این هویت، خارج از عرف رسمی در ذهن و روان دلباختگان او حیات میگیرد. مشروعیت این تصویر به تخیل و توهم هم بند نباشد، از رسمِ رابطه دولت و ملت مایه نمیگیرد. در بند مقام و منصب و عرف سیاسی و رسمی و سلسلهمراتب کشوری و لشگری قرار نمیگیرد. ایشان با دل بستن به این تصاویر شکلگرفته به یاری راه و چاه سیاست ورزی در نظام جمهوری اسلامی، به چنان جایگاهی میرسد که به مقامات رسمی رأی ستانده از مردم هیچ وقعی نمینهد. کار خود میکند و راه خود میبرد. به بهانه دفاع از همان مردمی که سنگش را به سینه میزند، در برابر تصمیمات همان مقامات مشروعیت یافته از رأی مردمی میایستد. چونان یاغیگری گویی. ولی در نقش و رنگ ناجی مردم. یاغی به موهبت تصاویر کذایی چندان به ذهن دلباختگانش متبادر نمیشود. چرا که راه و چاه سیاست ورزی نظام جمهوری اسلامی دیروقتی است که به او حیاطخلوتی داده است که گویی هرگونه تصمیمگیری در محدوده جولان او از سمت دیپلماسی رسمی کشور، گستاخی غیرقابل بخششی است از جهت دخالت در حیطه قدرت او. توهم او کم از توهم رهبر انقلاب ندارد، آنگاه که بر آن بالا مینشیند و در باب موسیقی و اقتصاد و سیاست و غرب و شرق عالم و انتخابات و فرهنگ و دانشگاه و چشمانداز توسعه و بِرَند و علوم انسانی و تفکیک جنسیتی و اردوهای مختلط و هنرپیشه ولنگار و…دم میزند. چون هیچ موقع نیاز به رأی و نظر مردم نداشته است. چون هیچوقت رأی و نظر مردم، امکان ابراز قضاوت خود در موردش را نیافته است، به چنان توهم و تخیلی از توان و قدرت و مشروعیت خود دستیافته است که بیاجازه و بدون واهمه از دولت، به الدرم بلدرم میپردازد. انگار نه انگار که این مملکت رئیسجمهوری دارد و وزارت خارجهای و دفترودستکی. یاغی او نشان پارهکردن و زیر پا گذاشتن عرف و رسم زمانه را چندان نمایان نمیکند. یاغی او تصویر زشت بند و محدوده گسیختن را نشان نمیدهد. تکرار هرروزه اسم او، تکرار تصویر او، تکرار روایت نقش او در جنگاوریهای دوروبر مملکت، این صفت یاغیگری را از او ستانده است. او را به چنان جایگاهی برده است که مقام و منصبهای کشوری را به چیزی نگیرد.
وقتیکه ارتش را ازنظرها میاندازند. وقتی که حتی، نه سپاه که داستان سردار سلیمانی را بسان سوپرمنی بر سر زبانها میاندازند. وقتی که صحبت نقش و اهمیت او جای صحبت از اهمیت و نقش یک نهاد را میگیرد. جایگاه او تا ورای نهادها اوج میگیرد. انگار که او یک نهاد است. انگار که او یک تنه راه و چاه پیش پای مملکتی میگذارد، بی آنکه اسمورسمش مهر و نشانی از تأیید ملتی را داشته باشد. هیبت و شکوه او گویی در همین از رسمیت انداختن دمودستگاه دولتی است. او نه در کنار دولت، که نقش درست یک نهاد نظامی در همهی دنیاست، که بر بالای دولت مینماید. بر صدر دولت مینشیند، بی آنکه سازوکار سلسلهمراتبی را طی کرده باشد. آیا نقش اورنگ و نشان رابینهودی دارد، که همراه با مردمی در مقابل یک سیستم میایستد؟ و یا مافیایی است که عیان و آشکار از دل سیستم بیرون میآید و رخ مینماید. مافیایی که رنگ و رونقش را از همین مهرهها میگیرد. مافیایی که دیگر دیری است که شرم و حیا را پسزده و قانون و قاعده را پاره کرده و بسان قیم ملت عمل میکند. بی آنکه خواست او و نقش او با خواست ملت همسان باشد.
مافیای کذایی چهره رابینهودی خود را بهواسطه حضور سردار سلیمانی در حولوحوش ایرانزمین به نمایش میگذارد تا بتواند به قوت مشروعیت زایی حاصله از این نمایش، سهم بزرگتری از قدرت را همچنان در ید قدرت خود داشته باشد. مافیا از جیب ملت میزند و از آن به عمارت قدرت خود میپردازد.
سردار اگر رابینهود هم باشد، رابین مولای خود است. او به مانور قدرت خود در پیرامون ایران میپردازد تا چهره ولی امر مسلمین جهان شکستناپذیر جلوه کند، تا مثلاً دستی از شیعهای در دوردست گرفته باشد تا چهره حامی مظلومان رهبرش خوش درخشد. با جداسازی هویتی شیعه و سنی و مانورهای متعدد در پیرامون سیاستهای منطقهای کشورهای عرب حوزه خلیجفارس زمین بازی برای خودنمایی و ماجراجویی ولی امر فراهمشده است. این فرصتی است برای سپاه تا فارغ از چهره تاریک خود در حیات سیاست داخلی ایران، چهره رابینهودی از خود به نمایش بگذارد.
همکاران سردار که از دیوار سفارت عربستان بالا بروند. همکاران سردار که شعار مرگ بر اینوآن بر موشکشان حک کرده و آن را در بوق و کرنای پسابرجامی کنند. زمینه و زمانهی دشمن افرینی فراهم میشود. خلق دشمن یعنی تدبیر امور را از دیپلماتها قاپیدن. یعنی میدان بازی را از حیطه اختیار دیپلماتها خارج کردن. میدان بازی که از حضور نقش آفرین “ظریفها” خالی شود، تنها میداندار میانه سردار میشود. سردار اینچنین است که دیده میشود. سردار گره مشکلات را آنچنان سخت و فشرده میکند تا بهدست ظریفها باز نشده و دندان او را به مبارزه بطلبد. با تغییر میدان بازی از سازوکار دیپلماتیک به نشانههای جنگ سرد، هم چهره اصلی سپاه و موقعیت اجتماعی آنها در داخل به محاق میرود و هممیدانی برای خودنمایی یافت میشود تا به موهبت این تغییر، مافیای قدرت رنگ و لعابی کاذب از لوطیگری و رابینهودی به خود بگیرد.”حرم” بهانهای میشود تا به یمن آن شهدای حرم شکل بگیرد تا با درگیر کردن بخشی از مردم در این ماجراجویی، سپاه و سرداران نیز جایی در بین جامعه برای خود دستوپا کنند. سردار همدانیها که در لشکراندوزی اراذل و اوباش برعلیه جنبش مردمی، جایگاهش به دشمنان ملتی فروکاسته شده بود، به یمن همین تغییر میدان بازی و به هزار فوتوفن استحمار زور میزند تا چهرهای کاذب از خود دستوپا کند.
در چنین نظامی ماهیت مهرههای بالانشین است که ماهیت نظام را شکل میبخشد و نظام به خطمشی عده و عدهای که بالانشینترند رنگ و نما میگیرد. این است که کارکرد اصلی حکومت که باید پی گیر مطالبات ملتش باشد به میل و عقیده و عُقدهی زمامدارانش رخصت نمود و حضور میدهد. عقیده و عُقده آنهاست که بر اکثریت خواسته ملتی میچربد. هیبت و شکوه و عظمت سردار سلیمانیها به همان شکل و شمایل هیبت و شکوه ذات همایونی درباریان تاریخ استبدادی میماند. گیرم که آن شوکت ذات همایونی در امروزه روز به تمسخر گرفته شود ولی با حیله و ترفندی دیگر و شکل عاریت گرفته از جانفشانی دیگرانی از همین مردم، بر رعیت فخر غیرت و شجاعت میفروشد. جنس شوکت دیروزی به نژاد و قوم بند بود و جنس مقام و منزلت سردار امروزی به تبعیت محض از یک ایدئولوژی. نه در آن قدرت قوم و نژاد دیروزی رعیت نقش و رنگ داشت و نه در ایدئولوژی امروزی خواست ملتی نقش و رنگ. نه مظفرالدین شاه و قوم و ترکه قاجارش دلبسته مشروطیتخواهی مردمانش بودند و نه سردار سلیمانیها گوشی برای شنیدن خواسته تدبیر و امید ملتشان داشته و دارند. ملت که نتواند بهحکم حقوق شهروندی تشخص پیدا کند و خود را بر حاکمیت تحمیل کند، آیت و پاسدار و سردار به حیل مختلف تشخص و شوکت و مقام و اعتبار میگیرند. آیت از دین و مسلک مردمی اعتبار میدزدد، سردار و امیرش نیز از رشادت و فداکار و جانفشانی دیروز همین مردمانش اعتبار به هم میزند. جای خالی نهادهای مدنی هویت افزون شهروندان را قیلوقال منبر و هایوهوی بسیج و سپاه پر میکند. آن نهاد مدنی به محاق رفته شکل و شمایل شهروند را قوت میبخشید و این بسیج و سپاه و منبر نیز سیاهیلشکری ملتی را در پای سردارانش مهر تأیید میزند.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…