از من خواسته شده به این پرسش پاسخ دهم که: «اگر بجای یک طلبه جوان بودید چه اولویتهای فکریای برای خود قائل بودید؟» پاسخ من به اولویتهای فکری یک طلبه به طور خلاصه این است: قرآن، کلام و زبان. در ادامه میکوشم پاسخ خود را قدری بسط دهم و تا حدودی مدلّل سازم.
اینکه چه زمان و تحت چه شرایطی فقه و اصول تبدیل به دروس اصلی حوزههای علمیهی شیعی شد، البته پرسشی است پرسیدنی که میتوان از محققان تاریخِ حوزههای علمیهی شیعی آن را پرسید (مثلا رسول جعفریان مرجع خوبی برای پاسخ به این پرسش است). پاسخ تاریخی هر چه که باشد، بر خلاف رویّهی رایج حوزههای علمیه شیعی تا به کنون، به نظرم فقه و اصول (دیگر) نباید جزء دروس اصلی حوزههای علمیه باشد (به طوری که انگاری طلبه باید در این دو رشته متخصص شود ولی در رشتههای دیگر علوم اسلامی اگر در حد عمومی و نه بیشتر هم دانست مانعی ندارد). به نظرم میتوان به سود این ادعا استدلالهای فراوان آورد که قرآنشناسی و علم کلام است که باید تبدیل به دو درس اصلی حوزههای علمیه شود، به طوری که هر طلبهای باید این دو رشته را در حد تخصص بداند ولی دیگر علوم اسلامی (از جمله فقه و اصول) را در حد عمومی و نه بیشتر هم دانست، مانعی ندارد. به تعبیر دیگر، حوزههای علمیه بیش و پیش از هر چیز امروزه باید مجتهد در قرآن و مجتهد در کلام تربیت کند و نه بیش و پیش از هر چیز مجتهد در فقه و اصول.
این مشهور است که سیر تحصیلی حوزههای علمیه (به ویژه تا پیش از تحت برنامه شدن) چنین بود که طلبهای میتوانست از ابتدای تحصیل تا اجتهاد پیش برود بدون آنکه از قرآن با بیش از آیات الاحکام آن سر و کاری داشته باشد. یعنی یک طلبه در حالت عادی تنها با یک دوازدهم قرآن (۵۰۰ آیه از بیش از ۶۰۰۰ آیهی قرآن) سر و کار دارد. این در حالی است که مثلا یک طلبهی مسیحی علی الاصول به عهد قدیم و جدید مسلط است و این حاصل تحصیلات او در مدرسه علوم دینی (seminary) است، نه صرفا حاصل ذوق و پیگیری شخصیاش. اما در میان طلاب اگر طلبهای به قرآن مسلط است، این حاصل ذوق و پیگیری شخصی اوست و نه حاصل تحصیلات اصلی و مرکزی حوزویاش.
در جهان متکثری که حتی اگر تمام عمر از چهارمردان قم هم بیرون نیامده باشی باز هم به مدد بحر مجازی و شبکههای اجتماعی میتوانی از آخرین تحولات معرفتی، سیاسی و اجتماعی در چهارگوشهی جهان سراغ بگیری (البته سرعت اینترنت و فیلترینگ اگر بگذارد!)، فقه و اصول به سختی زبانی برای گفتوگو با ادیان و مذاهب دیگر است (و حتی زبانی برای گفتوگو بین خودمان)، بلکه این قرآن و کلام است که چنین زبانی را در اختیار ما مینهد. شکلگیری فقه و به تبع آن اصولِ فقه به ویژه حاصل دورهای بود که جهان اسلام تبدیل به امپراطوری شد و به قانون نیاز داشت و فقیهان چنین قانونی را پروراندند و در اختیار امپراطوری اسلامی نهادند. با زبان به ارث مانده از عصر امپراطوریهای گذشته نمیتوان با جهان کنونی گفتوگو کرد، و اگر نتوان با دیگری گفتوگو کرد از گفتوگو با خود نیز باز میمانیم. ادعا این نیست که فقه و اصول بلاموضوع و بی اثر شده است و قابل بازسازی نیست، بلکه ادعا این است که مرکزیت خود را برای دینفهمی و دینگستری از دست داده است.
قرآن در حیات تمامی مسلمانان از هر مذهبی (شیعه، سنی یا اباضی) و با هر رویکردی (ظاهرگرا، عقلگرا یا باطنی) مرکزیت دارد –گرچه طبیعی است که تفسیر هر کدام از این مذاهب و رویکردها از «مرکزیت قرآن برای حیات مسلمانی» متفاوت است و مثلا تفسیر ابن حنبل از این موضوع سراسر متفاوت از تفسیر ابن عربی از آن است. قرآن زبان مشترک تمام مسلمانان است و به حاشیه رفتن قرآنپژوهی در حوزههای علمیه به منزلهیِ به حاشیه رفتن زبان مشترک مسلمانان در میان این عده است و بدون شریک شدن در این زبان مشترک نمیتوان در میان مذاهب اسلامی و نیز حتی در میان ادیان دیگر سخنی برای گفتن داشت.
حنبلیان و تا حدودی اشاعره آموختن و آموزاندن علم کلام را تنها از باب «اکل میته» جایز میدانستند و میدانند. از نظر آنها در حالت عادی مؤمن نیازی به علم کلام ندارد اما اگر شبههای پیشآمد، به علم کلام در حد رفع ضرورت و دفع شبهه نیاز است. علم کلام حتی در آن حالت نیز مثل واکسنی است که صورت خفیف شدهای از ویروس بیماری در آن نهاده شده تا فرد را در مقابل صورت قویتر آن ویروس مصون دارد (برای یک نمونه از این باب بنگرید به رسالهی «إلْجَام الْعَوَامِّ عَنْ عِلْمِ الْکَلَام» از محمد غزالی). این استدلال علیه علم کلام اما تنها در صورتی کارگر است که اولا وظیفهی علم کلام تنها پاسخ به اشکالات باشد و ثانیا محیط جامعه هم اصطلاحا «دار شبهه» نباشد، یعنی جامعهای نباشد که به قول سعدی «هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود».
کار علم کلام تنها پاسخ به اشکالات نیست و این حتی مهمترین وظیفهی علم کلام هم نیست. از وظایف مهم علم کلام صورتبندی عقیدتی از ایمان جوشان دینی و تقریر و دستهبندی باورهای دینی و مدلل ساختن دروندینی آنها (با استناد به قرآن و حدیث) است. البته علم کلام کار مدلل ساختن عقلی باورهای دینی و نیز دفاع از آنها در برابر اشکالاتِ اشکالکنندگان و نیز نقد باورهای دینی-مذهبی بدیل را نیز بر عهده دارد. کسی که در هیچ فرعی از فروعات فقهی مجتهد نیست (اما با فروعات فقهی آشناست) ولی در علم کلام مجتهد است، دینشناس است. اما کسی که در فروعات فقهی مجتهد است اما در علم کلام مجتهد نیست، چنین کسی را به سختی میتوان دینشناس (و در بحث ما اسلامشناس) دانست. حتی مسائل عملی مستحدثه نیز امروزه چنان با بنیانهای نظری در هم تنیده است که مثلا در باب جواز سقط جنین یا قتل ترحمی (اتانازی) بدون نظر به مبانی فلسفی و الهیاتی نمیتوان سخن درخوری گفت. یجوز و لایجوز فقهی هم بیش از گذشته نیازمند مدلل ساختن خود با ارجاع به مبانی فلسفی و الهیاتی است و همینجا است که مرکزیت علم کلام (شامل کلام فلسفی) بیش از گذشته رخ مینماید.
وانگهی، تعداد کسانی که ابوالعلاءوار ندا سر میدهند که «کاش میدانستم کدام دین و مذهب صحیح است» (یا لیت شعری ما الصحیح)، یا خیاموار بر سر این سخن نشستهاند که «نیست حقیقت و یقین اندر دست»، رو به فزون است. و اگر ما نمیشنویم یا سراغ نمیگیریم، نشان از نبودن یا رو به فزون نبودن این کسان نیست. فاضلی از فضلای حوزوی اخیرا به حق گفته بود که دیگر با یکی-دو جلسه گفتوگو نمیتوان اشکالکنندگان به دین و مذهب را پاسخی مقنع داد. این یعنی حوزه نیازی روزافزون به متخصص در عقائد دینی و مذهبی دارد و نه نیازمند به دسته-دسته متخصص در فروع فقهی. البته، و صد البته، کار این متکلمان هم تنها دفاعیهپردازی یا همان به اصطلاح «پاسخ به شبهات» نیست، بلکه کار بنیادیتر آنها، به تعبیر اقبال لاهوری، بازسازی فکر اسلامی در جهان جدید است.
منظورم از زبان اولا زبان عربی است. بر خلاف تلقی رایج، در حوزههای علمیه تمام مهارتهای زبان عربی آموزش داده نمیشود، بلکه تنها قرائت و درک مطلبِ متون کلاسیک دینی (و عموما متون فقهی و اصولی) آموزش داده میشود (گرچه در باب همین مهارت هم امروزه گفته میشود که طلبهها به قدر سابق آموزش درست نمیبینند و به قول معروف پایهی ادبیاتشان قوی نیست). این در حالی است که مکالمهی عربی و نیز تسلط به زبان عربی معاصر در حوزههای علمیه جزء برنامههای درسی نیست. نتیجه این میشود که طلبهای سالها سیوطی و مغنی میخواند اما در سفر حج نمیتواند دو کلمهی ساده به زبان عربی صحبت کند، چه رسد به اینکه بتواند با طلبهی پاکستانی یا تونسی (یا حتی تازه مسلمان اروپایی که به خوبی مکالمهی عربی را فراگرفته) به عربی گفتوگوی علمی کند، و یا سالها کفایه و مکاسب درس داده است اما نمیتواند به راحتی کتابهای روشنفکران معاصر عرب را بخواند. بر این اساس، آموزش زبان عربی باید به گونهای باشد که فرد را علاوه بر توانا ساختن برای فهم و قرائت متون کلاسیک عربی با فهم و قرائت متون معاصر عربی و نیز نوشتن به زبان عربی و نیز مکالمه به زبان عربی و همچنین استماع عربی آماده سازد.
اما از زبان عربی که بگذریم، اغراق نیست اگر بگوییم امروزه کسی نمیتواند اسلامشناس قابلی شود مگر اینکه دست کم به یکی از زبانهای اصلی اروپایی (انگلیسی، آلمانی یا فرانسه) مسلط باشد و یا حداقل در حد قرائت و درک مطلب با یکی از این زبانها آشنا باشد. حجم تحقیقات معتبری که در این زبانها در حوزههای مختلف علوم اسلامی تولید شده است و یا در حال تولید است چنان بالا است که نمیتوان منتظر ترجمهها ماند که حجمشان اندک است، گزینشی است و در باب کیفیت ترجمهها و امانتداری ناشر یا مترجم (و سالم گذشتن آنها از زیر ساطور سانسور) نیز نمیتوان همیشه اطمینان پیشه کرد.
ممکن است گفته شود که آثار اسلامشناسان آکادمیک غربی آثاری به اصطلاح «مستشرقانه» است که از روی تعصب و توسط غیر مسلمانان نوشته شده است و چگونه این آثار با این وصف میتواند برای دینشناسی مسلمانان حجیت و اعتبار داشته باشد. اما اولا به تجربه ثابت شده است که انصافْ گوهری است که مسلمان و غیر مسلمان نمیشناسد و تردید ندارم که بسیاری از مسلمانها فهمشان از اسلام به مونتگومری واتِ مسیحی، اسلامشناس نامور اسکاتلندی، نزدیکتر است تا ابوبکر بغدادیِ مسلمان، سرِ داعشیان، که از قضا دکترای مطالعات اسلامی از دانشگاه بغداد هم دارد. از این گذشته، تعداد مسلمانانی که به زبانهای اروپایی و با روشهای آکادمیک غربی در حال پژوهش در شاخههای مختلف مطالعات اسلامی هستند چنان رو به افزایش است که تمایز میان مطالعات اسلامی غربیان و مطالعات اسلامیِ مسلمانان در حال رنگ باختن است. آثار سیدحسین نصر، محمدعلی امیرمعزی، حسین مدرسی طباطبایی، مارتین لینگز، هانری کربن و دیگرانی از این دست، اکنون همهنگام هم جزء میراث اسلامپژوهانهی مسلمانان به حساب میآید (گرچه کربن رسما مسلمان نبود) و هم جزء آثار اسلامپژوهی آکادمیک غربی.
حاصل کلام اینکه به نظر من یک طلبه باید اولویت پژوهشی-تحصیلی خود را بر روی قرآن و کلام (و نه فقه و اصول) قرار دهد و در این راه با تمام مهارتهای زبان عربی آشنا شود و در این میان با دستکم مهارت قرائت و درک مطلبِ یکی از زبانهای اصلی اروپایی نیز به خوبی آشنا شود.
امید و باور دارم که طلاب متخصص در قرآن و کلام و زبانآگاه و زمانشناس میتوانند پاسخی درخور به چالشهای رنگارنگ فراروی مسلمان زیستن در جهان معاصر فراهم آورند.
توضیح: این متن پیش از این در «سایت صدانت» منتشر شده است. مطلب اصلی را «اینجا»میتوانید بیابید. ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در منابع اصلی هم ببینید، گاهی تفاوت هایی در عکس و لینک های افزوده وجود دارد.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…