وبسایت نیویورکتایمز مجموعه مصاحبههایی با فیلسوفان و نظریهپردازان انتقادی دربارۀ خشونت ترتیب داده است. در پنجمین مصاحبه برد اوانز مدرس ارشد روابط بینالملل در دانشگاه بریستول انگلستان و مدیر پروژۀ تاریخچههای خشونت با هنری ای.ژیرو، استاد دپارتمان مطالعات فرهنگی دانشگاه مکمستر اونتاریو به گفتوگو نشسته است. «امریکا در نبرد با خود» آخرین کتاب منتشر شده هنری ای.ژیرو است.
برَد اِوانز : شما در خلال اثر خود با خطرات ناشی از این مفاهیم مواجه شدهاید: جهل و نیز چیزی که آن را خشونتِ «فراموشی سازمانیافته» نامیدهاید. میتوانید برای ما توضیح دهید که با این اصطلاح چه معنایی را مدنظر دارید و چرا باید دربارۀ گونههای روشنفکرانۀ خشونت حساس باشیم؟
هنری ژیرو: شوربختانه در مقطعی زندگی میکنیم که جهل ظاهراً به یکی از مؤلفههای تعیینکننده در حیات سیاسی و فرهنگی امریکا بدل شده است. جهل تبدیل شده است به نوعی سلاح برای انکار خشونتهای گذشته. این مفهوم در فرهنگی آکنده از نمود رسانهای بالیده است که در آن دغدغههای عمومی در قالب وسواسهای خصوصی، مصرفگرایی و سرگرمیهای احمقانه درک میشود. چنانکه جیمز بالدوین بهدرستی هشدار داده است، «جهل در پیوند با قدرت بیرحمترین دشمنی است که عدالت ممکن است داشته باشد».
نشانههای هشداردهنده در تاریخ بسیار آشکارند. ناکامی در آموختن از گذشته به نتایج فاجعهبار سیاسی انجامیده است. چنین جهلی صرفاً مربوط به فقدان اطلاعات نیست. این جهل مقولات سیاسی و آموزشی مختص به خود را دارد و همین مقولات فرهنگساز هستند که فعالیت انتقادی و دمکراسی را تهدید میکنند.
آنچه من «خشونتِ فراموشی سازمانیافته» نامیدهام، نشان میدهد که چگونه در سیاست معاصر احساساتْ جای خِرد و نمودْ جای حقیقت را میگیرد و درنتیجه با ایجاد جریان بیپایانی از دانش تکهتکهشده و ریاکارانه تاریخ را پاکسازی میکند. در زمانهای که افرادی چون دونالد ترامپ میتوانند با تکیه بر ارزشهایی مانند «عظمت» جایگاهی کسب کنند و با تکیه بر این ارزشها، خاطرات پیشرفت اجتماعی و سیاسی را که بهنام عدالت و شرافت بشری بهدست آمده است، از خاطرهها بزدایند، این خودِ تاریخ و تفکر است که مورد هجوم واقع شده است.
زمانیکه جهل اسلحه به دست بگیرد، ظاهراً خشونتْ نوعی تراژدیِ ناگزیر خواهد بود. کشتار جمعی در اورلاندو مثال دیگری است از وضعیت خشونتآمیز و اضطراری در عرصۀ فرهنگی و سیاسی جهان که با نفرت و هراس جمعی تغذیه میشود. چنین خشونتی نهتنها گفتار ستیزهجو و ایدئولوژی بنیادگرایانه را مشروعیت میبخشد و خشونت را تنها راهحل مسائل اجتماعی میبیند، بلکه اقدامات خشونتبار و غیرعقلانی علیه سایرین را نیز دامن میزند. با بیاحترامی به شیوۀ متفاوتِ زیست دیگران، این کشتار بیپایان در جوّی از تنفر و تعصب رشد میکند و با نیهیلیسم سیاسی همداستان است.
البته میتوان این کنشها را مثال بیمعنای دیگری از تروریسم رادیکال اسلامی دانست. این کار بسیار آسان است. باوجوداین، مجموعۀ دیگری از پرسشها همچنان باید طرح شوند: کدامین وضعیت عمیقترِ سیاسی، آموزشی و اجتماعی به این فضای تنفر، نژادپرستی و تعصب اجازه داده است که گفتار عمومی و جهانبینیها را شکل دهد؛ نقش سیاستمداران نژادپرست و گفتار تهاجمی آنها در فضای خشونتبار کنونی چیست؛ چگونه میتوانیم بااستفاده از آموزش، در کنار دیگر منابع، از تبدیلشدن سیاست به افسارگسیختگی
جهل در پیوند با قدرت بیرحمترین دشمنی است که عدالت ممکن است داشته باشد
جلوگیری کنیم؛ چگونه میتوانیم با این وضعیت وحشتناک و تراژیک مقابله کنیم، آنهم بدون آنکه بهسمت طرز فکرِ نظامی یا امنیتی عقبنشینی کنیم؟
برَد اِوانز : شما تأکید میکنید که آموزش برای هرگونه نقدِ ظلم و خشونت ضروری است. چرا چنین باوری دارید؟
هنری ژیرو: من به این پیشفرض معتقدم که آموزش برای دمکراسی ضروری است. هیچ جامعۀ دمکراتیکی نمیتواند بدون فرهنگی سازنده به حیاتش ادامه دهد. چنین فرهنگی باید مدارسی داشته باشد که بتوانند شهروندانی تربیت کنند منتقد، ژرفنگر، دانا و خواهان مداخله در داوریهای اخلاقی و خواهان اقدام مسئولانه و فراگیر در اجتماع. البته این آموزش نباید به مدارس محدود شود. این شیوۀ آموزشی در تضاد با رویههایی است که آموزش را به منطق ابزاریْ محدود میکنند و بهآسانی به نتایجِ خشونتآمیز میانجامند.
لذا باید به یاد داشته باشیم که آموزش هم میتواند مبنایی شود برای تفکر انتقادی و هم میتواند محلی شود برای سرکوب و همین سرکوب است که تفکر را نابود میکند و به خشونت میانجامد. میشل فوکو نوشته است که دانش و حقیقت نهتنها «به برقراری نظم و صلح تعلق دارند»، بلکه میتوانند در کنار «خشونت، بینظمی و جنگ» نیز یافت شوند. آنچه در اینجا اهمیت دارد، گونهای از آموزش است که فرد به آن تشویق میشود.
تنها پایگاه این منازعات مدارس نیستند. «آموزش» در این راستا نهتنها شامل آموزش عمومی و سطح بالا میشود، بلکه همچنین طیف وسیعی از ابزارهای فرهنگی و رسانهای نیز در این زمینه اهمیت دارند. این ابزارها به تولید، توزیع و مشروعیتبخشی به گونههای خاصی از دانش، ایدهها، ارزشها و روابط اجتماعی میانجامند. به این مسئله بیندیشید که سیاست و خشونت هماکنون با چه راههایی با یکدیگر همخبر میشوند و فرهنگ رسانهای را تحت کنترل درمیآورند. بازیهای ویدئویی با سبکِ تیراندازیِ اولشخص۱، امروزه بر صدر بازار بازیهای رایانهای جلوس کردهاند. این در حالی است که فیلمهای هالیوود نیز بازنمودی افراطی از خشونتاند و به تقویت فرهنگِ ترس، تهاجم و نظامیگری میپردازند. نمود مشابهی نیز در ابَرشرکتهای رسانهای مانند فاکس قرن۲۲۱، حکمفرماست که اخبار و بخشهای سرگرمی خود را در این راستا عرضه میکنند.
با سستی ارزشهای عمومی همراه با سستیِ عرصههای عمومیای که آن ارزشها را میآفرینند، الگوهای سرکوبگرانۀ آموزشی محبوبیت بیشتری یافتهاند و محبوسساختن انسانها از آموزش آنان بهمراتب آسانتر شده است. امروزه مدارس را میتوان بر اساس زندانها سازمان داد و بهسادگی ضروریات شهروندی را به مصرفِ صرف فروکاست؛ درحالیکه هر گونه مفهوم مسئولیت اجتماعی و تعهد اخلاقی از جامعه رخت میبندند.
برَد اِوانز : با نظر به هشدار هانا آرنت دبارۀ اینکه نیروهای سلطه و استثمار بهنوعی به «بیفکریِ» ستمگران نیاز دارند، ظرفیت تفکر آزادانه و آگاهانه چگونه بهمثابۀ کلیدی برای مواجهه با اعمال خشونتآمیز عمل میکند؟
هنری ژیرو: جوانان میتوانند بهچالشکشیدن خشونت را بیاموزند؛ مانند جنبشهای ضدجنگ در دهۀ هفتاد یا جنبش «زندگی سیاهان مهم است». آموزشْ چیزی نیست جز ایجاد ذهنهای انتقادی و شهروندان مسئولیتپذیر. با آموزش میتوان جوانان و دیگران را از طریق پیونددادن مشکلات شخصی و دغدغههای کلان، برای مواجهه با اقتدار،
دانش و حقیقت نهتنها «به برقراری نظم و صلح تعلق دارند»، بلکه میتوانند در کنار «خشونت، بینظمی و جنگ» نیز یافت شوند
توانا ساخت. مفهوم آموزش بهطور ویژه در مسائلی چون خشونت، خشونت علیه زنان و منافع عمومی کاربرد مییابد که بهصورت انفرادی قابل حل نیستند.
خشونت نهتنها جسم، بلکه روح را نیز ناتوان میسازد. چنانکه پییر بوردیو استدلال کرده است، خشونت در جانب باور و پذیرش میایستد. اگر بناست با پیشنهاد روشهایی تازه برای تفکر دربارۀ جهان و انتخابهای پیشِ رو، به جوانان در برابر خشونت کمک کنیم، آنها باید توانا شوند تا خودشان را در تمام تحلیلهای مرتبط با خشونت بیابند و با این کار، باید فرایند مقابله با خشونت بهنحو معناداری با زندگیشان پیوند بخورد.
بدون آگاهیِ عمومیْ دمکراسیِ اصیل وجود نخواهد داشت. درحالیکه هیچ تضمینی وجود ندارد که آموزش انتقادیِ افرادْ ایستادگیِ آنان در برابر اَشکال متنوع خشونت و سرکوب را برانگیزد، اما آشکار است که در نبود فرهنگِ سازندۀ دمکراتیک، جریانات ضدروشنفکری بهنحو فزایندهای تفکر انتقادی را پایمال میکنند و دیوارها و جنگ به تنها راهحل چالشهای جهانی بدل خواهد شد.
البته چندان آسان نخواهد بود که چنین فرهنگ آموزشیای را در جامعهای ایجاد کنیم که در آن، هدف از آموزش و پروش با رقابتپذیری در اقتصاد جهانی پیوند مییابد.
برَد اِوانز : باتوجهبه این مسئله، درحالحاضر سیاست مشترکی برای قراردادن نظام آموزشی در جهت ایجاد «فضاهای امن» وجود دارد، بهنحوی که دانشآموزان بتوانند در محیط خود احساس راحتی داشته باشند. این امر اغلب تحت عنوان محافظت از کسانی صورت میپذیرد که صدایشان ناشنیده مانده است. اما باتوجهبه مدعای شما درخصوص لزوم ایستادگی در برابر بیعدالتی، آیا این امر نشاندهندۀ رویکرد مسئولانۀ اخلاقی به چنین مباحث دشواری است؟
هنری ژیرو: فرهنگ روبهرشدی از انطباق با شرایط و سکوت وجود دارد که در این فراخوان برای ایجاد فضاهای امن و هشدارهای ابتدایی نیز میتوان آن را مشاهده کرد. این امر نهتنها نوعی واکنش محافظهکارانه محسوب میشود، بلکه اغلبْ لیبرالها آن را به اجرا در میآورند. آنان باور دارند که با بهترین نیات دارند کار میکنند. خشونت در اَشکال گوناگونی ظهور مییابد و ممکن است بهویژه در سیستم آموزشی آزاردهندهتر باشد؛ آنهم زمانی که خشونت نادیده گرفته شود یا قربانیان سرزنش شوند.
دانشِ مسئلهآفرین را نمیتوان بهسبب ناراحتی دانشآموزان محکوم کرد؛ بهویژه اگر میل به امنیت صرفاً برای محدودساختنِ دسترسی به دانشِ دشوار و منابع موردنیاز برای تحلیلِ آن دانش به کار گرفته شود. آموزش انتقادی را باید هنرِ امکانات دانست و نه فضایی مدیریتشده برای بزدلی، احتیاط و ترس.
ایجاد فضاهای امن در برابر این ایده قرار میگیرد که آموختن باید برهمزننده و دغدغهآفرین باشد و دانشجویان باید پیشفرضهای عقل سلیم و عموماً پذیرفتهشده را به چالش بکشند و برای مواجهه با واقعیات برهمزننده، علیرغم ناراحتیِ ناشی از آنها آماده باشند. وندی براون بهعنوان دانشمند علومسیاسی بهدرستی باور دارد که «عرصۀ آزادیِ عمومیِ بیان یکی از مصادیقِ امنیت احساسی یا اطمینانخاطر نیست» و حتی «آن چیزی نیست که گفتار سیاسی و عرصۀ عمومی وعدهاش را میدهند». بهنوشتۀ براون، «آموزش دانشگاهی باید فراخوانی برای تفکر، پرسش و تردید باشد و شما را دعوت کند به پرسیدن از هرچه از پیش مفروض داشتهاید و آنچه میدانید یا دغدغه آن را دارید».
این مسئله بهویژه در زمان مواجهه با آموزههای خشونتآمیز و سرکوبگر اهمیت ویژهای مییابد. درحالیکه به حساسیت اخلاقی درخصوص این موضوعِ مهم نیاز جدی وجود دارد،
جهل ظاهراً به یکی از مؤلفههای تعیینکننده در حیات سیاسی و فرهنگی امریکا بدل شده است
مسئولیتِ مدنی ما ایجاب میکند که گاهی با وضعیتی کاملاً غیرقابلتحمل مواجه شویم. میل به فضاهای امنِ احساسی میتواند به نوعی گرایش به محافظت از برتریهای فردی بدل شود؛ بهویژه زمانی که مسئله به مزیتهای دانشگاهی مرتبط است. این امر با تلاشهای مکرر دانشجویان برای انکار برخی سخنگویان دانشگاهی بهسبب مجادلهانگیزبودن نظریاتشان همراه میشود. درواقع باآنکه نیت اینگونه اقدامات قابلدرک است، مسیر برآمده از آنها بسیار خطرناک است.
البته بهطور طبیعی مواجهشدن با امر غیرقابلتحمل باید چالشبرانگیز و ناراحتکننده باشد. چه کسی ممکن است با خواندن شهادت پریمو لِوی۳ از لحاظ ذهنی و روانی فرونریزد؟ یا با خواندن کلمات مارتین لوتر کینگ یا مالکوم ایکس احساس ناراحتی نکند؟ چنین وضعیتهایی به تولید خشونت میانجامد و باید بهلحاظ اخلاقی ما را نگران سازد و به رفتار مسئولانه وادارمان کند؛ نه اینکه موجب تسلیمشدنمان به نوعی واکنش خصوصی و احساسی شود که جایگزین زبانِ درمانگرانه برای مسائل سیاسی و جهانی میشود.
«دانشجویان در کلاس درس باید بهجای بهچالشکشیدهشدن، محافظت شوند»: در اینجا اموری مهمتر از این ایدۀ کودکانگارانه در کار است. همچنین این خطر وجود دارد که عملکرد بخشهایی از دانشکدهها که به طرح مسائل حساسی چون جنگ، فقر، خشونت، نژادپرستی، تبعیض جنسیتی و نابرابری تمایل نشان میدهند، بهطور دلسردکنندهای متأثر شوند. اگر جامعۀ امریکا میخواهد روی افراد جوان سرمایهگذاری کند، ضروری است آنان را طوری آموزش دهد که در آن به چالش کشیده شوند، ریسکپذیری را بیاموزند، به بیرون از مرزهای ایدئولوژیک بیندیشند و گسترۀ خلاقیت و داوری انتقادی خود را افزایش میدهند. این امر نیازمند ساختار آموزشی پیچیده و تخریبکننده است.
برَد اِوانز : شما دانشگاه را محور جامعۀ مدنی و دمکراتیک قرار دادید. اما با درنظرگرفتن اینکه دانشگاه منفک از روابط سیاسی و بیطرف نیست، به گروهی از روشنفکران اشاره میکنید که با وسوسۀ قدرت فریفته میشوند. لطفاً دربارۀ این مفهوم توضیح دهید.
هنری ژیرو: دانشگاههای دولتی در سراسر جهان مورد هجمه قرار دارند؛ نه بهسبب اینکه در حال شکست هستند، بلکه به این دلیل که [بهلحاظ مالی] مستقل در نظر گرفته میشوند. این برخلاف نظام آموزشی کی-۴۱۲ است که تأمین مالی آن تا حدود زیادی اجباری است. توقف پشتیبانی مالی از دانشگاهها به واکنشهای ناگواری انجامیدهاند: دانشگاهها برای بهکارگیری الگوهایِ مدیریتِ شرکتی، احساس نوعی اجبار میکنند. آنها از طریق استخدامِ استادانِ متزلزل و پارهوقت بهجای معلمان تماموقت بهطور جدی مانع آزادی دانشگاهی میشوند و بهصورت فزاینده دانشجویان را چونان مصرفکنندگانی مینگرند که باید آنها را با انواع حیلههای دانشگاهی فریفت.
انتقاد من از اینگونه روشنفکرانی که آنها را روشنفکرانِ دروازهدار۵ نامیدهام، واکنشی است به این جریانات مسئلهساز که در آن استادان تماموقت و دارای مزیت به افرادی ایزولهشده تبدیل میشوند. چنین استادانی باور دارند که آموزش دانشگاهی نوعی فضای منفک از زندگی دنیوی است که با روشنفکری بیطرفانۀ کاردینال نیومن در قرن نوزدهم همداستان است. آنها در قالب «حرفهایگرایی» یا محکومکردن استادانی که به مسائل کلانترِ اجتماع میپردازند، از این بیتفاوتیِ اجتماعی دفاع میکنند. برخی
آموزش هم میتواند مبنایی شود برای تفکر انتقادی و هم میتواند محلی شود برای سرکوب
از آنها این رویکرد را تا آنجا ادامه میدهند که انتقاد از دانشگاه را اساساً معادل نابودکردن آن میدانند. در اینجا نوعی خشونت روشنفکرانه در میان است که نادیده گرفته میشود و کاربرد مدنی آموزش را انکار میکند؛ درحالیکه پند حکیمانۀ هانا آرنت را از یاد رفته است که «آموزشْ جایی است که در آن تصمیم میگیریم آیا جهان را آنقدر دوست داریم که در قبال آن احساس مسئولیت کنیم [یا خیر]».
این روشنفکران که از پشتیبانی بنیادهای نیرومند محافظهکار و کمکهای بیپایان مالی از نهادهای دفاعی و امنیتی برخوردارند، ظاهراً از یاد بردهاند که در هر نوع دمکراسیای، دفاع از دانشگاه بهعنوان عرصۀ عمومی دمکراتیک، امری حیاتی است. بحث این نیست که دانشگاه سکوت اختیار کرده است؛ بلکه در مقابل، هر روز پشتوانۀ فکری را برای جنگ، پشتیبانی تحلیلی را برای مالکیت اسلحه و مشروعیت لازم را برای دیگر سیاستهایی فراهم میسازد که درنهایت به خشونت ساختاری و فقر میانجامد. این روشنفکران تنها به قدرت سیاسی تسلیم نشدهاند؛ بلکه با آن تبانی کردهاند.
برَد اِوانز : احساس من این است که اثر اخیر شما نوعی بهروزرسانیِ غمناک از مفهوم «دوران تاریکی» آرنت است که نشان فاجعۀ سیاسی و روشنفکری را بر خود دارد. چگونه میتوانیم قدرت آموزش را طوری مهار کنیم که قادر باشیم تصویر آینده را بهشکلی شمولگراتر و با خشونت کمتر بازسازی کنیم؟
هنری ژیرو: محاصرۀ آموزش دانشگاهی از طریق قطع پشتیبانی مالی؛ ازمیانبردن موقعیت استادان دائمی؛ پیوندزدن تحقیقات با نیازهای نظامی یا بهکارگیری الگوهای تجاریِ بهرهوری و پاسخگویی: اینها نهتنها برای استادان و دانشجویان که شکلدهندۀ نظام خودگردان دانشگاهیاند، بلکه برای خود دمکراسی نیز تهدیدی جدی محسوب میشود.
راهحلهای احتمالی برای چنین مشکلاتی پیچیدهاند و نمیتوان آنها را بهصورت منفک از دیگر مسائل موجود در اجتماعِ بزرگتر مطرح کرد؛ همچون قطع پشتیبانی از منافع عمومی، شکاف روبهگسترش میان فقیر و غنی، فقر و بالأخره دسترسیِ این مجموعۀ صنعتی و زندانگونه به زندگی افرادی که از لحاظ نژادی و طبقاتی در حاشیه قرار گرفتهاند.
ما باید علیه پروژهای بجنگیم که بهگفتۀ ژنی آر.نیکول، هدفِ آن «پایاندادن به تأثیر دمکراتیک دانشگاه بر کشور است». برای نبرد با چنین جبههای استادان، جوانان و دیگر افراد خارج از دانشگاه باید بهصورت جمعی با جنبشهای وسیعتر اجتماعی برای دفاع از منافع عمومی همراه شوند. ما باید دریابیم که با قطع پشتیبانی دولت رفاه و برچیدهشدن آن، دولتها از پیگیری رفاه اجتماعی دور خواهند شد و دغدغۀ امنیتی را در اولویت قرار خواهند داد. ترسْ جانشینِ شفقت میشود و اصلِ اخلاقیِ بقای قویتر۶ جایگزین هر نوع احساس نگرانی مشترک درخصوص دیگران میشود.
موضوعاتی چون قدرت، طبقه و نژادپرستی در گفتمانِ مسئولیت فردی و خودیاری کاملاً فراموش میشوند. روشنفکران باید عرصههایی عمومی بگشایند که در آنها هویتها، امیال و ارزشها بتوانند بهگونهای پرورش یابند که نتیجهاش شکلگیری شهروندانی «خاص» باشد؛ یعنی شهروندانی که تمایل دارند هم برای حقوق فردی و اجتماعی مبارزه کنند هم برای آن ایدئالهایی که به دمکراسیِ نیابتی معنای حقیقیاش را میبخشند.
هر بحثی درخصوص سرنوشت آموزش دانشگاهی باید نشان دهد که وضعیت نابرابری فعلی در جامعۀ امریکا چگونه این ساختار
نیروهای سلطه و استثمار بهنوعی به «بیفکریِ» ستمگران نیاز دارند
را شکل داده و آن را تشدید و تقویت میکند. [برای مثال] افزایش شهریههای دانشگاهی باعث بیرونماندنِ بخش بزرگی از دانشجویان طبقۀ کارگر و متوسط از دانشگاه میشود. این نابرابریِ آشکار نهتنها در همین افزایش شهریهها به چشم میخورد، بلکه در تغییر حدود دوسوم از موقعیتهای شغلی استادان بهشکل پارهوقت و عضویت مدعو در دانشکدهها نیز قابلمشاهده است. استادان باید دانشگاه را پس بگیرند و شیوههای ادارۀ آن را بهگونهای اصلاح کنند که در آن قدرت تدریس و عملکردن درعین حفظ شؤونِ خود را داشته باشند. همچنین باید ضمن محکومکردنِ شرکتیسازیِ دانشگاه و تصاحب قدرت توسط مدیران و کارکنانشان، این روند را برچینند. شمار این مدیران اینک از استادان نیز فزونی گرفته است.
دانشگاهیان باید برای حقوق دانشجویان نیز بجنگند تا شیوۀ آموزشی مبتنی بر ارزشهای شرکتی برچیده شود. آموزش دانشگاهی حق است و باید رایگان باشد؛ چنانکه در بسیاری از کشورهای جهان چنین است. رابین کِلی به این نکته اشاره کرده است که این شرایط بهویژه باید برای دانشجویان اقلیتها برقرار شود. این موارد زمانی اهمیت دوچندان مییابد که بدانیم اینک جوانانْ اغلب از گفتمان دمکراتیک بیرون ماندهاند. درواقع بهجای سرمایهگذاری روی زندانها و سلاحهای مرگبار، امریکاییها به جامعهای نیاز دارند که روی آموزش عالی و عمومی سرمایهگذاری کند.
در اینجا مباحث بیشتری دربارۀ نابرابریهای موجود در عرصۀ آموزشی و اقتصادی و روشنساختن آنها وجود دارد. نگریستن به آموزش بهعنوان شکل سیاسی مداخله، مسیر پیشنهادی بهسوی عدالت نژادی و اقتصادی است که به بازسازی امید سیاسی تازه خواهد انجامید. دانشگاه در جامعۀ سالم نقشی تخریبکننده بر عهده دارد. دانشگاهیان باید در برابر ناملایمات بایستند و صدای بیصدایان و گروههای بیقدرت باشند؛ درحالیکه حقیقت را در گوش مدافعان ثروت و قدرت نامحدود زمزمه میکنند. آموزش و پرورش باید مخرب و ناراحتکننده باشد؛ درحالیکه بهسختی در برابر نظامهای پذیرفتهشده میایستد. این نیازها بسیار فراتر از رویکردی رادیکال است و گامهای بسیاری را طلب میکند. اما درنهایت به آغازی تازه در مجادله دربارۀ آموزش دانشگاهی در ایالات متحده معطوف هستند.
پینوشتها:
* این گفتوگو در تاریخ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان The Violence of Forgetting در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است.
* برد اوانز، مدرس ارشد روابط بینالملل در دانشگاه بریستول انگلستان است. او مؤسس و مدیر پروژۀ تاریخچههای خشونت است که به نقد مسئلۀ خشونت در قرن بیستویکم اختصاص دارد. مهمترین کتابهای او آیندههای یک بار مصرف با هنری ژیرو و زندگی انعطافپذیر با ژولیان رید به نگارش درآمده است.
[۱] First-person shooter
تیراندازی اول شخص: سبکی در بازی رایانهای است که خود زیرمجموعهٔ سبکهای تیراندازی و اکشن قرار میگیرد. بازی بهصورتی طراحی شده که بازیکننده فقط دستها و اسلح/ شخصیت بازی و محیط بازی را میتواند مشاهده کند. در برخی موارد و در بازی های جدید شخص با چرخاندن موس می تواند پای خود را نیز ببیند. [مقابله گر، منبع: ویکی پدیا]
[۲] ۲۱st Century Fox
[۳] شیمیدان و نویسندۀ یهودیایتالیایی که خاطرات خود را از اردوگاه آشویتس به نگارش درآورده است.
[۴] اشاره به نظام آموزش قبل از دانشگاه با ۱۲ کلاس که در امریکا از آن استفاده میکنند.
[۵] gated intellectuals
[۶] survival-of-the-fittest ethic
توضیح: این گفتگو پیش از این در «نیویورک تایمز» منتشر شده و توسط «سایت ترجمان / علی حاتمیان» به فارسی برگردانده شده است. مطلب اصلی را «اینجا»میتوانید بیابید. ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در منابع اصلی هم ببینید، گاهی تفاوت هایی در عکس و لینک های افزوده وجود دارد.