مد مثال ملموسی از ایده شتاب و شتابگرایی است چون نوعی آوردن امر ساختهشده است در برابر امر دادهشده؛ تأکیدنهادن بر امر نو در مقابل امر کهنه. ولی غیر از این ارتباط محتوایی بین بحث مد و فلسفه و مفهوم چندبُعدی شتابگرایی، ارتباط غیرمستقیمی نیز وجود دارد. شتاب گرایی مفهومی است که تابهحال در مورد آن حتی یک مقاله هم ترجمه و چاپ نشده است ولی مطمئنم که باوجود تلاش برای بازکردن این مفهوم، بنا به فضای رایجی که از فلسفه در ایران داریم شاید بیشترین برخورد با این مفهوم یا مفاهیمی از این دست این باشد که «این هم یک مد جدید فلسفی است» یا «این هم یک مد پاریسی دیگر است». به اینترتیب کل پیچیدگی بحث کنار گذاشته میشود. مد فلسفی اصطلاحی منفی است که برای نوعی نقد یا خواروخفیفشمردن به کار گرفته میشود. سعی من این است که با تأمل روی دو مفهوم فلسفه و مد نشان دهم جمله «این هم یک مد فلسفی است» بیش از آنکه نشانگر تأکید بر جنبه منفی مد باشد و چماق مد را بخواهد بر سر فلسفه بزند، بیانگر خصومت پنهان و کینهتوزی و نفرت واکنشی نسبت به خود فلسفه و خود تفکر است.
معمولا وقتی از مد فلسفی سخن میگوییم به وجه بدنام مد اشاره میکنیم تا رقیب فلسفیمان را از صحنه خارج کنیم یا در یک بحث جدید را ببندیم. ولی مقاومت در برابر طرح یک ایده نو با بهانه مدگرایی نشاندهنده خصومت با خود تفکر است. در سنت فکری خودمان و بهخصوص نزد اهل کلام فلسفه مکروه است. خصومت پنهان با فلسفه با چند مثال تجربی روشنتر میشود. افرادی را میبینیم که بهراحتی فیلسوفی را که خواندن یکی از کتابهای اصلی او بیش از یک سال وقت میبرد در یک خط، در یک مصاحبه، در یک مجله، یا در صفحه اندیشه فلان روزنامه دستبهسرش میکنند با این عنوان که حرفهای او چندان مهم نیست. نمونه دیگر، نوعی وسواس دیوانهوار نسبت به یک چهره خاص است و کنارزدن بقیه بهعنوان مد پاریسی. چهرههایی که افراد به صورت جنونآمیز و وسواسی شیفتهشان میشوند معمولا چهرههای دستدوم هستند. مثلا اگر فرد در سنت عقلگرایی است شیفته کانت نمیشود شیفته ارنست کاسیرر میشود و میگوید هر چیزی در جهان به غیر از کاسیرر مد است. ریشه هردو این برخوردها برمیگردد به چیزی که موتور خصومت نسبت به تفکر فلسفی است: قدرت، بهویژه قدرت رسمی که با پرکردن فضا و انباشتن آن اصولا جایی برای تفکر نمیماند. اگر هم جایی بماند، فشار قدرت بهقدری زیاد است که تفکر مچاله و دفرمه میشود و حالت جنونآمیز وسواسآلود نسبت به یک چهره خاص مییابد.
هر دو مورد، هم بیمعناشدن و غیرجدیشدن تفکر و هم ازفرمافتادن آن ناشی از فضای پر از قدرت است که در آن مردمان کاملا تن سپردهاند به حرکت با سرعتی واحد در یک مسیر ازپیشدادهشده. همین قدرت از طریق ماهوارههای ظاهرا متعلق به دشمن به خورد مردمی داده میشود که حرکت در مسیر عادی زندگی و کار در روز را با نگاهکردن لطیفه در شب خاتمه میدهند. عامل تعیینکننده فلسفه در نقطه شروع آن، در زندگی بنیانگذاران فلسفه همچون سقراط، افلاطون و ارسطو، جدایی و فاصلهگیری از قدرت است. فراموش نکنیم سقراط بهعنوان کسی که جوانان را گمراه میکند و جلو سنتها ایستاده و به حاکمان نه میگوید محکوم به مرگ شد.
حال به رکن دیگر رابطه «مد و فلسفه» نگاهی بیندازیم. والتر بنیامین مد را خیز سبعانه به گذشته تعریف میکند، منتها خیزبرداشتن در فضای قدرت حاکم. ازهمینرو این خیز رهاییبخش نیست ولی او بههرحال مد را هنوز نمونهای از دیالکتیک رستگاری آینده و گذشته میداند که دو وجه دارد: هم میتواند گویای ساختن امر نو باشد و هم به جهت ماندن در فضای قدرت چیزی نباشد بهجز ایدئولوژی تلقین امر کهنه بهجای امر نو یا تکرار امر قدیمی با دادن ظاهر جدید به آن. از اینجاست که مد تبدیل به ایدئولوژی ناب میشود.
مفهوم مد در فرهنگ ما حاوی دوپهلویی و حالت دوارزشی (ambivalence) است. فروید در تحلیل خود از احساس عشق بهخوبی به این دوپهلویی اشاره میکند و معتقد است عشق و نفرت همیشه با هم هستند و بهراحتی بههم تبدیل میشوند. در این مورد با ایهام و دوپهلویی طرف هستیم. این دوپهلویی در مفهوم مد نیز دیده میشود. از یکسو همه خانوادهها حتی غیرسنتیها از اینکه فرزندشان مدل یا طراح مد بشود چندان راضی نیستند، پس مد یک امر منفی و پست و کریه محسوب میشود، اما از سوی دیگر در عطش مصرف محصولات همین مد، در پرستش کیش و آیین برندسازی به نظر نمیرسد هیچ ملتی به پای ایران برسد. افزایش فروشگاههای زنجیرهای ٢٠ طبقهای در گوشهوکنار تهران نشاندهنده همین ولع مد است. پس آنسوی نفرت از مد، عشق به مد نهفته است. نمونه سیاسی آن را میتوان در عشق و نفرت همزمان به و از آمریکا دید. آمریکا ابژه منفور تلقی میشود ولی بعید نیست بیشترین شرکتکننده قرعهکشی در لاتاری گرینکارت در کل دنیا ایرانیها باشند. میتوان گفت علاقهمندی فردی به رؤیای آمریکایی در هیچ فرهنگی به اندازه فرهنگ ما قوی نیست.
دوپهلویی موجود در مفهوم مد اجازه میدهد خصومت نسبت به فلسفه و نفرت شاید ناخودآگاه از هرگونه تفکر و فلسفه پوشانده شود؛ امری که تحت لوای مخالفت با فلسفه غربی و امر خارجی پنهان میشود، انگار ما فقط با مد فلسفی بد هستیم و نه با دیگر مدها. سالها پیش اشاره کردم تفکر در ایران یعنی ترجمه. هنوز به این نظر معتقدم ولی منظور از آن، ترجمه ساده از انگلیسی یا ژاپنی به فارسی نیست بلکه استعاره ترجمه را باید در زمینههای گوناگون در نظر گرفت. متأسفانه در جریان بسط و تحول این ایده و بعد در جریان تاریخ خودمان تأکید بر ترجمه یک متن خارجی به فارسی بود که روزبهروز از کیفیت آن کاسته شد و ترجمههای غلط و عجیبوغریب بهخصوص از نظریهها با عشق شتابگرایانه پرومتهای روانه بازار شد. مترجمان و ناشران بهعوض اینکه بکوشند اعتبار خود را از کار و زحمت در زمان بگیرند با سرعت و با اولویت نامها و اسامی میکوشند فوری و بیزحمت مدارج ترقی را طی کنند. منتها مقایسه تفکر و ترجمه نشان میدهد که تفکر عقب است. مثلا نقد شتابگرایی و کتاب بنجامین نویز هم در فضای خارج از ایران نوشته شده است اما در اینجا ما صرفا توانستیم مقدماتی کلی را در زمان محدود مطرح کنیم. این فاصله زمانی اجازه میدهد که بیرونی و خارجیبودن بهانهای باشد برای کوبیدن تفکر فلسفی. پس پشت این تخطئه فلسفه همچنان به شکل ایدئولوژیک از دل نیازهای قدرت برمیخیزد.
نکته پایانی. حتی اگر به همین ترجمههای مغلوط بنگریم، درمییابیم فلسفه حداقل نیازمند خواندن یک متن یا یادگیری یک زبان خارجی ولو نصفهنیمه است. با همه توهمهایی که ممکن است افراد نسبت به خودشان داشته باشند باز هم در مقایسه با زحمت و کار انجامشده در فضای روشنفکری ایران دستیابی محدودی به شهرت وجود دارد. شهرتی که در مقابل زحمت ترجمه به دست میآورید چیزی است غیرقابل مقایسه با آنچه نسل من تجربه میکرد. چون تعداد مترجمان از تعداد خوانندهها بیشتر شده است. ولی همین شرایط را مقایسه کنید با شتابی که ما در دلقکبازی میبینیم؛ رسیدن به شهرت از طریق دلقکبازی در همه ابعاد. هنوز هم که هنوز است میتوان یک فیلم دیگر راجع به یکسری روستایی و یکسری بچه ساخت و با آن به شهرت جهانی رسید. هنوز که هنوز است با دو تا نمایشگاه گذاشتن میتوان فروش میلیونی کرد… . در مقایسه با چنین وضعیتی باز هم باید گفت دستمریزاد به آنهایی که با فلسفه کار میکنند یا حتی همین ترجمههای غلط را درمیآورند چون در مقایسه با بازار آشفته خارج از ایران که به نیازهایی متصل است در ایران با توجه به اینکه از دیگ بنیامین یا بدیو یا هگل بخاری بلند نمیشود برای فضای قدرت نمیتوان طرفی از دل این زحمات فلسفی بست.
پشت بازی مد فلسفی کینتوزی به کل فلسفه خوابیده و آن کینتوزی نیز به انباشتهشدن فضا از قدرت وصل است. من خود اصطلاح مد فلسفی یا مد پاریسی را چند بار اینجا و آنجا استفاده کردهام و الان با توجه به حکومت دلقکها بر جهان در همه ابعاد مجبورم خیلی زیاد عذر بخواهم از پاریس، هم از مد عذر میخواهم و خیلی بیشتر از آن از فلسفه عذر میخواهم که این اصطلاح را استفاده کردم.
توضیح: این نوشته پیش از این در «روزنامه شرق» منتشر شده است. مطلب اصلی را «اینجا»میتوانید بیابید. ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در منابع اصلی هم ببینید، گاهی تفاوت هایی در عکس و لینک های افزوده وجود دارد.