جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام ـ قسمت دهم
درآمد
در سلسله رخدادهای مربوط به مواجهه مسلمانان با یهودیان، ماجرای برخورد با یهودیان بنی نضیر از جهاتی مهم است و درخور توجه و تأمل. در چهارچوب منازعات مسلمانان با یهودیان و پس از برخورد با بنی قیقاع و تبعید آنان از مدینه، بنی نضیر دومین قومی بودند که پس از مدتی محاصره در قلعهشان، تسلیم شده و در نهایت از شهر اخراج شدند. به گزارش واقدی در مغازی این واقعه در ربیع الاول سی و ششمین ماه سال چهارم هجرت رخ داد.
در این جستار میکوشم به کوتاهی ماجرا را به استناد منابع تاریخی گزارش کنم و سپس به برخی از مبهمات آن پاسخ بدهم.
به گفته جوادعلی یهودیان یثرب، مخصوصا بنی قریظه و بنی نضیر و خیبر در جاهایی ساکن شده بودند که قناتها و چشمههای فراوان داشتند. بنی نضیر هنگام جنگ با پیامبر اسلام در وادی بطحان و در ناحیه بوئیره بودند. شش ماه پس از جنگ احد، پیامبر به خاطر تطاول و تجاوز آنان بر مسلمانان با بنی نضیر پیکار کرد. حیی بن اخطب، برادرش یاسربن اخطب، سلّام بن مُشکم، کنانه بن ربیع، ربیع بن ابن حقیق، عمروبن جحاش، کعبن بن اشرف از بزرگان بنی نضیر بودند.[۱] و به نقل رودنسون، قبیله یهودی بنی نضیر در دورترین نقطه جنوب شرقی مدینه میزیست.[۲]
چگونگی رخداد تبعید بنی نضیر
چگونگی و چرایی ماجرا از این قرار بود که دو نفر از بنی عامر، که همپیمان بنی نضیر بودند و در امان مسلمانان قرار داشتند، به دست یک مسلمان کشته شدند. پیامبر برای گفتوگو با بزرگان قوم و تعیین تکلیف در این باره و توافق بر سر خونبها نزد یهودیان بنی نضیر به قلعه آنان رفت. اما آنان در عین قبول گفتوگو و حتی ارایه پاسخ مساعد، نقشه کشیدند تا با انداختن سنگ از بالای دیوار، محمد را بکشند. نقشه آن بود هنگامی که محمد برای گفتوگو در پای دیوار نشسته است، سنگی بر او فرود آید و او را به قتل آورد. با این که به روایتی یکی از بزرگان بنی نضیر با این توطئه مخالفت کرد؛ ولی توطئهگران نپذیرفته و بر تصمیم خود اصرار ورزیدند.[۳] اما به نقل منابع، پیامبر از طریق وحی از توطئه آگاه شد و با شتاب به مدینه بازگشت.[۴] به ساکنان قلعه فرمان داد تا ده روز مهلت دارند شهر را ترک گویند؛ اما برخی یهودیان با رهبری عبدالله بن ابی آنان را ندا دادند که نروید و ما از شما حمایت خواهیم کرد. پیامبر با سپاهی آهنگ تسخیر قلعه بنی نضیر کرد. قلعه را به محاصره گرفت. سلّام بن مشکم اندرز داد که دست از مقاومت بدارند تا جان و مالشان در امان بماند اما حُیّی بن اخطب، رییس بنی نضیر، نپذیرفت و به محمد پیغام فرستاد که تسلیم نخواهند شد. شش یا پانزده روز محاصره طول کشید. عبدالله بن ابی و همپیمانانش به یاری بنی نضیر نیامده و یهودیان بنی قریظه نیز از همراهی و کمک امتناع کردند. به فرمان پیامبر نخلهای بنی نضیر قطع و سپس سوزانده شدند. حیّی به محمد پیغام داد که تو تباهی و ویرانی را منع میکنی، پس چرا حالا خودت دستور قطع خرما را دادهای؟
سرانجام یهودیان تسلیم شدند و طبق قول مشهور، قلعه را با تمام دارایی و موجودیت آن ـ جز اندکی در حد یک بار شتر ـ رها کردند و رفتند. البته وفق گزارش واقدی، تنی چند مسلمان شده و در امان ماندند. عدهای به قلعه خیبر مکان گرفتند و کسانی به طرف شام رفتند. گفتهاند سوره حشر درباره این واقعه نازل شده است.
واقدی شرح مبسوط و دقیقی از کوچ جمعی بنی نضیر داده است. این کوچندگان بر ششصد مرکب سوار بودند و در حالی که دف میزدند از برابر مردمان شهر میگذشتند. زنان سوار بر محملها بودند. اینان جامههای حریر و دیبا پوشیده بودند و قطیفههای خز به رنگهای سرخ و سبز بر تن داشتند. زنان زیورهای زرین و گران قیمت خود را به عمد آشکار کرده بودند و به تعبیر واقدی از خود بی باکی نشان میدادند. در دستهای آنان النگوهای زرین بود و بر گردنهایشان رشتههای مروارید.
به گزارش واقدی، سلاح بازمانده از بنی نضیر پنجاه زره بود و پنجاه خود و سیصد و چهل شمشیر. گفته شده است که اینان مقداری از سلاحها را پنهان کرده و با خود بردند.[۵]
از چگونگی خروج بنی نضیر از مدینه چنین استنباط میشود که این قبیله یهودی بر آن بود که از یک سو ثروت و قدرت اجتماعی و احیانا سیاسی خود را به رخ بکشد و جلال و شکوه خود را به نمایش بگذارد و از سوی دیگر احتمالا میخواست چنین بنماید که به زودی بازخواهد گشت و شاید هم بتواند انتقام بستاند.
بررسی دو نکته در ماجرای بنی نضیر
در ارتباط با ماجرای بنی نضیر دو نکته قابل تامل و بررسی است. یکی مصادره اموال و دیگر قطع درختان نخل بنی نضیر و به آتش کشیدن آنها.
در مورد نخست، چنان که گفته شد، عموم منابع آوردهاند که بنی نضیر (مانند بنی قینقاع) سلاح و اموال و دارایی خود را نهاده و مدینه را ترک کرده و به اندازه بار یک شتر از اموال با خود بردند. اما شواهد و اسناد موجود در همین منابع با چنین رخدادی چندان سازگار نیست.
در واقدی سه خبر آمده که محل تامل است. خبر نخست همان است که از نوع خروج و یا تبعید یهودیان بنی نضیر و جلال و شکوه تبعیدیان و به ویژه جواهرات فراوان و آویخته بر گوش و گردن و جامههای فاخر و گرانبهای آنان حکایت دارد. اگر این خبر قابل قبول باشد و دلیلی بر عدم قبولش نیست، ناگزیر باید پذیرفت که تمام اموال و دارایی بنی نضیر مصادره نشده است. منطقیترین احتمال این است که اموال غیر منقول (زمین و خانه و قلعه) بر جای ماندند که در عمل نیز چارهای جز این نبود؛ ولی جواهرات و جامهها و طلا و نقره و سکهها و بالاخره هر چه بردنی بود، همراه صاحبانشان از شهر خارج شده و از مصادره در امان مانده است. حتی گفته شده است اینان میتوانستند وسایل و احشام و غلامان خود و نیز بخشی از محصول نخلهای خرما را بردارند.[۶]
خبر دیگر مؤید این احتمال است این است که یهودیان اجازه یافتند تا امور مالی خود را با مردم تسویه کنند و طلبهای خود را از بدهکاران بستانند. در این صورت منطقا باید پذیرفت که اموال بنی نضیر مصادره نشده است چرا که دلیلی ندارد اموالی را که قرار است بگذارند و بروند، با شتاب به دست بیاورند. چنین کاری عبث است و معقول نیست. در واقع این پرسش مطرح میشود وقتی که اموال موجود بنی نضیر به زودی از دستشان خارج میشود، چرا باید طلبهای معوقه را ـ که قاعدتا چندان زیاد هم نبودهاند ـ به سرعت بستانند و بعد بگذارند و بروند؟!
در همانجا خبر دیگری هست که باز همین احتمال عدم مصادره اموال را تقویت میکند. نقل شده که یهودیان بنی نضیر حتی چوبها و چارچوب درها را بار کرده و بردند و این امر هم با حمل اموال در حد یک بار شتر سازگار نیست.[۷]
با توجه به این نکات است که خبر طه حسین در آیینه اسلام راست به نظر میرسد که پیامبر بدون این که از دارایی بنی نضیر چیزی بگیرد، از مدینه برونشان کرد.[۸]
موضوع مهم دیگری که همواره محل بحث و مناقشه بوده و هست، حادثه به آتش کشیدن نخلهای بنی نضیر است که بدان اشارت رفت. این رخداد از جهات مختلف و به ویژه از منظر دینی و سنت نبوی مورد نقد و نقض و ابرام واقع شده است. از این رو از دیرباز از ناحیه شماری از تحلیلگران مسلمان و غیر مسلمان در این باره سخن بسیار گفته شده و آرای تفسیری و کلامی و فقهی مختلف و حتی متضاد پدید آمده است. از آنجا که در آیه چهارم سوره حشر به قطع درختانی اشاره شده که به اذن خدا بود، بعدها فقیهانی از آن این اصل فقهی را استننباط کردند که در شرایط جنگی قطع درختان مشرکان و حتی به آتش کشیدن آنها جایز است.[۹] در اصل ماجرا و این که فرمان مستقیم پیامبر بوده و یا دیگران دست به این اقدام زده و در شمار درختان قطع شده (یک، شش و یا همه) یا به آتش کشیدن آنها نیز اختلاف آرا وجود دارد.[۱۰]
قابل تأمل این که در آیه مورد اشاره از یک سو به ماجرای بنی نضیر تصریح نشده و از سوی دیگر فقط به قطع درخت و یا درختانی اشاره شده و مطلقا به سوزاندن اشارتی نشده است.
در هرحال این رفتار از محمد بعید به نظر میرسد؛ زیرا که خود او در غزوات و به ویژه سریهها همواره به مجاهدان مسلمان توصه میکرد که متعرض زنان و کودکان و راهبان و صومعهنشینان نشوند و به آب و کشاورزی مردم آسیب نرسانند. این که در منابع آمده است که یهودیان بنی نضیر اعتراض میکنند که «ای محمد، تو دیگران را فرمایی که فساد مکنید و خود چرا میکنی»، نشانه آن است که سنت روشن و قاطع نبوی بر منع قطع درختان و کشتزارها و زراعت مردمان در جنگها بوده و حداقل تا آن زمان سابقه نداشته و این سنت رعایت میشده است. در این صورت چرا و به چه دلیل و انگیزهای میبایست چنین استثنایی رخ داده باشد؟
در این میان برخی از پژوهشگران غربی به نکتهای اشاره کردهاند که بس مهم است. ماکسیم ردودنسون مینویسد قطع درختان در جنگها همواره نشانهای جدی از مقدمات جنگ بود.[۱۱] خانم آرمسترانگ نیز به همین نکته تصریح کرده و گفته: «وقتی محمد دستور داد درخت نخل آنها را قطع کنند ـ که نشانه حتمی بودن جنگ در عربستان بود ـ تسلیم شدند و درخواست کردند به آنها امان داده شود».[۱۲]
دراین صورت، دلیل موجهی برای قطع درختان خرما در اختیار است و آن قطع یک یا چند درخت به علامت حتمی بودن وقوع جنگ و در واقع اعلام تصمیم قطعی برای جنگ است. یکی از سیرهنویسان متأخر میگوید اولا «شاخههایی از نخلها» بریده شدند (نه درختان و یا حتی درختی) و ثانیا هدف آن «تأمین گرمایش و روشنایی» بوده و در واقع دعوی به آتش کشیده شدن درختان موضوعا نادرست است.[۱۳] این روایت چندان با گزارشات کنونی سازگار نیست. اصولا روشن نیست این دعوی مستند به کدام منبع و سند است.
با این همه وقوع چنین رخدادی (به ویژه اگر روایت قطع تمام درختان و آتش زدن آنها را قبول کنیم)، چندان معقول و موجه نیست. به طور خاص آیه چهارم حشر نیز به صراحت قطع تمام درختان را منتفی میکند. زیرا آیه این است: «ماقطعتم من لّینه او ترکتموها قائمه علی اصولها …» یعنی هر نخلی را بریدید یا آن را بر ریشههایش به پا نهادید … گفتن ندارد که در آیه از قطع درختان و باقی نهادن درختانی سخن رفته نه قطع تمام درختان.
در این میان خالی از لطف نیست که گزارش و تحلیل نویسنده کتاب بیست و سه سال (علی دشتی) را نیز ملاحظه کنید:
«بنی النضیر مجهزتر از بنی قینقاع بودند و شاید از سرنوشت آنان عبرت گرفته خویش را آمادهتر ساخته بودند. از این رو مردانه مقاومت کرده و محاصره طولانی شد به حدی که پیغمبر ترسید مسلمانان از محاصره آنان خسته شوند و به خانه بر گردند، از این رو دستور داد تا نخلستان بنی نضیر را آتش زنند.
نخل چون شتر و گوسفند ثروت اساسی و منبع ارتزاق اعراب است، به همین دلیل فریاد اعتراض بنی النضیر بلند شد و بر محمد بانک زدند: «تو که خود را مصلح میدانی و مردم را از ویرانی و تباهی و از فساد منع میکنی چرا دست به این کار غیر انسانی میزنی و موجودهای ثمربخش را از بین میبری … اما محمد دست از این کار نکشید و در جواب آنها آیههای ۳-۴-۵ سوره حشر را نازل کرد و بر آنها فروخواند تا اقدام خویش را موجه و مشروع جلوه دهد». نویسنده پس از نقل آیات و البته ترجمه نه چندان دقیق آنها میافزاید: «یعنی برای رسیدن به مقصود، هر وسیلهای مجاز و مشروع است».[۱۴]
بخش عمده این گزارش و جملات به کار رفته در آن، در منابع دیده نمیشوند و بخشی نیز خلاف نصوص تاریخی است. البته نقل به معنا در موارد تحلیل و تفسیر بی ایراد است و گاه نیز ضرورت دارد ولی انتساب مطالبی که بی سند است و بدتر از آن خلافگویی به کلی مردود و محکوم است و هیچ جایی در آثار تحقیقی و علمی ندارد.
هرچند مساله آتش زدن نخلهای خرما در منابع هست؛ ولی اولا تعبیر «نخلستان» تعبیر واقعبینانه و درستی نیست و ثانیا جای پرسش دارد که چرا نویسنده از قطع درختان چشم پوشیده و صرفا به آتش زدن اشاره کرده است؟ این در حالی است که در آیه چهار سوره حشر (که خود ایشان عینا آورده و ترجمه کرده) هیچ اشارهای به آتش زدن نشده است. همین طور جمله محمد آیات سوره حشر را «نازل کرد» است. اگر ایشان از قول منابع و مسلمانان گفته است، بی تردید خلاف است چرا که هیچ منبعی و هیچ مسلمانی چنین باوری ندارد. از همه مهمتر جمله نهایی است و این که پس «یعنی برای رسیدن به مقصود هر وسیلهای مجاز و مشروع است». روشن است نویسنده به گونهای گزارش کرده که بتواند همان نتیجه را بگیرد. این در حالی است که اصولا چنین استنتاجهایی در شان محقق بی طرف نیست.
بگذریم که از نویسنده کتاب بیست و سه سال جز این انتظار داشتن بیهوده است.
منابع و پانوشت ها
——————————–
[۱] . جوادعلی، المفصل فی تازیخ العرب قبلا الاسلام، جلد ۶، ۵۲۲-۵۲۳.
[۲] . رودنسون، ماکسیم، ترجمه فرها مهدوی، چاپ لندن، ۱۳۹۱، محمد، ص ۲۲۷.
[۳] . به نقل واقدی (مغازی، جلد ۱، ص ۲۶۸) «سلّام بن مُشکم گفت: ای قوم فقط این دفعه حرف مرا گوش کنید و پس از آن، در موارد دیگر با من مخالفت کنید! به خدا، اگر این کار را بکنید، معروف خواهد شد که ما نسبت به محمد غدر و مکر کرده ایم و این نقض عهد و پیمانی است که میان ما و او بسته شده است، این کار را نکنید؛ به خدا سوگند، اگر این کار را بکنید، هرکس که تا روز قیامت سرپرستی اسلام را بر عهده بگیرد، دشمنی خود را با یهود آشکار خواهد ساخت».
[۴] . رودنسون (ص ۲۲۸) پس از نقل خبر دریافت آگاهی از طریق وحی می نویسد: «در حقیقت و در مجموع، تصور چنین چیزی امکان ناپذیر نیست، و هر کس که اندکی فراست و بصیرت سیاسی داشته باشد، و حتی هرکس با هوش کمتری هم نسبت به پیامبر، می توانست بدگمان بشود».
[۵] . واقدی، مغازی، جلد ۱، ص ۲۵-۲۷۷ و ۲۸۴-۲۸۵؛ طبری، تاریخ، جلد ۲، ص ۵۵۱؛ رفیع الدین، جلد ، ص ۷۱۵؛ آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص ۳۳۵.
[۶] . رودنسون، محمد، ص ۲۲۸.
[۷] . واقدی، مغازی، ص ۲۷۷.
[۸] . طه حسین، آئینه اسلام، ص ۶۴.
[۹] . بنگرید به: شرح نووی بر صحیح مسلم، جلد ۱۲، ص ۵۰. این محقق ضمن این که مدعی است این جواز نظر جمهور علماست ولی می افزاید کسانی چون ابوبکر صدیق و لیثبن سعد و ابوثور و اوزاعی اقدام به قطع درختان و آتش زدن آنها را جایز نمی دانند.
[۱۰] . در این مورد بنگرید به: سید جعفر مرتضی العاملی در «الصحیح من سیره النبی الاعظم»، جلد ۸، ص ۱۰۶-۱۳۰
[۱۱] . رودنسون، محمد، ص ۲۲۹.
[۱۲] . آرمسترانگ، محمد پیامبری برای زمان ما، ترجمه فرهاد مهدوی، ص ۱۲۴
[۱۳] . معادیخواه، تاریخ اسلام، جلد اول، ص ۴۹۰
[۱۴] . بیست و سه سال، صر ۱۵۰-۱۵۱.