انتشار فایل صوتی تاریخی و صدای ماندگار آیتالله منتظری در دیدار با هیأت مسئول کشتار ۱۳۶۷، جز انگشتشمار واکنشهای منصفانه در اردوگاه اصلاحطلبان (مانند دیدگاه ابوالفضل قدیانی و مصطفی تاجزاده)، با سکوت یا مواجههی تند و تاسفبار اصلاحطلبان یا کنشگران منتسب به این طیف روبرو شد.
مستقل از اکثریتی که سکوت معنادار پیشه کردند، شماری از فعالان اصلاحطلب و کنشگران منتسب به این اردوگاه، یا به تکذیب تام و تمام فاجعه و تحریف حقیقت نشستند، یا به انگیزهخوانی از اقدام احمد منتظری، فرزند آزادهی فقیه مدافع حقوق بشر برخاستند و اتهامهایی را متوجه پدر و پسر کردند، یا بجای تبری جستن از کشتار ۶۷، به توجیه فاجعه دست یازیدند، و جملگی کوشیدند پرسشی و نقدی حتی بر عبای قداست و زمامداری آیتالله خمینی چنگ نزند.
علیاکبر هاشمی رفسنجانی، حسن خمینی، محمد موسوی بجنوردی، حسین موسوی تبریزی، الیاس حضرتی و جواد امام ازجمله این افراد شناختهشده بودند.
افراد یادشده در مواجهه با فایل صوتی آیتالله منتظری، کمابیش همان موضعی را اتخاذ کردند که دبیرخانه مجلس خبرگان، صادق لاریجانی، محسنی اژهای، محمد محمدی ریشهری، علی فلاحیان، حسین شریعتمداری و محسن رضایی و دیگر چهرههای سیاسی غیرمنتسب به اردوگاه اصلاحطلبان، از سمت سیاسی دیگری ابراز کردند.
واکنش این بخش از اردوگاه اصلاحطلبی را میتوان با بازخوانی بخشی از حکایت مشهور ضحاک در شاهنامه فردوسی بهگونهای دیگر مورد ارزیابی و تأمل قرار داد.
کرنش مهتران ضحاک و خروش کاوه
ماجرای ضحاک بهقدر لازم شهره است؛ در متن حکایت، و در یکی از نقاط عطف فرمانروایی آکنده به خون و خشونت ضحاک، او که از نام فریدون آشفتهدل و هراسان است، فراخوان میدهد که بزرگان و مهتران به نزد او آیند.
ضحاک به ایشان از حال خود میگوید و حکایت فریدون؛ آنکه به سن و سال کوچک است و به دانش، بزرگ و اهل دلیری و سترگی.
نکتهی مهم اما آنجاست که ضحاک نه تنها فراخوان میدهد که مهتران سپاهی نیرومند برایش گردآورند بلکه از آنان میخواهد که گواهی دهند او پادشاهی دادگر است و گفتار و کردارش جز به راستی و نیکی، نبوده است.
یکی محضر اکنون بباید نوشت / که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی / نخواهد به داد اندرون کاستی
بزرگان و عقلای قوم و مهتران و صاحبمنصبان به هر انگیزه (بهویژه ترس از ضحاک) شهادتنامه مینویسند که پادشاه بیدادگر و ستمپیشه، عادل و راستکردار است؛ گواهی را پیر و جوان به امضا مینشینند.
ز بیم سپهبد همه راستان / بر آن کار گشتند همداستان
بر آن محضر اژدها ناگزیر / گواهی نوشتند برنا و پیر
در چنین هنگامه و موقعیتی است که ناگهان فریاد اعتراض تاریخی کاوه و خروش ماندگار و صدای دادخواهی او بلند میشود؛ او با وضع غالب و رفتار مهتران همساز و همسو نمیشود.
خروشید و زد دست بر سر ز شاه / که شاها منم کاوه دادخواه
یکی بیزیان مرد آهنگرم / ز شاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیکری / بباید بدین داستان داوری
که گر هفت کشور به شاهی تو راست / چرا رنج و سختی همه بهر ماست
شاه میکوشد با آزادسازی فرزند کاوه، او را خاموش سازد و به امضای شهادتنامهی دادگری خویش، راضی کند. کاوه اما تن نمیدهد؛ محضر را پاره میکند و بزرگان را سرزنش میکند که چرا دل به ضحاک بیدادگر سپردهاند و رو به سوی دوزخ کردهاند.
چو بر خواند کاوه همه محضرش / سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پای مردان دیو / بریده دل از ترس کیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی / سپردید دلها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا / نه هرگز براندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان ز جای / بدرید و بسپرد محضر به پای
کاوه از ایوان شاه خارج میشود؛ پیشبند آهنگری را همچون درفشی بر سر نیزه میکند و پی فریدون میرود و پیگیری اعتراض به ضحاک:
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه / برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند / جهان را سراسر سوی داد خواند…
سه دهه پس از فاجعه
مستقل از آغاز و فرجام حکایت ضحاک، عدمهمراهی کاوه با تمکین بزرگان قوم، نکتهی بس تأملبرانگیزی است. صاحبنامان به هر دلیل و علت ـ بهویژه از سر ترس ـ به همسویی با رأس هرم نظام سیاسی برمیخیزند و به دروغ، گواهی به دادگری و عدالتاش میدهند؛ کاوه اما حقیقت را پاس میدارد و سر ناسازگاری با ساز غالب میگذارد.
صدای اعتراضی و یگانهی زندهیاد آیتالله منتظری در اوج کشتار گروهی ۱۳۶۷، و تداوم همدلی و توجیهگری طیفی از بازیگران سیاسی با حکم آیتالله خمینی و اقدام هیأتهای مرگ را شاید بتوان روایتی دیگر از شاهنامه فردوسی خواند.
آیتالله منتظری اقدام هیأت مرگ را پیش چشمان ایشان، بیتعارف و پردهپوشی، «جنایت» میخواند. در زمانی که دیگر بزرگان حکومت خموشی پیشه کرده بودند، او تصریح میکند که «من آن چیزی را که میفهمم میگویم؛ نمیتوانم نظرم را نگویم.» فقیه اضافه میکند: «ده دفعه تا حالا به احمد آقا گفتم والله من بیش از تو دلم برای امام میسوزد؛ من میخواهم پنجاه سال دیگر برای آقای خمینی قضاوت نکنند و نگویند، آقا یک چهره خونریز سفاک و هتاک بود.»
تأسفبار آنکه نه تنها در هنگامهی کشتار گروهی و رهبری آیتالله خمینی، که امروز نیز ـ حدود سه دهه پس از فاجعه، و در نبود رهبر نخست جمهوری اسلامی ـ همچنان گروهی از بازیگران سیاسی چشم بر واقعیت میبندند و به تحریف حقیقت و تکذیب تأسفبار میپردازند.
با وجود این وضع تلخ، تجربهی تاریخ ـ و حکایتهای پندآموز شاهنامه فردوسی ـ پندها و چشماندازی امیدبخش برای کنشگران صبور و پویندگان راه عدالت و آزادی میگشاید.
2 پاسخ
آنچه مسلم است از مذهبی ها که ۱۴ معصوم و هزاران امام زاده و هزاران آیت الله و مذهبی های درس خوانده نظیر شریعتی و بازرگان وسحابی و …دارند نخواهید پرسید مگر بین انبوه مذهبی ها انسان موجهی نیست که آقای علم الهدی از مصدق مایه می گذارد وآقای کاظمیان از شاهنامه..آقای کاظمیان چرا شمااز قران و مفاتیح و نهج البلاغه که از شبانگاه تا شام ورد زبان منتظری بود برای قبولاندن آقای منتظری به مردم استفاده نمی کنید ،شما می خواهید یکی از بزرگترین عا مل گنجاندن ولایت فقیه در قانون اساسی را با شاهنامه که منتظری در همه عمرش اسمی از آن نبرده و به احتمال زیاد مثل همه آحوندها از آن نفرت داشت توجیه کنید …اگر نوشته من را سانسور می کنید ،کاری از من ساخته نیست ،کما اینکه با سانسور برادران مسلمان شما در تهران هم کاری نمی شود کرد..
قیاس بسیار بجایی بود. امید که عافیت طلبان درس لازم را از آن بزگیرند.
دیدگاهها بستهاند.