سید محمود طالقانی (۱۳۵۸ ـ ۱۲۸۵) در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. پدرش روحانیای بود که از ساعتسازی ارتزاق میکرد.
داستان زندگی فکری و سیاسی او را باید جداگانه حکایت کرد. در این نوشتار عمدتاً یک ویژگی خاص او دنبال میشود که به نظر میرسد نیاز امروز ماست (یعنی زمانهای که پس از چند دهه که خطر چپروی همواره فرا راه روشنفکران و فعالان سیاسی بود اینک خطر راستروی آنها را تهدید میکند). او نماد این نیاز است. نمادی که خیلی زود از دست رفت. مردم ما او را بسیار زود، همچون شبنمی در سپیدهدم صبح پس از انقلاب از دست دادند. تازه در حال کشف اش بودند که غم فقدانش را به سوگ نشستند. فقدان نماد دینامیسم و رادیکالیسمی پویا و واقعگرا.
دینامیسم و رادیکالیسم پویا و واقعگرا
دینامیسم و رادیکالیسم طالقانی آرمانهایی را که قبلاً در طول دههها معمولاً تمامی گستره ذهن را میپوشاند، به «افق ذهن» میبرد (امّا هرگز فراموششان نمیکند و به انسانی «بی رؤیا» تبدیل نمیشود)؛ و در «گستره ذهن» راهکارها و نمونههای کاربردی را قرار میدهد. برای آرمانهایش تلاش میکند، اما میداند که همواره و بهتدریج، به بخشهایی از آنها دست مییابد. در آن هنگام بسیاری، در اهدافشان هم چون او میاندیشیدند، آرمانی و رادیکال؛ امّا در عمل و در روش متفاوت عمل میکردند. او واقعگرا و معقول و معتدل بود و آنها تند و عجول و عصبانی و زود و زیادهخواه.
او خیلی زود رفت و تنها خاطرهای مبهم و زودگذر از خود برای نسل نوجوان و جوان پس از انقلاب باقی گذارد. خاطرههایی از “درد ناله فریادهای” او با سینهای که غمزده و دردآور خسخس میکرد و برمی خروشید که «کارها را به مردم بسپارید و شما چهکارهاید… شورا… چه قدر تجربه …». او پدری بود که نسل نوین انقلاب در کودکیاش او را از دست داد؛ و از او بیشتر خاطره داشت تا شناخت.
طالقانی همانند نسل جوان انقلاب به عدالت، آزادی، مردم محوری، شورا و نفی استثمار و استعمار و استبداد و استحمار معتقد بود. اما او در شیوه و روش همچون این نسل نبود. این نسل بیتجربه بود و طالقانی پرتجربه. او پر تسامح و مدارا بود و این نسل تندخو و پرشتاب و کمتحمل و البته بیش از همه کمتجربه. و همین عوامل طالقانی را از رادیکالیسم جزمی و اتوپیایی به رادیکالیسم پویا و واقعگرا رهنمون میکرد. خصیصه واقعگرایی پرتجربه رادیکالیسم طالقانی را در مواردی بهوضوح میتوان مشاهده کرد ازجمله:
برخورد با دولت بعد از انقلاب: دولت بعد از انقلاب، دولت «اصلاحات» بود، اما شرایط و بستر جامعه، شرایط و حالت پس از یک “انقلاب” را داشت با تمام ویژگیها و قانونمندیهای خاص آن. مونتاژ سر اصلاحات بر بدن انقلاب، مونتاژی ناموفق و ناکام بود. برخلاف شرایطی متفاوت همچون امروز. در شرایط پس از انقلاب بسیاری از نیروهای آرمانگرا و رادیکال در برخورد با مدیریت اجرایی آرام و اصلاحگر پس از انقلاب (که امکان فکری و عملی همخوانی با شرایط پیش آمده را نداشت از یکسو، و بیتجربگی و شتابزدگی و اتوپیاگرایی خود آنها از سوی دیگر)، به برخوردهای تند و عجولانه و بعضاً غیراخلاقی پرداختند. امّا طالقانی برخوردی متفاوت داشت. او هم دولت را نقد میکرد و هم همگان را به یاریاش دعوت میکرد. او میگفت «این را باید همه افراد بهخصوص جوانها بپذیرند که مسائل زندگی و سازندگی مسئلهای تدریجی است».
برخورد با مسئله کردستان: طالقانی هم خواهان اصالت دادن به مردم کرد، تشکیل شورا (که در شهر سنندج نخستین و آخرین شورای شهر را تأسیس کرد)، محرومیتزدایی از مردم کرد و… و هم خواهان اقتدار دولت مرکزی، قانون و امنیت در کردستان بود. هم این سوی معادله را به نفی بهکارگیری زور و واگذاری کارها به مردم میخواند و هم به نقد آن سوی معادله میپرداخت و به ایجاد ناامنی و تشنج شدیداً انتقاد میکرد و میگفت دیگر راضی نشوید که روی شما کردها معامله کنند.
برخورد با گروهها و چپها: طالقانی در هنگامیکه نگرش “وحدتِ” همه با من (با شعار حزب فقط حزب اللّه) حاکم بود، موجودیت متکثر جامعه را پذیرفته بود و با همه رابطهای مبتنی بر “تفاهم و تفاوت” برقرار میکرد.
طالقانی همه دستاندرکاران فضای رو به تشنج جامعه را به آرامش و تفکر دعوت میکرد. او از یکسو به نقد و اعتراض به قدرتمندان انحصارگرا میپرداخت و قدرت و آزادی را سهم و حق همگان میدانست و استبداد را در هر شکل، و خشونت و سرکوب را در هر قالب محکوم میکرد، و از سویی تشنج گرایی و ایجاد آشوب، مکتب زدگی و قدرت خواهی و قیم مآبی برخی گروهها را نیز نقد کرده و مورد نقد و حتی حملهای پدرانه قرار میداد.
او به همه گروهها احترام میگذاشت، هم نقاط قوتشان را میگفت و هم نقاط ضعفشان را نصیحت وار نقد میکرد: «فرزندان من نمیخواهم مبارزه گروههای مختلف را نادیده بگیرم. شما فرزندان من هستید، من دلم برای همه میتپد، در زندان از هر گروه که میشنیدم جلوی تیر گذاشتهاند، مثل اینکه به قلب من تیر میزدند.» و نصیحت میکرد: «شعارهای بیجا را کنار بگذارید. اینقدر شعار تلاشی ارتش را ندهید.» او همه را خطاب قرار میداد و میگفت: «این کار استبداد و استعمار است که همه با نظر وحشت و بدبینی به هم نگاه میکنند، ما یک خانواده هستیم و باید با هم بسازیم. اختلافات، در حد یک خانواده باشد، نه بیشتر.»
و باز نصیحت میکرد: «اگر این محیط آزادی را قدردانی نکنیم و آن را محیط عقدهگشایی و عناد و بههمریختگی و موضعگیری قرار بدهیم، نتیجهاش پیدایش مستبدین است». «این آن را تکفیر میکند، این به آن میگوید مرتجع، و آن به این میگوید انحرافی… باید از همان قدم اول پرچم رحمت را بلند کنیم».
طالقانی بیتعارف و گذشت بر مشکلات و تضادهای جامعه انگشت میگذاشت، اما با صبوری و تعقل تضادها را به انفجار نمیکشاند.
نقاد تجربی ِ “فرمولی اندیشی” (ایدئولوژی بسته)
طالقانی از نخستین افرادی است که به نقد تجربی فرمولی اندیشی و برخورد جزمی با ایدئولوژی بسته و غیر پویا پرداخت. او گفت: «مکتب پرستی یک نوع بتپرستی است» و گفت: «این ملت دنبال مکتب نیست، دنبال آزادی است.» و یا: «اگر این ایدئولوژی بت شد، خودش مخرب است.» طالقانی میگفت روشنفکران ما دچار «شرک مترقی» هستند. او معتقد بود «مسائل اجتماعی، مسائل انسانی با فرمول حل نمیشود، دانشگاهیهای ما و طلبههای ما همهاش دچار فرمولاند». این سخنان در نقد همزمان روحانیون و روشنفکران (عمدتاً چپ) در آن هنگام از عمق فکری و تجربه بالای طالقانی در ریشهیابی برخی معضلات حکایت میکرد. او در این سخنان بهیادماندنی، به نقد جزمی گری و ایدئولوژی اندیشی غیر پویای برخی روشنفکران و حوزویان میپرداخت. او همچنین آرزو داشت روحانیان روزی مسئولیتهای اجرایی را ترک کرده و به مساجد برگردند و بر کارها نظارت کنند.
اخلاق پیامبرانه و منش پدرانه / وحدت در عین کثرت
افراد مختلف العقیده ای که از دور و نزدیک با طالقانی آشنا بوده، و با او زیستهاند، بهویژه کسانی که در زندانهای مختلف با وی بودهاند، از چپ و راست و میانه، از دریادلی او، سعهصدر و تسامح و مدارای بزرگوارانهاش سخن گفتهاند.
او به “شخصیت” انسانها بیشتر از “عقاید” آنها میاندیشید. خواهان رشد و تعالی “شخصیت” آدمها با وجود تنوع و اختلاف “عقاید” شان بود.
محبت، سعهصدر و تسامح نهفته در اندیشه و عمل طالقانی حالتی پدرانه برای او میساخت که یادآور اخلاق پیامبرانه بود. پیامبری که قرآن اخلاق و رفتار نیکوی او را باعث گردآمدن خلایق پیرامون او معرفی میکرد. خانه او مأمن و مأوای همه گروهها و همه گرایشها شد و خودش محور وحدت. بیطرفی، انصاف و بزرگواری او مورد اذعان همگان بود. او موجودیت همگان را در عین تکثرشان پذیرفته بود. وی حتی درباره تدوین قانون اساسی معتقد بود «اگر مخالفین نیامدند، از آنها دعوت کنید تا مجلس قانون اساسی یکبعدی نباشد.» و چند بار پیشنهاد عفو عمومی، به تبعیت از سنت پیامبر داد.
درونمایه قوی پذیرش موجودیت و احترام به دیگری در طالقانی بهصورت بسیار برجستهای وجود داشت و از اندیشه توحیدی، تربیت اخلاقی و کولهبار پرتجربه سیاسی او نشأت میگرفت. همین روح بزرگ و منش انسانی و تفکر انسانگرای او بود که باعث میشد از حقوق همه اقلیتها و از جمله بهاییان دفاع کند. و از عدم تعرض به زنان قلعه شهرنو که قربانیان اجتماع میخواند، سخن گوید و با شنیدن خبر آتش زدن قلعه به گریه افتد. از حق حیات همه گروهها و صراحتاً از چپها و مارکسیستها حمایت و فداکاریهای آنها را تجلیل کند.
مخالفت با قشری گری واجبار و اکراه در اعتقاد و عمل دینی / مسئله حجاب
در ایران پس از انقلاب یکی از مهمترین نکاتی که در برخوردهای طالقانی بروز کرد ولی به علت زودهنگامی مرگ وی ناشناس و ناتمام ماند برخورد او با مسئله حجاب بود، برخوردی که هیچ روحانی جرأت انجام آن را نداشت.
میدانیم پس از پیروزی انقلاب تا مدتی حجاب در ایران اعتقادی بود نه اجباری و زنان در ادارات بنا به اختیار و ایمان حجاب را برمیگزیدند. اما پس از طرح اجباری شدن حجاب، مرحوم طالقانی ضمن دفاع فکری و دینی از حجاب و نیز با طرح پیشینه ملی و بومی آن، تأکید ورزید که بههرحال حجاب امری اعتقادی است و در عرصه اجتماعی نمیتوان آن را اجباری دانست، ولو برای مسلمانان، چه برسد به اقلیتهای دینی.
مخالفت با استبداد دینی
طالقانی با استبداد تضادی بنیادین داشت. استبداد را نابودکننده استعدادهای انسانی میدانست. او میگفت «ما هیچوقت در اسلام نمیتوانیم تحملکنیم که استبداد جایش را به یک حزب و یا استبداد دیگری بدهد.» گرایش ضد استبدادی طالقانی ریشهای معرفتی داشت چراکه او معتقد بود «هیچکس نباید چنین ادعایی کند که آنچه میگوید و میاندیشد مطابق واقع است» و برخلاف عرف و عادت روحانیان به مردم میگفت «شماها که حرفهای مرا گوش میکنید نباید تعبدا قبول کنید، شما مسئولید و باید بگویید اینجا اشتباه کردی». و به قول دکتر علی گلزاده غفوری آرزوی کامل طالقانی این بود که یک اسلام بی متولی را نشان دهد. او میگفت «اسلام با تنگنظری درست درنمیآید.» و یا «سینه مستبد با اراده خدا تضاد دارد.»
طالقانی در آخرین خطبه نماز جمعهاش بر مزار شهدای ۱۷ شهریور پیمانی دوباره بست: «تجدید پیمان در مقابل هرگونه استبداد به هر شکل در مقابل هرگونه استثمار و استبداد.» او استبداد دینی را بدترین نوع تحمیل دانست و گفت: «خودخواهی و خودرایی را کنار بگذاریم، گروه خواهی، فرصتطلبی و تحمیل عقیده یا خداینخواسته استبداد زیر پرده دین را کنار بگذاریم و بیاییم با مردم، با دردمندها، رنجکشیدهها و با محرومها همصدا شویم.»
عدالت و محبت و مدارای گمشده
و سرانجام اینکه طالقانی عدالت و محبت و مدارای گمشده است، او برای مردم پدری مهربان بود، و با ایشان چون برادری همسان و همسن به گفتوگو مینشست (که در وصفش گفتند با مردم راحتتر از روشنفکرها بود). بسان روحالقدسی ندای محبت و یکرنگی و تفاهم و تحمل میداد. او که در پندار و گفتار و کردار همه مردم این کشور بزرگ را یک خانواده میدید و با مخالفانش با وفا و صفا و با وقار برخورد میکرد، نه خود را میباخت و نه طرف مقابل را تحقیر میکرد.
خار در چشم و استخوان در گلو؛ ناملایمات، طعنها و زخمزبانها را برمیتابید، اما همانگونه میزیست که میاندیشید (و این در تاریخ سیاسی ما کالایی کمیاب است). بی سهم خواهی و بی گلهگزاری (که در وصفش گفتند او سی سال از کسی گلگی نکرد). برای مردم چون مرغ حق مینالید و چون مناره کویر میایستاد و صلای اتحاد و تسامح و مشارکت و توزیع قدرت و ثروت عادلانه سر میداد.
او از خودنمایی و خودخواهی عاری بود و وقتی شنید نامش را بر روی بیمارستان امیراعلم گذاشتند، به اعتراض برخاست و نام خود را برداشت و نام بیمارستان را به اولش برگرداند. او همچنین از خطر آب زیرپوست انقلابی رفتن و غرور ونخوت یافتن یاد کرد.
طالقانی بیشتر از بسیاری از رهبران و شخصیتهای سیاسی آن زمان گروههای مختلف سیاسی را نقد کرد و حتی تشر زد و گاه با تندترین تعابیر به آنان تاخت. اما هیچکس این حرفها را به دل نگرفت و هیچگاه نیز این سخنان بسترساز استبداد نشد. چرا که همگان میدانستند او حق و نقش و سهم مشارکت مساوی برای همگان قائل است، بدون استثنا؛ و اگر نقدی میکند دلسوزانه و خیرخواهانه است و برای اصلاح و نه برای جوسازی و انگ زنی و پروندهسازی جهت حذف و سرکوب. چرا که او را در اهداف آزادیخواهانه و عدالتطلبانه و انسانی با خود همسان و همسو میدیدند. هم ذات پنداری آرمانی و اخلاقی با طالقانی بزرگترین سرمایه او بود.
… کاش او رهبر انقلاب بود و بهجای خشم و خشونت و تنگنظری، مهر و لطافت و دریادلی و حس هم خانوادگی حاکم میشد. حداقل کاش او دیرتر ما را ترک میکرد. منتقدان رهبر وقت و مخالفان انحصارطلبیها و سیاستهای حذف و سرکوب و دروغ و فریب، پس از طالقانی پناه بزرگی را از دست دادند. اگر او بود شاید جلوی تندروی برخی فرزندانش از طیفهای مختلف را نیز میگرفت.
امروزه یکی از مهمترین میراثهای طالقانی که بهعنوان یک الگو و اسوه در سیاست ورزی بدون چپروی و راستروی، برای ما باقیمانده است نوعی آرمانخواهی واقعگرایانه است و سیاست ورزی اخلاقی پرتلاش و کمادعا که هیچگاه برای خودش چیزی نمیخواست و این چقدر سخت و در زمانه ما چه نایاب است.
2 پاسخ
باسپاس آقای علیجانی بنظر بنده مشکل از شخص نیست مشکل از روح ستیزه جو و قدرت طلبیست که در نهاد دین و مذهب علی الخصوص مذهب تشیع هست، درسته که آقای پدرطالقانی نسبت به شخص خمینی دارای روحیه ای لطیف تر و مداراگرتر بود اما در نهایت اگر قدرت و اقتدار خمینی را در رهبری صاحب میشد، الان داشتیم از جنایاتی که او دستور اجرائش را احتمالاً داده بود صحبت میکردیم و همچنین از روحیه لطیف خمینی مقاله ها مینوشتیم که در نجف نشسته بود و حتی حاضر به کشتن یک مگس نمیشد و با دست مگس را از اتاق خارج میکرد.
سپاس از اقای علیجانی که یادی از پدر کردند ، به سایت زیتون پیشنهاد میشود سرود زیبای “ای پدر” شهرام ناظری یا لینک آن را روی سایت بگذارند .
دیدگاهها بستهاند.