دانشگاه از ملحقات نهادهای دیگر
در اینجا پرسش از نهاد دانشگاه است. اولین بار دکتر غلامحسین صدیقی، پدر جامعهشناسی ایران از نسل اول پایهگذاران جامعهشناسی بود که نهاد را در برابر Institution ترجمه کرد و نهادها به لحاظ جامعهشناسی ساختهای اجتماعی (social construction) هستند که از شیوههای زیست تکرارشونده به وجود میآیند. شیوههای زیست با تکرار، متفکر شده و وقتی شیوه زیست نسبتا پایدار است و مرتب تکرار میشود شیوههای هنجارین بر اثر تکرار در زندگی، ساخت پیدا می کند و به نهاد بدل میشود و چرا نهاد، نهاد می شود؟ چون ارزش بقا پیدا میکند. اینجاست که یک نظم نهادین به وجود میآید و نهادی شکل میگیرد مثل نهاد خانواده، نهاد مالکیت، نهاد دولت، نهاد دین و نهاد آموزش. دانشگاه در اروپا نیز یک نهاد تمام و شهری بود، نهادی که از پویاییهای و داینامیز شهر مدرن، تجربه مدرنیته در شهر و از زیست اجتماعی مردم مثل نهادهای دیگر ساخت پیدا کرد و شیوههای هنجارین خاص خود را دارد. وقتی مرتن درباره هنجارهای علم میگوید، علم یعنی شک منظم، یعنی ارزشهای خود را دخالت ندهیم و وقتی یافتههای ما برخلاف یافتههای پیشین است آنها را پیجویی کنیم، اینها هنجارهایی هستند که از شیوههای زیست تکرارشونده، ساخت و ارزش بقا پیدا کرده و به نهاد (Institution) تبدیل شده است. پشت دانشگاه یک زیست اجتماعی و اکوسیستم وجود دارد، پشت دانشگاه حس سوژگی وجود دارد، انسانی که میگوید میخواهم بفهمم، پشت دانشگاه تحولات معرفتی است، طبقات متوسط نیرومند است که روی پای خود ایستاده اند، پشت دانشگاه جهازات و آپاراتوسهای اجتماعی، اقتصادی، مدنی، صنفی و حرفهای است. دانشگاه به این معنا در اروپا یک نهاد نیرومند بود و به این معنا در ایران میتوان گفت اصلا نهاد نبود بلکه یک Institute (موسسه) بود نه Institution و به زعم من حداقل نهاد نیرومندی نبود و طبق بحثهایی که عزیزان مطرح کردند نیز میتوان گفت هستی اجتماعی دانشگاه در ایران ضعیف بود. ما ستارههای دانش داشتیم اما موسسات دانشی نداشتیم بنابراین دانش در ایران تاسیس نمیشود تا دانشگاه به وجود بیاید. حتی مدرسههایی که ما در نیشابور سمرقند بلخ، و بخارا در دوره زرین تمدنی خود داشتیم ملحقات نهادهای دیگر بودند. مثل مسجد –مدرسه.
دانشگاه در سیطره ایدئولوژی
به همین دلیل، دانشگاه در دوره معاصر ایران به تصاحب ایدئولوژی های مسلط درآمده است زیرا خود آن هستی نیرومندی ندارد. از همان ابتدا در ذیل گفتمان مدرنیزاسیون دولتی تعریف شد. دولتی که هستی بسیار بزرگی دارد و به دنبال نوسازی است. در پی آن دانشگاه تهران به معنای bilding تاسیس میشود که بیشتر اهداف سیاسی باعث آن شد. تاسیس دانشگاه در دوره رضاشاه ممانعت از رفتن دانشجویان به خارج بود. و چون دانشسراهای عالی را نمی توانست کنترل کند در یک مکان جمع کرد تا راحت تر بتواند کنترل کند. بعدها نیز موجودیت آکادمیک دانشگاه تحتالشعاع موجودیتهای ایدئولوژی های دیگر قرار گرفت اعم از چپ یا مذهبی تا اینکه در انقلاب فرهنگی و بعد از انقلاب اسلامی اینبار در مقابل نوسازی ذیل اسلامیسازی قرار گرفت. و دانشگاه به دستگاه بازتولید نابرابری ها تبدیل شد. سومین ایدئولوژی که به تصاحب دانشگاه درآمد خصوصیسازی است که عزیزان درباره آن توضیح دادند. الان ایدئولوژی بازار به دنبال ان است که سیطره هایی داشته باشد. پولی شدن دانشگاه را هم توضیح دادند یکی از نشانههای سیطره خصوصیسازی بر دانشگاه است دانشگاه یک نهاد اجتماعی است یک نهاد عام المنفعه است سرشت اجتماعی دارد یک نهاد مدنی است حساسیت آن به خیر عمومی است. ۸۵ در صد از مردم به عناوین مختلف برای درس خواندن پول می دهند. دکتر مالجو به خوبی توضیح دادند که ابعاد مشکل وقتی است که با وجود این همه پولی که از مردم میگیرند دانشگاه زیر سیطره مدیریت دولتی است، یعنی پول از خانوادهها و تصاحب از سازمان بروکراتیک دولت. یعنی یک دیوانسالاری دستوپاگیر و یک مدیریت دولتی حتی در دانشگاههای آزاد و غیردولتی. یعنی یک پارادوکس عجیب وجود دارد که ۸۵ درصد پول مردم توسط دولت تصاحب میشود. آن هم نه یک دولت، بلکه ۱۷ سازمان دولتی بر دانشگاه سیطره دارند، یعنی متولیان متعدد و موازی هر یک حرفی برای دانشگاه دارند. شاید بهندرت در ایران میتوان جایی را یافت که رییس دانشگاه بیاذن دولت بر کرسی ریاست بنشیند اما همین رییس از سوی همان دولت مرتب مامور میشود بنگاهداری کند. پرولتاریایی که آقای دکتر صحبت کردند پرولتاریای سیاه بود یک پرولتاریای سفید هم در درون دانشگاه داریم که حکم استخدامی هم در دانشگاه دارند .از یک سو دانشگاه به عنوان یک بنگاه سودآور معرفی میشود و از سوی دیگر این بنگاه سودآور مدیرعامل (رییس دانشگاه) خود را نمیتواند انتخاب کند. در همه جای دنیا دانشگاه را به عنوان یک اقلیم و سرزمین تلقی میکنند که برای خود یک تمامیت دارد و رییس دانشگاه در آن حکفرمایی میکند. اما در ایران به یک سازمان دولتی با مدیریت دولتی تبدیل شده است. ما دانشگاهیان نیز باید هم هزینه ایدئولوژی دولت را بدهیم و هم خرج سرمایهداری پولی را و در واقع، از دو سو گرفتار یک چنبره هستیم. به این ترتیب، دانشگاه ایرانی در طول هشت دهه که از آن میگذرد گرفتار ایدئولوژی ها بوده و نتوانسته هستی و چیستی و هویت آکادمیک خود را مستقل از گفتمان های ایدئولوژیک تعریف و مستقر کند.
در دام یک ایدئولوژی آهنین
در ادامه به موضوع اصلی بحث خود میپردازم. بهتر است در ابتدا بگویم مراد من از ایدئولوژی چیست؟ گاه ما با کلمات گردو غبار راه می اندازیم و راه اصلی را نمیبینیم. زبان، خانه هستی است. وقتی زبان ویران میشود زندگی ویران میشود. یکی از گرفتاریهای زندگی ما آشفته شدن زبان است. ذهن و زبان آشفته نتیجه ای جز زندگی آشفته ندارد. مراد من از ایدئولوژی، معرفتی است مخدوش که بیش از اندازه محصور کننده شده است. معرفتی مخدوش که با صدای بسیار بلند دعوی سخن گفتن از یک کلیت میکند. ایدئولوژی میگوید من یک کلیت را بیان میکنم به شکل منسجم و با صدای بلند. البته من در اینجا نمیخواهم از یک امر اهریمنی که دیگر مد شده است سخن بگویم. درواقع من از ایدئولوژی نمیخواهم به عنوان یک برچسب و انگ و ناسزا استفاده کنم ولی میخواهم بگویم همه ما در معرض کژتابیهای ایدئولوژیک اعمال و افکار خود هستیم. و در قلمرو حقیقت سکنی نداریم در یک وضعیت فراگفتمانی نیستیم. بنابراین همه ما در معرض ایدئولوژی هستیم. اما ناگهان در دام یک ایدئولوژی آهنین میافتیم. مثلا می گوییم سرزمین ملت قوم و .. که همه مفاهیم خوبی هستند اما یک دفعه مثلا دچار ایدئولوژی نازیسم میشویم. میگوییم برابری، اما یک دفعه اسیر ایدئولوژی استالینی میشویم. پس عناصر ایدئولوژیک بخشی از حیات ما هستند اما باید مرتب آنها را تحلیل بکنیم. مشکل آنجاست که یک یا چند ایدئولوژی مسلط بر زندگی انسانها مستولی شود. بحث من این است که چند ایدئولوژی آمده به شکل مسلط بر دانشگاه سیطره پیدا کرده است. در اروپا هم دانشگاه به عنوان امر ناب نبود و انواع ایدئولوژیهای طبقاتی در پشت آن بود. ملت – دولت از ایدئولوژیهایی بود که در تکوین دانشگاه نقش داشت. در اروپا ایدئولوژیهای مختلف می توانستند هم به تکوین دانشگاه کمک بکنند و هم به توسعه و تحول آن. اما مشکل وقتی ایجاد میشود که یک ایدئولوژی مسلط بر دانشگاه سیطره پیدا میکند. وگرنه فوکو هم مطرح کرده که خود دانش هم قدرت ایجاد میکند و به نوعی صورتبندیهای معرفتی حاصل از دانش، یک نظارت اجتماعی و قدرت را به وجود می آورد. پس دانشگاه هم درگیر ایدئولوژی نیست درگیر قدرت است. در خود دانشگاه گروههای مرجع شکل میگیرند سلسله مراتب ها به وجود میآید که بخشی از آن را دوستان توضیح دادند.
راه مقابله
اما ظرفیتی در سرشت علمی دانشگاه و در طبیعت دانشی این نهاد وجود دارد که مرتب نقد و تشکیک را امکانپذیر میکند و در آن داینامیزمی وجود دارد که میتواند از دام این ایدئولوژیها تا حد زیادی رهایی پیدا کند.وقتی که نازیسم درصدد سیطره بر دانشگاه بود خود دانشگاهیان به تکاپو افتادند. انواع مقاومت ها شکل گرفت. در همه جای دنیا وقتی یک ایدئولوژی خواسته بر جامعه یا دانشگاه سیطره یابد، ظرفیتهای فکری و معرفتی دانشگاه فعال میشود و نوعا این عملکرد را در تاریخ نیز نشان داده است. در مقابل تمامیخواهی، دانشگاه نخبگانی را تربیت کرده که آن را به چالش کشیدهاند، وقتی لازم شده با آموزش عالی به مردم دموکراسی را تقویت کرده و انواع کمکها را به جنبشهای اجتماعی جوانان و زنان و زیست بومی کردهاند، دانشگاههای پژوهشی در مقابل کمپانیها ایستادهاند. اینها چالشها و پویشهایی بود که از دل دانشگاه در دنیا به وجد آمد و متفکرانی آمدند که مرتب دانشگاه را محل بحث قرار دادند. به طور مثال، وبر در دانشگاه مونیخ ایستاد و گفت «علم به مثابه یک حرفه»، وبر ایستاد و گفت در آلمان مشکلی در حال شکل گرفتن است که دانشگاهها زیر بلیت بازار بروند و این گونه تعبیر میکرد که دانشگاهها میخواهند امریکایی شوند، میخواهند تابع دولت و سازمانهای اقتصادی بازار شوند. وبر در Politics as a Vocation که توصیه می کنم آن را بخوانید میگوید حرفه از ریشه کار است (در آلمانی) در دانش یک دعوت است و می گوید دانشگاهی نباید به کارگر یا کارمندی تبدیل شود که برای سفارش بازار یا دولت یک بسته دانشی تهیه کند و بعد وبر از مارکس وام گرفته و میگوید این دانشمند در این حالت با تولید خود بیگانه میشود. کسی که مقالههای کارخانهای مینویسد از ماهیت رساله علمورزی بیگانه میشود. علم نمیتواند کارخانهای شود برای ایدئولوژیهای مختلف. لیوتار در کتاب «شرایط مابعد مدرن» که توسط آقای نوذری به فارسی ترجمه شده و در بخشی با عنوان «گزارشی درباره دانش»، توضیح میدهد که دانش نباید ارزش مبادلهای پیدا کند. دانش نباید ارزش ابزاری پیدا کند چرا که در این صورت دانشگاه تدارکاتچی دولت، ثروت، شرکتها و سازمانهای خدماتی، دولتی، صنعتی و رانتی در ایران میشود. یا ریدینگز از «دانشگاه در معرض ویرانی» صحبت میکند و توضیح میدهد که دانشگاه نباید به کارایی تقلیل پیدا کند. رونالد بارنت میگوید آموزش عالی اگر یک کسب و کار هم باشد کسب و کار انتقادی است، اساسا ماهیت آن نقد امور عالم و آدم و مسالهای کردن همهچیز است.
ورود مسایل دیگر میدانهای نیروهای اجتماعی به دانشگاه
من در اینجا چهار میدان را یادآوری میکنم و بعد بازگشتی خواهم داشت به دانشگاههای خودمان. هر میدان –به معنای بوردیویی کلمه- یک کسب مطلوبیت خاص خود را دارد. یک میدان بازار است که در آن کسب مطلوبیت از سود و ثروت میکنید، معیار مشروعیت آن نیز رفاه و عدالت است. یک میدان دیگر میدان دولت است، آنجا کسب مطلوبیت از طریق جایگزینی و کسب قدرت صورت میگیرد، مشروعیت دولت نیز در آزادی و رضایت است. میدان دیگر دین است که کسب مطلوبیت در آن از طریق رستگاری است و مشروعیت آن نیز در عدم خشونت، تسامح و تساهل است و حق بدهد به کسی که نمی خواهد به دنبال رستگاری برود و حق بدهد به کسانی که روایتهای دیگری از رستگاری دارند. میدان دیگر میدان نهادهای مدنی است که داوطلبانه است که مطلوبیت در آن از طریق خیر عمومی کسب میشود و مشروعیت آن در مشارکت و باز پرهیز از خشونت است. این توضیحات مقدمهای بود برای اینکه بگویم یک موجودیت دیگر و میدان دیگری به نام میدان دانشگاه وجود دارد. میدان دانشگاه و میدان دانش و علمورزی و علمآموزی مطلوبیت خود را ازچه چیز کسب می کند؟ از پیجویی حقیقت کسب میکند. دانشمندی که بتواند که از حقیقت امور بپرسد و پرسش خود را مرتب پیگیری کند مطلوبیت دارد. مشروعیت دانشگاه نیز صحت، دقت و عینیت روش شناختی است، اعتبار و وثاقت معرفت شناختی است. اهل دانش، میخواهند به کرانهها و مرزهای دانش برسند. مثال جدیدی بزنم، دیوید کامرون و ترزا می را در نظر بگیرید که هر دو دانشآموخته آکسفورد هستند. اگر هر دوی اینها در آکسفورد ادامه تحصیل میدادند و در آنجا برخورد میکردند مدام درباره مفاهیم اقتصادی و نظریهها بحث و در ذیل اینها اکتشاف برای مسائل زندگی مردم را دنبال کرده و روشنگری میکردند اما اکنون وارد حوزه سیاست شدهاند و چون وارد حوزه قدرت شدهاند زبان آنها تغییر کرده است، ترزا یک محافظهکار است که از فراموششدگان اجتماعی صحبت میکند زیرا اقتضای کسب قدرت این است. مطلوبیت قدرت ایجاب میکند که مخاطب خود را همان فراموششدگان اجتماعی قرار دهد. در نتیجه یک محافظهکار، در نخستین سخنرانی خود در مقابل ساختمان شماره ۱۰ به یک لیبرال تمامعیار تبدیل میشود. اما اگر در آکسفورد بود و ترزا و کامرون همین گونه رفتار میکردند احتمالا مورد تمسخر همکاران خود قرار میگرفتند چرا که اینها هنجارهای دانشگاهی نیست چراکه آنها باید در آنجا معرفت اقتصادی ارایه میدادند و به نوع دیگری و با معیارهای تحقیقات دیگری مطلوبیت کسب میکردند. در دانشگاه کسب مطلوبیت از طریق پرسش از حقیقت است، استدلالهای نظری و کارهای میدانی لازم داشت و…
هدف من از بحث این بود که بگویم در حال حاضر مسائل میدانهای دیگر وارد میدان دانشگاه شده است یعنی بازیها و قواعد آنها وارد زمین بازی دانشگاه شده است. دانشگاه با قواعد خود نمیتواند بازی کند، از هنجارها و معیارهای خود مانده و نمیتواند هم با معیارهای یک بنگاه و هم با معیارهای یک سازمان دولتی مثل دخانیات کار کند و در نتیجه یک وضعیت آنومیک و بیهنجاری است که این فساد به وجود میآید. استاد به دانشجو رشوه میدهد و برعکس.
چهار سنخ دانشگاهی و ضعف بزرگ دانشگاه
نکبتبارترین وضعی که تصور میکنم یک دانشگاه میتواند داشته باشد وقتی است که اصالت و شأن را از بیرون تمنا کند. مشکل اصلی دانشگاه آن نیست که از بیرون بر او تحمیل میشود بلکه وقتی است که برای کسب اصالت به نیروهای خارج از دانشگاه متوسل شود. دانشگاه اگر قوی یا ضعیف است تا حد زیادی به خود او مربوط میشود. تجربه زیسته مداوم من که شاید کمی بیشتر از سه دهه در دانشگاههای بزرگ دولتی درس دادهام که معمولا دانشجویان و اساتید آنها جزو بهترینها تلقی میشدند، نشان میدهد مشکل دانشگاه ضعفی است که طیفهای طبقه متوسط دولتساخته دانشگاهی ما دارند. طبقه متوسط ما یک طبقه متوسط در خود نیست، طبقه متوسط دولتساخته است و این ضعف بزرگ دانشگاه است. من یک سنخشناسی پنجتایی ارایه کردم که فرصت نیست، ارایه دهم و فقط نگاهی گذرا میکنم. اریستوکراسی دانشگاه؛ در دانشگاه یک اشرافیت دانشگاهی وجود دارد. زینتالمجالسها و مجلس آرایان دانشگاهی، برج عاجیها، دانشگاهیانی با مراتب بالا که کار آنها شرکت در جلسات است. اینها گاهی در حضور مقامات سیاسی جمع میشوند و گاهی در مقام دانشگاهیان سخن میگویند و گاهی هم خود جزئی از مقامات هستند.نام گونه دیگر را کنتراکتوری دانشگاهی گذاشتهام؛ اینها استاد- پیمانکارانی هستند که کمتر در دانشگاه مقیم و بیشتر با سازمانهای خارج از دانشگاه محشور هستند، برای آنها پروپوزال مینویسند، قرارداد میبندند، مشغول گزارشهای تحقیق برای شرکتها هستند، به محل آن رفته سخنرانی میکنند و شومن میشوند برای اینکه کارکنان آنها را تحت تاثیر قرار دهند. یک گروه دیگر را تحت عنوان پرولتاریای دانشگاهی تعریف کردهام؛ اساتیدی که رزومهنویس هستند، فرمالیست علمی هستند، کار اینها تولید مقاله برای دریافت ارتقاست. پایاننامه های زیادی را راهنمایی میکنند تا بتوانند تبدیل وضعیت شوند و در این میان یک تبانی نانوشته بین دانشجو و استاد وجود دارد. اینجا غریب هستند دانشگاهیانی که عاشق پرسیدن از دانش و امور هستند و دغدغه علمی دارند. در نهایت نیز نوعی تعریف کردهام که منصبگرایان دانشگاهی هستند؛ یعنی کسانی که وارد لینکهای مدیریتی هستند و بلدند چگونه وارد لینکهای قدرت شوند. من با این افراد مصاحبه کردهام. آنها بلد هستند که چگونه وارد لینکهای قدرت بشوند. شامههای قوی سیاسی دارند و میدانند در چهار سال اینده چه اتفاقی میافتد. آنها با پیشبینی وقایع آینده برای کسب مناصب مدیریت و معاونتهای دانشگاهی آماده میشوند.
بوردیو بحثی دارد که همه اینها در آن تعریف میشوند. او از creator و curatorصحبت میکند. creator کسی است که آفریننده اثر هنری است اما curator کسی است که گالریها و موزههای هنری را نگهداری میکند. به اعتقاد من آن چهار دسته در حال اداره کردن گالریهای علمی و کارکنان دانشگاه هستند. آن دانشگاهی که پرسش بیوقفه از امور انسانی بکند، وجود ندارد زیرا علوم انسانی- اجتماعی یعنی پرسش بیوقفه از خیر، از حقوق، از عدالت و از زیبایی؛ این کار دانشگاهیان است که متاسفانه در ایران بسیار مهجور و مغفول مانده است.
توضیح: این نوشته پیش از این در «سایت فرهنگ امروز» منتشر شده است. مطلب اصلی را «اینجا»میتوانید بیابید. ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در منابع اصلی هم ببینید، گاهی تفاوت هایی در عکس و لینک های افزوده وجود دارد.