اخیراً به لطف ناشر، درها و یادها، مجموعۀ عکسهای زندهیاد عباس کیارستمی به دستم رسید.[۱] پیشازاین، مقدمۀ این اثر، به قلم داریوش شایگان را خوانده بودم؛[۲] ازاینرو شایق بودم تمام عکسهای این اثر را ببینم؛ عکسهای متنوع و رنگارنگی که درهای قدیمی چوبیِ رنگ و رو رفته را قاب گرفته است. برخی از این درها بستهاند، برخی دیگر قفل و زنجیر شدهاند، گویی که عبور از آنها ناممکن است و آنچه پشت آنها گذشته و میگذرد، نادیدنی است و نامکشوف.
هنگامیکه غرق تماشای این عکسها بودم، به یاد دو فیلم « خانۀ دوست کجاست؟» و « باد ما را خواهد بردِ» کیارستمی افتادم. در «خانه دوست کجاست؟» نیز درهای چوبیِ متعددی در روستا دیده میشود. مردی که در و پنجره ساز است، با پسر بچه (شخصیت اول فیلم) که نماد معصومیت و بیآلایشی و سادگی است و برای پس دادن دفترچۀ مشق دوستش، از روستای خود اینهمه راه آمده ، همکلام میشود؛ و از اینکه عموم درهای چوبیِ پیرامونی در حال بدل شدن به درهای فلزی است، گله میکند؛ گویی که جایگزینیِ درهای چوبی با درهای فلزی متضمن از میان رخت بربستن سادگی و زیباییِ درهایی است که از جنس چوب و طبیعت بوده و خاطرات انبوه مردمانی را که روزگاری با این درها انس داشته و از طریق آنها رفتوآمد میکرده ، در خود جایدادهاند.
کیارستمی، به اقتفای سپهری، « از سطح سیمانی قرن» و « حاصل ضرب تردید و کبریت» و« اصطکاک فلزات» و « چراگاه جرثقیل» و « چرخ زرهپوش» میهراسد و در عصر صنعتی شدن و زمانۀ « معراج پولاد» و « هبوط گلابی»، در انتظار سر زدن « معدن صبح» و « طلوع گل یاس» است و بساطت و صفا و صمیمیتِ روستا و فضای غیر شهری را نصیب بردن و در هوای آن دم زدن و نفس کشیدن.[۳] میتوان درهای فلزی در «خانۀ دوست کجاست؟» را نمادی از زندگی شهری انگاشت؛ همچنان که اعضاء و ماشین گروه فیلمبرداری و تلفن همراه در « باد ما را خواهد برد»، نمادی از مدرنیزاسیون و زندگی تکنولوژیک اند. در مقابل، درهای چوبیِ نمایان در این دو اثر، نظیر درهای قاب گرفتهشده در تصاویر درها و یادها، تداعیکنندۀ سنتیاند که بشر در دل آن بالیده و سر برآورده است. سنتی که برای عدهای همچنان دلپذیر است و ایشان در آن بهسان ساحل امنی سکنی گزیده و در سایهسار درختانش لمیدهاند؛ جماعتی نیز با سرعت تمام از آن فاصله گرفته و احیاناً در پی نفی و هدم آن برآمده؛ جماعتی دیگر نیز، پس از فاصله گرفتن اولیۀ از سنت و چند صباحی در جهان راز زدایی شدۀ کنونی زیستن و فضایی از بیخ و بن متفاوت را تجربه کردن، در اندیشۀ بازخوانیِ دوبارۀ سنت پسِ پشت و رصد کردنِ روزگار سپریشدهاند.
درهای چوبیِ پلاسیده و رنگ و رو رفته از گذر زمان و روزها و ماهها و سال هایی که بر انسانهای مختلف با پیشینههای تربیتی و معرفتی گوناگون گذشته، حکایت میکنند. اگر، روزگاری حافظ بر لب جوی مینشست و گذر عمر را در آن میدید و میگفت:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کین اشارت ز جهان گذران ما را بس
و سهراب تأکید میکرد:
« نه تو میپایی، و نه کوه. میوۀ این باغ: اندوه، اندوه/… این آب روان، ما سادهتریم. این سایه، افتادهتریم/ نه تو میپایی، و نه من، دیدۀ تر بگشا. مرگ آمد، در بگشا».[۴]
اکنون میتوان به تماشای درهای فرسوده نشست و زوال و فنای عالم را در آینۀ آنها رصد کرد؛ درهای مندرسی که گردوغبار زمان بر آنها نشسته، نظارهگر دغدغهها، شور و شوقها، آرزوهای برآمده و برنیامده، ناکامیها و تلخیها، اقبالها و ادبارهای انسانهای بسیاری بودهاند که از این درها گذر کرده، یا بدانها تکیه داده، یا کنار آنها نشسته و دقایقی خستگی درکرده اند و اکنون از میان رخت بر بسته و روی در نقاب خاک کشیده و منزل به دیگری پرداختهاند؛ درهایی که رازهای مگو و سربهمهر بسیاری را شنیده، اما دم برنیاورده و سکوت عمیق ابدیای اختیار کرده ؛ درهایی که شاهد مشاجرات و منازعات انسانیِ کثیری طی سالیان متمادی بوده؛ درهایی که رعدوبرق و باد و باران و برف و بورانِ بسیار دیده، پوستهپوسته و رنگپریده و فرتوت شده و تبله کرده ؛ اما همچنان پابرجایند و شب و روز و «هنوز» را دوره میکنند.
افزون بر این، برخی از درهای درها و یادها، قفل و زنجیر شدهاند، گویی که باز نخواهند شد و تا ابد بستهاند. درعینحال، برخی دیگر از درها زنجیر نشدهاند و میتوان به گشوده شدنِ آنها امیدوار بود. درِ باز یا دری که میتواند باز شود، نمادی است از انفتاح و رستگاری ؛ در مقابل، درِ بسته نمادی است از قبض و گرفتگی و گرفتار شدن و درجا زدن. مولوی ، در دیوان شمس، سبکروحان عاشقی را که «پرندهتر ز مرغان هوایی » اند و « زجان و جا رهیده» ، انسانهایی میداند که «در» زندان را شکسته و « در» مخزن را گشاده و رهایی را تجربه کردهاند:
کجایید ای در زندان شکسته بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده کجایید ای نوای بینوایی
در، هم نمادی است از گرفتار و در بند شدن، هم نمادی است از رهایی و عبور کردن. درهایی که غل و زنجیر شده و به هیچ ترفندی نمیتوان آنها را گشود، بوی ماندگی و کهنگی میدهند و انسان را زمینگیر و تختهبند زمان و مکان میکنند. از سوی دیگر، درهایی را میتوان با جدّ و جهد و تلاش گشود، گشایشی که قوامبخش رستگاری و سبکباری و روان شدن از پی بادبادک و « به خلوت ابعاد زندگی» رفتن و « به کودکی شور آبها رسیدن» و « دریچههای شعور» را در « تنفس تنهایی» به هم زدن و هم نورد افقهای دور شدن و « حضور هیچ ملایم» را دیدن است.[۵]
خلاصه کنم. درهای چوبیِ قدیمی و رنگ و رو رفتهای را که کیارستمی قاب گرفته، برایم هم تداعیکنندۀ طبیعت و سنتی است که در دل آن بالیده و روزگاری با آن خو کرده بودیم، اما اشتغال به زندگی شهری و صنعتی، ما را از آن فرسنگها دور کرده ؛ هم نمادی است از گذر عمر و فرسایش و فنا و زوال و ناپایداریِ جهان پیرامون؛ هم یادآور این مهم که برخی از درها برای همیشه زنجیر شده و بستهاند و کسی که پشت آنها گرفتار آمده، مفری ندارد و محکوم به نشستن و ماندن است؛ اما برخی دیگر از درها را میتوان گشود و سبکبالی و رهایی را چشید و زمزمه کرد.
[۱] عباس کیارستمی، درها و یادها، تهران، چاپ و نشر نظر، ۱۳۹۴.
[۲] داریوش شایگان، «درهای خانههای متروک»، در جستوجوی فضاهای گمشده، تهران، فرزان روز، ۱۳۹۲، صفحات ۱۷۱-۱۷۵.
[۳] تعابیر داخل گیومۀ چهار سطر اخیر از شعر « به باغ همسفران»، از دفتر « حجم سبزِ» سهراب سپهری برگرفته شده است.
[۴] سهراب سپهری، شعر « نا»، دفتر « شرق اندوه»، هشت کتاب.
[۵] تعابیر داخل گیومۀ سه سطر اخیر از دفتر « مسافرِ» هشت کتابِ سپهری برگرفته شده است.