Categories: اندیشه

آیا کشتار بنی قریظه می‌تواند درست باشد؟

جستارهایی در تاریخ هفتادسال نخست اسلام ـ قسمت یازدهم

 

برخورد با یهودیان چرا و چگونه آغاز شد؟

پس از پایان موفقیت‌آمیز جنگ پیامبر و مسلمانان با سپاه بی مانند و بی سابقه احزاب (معروف به جنگ خندق در سال پنجم)، سحرگاه ۲۴ ذیقعده پیامبر و مسلمانان به شهر باز آمدند و سلاح خویش بر زمین نهادند.

طبق روایات، هنگام ظهور وحی به حضرت رسول فرمان داده شد که بی‌درنگ به سراغ بنی قریظه رود. پیامبر نیز اعلام حرکت داد و فرمود نماز عصر را در بنی قریظه می‌خوانیم. بدین ترتیب واقعه بنی قریظه که بعدها آوازه در تاریخ افکند، آغاز شد. پیامبر پرچم را به دست علی داد و او را از جلو فرستاد. سپاه محمد دژ بنی قریظه را به محاصره گرفت. محاصره ۲۵ روز به درازا کشید. حُییّ بن اخطب بزرگ بنی نضیر نیز به عنوان وفای به عهد هم‌پیمانی نزد آنان آمد و در میان هم‌کیشانش قرار گرفت. در این مدت جنگ مستقیمی رخ نداد و غالبا ناسزاگویی از سوی یهودیان و سنگ‌پرانی و تیراندازی پراکنده از دو سوی در جریان بود. بنی قریظه از سوی متحدان دیرین خود یعنی قبیله اوس چشم یاری داشتند ولی آنان با این استدلال که با آمدن اسلام همه چیز تغییر کرده، تن زدند. زمانی که محاصره طولانی و دشوار شد کعب، بزرگ این طایفه، به یهودیان گفت سه پیشنهاد دارم. یکی این که به محمد ایمان بیاوریم و در امان بمانیم، که مقبول نیفتاد. دوم این که کودکان و زنانمان را بکشیم تا بی پروا با محمد نبرد کنیم که باز پذیرفته نشد. سوم این که همین امشب بر محمد حمله بریم، که گفته شد شنبه است و ما چنین نمی‌کنیم. یهودیان پیشنهاد کردند با آنان مانند بنی نضیر رفتار شود ولی مقبول نیفتاد چرا که محمد خواهان تسلیم بی قید و شرط آنان بود. سرانجام یهودیان تسلیم شدند؛ اما هنوز تکلیف آنان روشن نبود. در آغاز یکی از اصحاب پیامبر به نام ابولبابه به پیشنهاد بنی قریظه پادرمیانی کرد اما به دلیل اشتباهی که مرتکب شد خودخواسته از گردونه گفت‌وگو خارج شد.

در نهایت اوسیان به پیامبر گفتند ما با اینان هم‌پیمان بوده‌ایم، آنان را به ما واگذار تا در حق‌شان داوری کنیم. نیز نقل است که اینان گفتند در حق ایشان همان کنید که در حق هم‌پیمانان خزرجیان کردید که اشارتی به یهودیان بنی قینقاع بود. پیامبر فرمود: آیا دوست ندارید مردی از میان شما درباره آنان حکم کند؟ گفتند چرا. پس از آن که بنی قریظه نیز موافقت خود را اعلام کردند، پیامبر گفت: سعدبن مُعاذ باشد. به یک روایت، ساکنان قلعه گفتند ما فقط به فرمان سعدبن معاذ فرود می‌آییم و پیامبر نیز قبول کرد و داوری در حق آنان را به سعد سپرد. سعد را که در خانه بیمار بود، آوردند. سعد نخست از بنی قریظه پیمان خواست تا هر حکمی که او کرد، بپذیرند و آن‌گاه به عنوان داور مرضی­الطرفین حکم کرد که مردان‌شان کشته و مالشان تقسیم و زنان و فرزندانشان اسیر شوند. روز بعد حکم قتل در مورد مردان که ۶۰۰ یا ۷۰۰ نفر بودند اجرا شد. گودالی در بازار مدینه حفر کرده و قربانیان را گردن زده و در گودال می‌انداختند. گویا فقط نوجوانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، مصون ماند. البته شماری نیز به توصیه و وساطت برخی نزدیکان پیامبر با تمام اموال و خانواده‌شان بخشوده شدند. زنی نیز به قصاص قتل یکی از مسلمانان که با پرتاب سنگی از فراز بارو به قتل رسیده بود، کشته شد. البته برخی نیز با اسلام گزیدن از مرگ رها شدند.

غنایم نیز که به گفته‌ای ۱۵۰۰ شمشیر، ۳۰۰ زره و ۲۰۰۰ نیزه و ۵۰۰ سپر بود؛ تقسیم شد. پیامبر ریحانه یکی از زنان را برای خود برگزید و به او پیشنهاد کرد تا او را آزاد کند و آن‌گاه وی را به عقد خود درآورد؛ ولی او گفت ترجیح می دهد همچنان کنیز باشد. او اسلام نیاورد و از این رو پیامبر نیز از او دوری می‌گزید. البته بعدها ریحانه ایمان آورد و از همسران محمد شد.

با نابودی بنی قریظه، عاملان اصلی لشکرکشی قریش و غطفان به مدینه (به ویژه حذف کعب و حُییّ بن اخطب) تا حدودی مدینه از توطئه یهودیان آسود.[۱]

آیا کشتار مردان بنی قریظه می‌تواند درست باشد؟

در باره ماجرای مجازات یهودیان بنی قریظه از دیرباز بحث و مناقشه فراوان بوده و به ویژه در سالیان اخیر بیش از پیش جدی شده است. چنین عقوبتی از منظر انسانی و اخلاقی و حتی حقوقی مورد سئوال واقع شده و شماری این کشتار را ناروا و نادرست می‌شمارند و از این منظر اسلام و نبی اسلام را مورد نقد و ایراد قرار می‌دهند.

پرسش و در واقع ابهام اصلی در چگونگی و چرایی رخداد آن و به ویژه گردن زدن چند صد تن در یک روز در بازار شهر مدینه است. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ اصولا چنین رخدادی با معیارهای اسلامی سازگار است؟ و یا درست‌تر، آیا چنین قساوتی با ارزش‌های مقبول انسانی حتی در همان روزگار مقبول و قابل دفاع است؟ خیانت بنی قریظه و پیمان‌شکنی درست اما گردن زدن تمام مردان یک قبیله بزرگ که در هرحال در قلمرو جامعه اسلامی و فرمانروایی محمد می‌زیستند، می‌تواند بر اساس قاعده حقوقی و دینی «تناسب جرم و مجازات» قابل دفاع باشد؟ به هرحال چنین اقدامی چنان سترگ و موحش است که به سادگی نمی‌توان از کنارش گذشت. به ویژه که از گذشته، شماری از یهودیان در جدال با اسلام، از این رخداد بسیار استفاده کرده و از آن حربه‌ای برای دشمنی و تبلیغ ضد اسلام و مسلمانان ساخته‌اند.

در این ارتباط نخست به چند نکته اشاره می‌کنم و آن‌گاه متن مقاله‌ای را عینا می‌آورم تا مجموعه این‌ها پرتوی بر چگونگی و چرایی رخداد مهم و پر مناقشه بیافکند. چنان که می‌دانیم امروز از فراز چهارده قرن نمی‌توانیم به درستی تمام زوایای حادثه و واقعه‌ای را ببینیم و به تمام واقعیت‌ها پی ببریم، ولی برای فهم دقیق‌تر رخدادهای کهن می‌توانیم در حد میسور تلاش کنیم.

در ارتباط با ماجرای بنی قریظه چند نکته قابل تأمل است.

نکته نخست، نقش سعد بن معاذ است. وفق منابع موجود (از جمله مغازی واقدی[۲])، سعد از بنی قریظه خرسند نبوده و حتی وفق خبری در واقدی، او در آرزوی نابودی این قوم بوده است. این در حالی است که او مانند دیگر قبلیه‌اش (اوس) از هم‌پیمانان و دوستان قدیم بنی قریظه بوده و به همین دلیل اوسیان در آغاز برای نجات هم‌پیمانان کهن خود تلاش کردند. دقیقا دانسته نیست دلیل و یا دلایل این خشم و ناخرسندی سعد بن معاذ از بنی قریظه چه بوده است. نکته‌ای بس مهم‌تر این است که آیا پیامبر از اندیشه‌ی ضد قرظی سعد آگاه بوده است؟ رودنسون برای تأیید نظریه‌اش در مقصر بودن محمد به همین نظر انتقام‌جویانه سعد بن معاذ اشاره می‌کند و می‌افزاید «بعید به نظر می‌رسد که محمد از احساسات انتقام‌جویانه‌ای که سعد بن معاذ داشت بی خبر بوده باشد».[۳] در هرحال پرسش مهم این است که آیا دشمنی نهان[۴] در چنان حکمی نقش داسته است؟ امروز پاسخ‌هایی قانع‌کننده برای این پرسش‌ها در دست نیست ولی هرچه هست، حکمیت سعد مورد تأیید دو سوی منازعه بود؛ هرچند که فرجام آن بسیار خشن و یک‌سره به زیان بنی قریظه تمام شد.

نکته دوم این است که بسیار محتمل است که سعد بر اساس احکام دینی یهود چنین حکم خشنی داده باشد چرا که چنین حکمی با حکم مشابه مذهبی یهودیان منطبق است. به ویژه سابقه هم دارد که بارها زمانی که برخی یهودیان برای قضاوت نزد نبی اسلامی می‌آمدند، بر اساس تورات و یا قواعد یهودی داوری کرده و حکم صادر می‌کرد.

در تورات (سفر تثنیه) باب بیستم، آیات ۱۰ تا ۱۶ چنین آمده است: «چون بر شهری نزدیک آیی تا با آن جنگ نمایی آن را برای صلح ندا کن و اگر تو را جواب صلح بدهد و دروازه‌ها را برای تو گشاید آن‌گاه تمامی قومی که در آن یافت شوند به تو جزیه دهند و تو را خدمت نمایند و اگر با تو صلح نکرده با تو جنگ نمایند پس آن را محاصره کن، و چون یهوه خدایت آن را به دست تو بسپارد جمیع ذکورانش را به دم شمشیر بکش، لیکن زنان و اطفال و بهایم و آن‌چه در شهر باشد یعنی تمامی غنیمتش را برای خود به تاراج ببر و غنایم دشمنان خود را که یهوه خدایت به تو دهد بخور، به همه شهر‌هایی که از تو بسیار دورند که از شهرهای این امت‌ها نباشد چنین رفتار نما، اما از شهرهای این امت‌هایی که یهوه خدایت تو را به مالکیت می‌دهد هیچ ذی نفس را زنده مگذار».

به هر تقدیر هم روال حقوقی زمانه در مورد یهودیان بنی قریظه طی شده بود و هم به هرحال چنان عقوبتی با احکام شرعی دین یهود و کتاب مقدس‌شان منطبق بود. چنان که گفته شد، پس از پایان جنگ احزاب، پیامبر با سپاه خود قلعه بنی­قریظه را محاصره کرد و آنان را به جرم پیمان‌شکنی و هم‌دستی با مشرکان قریش و تصمیم به حمله به مسلمانان از داخل، محارب شناخت و از آنان خواست که تسلیم شوند. اما آنها نه تنها تسلیم نشدند که قصد مقاومت کردند و حتی تصمیم گرفتند که پیامبر را ترور کنند. سرانجام سعد بن معاذ به عنوان داور نهایی تعیین شد و حکم کرد مردان‌شان کشته شوند و اموال‌شان مصادره شود. بنا بر این از نظر حقوقی اشکالی دیده نمی‌شود.

جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام

قسمت دهم

قسمت نهم

قسمت هشتم

قسمت هفتم

قسمت ششم

قسمت پنجم

قسمت چهارم 

قسمت سوم 

قسمت دوم

قسمت اول

نکته سوم در مورد تعداد کشته‌شدگان بنی قریظه است که سخت محل اختلاف است و مهم‌ترین نکته (نکته مورد ایراد و مناقشه) همین است.

وفق گزارش تحقیقی جعفر العاملی در مورد شمار مقتولین، مانند موارد دیگر مرتبط با این حادثه، اختلاف روایت بسیار است. در برخی گزارش‌ها تعداد کشته‌شدگان را فقط ده نفر گفته‌اند. گاه نیز سخن از صدها تن است و رقم دقیق مشخص نیست. در بعضی روایت‌ها گفته شده شمار آنان هفتصد بوده که چهارصد و پنجاه نفر به قتل آمدند. به هر حال شمار کشته‌شدگان بنی قریظه را از چهارصد و پنجاه تا هزار نفر گفته‌اند. از این رو به گفته همین محقق، برخی شرق‌شناسان (از جمله مونتگمری وات در کتاب «محمد در مکه») خاطیان بنی قریظه را مستوجب چنین مجازاتی نمی‌دانند.[۵]

خانم کارن آرمسترانگ نیز به رغم این که خوانشی تحقیقی و هم‌دلانه با سیره نبوی و شخصیت پیامبر اسلام دارد، برخورد پیامبر با بنی قریظه را غیر موجه می‌داند و مدعی است این تصمیم بر خلاف منش صلح‌طلبانه محمد بود؛ منش و روشی که محمد در تحقق آن می‌کوشید. به گفته وی: «تراژدی بنی قریظه چه بسا اقتضای اعراب زمان بود، ولی در زمان ما قابل قبول نیست. این نقیض و خلاف همان چیزی است که محمد قصد انجام آن را داشت. هدف اصلی او پایان دادن به خشونت جاهلی بود؛ اما اکنون مانند یکی از بزرگان و رؤسا و بزرگان معمولی عرب رفتار می‌کرد … او بایستی متوجه شده باشد که راه دیگری برای پایان بخشیدن به درگیری‌ها لازم است».[۶]

ماکسیم رودنسون نیز با اذعان به این که «داوری در مورد کشتار بنی قریظه کار آسانی نیست» می‌گوید «با این حال، توجه متن در تبرئه محمد نشان می‌دهد که باید احساساتی برانگیخته شده باشد». او می‌افزاید «البته جزئیاتی از خود همین متون نشان می‌دهد که مشکل می‌شود پذیرفت پیامبر بی تقصیر بوده است». اما داوری نهایی این محقق چنین است: «این کشتار از نقطه نظر صرف سیاسی، حرکتی عمیقا عاقلانه بود. بنی قریظه یک تهدید دایمی و همیشگی در مدینه به شمار می‌رفتند. اگر اجازه می‌یافتند که از مدینه خارج شوند، به مراتب قوی‌تر در فضای ضدیت با مسلمان‌ها در خیبر به توطئه‌چینی می‌پرداختند. این تنها مردگان هستند که دیگر بر نمی‌گردند. علاوه بر این، کشتار بنی قریظه به ارعاب و انفعال دشمن کمک می‌کرد. به بیان سیاسی، راه حلی که انتخاب شد، به صورت انکارناپذیری بهترین بود». وی در نهایت می‌افزاید «سیاستمداران به خاطر بی توجهی به حقوق بشر بدنام هستند، مگر مواقعی که حقوق بشر به عنوان فاکتورهای سیاسی مطرح شده و یا مواقعی که آنها گزینه دیگری ندارند».[۷]

گفتن ندارد نویسندگانی چون رودنسون و آرمسترانگ به روایت مشهور در باب گردن زدن انبوه مردان جنگجوی بنی قریظه اعتماد کرده و آنگاه لب به انتقاد گشوده و یا مانند عموم محققان مسلمان در مقام توجیه و توضیح برآمده‌اند اما سخن ما این است که چنان حادثه‌ای نمی‌تواند رخ داده باشد. به ظن قوی در این ماجرا حداکثر چند نفر مجازات شده‌اند و از چند آیه قرآن نیز در باره بنی قریظه جز این استفاده نمی‌شود. شاید در همان رقم ده نفر که در برخی منابع آمده، راست باشد.

اما در پاسخ به پرسش از انگیزه‌های عددسازی در باره قربانیان بنی قریظه می‌توان گفت به احتمال بسیار زیاد از دو سو مبالغه شده است. از یک سو مسلمانان بعدی برای این که شجاعت و قاطعیت اسلامی‌شان را ـ آن هم در برابر یهودیانی که همواره با آنان در تخالف و دشمنی بودند ـ نشان داده و در واقع اقتدارشان را به رخ رقیبان کشیده باشند و از سوی دیگر، یهودیانی نیز که در اقلیت و احیانا آزار و محدودیت بودند، برای این که مظلومیت خود و شقاوت رقیب را به نمایش بگذارند، دست به چنین عددسازی شگفتی زده‌اند. این نوع گزافه‌گویی و عددسازی را ما در تاریخ قرن نخست و فتوحات به روشنی می‌بینیم. چنان که به طور مشخص این گزافه‌گویی‌ها را در باب فتح ایران و جنگ‌های جمل و نهروان و صفین می‌بینیم.

برای تثبیت مدعای نادرست بودن قتل حدود هفتصد نفر در ماجرای بنی قریظه می‌توانم بیش از این استدلال کنم (به ویژه در باب تناقضات چنین روایتی با مسلمات اسلامی) ولی از آن‌جا که مقاله پیوست از جهت استدلال و قوت کامل است و حاوی استدلال‌های ناگفته من هم هست، از آن در می‌گذرم و از خوانندگان می‌خواهم که مقاله را به عنوان ادامه گفتارم لحاظ کنید. از خوانندگان بصیر و حق‌طلب می‌خواهم در مضامین این نوشتار دقت و تأمل کنند.

در مقاله پیوست حدود نیم قرن پیش در لندن پژوهشگری به نام و. ن. عرفات با تکیه بر نقد تاریخی و بررسی اسناد موجود و به ویژه با توجه به قواعد و معیارهای شریعت اسلام به شکل قانع‌کننده‌ای نشان داده است که حداقل چنان کشتار سهمگینی نمی‌تواند رخ داده باشد.

پیش از ارجاع به مقاله لازم است که دو  نکته را به یاد بیاورم.

اولین نکته آن است که این مقاله با عنوان «نگاهی نو بر ماجرای بنی قریظه و یهودیان مدینه» به قلم و.ن. عرفات به زبانی انگلیسی در این منبع چاپ و منتشر شده است: « Journal of the Royal Asiatic

Society of Great Britain and Ireland, (1976), pp. 100-107. ترجمه این مقاله به دست خانم گیسو باقری نیا انجام شده است با سپاس از ایشان.

نکته دیگر این است که پانوشت‌های مقاله با توجه به ملاحظاتی، از جمله آنها احتراز از طولانی شدن بیش از پیش این جستار، حذف شده است. با این حال با توجه به نقل منبع مقاله، علاقه‌مندان زبان‌دان طبعا در صورت نیاز می‌توانند به منبع اصلی مراجعه کنند.

 پیوست

نگاهی نو بر ماجرای بنی قریظه و یهودیان مدینه

برهمگان معلوم است که در زمان ظهور اسلام، سه قبیله یهودی در یثرب (مدینه) زندگی می‌کردند. همچنین چند آبادی یهودی‌نشین کمی دورتر از شهر، در شمال وجود داشت که خیبر و فدک مهم‌ترین آن‌ها بود. این موضوع عموماً پذیرفته شده است که در آغاز، حضرت محمد امیدوار بودند که یهودیان یثرب به عنوان پیروان یک دین الهی، نسبت به اسلام به مثابه یک دین توحیدی جدید، هم‌دلی نشان دهند. لیکن به محض این‌که این قبایل دریافتند که اسلام به طور جدی در حال تثبیت شدن و قدرت گرفتن است، برخورد خصمانه فعالی در پیش گرفتند. این درگیری‌ها در نهایت به محو کامل جوامع یهودی یاد شده از محدوده‌ی عربستان انجامید.

سیره‌نویسان پیامبر و سپس تاریخ‌نگاران گفته‌اند که قبیله یهودی بنی­قینقاع و پس از آن بنی­نضیر، مسلمانان را تحریک کردند، سپس محاصره شدند و سرانجام به تسلیم رضایت دادند و اجازه یافتند با همه اموال منقول خود از آن منطقه خارج شوند. اندکی بعد خیبر و فدک تخلیه شد.

به نقل از ابن­اسحاق در [کتاب] سیره، بنی­قریظه، سومین قبیله یهودی، از قریشیان و متحدان­شان که برای ریشه‌‌کن کردن اسلام دست به حمله‌ی ناموفقی به مدینه [یعنی جنگ خندق] زده بودند، جانب‌داری کردند. این جدی‌ترین حمله علیه اسلام بود که شکست خورد. سپس بنی­قریظه نیز توسط پیامبر محاصره شدند و همانند بنی نضیر، آنها نیز سرانجام تسلیم شدند. اما برخلاف بنی­نضیر، [از سوی پیامبر داوری درباره قریظه] به حکمیت سعدبن‌معاذه از قبیله اوس که متحد بنی­قریظه بود، ارجاع داده شدند. رأی او بر این قرار گرفت که مردان بالغ کشته شوند و زنان و کودکان به بردگی بروند. در نتیجه خندق‌هایی در بازار مدینه کنده شد و مردان بنی­قریظه را گروه گروه به میدان آورده و گردن زدند. شمار کشته‌شدگان از ۴۰۰ تا ۹۰۰ تن تخمین زده می‌شوند.

درتحقیق موشکافانه‌تر جزئیات ماجرای بنی­قریظه، می‌توان ایراداتی برآن وارد دانست. می‌توان اثبات کرد که اصرار بر کشتن بی‌رحمانه‌ی ۶۰۰ یا ۹۰۰ مرد بنی‌قریظه نمی‌تواند حقیقت داشته باشد، و این یک روایت ساختگی است که بعدها پا گرفت و منبع آن به اخبار و احادیث یهودی باز می‌گردد. درواقع منبع جزئیات این واقعه را می‌توان با شباهت بی‌نظیر و تعجب برانگیزی در وقایع اولیه‌ی تاریخ یهود یافت.

اکنون منابع عربی و سهم راویان یهودی دراین ماجرا بررسی و اعتبار جزئیات آن ارزیابی می‌شود، همچنین نمونه وقایع اصلی و مشابه آن در تاریخ اولیه‌ی یهود را دقیقاً معلوم خواهیم کرد.

اولین اثری که در آن به این واقعه اشاره شده است و در دسترس ماست، دارای جزئیات گسترده است. این اثر [کتاب] سیره ابن اسحاق است که زندگی‌نامه پیامبراست. این متن حاوی طولانی‌ترین شرح و نیز دارای بیشترین ارجاع [درباره این ماجرا] است. مورخان بعدی ازآن برداشت کردند و دربسیاری موارد به آن متکی بودند. [درخورتوجه این که] ابن اسحاق در سال ۱۵۱ هجری فوت کرد. یعنی ۱۴۵ سال پس از واقعه‌ی مورد سؤال. تاریخ نویسان بعدی، صرفاً روایت و برداشت او را از این ماجرا را پذیرفته‌اند و کم و بیش با حذف جزئیات و با اغماض، بر مبنای فهرست نامعین راویان او نقل کردند. ایشان عموماً ماجرا را خلاصه کردند، گویی این ماجرا یک حادثه عادی بود که باید آن را [ فقط] گزارش می‌کردند. در بیشتر موارد توجه آنها به این موضوع، به همین حد بسنده می‌شد. بعضی از مورخان تأکید می‌کردند که خود [از روایت‌ها] اقناع نشده‌اند. اما حاضر نبودند [درباره این ماجرا] زحمت بیشتری به خود بدهند. ابن­حجر، یکی از ناقلان حدیث، این داستان و ماجرا‌های مربوط را به عنوان « فلسفه‌های عجیب» رد می‌کند. مالک، یکی فقهای معاصر ابن­اسحاق، صریحاً وی را به دلیل روایت این داستان « دورغگو» و« شیاد » خواند. باید به یاد داشت که مورخان و نگارندگان زندگی پیامبر قواعد صلب و سخت سنت گرایان [درذکر روایات] را رعایت نکرده‌اند. این مورخان زنجیره‌ی راویان را ذکر نکردند، راویانی که هر یک می‌باید به  عنوان افراد قابل اعتماد تأیید شوند. لازم است راویان افرادی باشند که مطمئناً و یا احتمالاً هر واقعه‌ای را مستقیماً و یا از طریق منبع خبری مربوط روایت کنند. بررسی جزئیات زندگی پیامبر و وقایع تاریخ آغازین [اسلام]، نسبت به بررسی سنت پیامبرو [بررسی مباحث] فقه، بسیارکمترموشکافانه بود. مسلماً روایت ابن اسحاق از محاصره مدینه و شکست بنی‌قریظه، از روی نقل­قول‌‌های افرادی گوناگون درکنارهم چیده شده است. ابن اسحاق نام‌های این افراد را ذکر کرده است. درمیان این افراد نوادگان مسلمان یهودیان بنی‌قریظه هم وجود دارد.

کافیست همه این منابع نامطمئن و با فاصله زمانی را در برابر تنها منبع کاملا موثق وهم عصر با واقعه، یعنی قرآن قرار داد. مرجع آن نیز سوره ۳۳ آیه ۲۶ است که به اجمال چنین است: « کسانی از اهل کتاب را که از آنان [قریشیان] پشتیبانی کردند، از برج و باروهای‌شان فرو آورد و در دلشان هراس افکند، چندانکه گروهی از ایشان را کشتید و گروهی را به اسارت گرفتید.» دراین آیه اشاره‌ای به تعداد [کشته‌گان] نشده است.

ابن اسحاق در تشریح فصل مربوط به محاصره‌ی مدینه، منابع اصلی خود را برشمرد. منابع اصلی از نزدیکان و خانواه‌ی آل زبیر [این خانواده از خانواده ای یهودی بنی قریظه بوذنذ] و دیگرانی بودند که او« به آنها گمان بد نمی‌برد». آن‌‌‌ها بخشی از ماجرا را به نقل ازعبدالله بن کعب‌ بن مالک، الزهری، عاصم بن عمربن­خطاب، عبداله بن ابی بکر، محمد بن‌کعب از قریظه و « سایر افراد اهل دانش» اظهار می‌کنند. آنچنان که ابن اسحاق می‌نویسد، هریک ازاین افراد در نقل ماجرا موثر بودند. در واقع روایت ابن اسحاق، گردآوری و درکنارهم چیدن مجموع این شروح است. در مرحله بعد ابن اسحاق به نقل ازیکی دیگراز نوادگان قریظه به نام عطیه می‌پردازد. وی از واقعه مذکور جان سالم به در برده و نواده زبیربن بطا، ازاعظای با نفوذ قبیله قریظه بود. وی این روایت را به تصویر می‌کشد. واقعه با شرح تلاش‌‌های رهبران یاد شده‌ی یهود در سازماندهی جبهه‌ی نیروهای مهاجم برعلیه اسلام آغاز می‌شود. رهبرانی که از آنها نام برده می‌شود عبارتند از سه تن از بنی نضیر و دو تن از قبیله وائل- یکی از قبایل یهود- و همراه با برخی از مردان قبایل یهود که نامی از آنها برده نشده است. این گروه قبایل بدوی همسایه چون قطفان، مره، فزاره، سلیم و اشجع را راضی کردند تا مسلح شوند سپس به مکه رفتند و در همراه کردن قریشیان نیز توفیق یافتند. با نیروهایی که به این ترتیب گردهم آوردند مدینه را محاصره  کردند. یکی از رهبران بنی­نضیر، حیی بن اخطب عملاً خود را به سومین قبیله یهودی، یعنی بنی­قریظه، که هنوز در مدینه زندگی می‌کردند تحمیل کرد و برخلاف رهبر قبیله کعب­بن­اسد، آنها را قانع کرد که عهد خود را با پیامبر را بشکنند. یهودیان به عنوان یک قاطعیت تلقین شده، امید داشتند که مسلمانان تاب ایستادگی در برابر نیروهای متحد مهاجم را ندارند و بنی­قریظه و دیگر یهودیان به عنوان قبایل مستقل برآنان توفق خواهند یافت. اما محاصره مدینه شکست خورد و قبایل یهودی به دلیل ایفای نقش خود درکل این عملیات، متحمل صدمات زیادی شدند.

موضع علما و مورخان درقبال روایت ابن اسحاق ازماجرای بنی قریظه، بی‌توجهی وگاه توام با تردید و نامعین بوده است. حداقل دردو مورد مهم، علما به محکوم کردن و یا رد مطلق آن روایت پرداخته‌اند.

برخورد بی‌توجهانه، یعنی پذیرفتن زندگی‌نامه پیامبر و داستان‌های عملیات جنگی او به همان صورتی که از نسل‌های پیشین به ایشان رسیده بود. این موضوع به دور از روش کار گردآورندگان احادیث وفقها بود، روشی که مبتنی بردقت موشکافانه و به کارگیری ملاک‌های نقادانه [درقبال روایات] بوده است. بنابراین ضرورتی برای بررسی اعتبار راویانی که در کار انتقال یا ثبت بخش‌هایی از داستان زندگی پیامبر بودند، دیده نشد، نیازی برای ارائه زنجیره‌ی متصل راویان یا حتی اعلام اسامی آنها به هیچ وجه احساس نشد.

این مطلب در سیره‌ی ابن­اسحاق آشکار است. حال آنکه، ناقلان قابل اعتماد و سلسله متصل حدیث در موضوع حقوق و قوانین ضرور بود. به همین دلیل است که مالک به عنوان فقیه هیچ ارزشی برای روایت ابن اسحاق قایل نبود.

درنتیجه، می‌توان دریافت که تاریخ نگاران بعدی، حتی مفسران، یا کلمه کلمه از ابن­اسحاق نقل کرده یا داستان را خلاصه کرده‌اند. می‌توان گفت که مورخان از آن روایت چندان استقبال نکردند. حتی طبری، حدوداً ۱۵۰ سال بعد از ابن­اسحاق، برخلاف روال همیشگی خود برای دسترسی به اقوال دیگر از ماجرا، کوششی نمی‌نماید. او با ذکر این نقل قول که « واقدی ادعا می‌کند که پیامبر دستور کندن خندق را داد » تردید خود را ابراز می‌دارد. ابن­قیم در زادالمعاد کوتاهترین ارجاع را به این موضوع دارد و درکل از پرداختن به موضوع حساس تعداد [کشته شدگان] طفره رفته است. به نظر می‌رسد ابن کثیر حتی نسبت [به ماجرا] تردید کلی دارد. زیرا به خود زحمت می‌دهد که اشاره کند این داستان توسط « راویان صالحی » چون عایشه نقل شده است.

جدای از برخورد خوش‌بینانه و یا تردید‌آمیز نسبت به خود ماجرا، ابن اسحاق نیز به عنوان یک نویسند، حملات کوبنده‌ای را از سوی علمای معاصر و متأخر متحمل شده است. دو مورد مشخص، از موضوع‌های این حملات به شمار می‌رود. یکی از آنها گنجاندن غیر نقادانه‌ی مقدار زیادی اشعار کذب و جعلی در سیره‌ی خود است و دیگری قبول و باور بی‌چون و چرای برخی از داستان‌ها، از جمله داستان کشتار بنی­قریظه است.

مالک، فقیه و از سنت گرایان اولیه که معاصرابن­اسحاق نیز بود بدون هیچ ابهامی صریحاً او را «دروغگو» و «شیاد» خطاب می‌کند که «داستان‌های خود را از یهودیان نقل می‌کند» به عبارت دیگر مالک، با اعمال ملاک‌های خود، صداقت منابع ابن­اسحاق را زیر سؤال برد و برخورد او را رد کرد. درواقع، نه فقط فهرست راویان ابن اسحاق بلکه روش جمع‌آوری و کنارهم چیدن اطلاعات درچنین ماجرا از نظر مالک فقیه غیرقابل قبول بود.

ابن­حجردرسنین بالاترخود، نقطه نظرمالک را در محکوم کردن ابن اسحاق تشریح کرد. وی ابراز داشت که مالک، ابن­اسحاق را به خاطر این نکته محکوم کرد که برای دستیابی به روایت عملیات نظامی پیامبر، به خصوص به دنبال یافتن یهودیان مدینه رفت تا نقل قول‌هایی را که از پدرانشان به آنها رسیده است ثبت کند. ابن­حجر مطالب مورد بحث را به عنوان « چنین افسانه‌های غریبی مانند داستان قریظه و نضیر» به محکم‌ترین شکل رد کرد. نمی‌توان بیش ازاین تکذیب صریح، موضوعی را محکوم کرد.

درمقابل منابع غیرمعاصروغیردقیق ازیک سو، و رد صاحب نظران از سوی دیگر، تنها منبع کاملاً اصیل و معاصر این ماجرا -که می‌توان در برابر آنها نهاد- قرآن است. مرجع آن نیز همان سوره‌ی ۳۳ آیه‌ی ۲۶ است که بسیارکوتاه است.« و کسانی از اهل کتاب را که از آنان (قریشیان) پشتیبانی کردند، ازبرج و بارو‌هایشان فرو آورد و در دلشان هراس افکند، چندان که گروهی از ایشان را کشتید و گروهی را به اسارت گرفتید.»

می‌توان تصور کرد اگر ۶۰۰ تا ۹۰۰ نفر براین شیوه کشته می‌شدند، اهمیت ماجرا بیش از اینها باید باشد. باید ارجاعات روشن‌تری درقرآن به این ماجرا می‌شد، نتیجه‌گیری از آن استخراج و عبرتی از آن آموخته می‌شد. اما وقتی که تنها رهبران مجرم درماجرا مجازات شده باشند، طبیعی است که تنها اشاره‌ی کوتاهی به موضوع کفایت می‌کند.

آنچه درمورد منابع می‌توان گفت این است که: آن‌ها نه تنها ذینفع بودند بلکه غیرقابل اعتماد نیز بودند، و گزارش واقعه با فاصله‌ای بسیار زیاد از زمان اتفاق آن گردآوری شده بود، و اما دلایل رد ماجرا به شرح زیراست:

  • همانطور که در بالا ذکرشد، اشاره به این موضوع در قرآن بسیار کوتاه است و هیچ نشانه‌ای ازکشتارتعداد زیادی از افراد وجود ندارد. دریک زمینه‌ی جنگی، به کسانی اشاره شده است که عملاً در جنگ شرکت داشتند. قرآن تنها منبعی است که تاریخ نگاران بدون هرگونه تردید یا شکی آن را خواهند پذیرفت. این تنها منبع معاصر با واقعه است و به دلایل قطعی، آنچه در دست ما است روایت اصلی است.
  • قانون اسلام تنها بر مجازات کسانی تأکید دارد که در توطئه مسؤول بودند.
  • کشتن چنین تعداد کثیری از افراد به کلی مخالف روح عدالت طلب اسلام است و با اصول اساسی که در قرآن آمده است، خصوصاً آیه‌ی «هیچ کس باردیگری را بردوش نمی‌کشد» درتضاد است. دراین واقعه، واضح است که رهبران [توطئه] تعداد انگشت­شمار و افراد شناخته ­شده‌ای بودند. نام آنها نیز معلوم است.
  • این کارهمچنین برخلاف قوانین قرآنی درمورد اسیران جنگی است. برطبق این قوانین یا اسیران را آزاد می‌کردند و یا به آنها اجازه داده می‌شد آزادی خود را بخرند.
  • بعید است بنی‌­قریظه را قتل‌عام کنند و در همان زمان با دیگر قبایل یهود که قبل و بعد از بنی­قریظه تسلیم شدند با ملایمت و نرمی برخورد شود و اجازه داده شود که بروند. درواقع عبید بن سلام درکتاب خود، «الاموال»، گزارش می‌کند که وقتی خیبر به دست مسلمانان افتاد، درمیان ساکنان خانواده یا گروهی بودند که به آزار و اذیت افراطی و رفتار ناشایست نسبت به پیامبر شهره بودند. اما در زمانی که پیامبرآنها را با کلام مورد خطاب قرار داد چیزی بیش ازیک سرزنش نبود: «پسران ابوالحقیق، من از میزان دشمنی شما با خدا و فرستاده‌اش آگاهم، اما این باعث نمی‌شود که من با شما برخوردی غیرازآنچه با هم کیشانتان کردم، داشته باشم، «شکست این گروه بعد ازتسلیم بنی­قریظه بود».
  • در واقع اگرصدها نفر دربازار سربریده می‌شدند و خندق‌هایی به این منظور کنده شده بود، بسیارعجیب است که هیچ ردی، علامتی یا کلمه‌ای که نشانگر محل این کار بوده باشد، وجود نداشته و در تاریخ هیچ اشاره‌ای به علامت مشخصه‌ی قابل رویتی نشده باشد.
  • اگراین کشتار واقعاً اتفاق افتاده بود، فقها آن را به عنوان سنت و سابقه‌ی فقهی به کار می‌بستند. در واقع کاملاً برخلاف این موضوع صادق است. شیوه‌ی برخورد قضاوت در آرای‌شان، بیشتر بر اساس قانون قرآنی « هیچ کس باردیگری را بردوش نمی‌کشد» بوده است.

درواقع ابوعبید بن سلام درکتاب « الاموال» خود- که درباره‌ی فقه وقانون است، نه زندگی‌نامه و سیره- به مورد بسیار قابل توجهی اشاره دارد. اونقل می‌‌کند که دردوران امام الاوضعی درلبنان مشکلاتی بین او و گروهی از اهل کتاب بروز کرد. عبدالله بن علی حاکم آن منطقه بود. او آشوب را مهار کرد و حکم به مهاجرت قبیله‌ی توطئه‌گر داد. الاوضعی به عنوان فقیه و قاضی عالی بلافاصله اعتراض کرد. او استدلال کرد که درآشوب مورد بحث، اکثریت مطلق قبیله موافق با آن آشوب نبودند. او اظهار داشت: تا جایی که من اطلاع دارم قانون خداوند برمجازات جمع کثیر بر اثرخطای عده‌ی قلیل دلالت نمی‌کند، بلکه، بر مجازات عده‌ی قلیل بر اثر خطای جمع کثیر دلالت می‌کند.

اما اگرامام الاوزعی داستان کشتار بنی‌قریظه را پذیرفته بود، از آن به عنوان سابقه‌ی فقهی و قانونی استفاده می‌کرد و برخلاف رأی حاکم یعنی عبدالله­بن‌علی، استدلال نمی‌کرد. باید بدانیم که الاوضعی هم عصر ابن اسحاق و جوان‌تر از او بود.

۸) درماجرای بنی قریظه نام چند نفر محدود به عنوان کشته‌شدگان معلوم است. مشروح دشمنی فعالانه‌ی بعضی از آنها ذکر شده است. کاملاً منطقی است که نتیجه بگیریم آنها که کشته شدند، کسانی بودند که رهبری فتنه را برعهده داشتند و سرانجام آنها مجازات شدند نه همه‌ی قبیله.

۹) جزئیات شامل شرح جلسه‌‌ی مشاوره‌ی آن‌ها پس از محاصره و نطق غرای کعب­ابن­اسد به عنوان رئیس قبیله بود، و ارائه این پیشنهاد که مردان قبیله، زنان و کودکان طایفه را بکشند وسپس دست از جان شسته، به مسلمانان حمله کنند.

۱۰) همان طور که نوادگان قریظه مایل به ستایش و تکریم اجداد خود بودند، اولاد اهل مدینه نیز که در این ماجرا دخیل بودند، به تجلیل از آبای خود تمایل داشتند.

دراین میان نکته‌ای توجه ما را به خود جلب می‌کند، بخشی از واقعه که مربوط به رای سعدبن‌معاذه در قبال بنی­قریظه است، توسط یکی از نوادگان مستقیم او گزارش شده است. براساس این روایت، پیامبر خطاب به معاذه فرمود: «حکم تو قضاوت خداوند نسبت به این گروه است که از پس هفت پرده [به توالهام شده است].

اکنون این مطلب آشکاراست که برای تکریم پیشینان و یا تبرئه‌ی آنان که در آغاز با اسلام خصومت ورزیدند، نوادگان بعدی در دو سوی واقعه، دست به ساختن و پرداختن داستان‌هایی زدند که تعداد بی‌شماری از آنان ساختگی و جعلی است. بسیاری از این روایت‌ها توسط ابن­اسحاق نقل شده است. داستان و نقل قول آورده شده در مورد سعد یکی از این روایات است.

۱۱) سرگذشت قبایل یهود پس از تثبیت اسلام روشن نیست. به نظرمی‌‌رسد این تصور که همه‌ی آنها فوراً مدینه را ترک کردند نیازمند بازنگری است.

در یک مورد به همراهی ده تن ازیهودیان مدینه با پیامبر در یکی از سفرهایش به خیبر، اشاره دارد. در مورد دیگری از یهودیانی که به پیامبر پیمان صلح داشتند می‌گوید، که به نقل از واقدی در زمان تدارک حمله به خیبر نگران بودند و سعی می‌کردند از شرکت بسیاری از افراد بدهکار در جنگ جلوگیری کنند زیرا می‌ترسیدند که با کشته شدن بدهکاران در جنگ، طلبشان به فراموشی سپره شود.

ابن­ کثیر این نکته را یادآوری می‌کند که عمر تنها یهودیانی را از خیبر اخراج کرد که با پیامبر پیمان صلح نداشتند. او سپس ادامه می‌دهد که سال‌ها بعد درسال ۳۰ هجری، یهودیان خیبر مدعی شدند که مدرکی در اختیار دارند که برمبنای آن پیامبرایشان را از پرداخت مالیات سرانه معاف کرده است. اونقل می‌کند که بعضی از فقها این ادعا را پذیرفتند و یهودیان خیبر را از پرداخت مالیات مذکور معاف کردند. درصورتی که آن مدرک جعلی بود و سپس به تفصیل آن را رد کردند. زیرا در آن مدرک از کسانی نقل شده بود که وفات یافته بودند و نیز در آن ازاصطلاحاتی فنی‌ای استفاده شده بود که درسال‌ها پس از تاریخ‌نامه به کار گرفته می‌شد. در آن ادعا شده بود معاویه بن ابی­سفیان شاهد این نوشته بود، درصورتی که در واقع معاویه هنوز در آن زمان به اسلام نگرویده بود، و مواردی دیگر از این دست در آن مدرک وجود داشت.

درنتیجه منبع حقیقی ماجرای غیرقابل قبول کشتار بنی­قریظه، نوادگان یهودیان مدینه بودند، که ابن­اسحاق این «داستان عجیب وغریب» را از آن‌ها برگرفته است. ابن­اسحاق برای این کار متحمل انتقادت گسترده‌ی دیگرعلما و تاریخ نگاران شد و حتی توسط مالک « شیاد » خوانده شد.

بنابراین، منابع واقعه به شدت نامطمئن است و جزئیات آن نیز یکسره با روح اسلام و قوانین قرآن مخالف است و اعتبار آن مخدوش است. داستان از پشتیبانی راویان معتبر و قراین محکم برخوردار نیست. بدین معنی که این واقعه را می‌توان افزون برمشکوک خواند.

با این وصف، به نظر من، ماجرای کشتار بنی‌قریظه ریشه در رخدادهای گذشته دارد. می‌توان اثبات کرد که داستان‌های مشابه، توسط یهودیان شورشی برعلیه رومیان درشرح سرکوب آنان، نقل شده است. این شورش با ویرانی معبد سلیمان درسال ۷۳ میلادی خاتمه یافت. زمانی که یهودیان متعصب و سیکاری‌ها (Sicarii)  به قلعه‌ی سنگی مسادا(Masada ) حمله کردند و درآخر محاصره شدگان را به قتل رساندند.

داستان آنچه برسرآنان آمد توسط بازماندگان یهودی که به جنوب فرار کرده بودند نقل شد. درواقع معقول‌ترین نظریه درباره سابقه یهودیان مدینه این است که ایشان پس از جنگ‌های یهودیان به این منطقه مهاجرت کردند. این نظریه ازدید استاد فقید گی­لم (Guillume)  برتر بود.

همگان به خوبی آگاهند که منبع جزئیات جنگ‌های یهود فلاویوس (Flavius Josephus) است. وی یک یهودی بود و در زمان حکومت رومیان صاحب منصب شده بود. او با برخی از اقداماتی که شورشیان مرتکب شده بودند، مخالف بود. با این حال همواره قلباً یک یهودی باقی ماند. درنوشته‌های وی از جزئیات اعمال و مقاومت یهودیان باخبر می‌شویم. این اخبار تشابه زیادی با آنچه درسیره [ابن اسحاق] ذکر شده است، دارد. با این تفاوت که این بار مسئولیت ماجرا بر عهده مسلمانان است.

در وارسی جزئیات ماجرای بنی­قریظه به نقل از نوادگان آن قبیله، متوجه شباهت‌‌های زیر در ریزه‌کاری آن با روایت جوزفوس می‌شویم:

۱- بنابر گزارش جوزفوس، الکساندر که پیش از هرود کبیرحاکم اورشلیم بود، ۸۰۰ یهودی دستگیرشده را به صلیب کشید و همسران و فرزندان ایشان را درمقابل چشمان‌شان قتل عام کرد.

۲- به طورمشابه افراد زیادی نیز توسط دیگران کشته شدند.

۳- جزئیات مهم دیگری نیز در دو داستان، به شکل چشمگیری مشابه است، به خصوص از نظر تعداد کشته‌شدگان. در واقعه مسادا تعداد قربانیان درآخر۹۶۰ نفرذکرشده است. سکاری‌های خیره­سر نیز که بالاخره کشته شدند، ۶۰۰ نفربودند. همین طور می‌خوانیم که وقتی [یهودیان] به اوج درماندگی رسیدند، توسط رهبرشان العاذر مورد خطاب قرارگرفتند (دقیقاً همانگونه که کعب بن اسد بنی قریظه را مورد خطاب قرارداد). العاذر به یهودیان پیشنهاد کرد که زنان و فرزندان خود را بکشند. درنهایت ناامیدی، طرح کشتن یکدیگر تا آخرین نفر پیشنهاد شد.

به روشنی شباهت جزئیات دو واقعه بسیارشگفت‌آوراست. نه تنها پیشنهاد خودکشی جمعی همانند است، بلکه حتی تعداد کشته‌شدگان نیز تقریباً یکسان است. حتی در دو گزارش، نام‌های یکسان وجود دارد. از آن جمله به نام‌های فینیوس و عاذربن عاذر برمی‌خوریم و همچنین است اظهارات العاذر در جمع محاصره شدگان مسادا.

درواقع بیش ازیک تشابه ساده وجود دارد. یک الگو دراین ماجرا هست. درواقع، پیشنهادم این است که اصل ماجرا بنی قریظه همان است که نوادگان یهودیان فراری [ازاورشلیم] به جنوب عربستان ازجنگ‌های یهودیان حفظ کردند. این روایت همان است که جوزفوس درباره دنیای قدیم ضبط کرده بود. نسل‌های بعدی از اعقاب یهودی، جزئیات محاصره مسادا را بر ماجرای محاصره بنی قریظه افزودند. شاید دراین ماجرا سنت گذشتگان دور [یعنی یهودیان مسادا] و گذشتگان نزدیک [یعنی یهودیان بنی‌قریظه] به هم آمیخته شد. این ملغمه درروایت ابن اسحاق بروز یافت. در این میان، مورخان مسلمان غفلت ورزیدند یا بدون ابراز نظر یا بی‌توجه به نقل آن پرداختند. برخی از مورخان نیز آن را ماجرایی شگفت دانستند و بی­علاقه از کنار آن گذشتند.

کلام آخر این که از زمان اولین نگارش این متن به مقاله‌ای برخوردم که درآگوست ۱۹۷۳ توسط دکتر ترود وایس­رزمارین(درکنگره جهانی مطالعات یهودی ارائه شده بود. دراین مقاله دکتر رزمارین تأکید جوزفوس برخودکشی ۹۶۰ یهودی محاصره شده درمسادا را رد می‌کند. این بسیار درخور توجه است. زیرا در ماجرای بنی‌قریظه ۹۶۰ و اندی یهودی از خودکشی سرباز می‌زنند. از اینرو شاید ماجرای بنی‌قریظه نسبت به ماجرای اصلی خود از دقت بیشتری برخوردار باشد.

 

منابع و پانوشت ها

———————————-

[۱]  . سیره ابن هشام، جلد ۳، ص ۲۴۴ – ۲۵۷؛ واقدی، مغازی، جلد ۲، ص ۳۷۵-۴۰۳؛ طبری، تاریخ، جلد ۲، ص ۵۶۲؛ رفیع­الدین، جلد ۲، ۷۴۹ – ۷۵۹

[۲] . واقدی، مغازی، جلد ۲، ص ۳۸۷ و ۳۸۹.

[۳] . رودنسون، محمد، ص ۲۵۱.

[۴] . این که بزرگان یهودی بنی قریظه به حکمیت سعدبن معاذ رضایت دادند نشانه آن است که آنان از دشمنی وی آگاه نبودند و گرنه به داوری و حکمیت وی تن نمی دادند.

[۵] . جعفرالعاملی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، جلد ۱۱، ص ۲۳-۲۴ و ۱۹۹-۲۰۳.

[۶] . آرمسترانگ، محمد پیامبری برای زمان ما، ص ۱۳۵.

[۷] . رودنسون، محمد، ص ۲۵۱.

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳