ژاک اتلی (Jacques Attali)، اقتصاددان و نظریهپرداز اجتماعی پُر نفوذ در اتحادیهء اروپا که سالها سمتهای مشاور ریاستجمهوری فرانسه و مدیریت عامل «بانک اروپایی بازسازی و توسعه» را بر عهده داشت، در جمعی از تُجار یهودی فرانسه حکایت طنزی را نقل میکند که به خوبی بیانگر تفکری است که امروز بر فضای سیاسی و اقتصادی جهان حاکم است؛
او میگوید که روزی یک تاجر یهودی به اسم «موشه» به یک تاجر مسیحی به اسم «کریستیان» زنگ میزند و به او میگوید: میخواهم لطف بزرگی در حقت بکنم؛ یک محمولهء «شلوار جین» با قیمیت بسیار مناسب (فقط ۴۹ دلار) دارم که میخواهم برایت بفرستم تا تو هم بفروشی و سود بالایی ببری. کریستیان با شنیدن قیمت شلوارها بسیار خوشحال میشود و یک محموله کامل به موشه سفارش میدهد. روز بعد٬ کریستیان با عصبانیت به موشه زنگ میزند و میگوید « تو سر من کلاه گذاشتی!» موشه میپرسد «چرا؟ مگر من چه کار کردم؟!»، کریستیان میگوید «شلوار جینهایی که دیروز به من فروختی فقط یک پا دارند و اصلاً قابل پوشیدن نیستند!» موشه میگوید «پس تو اصلاْ از تجارت هیچ چیزی نفهیدی! این شلوارها برای پوشیدن نیستند، برای خرید و فروش هستند. آنها را از یک دست میخرند و از دست دیگر میفروشند!»
این تفکر مبنای «اقتصاد بانکی» است که امروز بخش عظیمی از اقتصاد جهان بر آن استوار است. اقتصادی که در آن داد و ستدهای تجاری به جای اینکه بر مبنای «ارزش واقعی» کالاها باشد بر اساس ارزشگذاریهای مصنوعی، پیشبینیها و گمانهزنیهای انتزاعی و سودجویی در دست به دست گشتن کالا در بین واسطهها صورت میگیرد. این روند «حباب»های اقتصادی را شکل میدهد که نهایتاً – با افزایش تدریجی فاصله بین ارزش واقعی و ارزش مصنوعی کالا – در دست آخرین خریدار (تئوری «احمق بزرگتر») میترکد.
امروز در کنار «حباب اقتصادی» پدیدهء دیگری نیز وجود دارد که شاید بتوان آن را «حباب سیاسی» خواند.
در فضای سیاسی امروز بسیاری از جریانها و احزاب و کمپینهای سیاسی که مشغول فعالیت هستند، دقیقاً نقش همان «محمولهء شلوار» در داستان ژاک اتلی را دارند. یعنی ارزش واقعی برنامهها و شعارها و قدرت و ارادهء عمل آنها به مراتب کمتر از حجم پولهایی است که توسط «superpacs»ها یا اهداکنندگان خصوصی یا لابیها و اسپانسرهای خاص به پای آن ها ریخته میشود. آنها مانند کالاهایی هستند که در بین صاحبان اصلی قدرت و سرمایه دست به دست میگردند تا هر کدام از آنها سود خودشان را از آن بردارد.
مثلاً اگر به همایشهای احزاب جمهوریخواه و دموکرات آمریکا در فصل انتخابات بنگریم، نمایش عظیمی از دهها هزار بادکنک و کاغذهای رنگی و صدای بلند موسیقی و سخنرانیهای احساسی و اشک ریختنها و در آغوش کشیدنها و دست زدنها و پا کوبیدنها را میبینیم که «رویا»ی آیندهای بهتر و نوید «تغییرات اساسی» را در دل و ذهن رایدهندگان آمریکایی پرورش میدهد. هر چهار سال یک بار٬ رایدهندهء آمریکایی تصور میکند که «این بار» رای او «مهمترین» و «سرنوشتساز»ترین رای زندگی اوست و این بار دارد برای «بازگرداندن شکوه» به آمریکا (Making America Great again) یا ساختن جامعهای عادلانه و آرمانی پای صندوق میرود. و هر چهار سال این «کالای نوید» و «بستهبندی رویا» در بین «Sheldon Adelson» ها و «JP Morgan» ها و «Golman Sachs» ها دست به دست میگردد و البته این «حباب» سیاسی نیز هر بار اندکی بزرگتر و شکنندهتر میشود.
امروز بسیاری از سازمانهای سیاسی مدافع «حقوق بشر» و جنبشهای قومیتی و کمپینهای سیاسی ایرانی خارج از کشور نیز در همین فضا فعالیت میکنند. آنها به خوبی درک کردهاند که صرفاٌ برای «خرید و فروش» و دست به دست گشتن در میان سرمایهداران عربستان سعودی و قطری و اسرائیلی و آمریکایی ساخته شدهاند و چشماندازی برای رسیدن به اهداف واقعی خاصی ندارند.
مثلاً رهبران «مجاهدین خلق» و حامیان مالی آنها و تمام کسانی که در همایشهای اخیر آنها شرکت کردهاند و عضو این گروه شدهاند، قطعاً به خوبی میدانند که «ارزش واقعی» این گروه به عنوان یک جریان سیاسی به مراتب کمتر از پولهایی است که برای آنها خرج میشود و چشمانداز هرگونه حضور آنها در آیندهء سیاسی ایران بسیار نازکتر از «حبابی» است که از آنها ساختهاند. اما آنها مثل ژاک اتلی منطق این «بیزنس» بزرگ را درک کردهاند و با قواعد آن بازی میکنند.
توضیح: این متن پیش از این در «صفحه فیس بوک علی نصری » منتشر شده است. مطلب اصلی را «اینجا»میتوانید بیابید. ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در منابع اصلی هم ببینید، گاهی تفاوت هایی در عکس و لینک های افزوده وجود دارد.