارد یک گفتمان یا آگاهی کاذب را به تودههای مردم تزریق میکند یا نه میگوید ایدههایی که میتوانند رفرماسیون و تحول اجتماعی در ایران ایجاد کند با آن ایدههایی که میتواند در قرن بیستم در فرانسه تحول اجتماعی ایجاد کند، فرق میکند. میگوید درست است که ما و فرانسویها امروز از نظر فیزیکی جفتمان در قرن بیستم زندگی میکنیم ولی، از نظر ذهنی ما در قرونوسطی هستیم. یعنی هنوز نگاه ما به مذهب همان نگاهی است که یک فرانسوی در قرن ۱۴ و ۱۵ نسبت به مذهب یا جامعه یا خدا یا هستی داشته است. شریعتی وقتی دارد صحبت از ایدئولوژیک کردن میکند، ایدئولوژی را بدین معنی بهکار میبرد، ایدههای که مسلط هستند بر ذهن و روان یک جامعه در یک عصر مشخص. ممکن است در قرن بیستم در سوئد ایده مسلط در آن جامعه اصلاً مسئله دین و مذهب نباشد. مسئله و دعوا ممکن است بین سوسیال دموکراسی و لیبرالیزم باشد یا بین پیوستن به یک اتحادیهای به نام اروپا مثل یک حکومت کلان یا اینکه اصلاً در اتحادیه اروپا نباشد. ولی در همین قرن بیست و یک در همین عراق ایده مسلط چیست؟ ایده دعوای تسنن و شیعه و وهابیت است.
– شریعتی با ایدئولوژیک کردن دین، یک گسست تاریخی بین توده و روشنفکر برای بسیج اجتماعی توده، برای تحولآفرینی ایجاد کرده است. مگر فاطمه، ابوذر و … مفاهیم روز بودند که شریعتی در فضای اکادمیک به آن عرصه وارد کرد؟
ببینید تعابیر مختلفی از تغییر و تحول اجتماعی در دهه ۴۰ در ایران وجود دارد…
در دهه چهل مگر فاطمه و ابوذر فرزندان آن زمان باید میبودند؟
شریعتی معتقد بود اگر میخواهد مدرنیته و تجدد در جامعه ما اتفاق بیافتد همان روشی را که ماکس وبر از آن بهعنوان تحول فکری مذهبی صحبت میکند تنها راهی است که میتواند جامعه ما را از عقبافتادگی و از حالت ارتجاعی بیرون بیاورد و به سمت مدرنیته ببرد
برخی در همان دهه ۴۰ و ۵۰ معتقد بودند برای تغییر و تحول اجتماعی ما باید اساساً به ادوار تاریخی یا همان نگاه طبقاتی مارکسیستی بپیوندیم تا بتوانیم تغییر و تحولات اجتماعی را انجام دهیم اینها کسانی بودند که به آنها مارکسیست میگفتند؛ خیلی هم متأثر بودند از کمپ و اردوگاه شوروی. برخی هم معتقد بودند که ما نیازی به چنین کاری نداریم و باید اساساً ایده مدرنیزاسیون یا همان چیزی را که لیبرالیزم در جهان تبلیغ میکند و کمپ غرب آن را اشاعه میداد ما با آن تغییر و تحولات یعنی بنیانهای اقتصادیمان را از حالت کشاورزی به حالت صنعتی ببریم و خود این تغییر و تحولات در آخر ما را به همان تمدن بزرگ میرساند. برخی به دنبال آن بودند که اساساً اگر ما به میخواهیم بر عقبافتادگی فائق بیاییم باید بازگردیم به ایده ایران باستان مانند پورداوود و اینها که اگر ما بتوانیم آن ایده ایران باستان و ایرانشهری باستانی را احیا کنیم، ما میتوانیم بر مشکلات خودمان فائق بیاییم. شریعتی معتقد بود هیچکدام از اینها نمیتواند تغییر و تحولات اجتماعی و اساساً مدرنیته را به ارمغان بیاورد. اگر میخواهد مدرنیته و تجدد در جامعه ما اتفاق بیافتد همان روشی را که ماکس وبر از آن بهعنوان تحول فکری مذهبی صحبت میکند تنها راهی است که میتواند جامعه ما را از عقبافتادگی و از حالت ارتجاعی بیرون بیاورد و به سمت مدنیته ببرد. ولی سؤال اینجاست که شریعتی در مورد کدام مدرنیته صحبت میکرد آیا در مورد مدرنیته که ما باید مثلاً به سمت سوئیس شدن یا انگلیس شدن برویم. اساساً اگر هم بخواهیم نمیتوانیم برویم. چرا نمیتوانیم برویم؟ چون پیشفرضهای ما، تاریخ ما فرهنگ ما، شاکله ذهنی جامعه ما از آن حرمتها فاصله دارد. اینجا ایده مدرنیته متکثر رو شریعتی مطرح میکند. ایده مدرنیته متکثر را ۵۰ سال پیش یک حرف بسیار عجیبی بود ولی امروز در نظریههای اجتماعی ایدهی مدرنیته متکثر یک ایده پذیرفته شدهای است.
سؤال آخر آقای دکتر، به نظر ما وجوهی از شریعتی وجود دارد که هنوز به آن پرداخته نشده باشد؟
پرسش مطرح است که شریعتی به عنوان یک متفکر، این قابلیت را دارد که به عنوان یک پروژه به آن نگاه شود، یک متفکری که دارای ایده و ترمهایی بوده، در ایران دو واحد درسی نداریم که به شریعتی پرداخته شود.
فکر میکنم اساساً شریعتی هنوز در آکادمی های ما مطرح نشده است. در مورد شریعتی بیشتر یک نگاه شیواره وجود دارد، خیلی حرفها گفته شده، ولی در مورد شریعتی بهعنوان یک متفکر و نظریهپرداز آکادمیک، هنوز نپرداختهاند و اساساً رابطهی شریعتی با مکتب فرانکفورت با سوسیالیستها، رابطهی شریعتی بهعنوان یک نظریهپرداز غیردیسپلین اینها موضوعاتی هستند که هنوز به آنها پرداخته نشده است. همین پارسال یک سمینار بینالمللی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار کردیم با عنوان «شریعتی و آینده علوم انسانی» و سمینار بعدی هم قرار است، برگزار شود و مجموعهی مقالات آن بهصورت یک کتابی در امریکا چاپ شود. اتفاقاً شریعتی بهعنوان یک متفکر به نظر میآید در آکادمیهای اروپایی و آمریکایی و در کشورهایی مثل اندونزی، هند و سنگاپور بیشتر به آن ارجاع داده شده است. چرا؟ در ایران یک برخورد سلبی در آکادمیها نسبت به ایشان وجود دارد. اساساً این پرسش مطرح است که شریعتی به عنوان یک متفکر، این قابلیت را دارد که به عنوان یک پروژه به آن نگاه شود، یک متفکری که دارای ایده و ترمهایی بوده، در ایران دو واحد درسی نداریم که به شریعتی پرداخته شود. اصلاً ادبیات علمی در خصوص شریعتی نداریم. کتابهای در موردش از منظر سیاسی و از منظر اینکه بیایند تخطئه کنند ایشان را نوشته شده است. مثلاً یک تزی که روحانیون سنتی به آن دامن میزنند این است که شریعتی اساساً اسلامشناسی بلد نبوده و اسلامشناسیاش ضعیف بوده است. به همین دلیل ما باید خیلی مراقب باشیم ولی آیا اساساً شریعتی اسلامشناسیاش ضعیف بوده یا نه دید و نگاهی که شریعتی به دین و مذهب داشته با نگاه غالب روحانیون سنتی متفاوت بوده است. چرا؟ چون شریعتی معتقد است که دو تا دین و مذهب در تاریخ وجود دارد. مذهب غالب مذهب تاریخی است، مذهب دیگری که مذهب رهاییبخش و آزادیبخش است، مذهب انسانی است. همانگونه که امام موسی صدر میگوید: انسان در خدمت ادیان نیست این ادیان هستند که در خدمت انساناند و به انسان قدرت شکوفای، پویایی و بالندگی میدهند. مذهب نهادی نیست برای امر و نهی که ثواب و جزا را به انسان یاد دهد. مذهب از قدرت آفرینندگی انسان، یک تفسیر روحانی ارائه میدهد، ولی روحانیون سنتی و کسانی که به مذهب از نگاه سنتی و از منظر مذهب تاریخی نگاه میکنند میگویند شریعتی اسلامشناسیاش ایراد داشت. شریعتی پدرش استاد محمدتقی شریعتی بوده، پدربزرگش از روحانیون بزرگ خراسان بوده است و اساساً فلسفه، فقه و اصول و نهجالبلاغه در این خاندان موج میزند، چطور ممکن است اسلامشناسیاش لنگ بزند. بیشتر عمرش را در ایران بوده، فقط ۵ سال در اروپا درسخوانده بوده و در آنجا زندگیکرده است، چطور نتوانسته مذهب را بفهمد. نه مذهب را فهمیده بود ولی جایگاه مذهبی را همانگونه که مذهبیونی که از منظر تاریخی یا مذهب تاریخی نگاه میکنند از آن منظر نگاه نمیکرد.