ساختمان وزارت امنیت آلمان شرقی حالا تبدیل به موزهای شده که همه روزه نه فقط توریستهای علاقهمند به سیاست را به ساختمان شماره ۱ در خیابان «غوش» شهر برلین میکشاند بلکه دانشاموزان و دانشجویان آلمانی نیز به صورت گروهی برای بازدید از این مرکز و مطالعه اسناد میآیند تا تصویری بهتر از گذشته و تاریخ کشور خود داشته باشند.
در این ساختمان ۷ طبقه که اکنون ۳ طبقه آن برای بازدید عموم باز است اتاقهای کار مسوولان امنیتی آلمان شرقی با توضیحاتی درباره نحوه کار آنها قرار دارد. توضحیات ارایه شده درباره فعالیتهای اشتازی نشان میدهد که چگونه وزارت امنیت به تجسس در زندگی خصوصی تک تک شهروندان مشغول بوده است و نقطه قوت خود را در رصد تمام شئون زندگی انها میدیده است.
برای مثال آنها فرمی داشتند با عنوان « کی کی است؟ » که در واقع مبتنی بر یک ارزیابی سیاسی از منش و روش فکری شهروندان بوده و به این ترتیب تشخیص میدادند که کدام شهروندان به عنوان خطر برای آلمان شرقی باید تشخیص داده شوند. در این فرم باید سوالهایی از این دست که « چه کسی دشمن است؟»٬ « چه کسی ممکن است تحت تاثیر دشمن قرار بگیرد؟»٬ « چه کسی رفتار خصومتامیز نسبت به نظام دارد؟» ٬ « چه کسی ممکن است در آینده تبدیل به دشمن شود؟» و « چه کسی قابل اعتماد و حامی نظام است» جواب داده میشد.
در نهایت زمانی که یک فرد به عنوان عنصر مشکوک مورد شناسایی قرار میگرفت فاز بعدی عملیات یعنی تجسس در زندگی او آغاز میشد که شامل کنترل تلفنها٬ جاسوسی از محل زندگی به صورت سری و باز کردن نامهها بود.
زمانی که یک فرد از آلمان شرقی٬ متقاضی کسب یک سمت دولتی بود نیز فاز دیگری از بررسی و واکاوی در زندگی او شکل میگرفت که به آن ارزیابی « پایداری امنیتی- سیاسی» میگفتند. این ارزیابی قرار بود نشان دهد که آن فرد تا چه اندازه به نظام وفادار است. ارزیابیهایی از این دست صرفا هم شامل حال داوطلبان مشاغل دولتی نبود و برای مثال صلاحیت سیاسی هنرمندان و ورزشکارانی نیز که در میادین بینالمللی شرکت میکردند باید مورد تایید وزارت امنیت قرار میگرفت.
چنین ارزیابیهایی را میتوان با آنچه در ایران به عنوان گزینش در زمان استخدام انجام میشود مقایسه کرد. در آلمان شرقی برای وفاداری به نظام سیاسی این مهم بود که یک شهروند تا چه اندازه به الگوی سوسیالیستی وفادار است و در مدل ایرانی٬ این وفاداری باید به اسلام و ولایت فقیه به عنوان هسته مرکزی نظام ابراز شود. همچنین تحمیل یک نوع سبک زندگی خاص نیز جزء اهدافی بود که نظام آلمان شرقی آن را دنبال میکرد. برای این هدف نیز فرمهایی وجود داشت که نشان میداد کدام یک از شهروندان٬ نظرات منفی یا ناخوشایندی نسبت به حزب حاکم دارند٬ کدام یک در انتخابات از رای دادن امتناع کردهاند٬ چه کسانی متقاضی ازدواج با خارجیها هستند و کدام یک سبک زندگی مغایر با ارزشهای نظام سوسیالیستی دارند.
وزارت امنیت آلمان شرقی یک گروه داوطلب را نیز سازمانداده بود که اختیار چک کردن اطلاعات شخصی شهروندان و حتی بازداشت آنها را نیز داشت. وضعیتی که میتوان در ایران آن را با کارکرد سازمان بسیج مقایسه کرد.
نکته جالب توجه دیگر از جهت تشابه روشها در وزارت امنیت آلمان شرقی با ایران را میتوان درباره معاوضه زندانیان با پول مشاهده کرد. طبق اطلاعاتی که موزه اشتازی در اختیار بازدیدکنندگان قرار داده است٬ آزادی زندانیان و فرستادن آنها به جمهوری فدرال آلمان در ازای دریافت پول تبدیل به یکی از منابع درآمد ارزشمند برای آلمان شرقی شده بود به نحوی که تا سال ۱۹۸۹ جمهوری فدرال آلمان روی هم رفته رقمی معادل ۳ و نیم میلیارد مارک را برای آزادی حدود ۳۴ هزار نفر از زندانیان در آلمان شرقی پرداخت کرد. نظیر چنین وضعیتی را میتوان در پرونده چند ایرانی- آمریکایی زندانی در ایران دید که معاوضه آنان با پول در جریان مذاکرات اتمی به عنوان یک دستاورد حاشیهای مورد توافق قرار گرفت.
اکنون نیز ایران برای آزادی نزار زکا که یک تبعه لبنانی است علاوه بر حکم ۱۰ سال حبس رقم ۴ میلیون دلار تعیین کرده و گروهی که پیگیر آزادی وی هستند میگویند این اقدام جمهوری اسلامی معنایی جز باجخواهی ندارد. اقدامهایی مانند زیر نظر گرفتن فعالیتهای هنری و فرهنگی که جوانان در آن مشارکت داشتند را نیز میتوان از جمله وجوه تشابه وزارت امنیت آلمان شرقی و نهادهای امنیتی حاکم بر ایران تلقی کرد. تصاویری که از تلویزیونهای موزه برای بازدیدکنندگان پخش میشود نیز شرحی است بر آن همه تلاش مستمر ولی ناکامی که رژیم آلمان شرقی برای بقا انجام داد و سرانجام تمام همینه آن نظام با فروپاشی دیوار برلین در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ همچون حبابی ترکید.
در بخشی از موزه تصاویری از سخنرانی یک عضو پارلمان برای بازدیدکنندگان پخش میشود که کمی پیش از فروپاشی دیوار برلین دارد برای اعضای پارلمان توضیح میدهد چگونه تمام امیدها برای رسیدن به زندگی بهتر در نظام سوسیالیستی از بین رفته و بسیاری از متخصصان مانند پزشکان و مهندسان از کشور فرار کردهاند تا به آلمان غربی برسند. هشداری که دیگر علاجی هم برای آن نبود. حالا آن اتاقهای مرموز با طراحیهای عمدتا قهوهای رنگ که مرکز رصد زندگی مردم بود جایی است که میشود درسهایی از تاریخ را دید و آموخت. برای آن دسته از بازدیدکنندگان که در کشورهایشان شاهد وضعیت امنیتی کمابیش مشابهی هستند دیدن این موزه و خواندن سندهایش یادآور نکتههایی بسیار آشنا است.
یک پاسخ
آقای تاجیک گرامی، قصد بنده دفاع از اشتازی نیست، اما این نگاه یک سویه شما ناخودآگاه ادامه پروپاگاندای کرکننده بزعم خود “پیروزان” جنگ سرد است که می خواهند خود را خیر و “دشمن شکست خورده” را شر معرفی کنند. شما با مشاهده سرکوب ها در ایران و رفتن به یک موزه در آلمان شرقی تشابهاتی را یافته اید. اما ای کاش سری هم به تاریخ آلمان قبل از آغاز جنگ جهانی دوم می زدید تا می دیدید که بکارگیری بسیج و نیروهای سرکوب “خودسر” در ایران بیشتر به سبک کار اشتازی شبیه است یا اس.آ. در دوران هیتلر. اتفاقا کشورهای سرمایه داری در اوج بحران در راه اندازی این نیروهای سرکوب “خودسر” ید طولایی دارند و در جنایت و کشتار روی همین بسیج خودمان را حتی سفید کرده اند. به اسپانیای دوران فرانکو یا ایتالیای دوران موسولینی بنگرید! و یا بعد از جنگ جهانی دوم به یگان های سری ناتو برای ترور مخالفین به نام چپ های رادیکال که موارد نادری هم نبودند نگاه کنید! یا چرا راه دور برویم مگر شعبان بی مخ را امریکا با پول بجان مردم و دولت منتخبشان نیانداخت؟ انسان با خواندن نظرات کسانی که خود را “ملی” یا “مصدقی” می نامند واقعا مو به تنش سیخ می شود که چقدر این دوستان با سرنوشت اسطوره خود و دلایل شکست او و نیز کشورهایی که وی را از طریق کودتا ساقط کردند بیگانه اند که هیچ، مجذوب آن قدرت ها شده و تبلیغات آنها را تکرار نیز می کنند. سازمان های امنیتی در ایران چه پیش از انقلاب (توسط سیا و موساد) و چه پس از انقلاب (توسط آلمان فدرال و …) یعنی سازمان های امنیتی غربی آموزش دیدند. پس باید تشابهات را در آن کشورها جستجو کنید. توصیه می کنم بعنوان فردی ملی و طرفدار مصدق کتاب کودتا اثر یرواند آبراهامیان را و نیز برای شناختن قدرت های غربی و عمل کرد آنها در قرن بیتستم کتاب کشتن امید (Killing Hope) اثر ویلیام بلام را که به فارسی نیز ترجمه شده را بخوانید.
دیدگاهها بستهاند.