موضع من در هر بحثی از قرآن، دفاع از تمامیت آن است، یعنی شدیداً معتقد هستم که قرآن کلام وحی است، و اگر جایی اشکالی در آیاتش بنظر میرسد، ناشی از عدم آشنایی ما به لغت، یا به مفاهیم و مضامین آن زبانی است که قرآن از آن استفاده کرده است.
اساس بحث های من بر سه محور اصلی استوار است.
اول؛ توسل من در خلال هر بحثی، به سه رکن است؛ عقل، کتاب و سنت. و اما اجماع که مشهور بین فقهاء میباشد، مورد قبول اهل خرد و صاحبان مغز و بینش نیست. یعنی ما اجماعی در میان فقهاء مسلمان در مسألهیی نداریم که بتوانیم به آن، به عنوان اجماع همه، استناد کنیم.
دوم؛ اینکه همچون مرحوم حکیم غروی، معتقد به وجود ناسخ و منسوخ در قرآن نیستم، یعنی هیچ آیهیی از قرآن آیه دیگری را نسخ نمیکند، بلکه فهم اشتباه ما موجب شده است فکر کنیم بعضی از آیات متناقض با آیات دیگر است. اعتقاد به نسخ، به معنای این است که ما علم خدا را در پارهیی موارد کافی نمیدانیم، بلکه ناقص هم میدانیم. یعنی خداوند در یک زمان، مطلبی را به پیامبرش القاء میکند و بعد میبیند نتیجۀ آن دُرُست نیست، آنگاه آن آیه را نسخ و موضوع را عوض مینماید!! که البته چنین اعتقادی مغایر با شناخت صفات ذات ربوبی و نیز مخالف هدف بعثت انبیاء است.
قبل از هر چیز به این عبارت از کلمات قصار ۱۰۴ نهج البلاغه توجه کنیم؛ امیرالمؤمنین (ع) میفرماید:
إِنَ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ فَلَا تُضَیِّعُوهَا وَ حَدَّ لَکُمْ حُدُوداً فَلَا تَعْتَدُوهَا وَ نَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ فَلَا تَنْتَهِکُوهَا وَ سَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَ لَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً فَلَا تَتَکَلَّفُوهَا.
خداوند واجباتی را بر شما مقرر کرده است آنها را ضایع مسازید، و حدودی را هم برای شما مشخص کرده است، پس از آن حدود هم تجاوز ننمایید، و شما را از چیزهایی نهی فرموده، پس حرمت آنها را مشکنید، و در خصوص احکامی هم ساکت است، البته نه از روی فراموشی، پس خود را برای (انجام احکام خدا نگفته) به سختی نیاندازید.
این قسمت اخیر خیلی مهم است! بناءبراین، با این دستوری که امیرالمؤمنین (ع) میدهد، میتوانیم بسیاری از احکام فقهی موجود در کتابهای فقهی را حذف کنیم و بگوییم اینها «تکلف» است. یعنی در قرآن وجود نداشته و از روی تکلف ساخته شده، در حالی که امیرالمؤمنین (ع) احکام را محدود میکند به آنچه که در قرآن است و میگوید؛ خداوند اینها را تعیین فرموده و شما از حدود آن تجاوز نکنید! آن بخشی هم که خدای تعالی ساکت است، دیگر مربوط به شما نیست که برای آن حکم درست کنید و خود را به تکلّف و سختی بیندازید! « فَلَا تَتَکَلَّفُوهَا » زیرا خدای تعالی از روی فراموشی در خصوص آنها سکوت نکرده است!
سوم؛ آن که تمام مفسران، از شیعه و سنی، متفق القول هستند که روایت نمیتواند قرآن را تخصیص دهد. یعنی قرآن فراتر از روایت است و نمیتواند آیهیی تحت تأثیر روایت قرار گیرد. پس روایت صلاحیت آن را ندارد که مطلق قرآن را مقید سازد یا مقید قرآن را مطلق کند. مسألهیی که در انحراف از قرآن، اساس تفکر برخی از فقهاء قرار گرفته، عبارتی است که خود آنها درست کرده و راه را برای کنار گزاردن قرآن و استفادۀ بیشتر از روایات هموار نمودهاند، گفتهاند: قرآن قطعیُّ الصدور است ولی ظَنِّی الدلاله، یعنی صدور قرآن از طرف خدا قطعی است ولی فهم ما نسبت به آیات قرآن متفاوت و گمانی است، بناءبراین ما در فهم قرآن به قطعیت نمیرسیم، پس قرآن را کنار میگزاریم.
و اما روایت ظنیُّ الصدور است ولی قطعیُّ الدلاله! یعنی اینکه ما قطع نداریم این روایت واقعاً از پیامبر یا امام صادر شده باشد، بلکه گمان داریم! ولی مفهومش را میفهمیم، و چون فهم میکنیم به آن عمل مینماییم. در حالی که قرآن را، علی رغم قطعیُّ الصدور بودنش، نمیفهمیم، پس به آیاتش هم عمل نمیکنیم.
اکنون موضوع بحث، مقایسهیی است بین احکام وضعی در قرآن و احکام تنبیهی. یعنی علاوه بر محکم و متشابه، احکامی در قرآن داریم که وضعی هستند. یعنی برای مقصدی خاص و هدفی معین وضع شدهاند، و همۀ مسلمانها هم، تقریباً به یک صورت، انجام میدهند، مثل؛ نماز، روزه، حج، جهاد، زکات، خمس، ارث و مانند اینها که به همان شکل که در قرآن آمده، باید مورد عمل قرار گیرد. ولی احکامی داریم که تنبیهی هستند. حال باید ببینیم اینگونه احکام برای چه هستند؟ هدف از وضع این احکام چه بوده است؟ آیا قصد خدای تعالی این بوده که فرامین مندرج در این آیات واقعاً اجراء شوند، یا هدف ارشاد و اصلاح و تعالی اخلاقی جامعه، از طریق تنبیه و تهدید، بوده است؟!
در قرآن احکامی داریم که فرمان به انجام کاری میدهد، ولی مراد چیز دیگری است. مثلاً تفسیر المنار[۱] در ذیل آیۀ: «خُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیرِ» که جواب خداوند است به ابراهیم، مینویسد:
و خالَفَهم ابو مسلمٍ، المفسرُّ الشَّهیرُ، فقالَ: لیسَ فی الکلامِ ما یَدُلُّ علی اَنَّه فَعَل ذلک، و ما کُلُّ اَمرٍ یُقصَدُ بِهِ الاِمتِثالُ، فَاِنَّ مِنَ الخَبَرِ ما یَأتی بصیغَهِ الاَمر، لاسیّما اِذا اُریدَ زیادَهَ البَیان، و فِی القرآنِ کثیرٌ مِنَ الامرِ الذی یُرادُ بِهِ الخَبَر.
مفسر مشهور، ابو مسلم، با مفسران دیگر در این باب مخالفت کرده و گفته است: در کلام خدا هیچ دلیلی وجود ندارد که ابراهیم چنین کاری را کرده باشد، با این که فعل امر است، و میگوید: «خُذ» ـ بگیر ـ چهار پرنده را! چرا ابراهیم این فعل امر را انجام نداد، در صورتی که آیه با فعل امر شروع میشود؟! بناءبراین هر امری که در قرآن آمده مقصود امتثال و فرمان برداری از آن نیست. چه بسا اِخبار ـ خبردادنی ـ است که به صیغۀ امر میآید، مخصوصاً وقتی که گوینده بخواهد بیان کافی و زیاده از آن ارائه دهد. پس در قرآن بسیاری از فعلهای امر وجود دارد که مرادش خبر دادن است[۲]. (پایان کلام ابی مسلم)
مثل اینکه میگوید: کُونُوا قِرَدَهً خَاسِئِینَ (بقره ۶۵ و اعراف ۱۶۶) و ما هیچ جا دلیل و شاهدی نداریم که یهود میمون شده باشند. بروید شما بوزینگان خار[۳] و خفیف و مطرود باشید. چرا خدا این را میگوید؟ برای اینکه اینها مقلد پیشینیان خودشان هستند و حاضر نیستند دست از آن روشهایی که پدرانشان داشتند بردارند. خداوند خبر میدهد، میگوید؛ بروید که شما بوزینگان هستید. «کُونُوا» در اینجا فعل امری است که خبر میدهد، یعنی اینطور هستید و همین طور هم باشید تا زمانی که از حالت بوزینگی بازگردید!
به عنوان مثال، بیاییم بر سَرِ یکی از آیاتی آیهیی که هیاهوی بسیار برپا کرده و در فقه هم مبنای کثیری از احکام قرار گرفته است. این آیه جزء همان آیات تنبیهی است و هشدار میدهد و اصلاً فعل امر هم در آن نیست. یعنی به پیامبر یا مسلمانها دستور نمیدهد که این کار را انجام بدهید. آیه با «اِنَّما» شروع میشود؛
«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ یقَتَّلُوا أَوْ یصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ ینْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْی فِی الدُّنْیا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ، إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (مائده ۳۳)
جز این نیست سزای کسانی که با خدا و رسول او محاربه میکنند و میشتابند در زمین برای فساد، این باشد که کشته شوند یا بدار آویخته شوند یا دست هاشان و پاهاشان، به خلاف، (یعنی از چپ و راست، مثلاً دست راست و پای چپ) بریده شود یا نفی بلد شوند، این بدان سبب است که خاری در دنیا نصیبشان گردد، و در آخرت هم عذابی بزرگ برای آنها باشد. مگر کسانی که توبه کنند پیش از آنکه شما بر آنها قدرت یابید، و بدانید که خدا آمرزنده و صاحب رحمت است.
همین دو صفت «غفور و رحیم» را که در پایان آیه میآورد، یعنی اصلاً قرار نیست شما این کار را بکنید. بلکه مراد این است که کسانی که اعلام حرب با خدا و رسول میدهند، بدانند که سزایشان این است که چنین مصائبی بر سرِشان ریخته شود. خوب آیا پیامبر با کسانی که با او و خدا محاربه میکردند، چنین رفتاری کرد؟! هیچ مدرکی که مبین این معنی باشد در تاریخ نداریم! آیا امیرالمؤمنین در دوران اقتدار خود، و در سه جنگی که با ناکثین و قاسطین و مارقین داشت، چنین بلاءهایی بر سرشان آورد؟! باز هم شاهدی که مُثبِت این رویداد باشد نداریم! من دو شخصیتی را مثال زدم که قدرت داشتند، و در رأس قدرت بودند! امامان دیگر قدرتی نداشتند. بازگردیم به متن آیه؛ چنانکه اشاره شد، در این آیه فعل امری نیست، بلکه میگوید سزای این افراد این است که چنین بلاءهایی سرشان آورده شود، چرا؟! برای اینکه زشتی عمل خود را درک کنند و عمق فاجعه را دریابند. فقط بدانند که سزای اعمالشان این است، نه اینکه پیامبر با آنها چنین کند!
قرآن به صراحت گفته است که ربا خواران محارب با خدا و رسولند! فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ (بقره ۲۷۹) (ای رباخواران!) اعلام حرب کنید با خدا و رسول او. پس تمام نظام اقتصادی ما و مؤسسان و مسؤولان و مدیران آن و نیز گردانندگان بانکهای ما را باید جمع کنند و دست و پاهاشان را از چپ و راست ببرند و در جامعه رهاشان سازند!! اما چنین فعلی تا کنون از هیچ صاحب قدرتی سر نزده و هیچ یک از قضاه ما چنین حکمی را در خصوص رباخواران، که محاربان حقیقی با خدا و رسول هستند، به تصریح خدای تعالی در کتاب مجیدش، صادر نکرده اند.
گذشته از این، آیا کاری را که فرعون میگوید: من میکنم و نکرده است، خدا به پیامبرش میگوید؛ تو بکن؟! فرعون در سه جای قرآن همین حرف را میزند (۱۲۳ و ۱۲۴ اعراف/ ۴۹ شعراء/ ۷۱ طه)[۴] پس کاری را که فرعون میگوید؛ من میکنم، خدا به پیامبرش دستور نمیدهد؛ که تو هم بکن، و الا تشابه است و نقیض مراد و مغایر هدف و ضد هدایت. در حالی که یکی از اصلیترین اهداف خدای تعالی از ارسال رسول و انزال کتاب، ایجاد فاصله است بین رهبران دنیایی که به قدرت خود متکی میشوند، و برای بقاء آن، به زور و شکنجه و زندان و اعدام و امثال اینها، که امروز مرسوم است، متوسل میگردندد. ولی مستمسک پیامبرها فقط دعوت، بر اساس حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن است. دعوت از طریق ابلاغ و احاله دادن موضوع به خرد انسان و تعقل و تفکر و تدبر او. تا اگر بخواهد پذیرا گردد، و اگر نخواهد مردودش سازد و سزای عمل خویش را ببیند!
اما آیهیی که موضوع اصلی بحث است، خطاب به مردان مؤمن است که میفرماید:
«… وَاللَّاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ …»
زنانی را که از نشوزشان در هراسید پس آنان را نصیحت کنید، و در جایگاههای خواب ترکشان نمایید، و آنها را بزنید!!
هر سه فعل، امر است. حال میخواهیم ببینیم این فعلهای امر، امرهای اقدامی و اجرائی است، یا امرهای تنبیهی و انذاری؟! من قصدم از بیان آن مقدمۀ مفصل این بود که به این دسته از آیات برسیم. آیا کسی از اصحاب رسول (ص) و تابعین در طول تاریخ صدر اسلام بر مفاهیم گزارههای این آیه به این شکل که ما به فارسی معنا میکنیم، عمل کرده است؟! حداقل در تاریخ مکتوب، چنین واقعهیی گزارش نشده است که خود پیامبر یا خلفاء راشدین، یا یکی از اصحاب و تابعین دستور به این افعال داده یا خود انجام داده باشند! برای بیان این آیه نیاز است که از آیات پیشین آن آغاز کنیم:
وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهان اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمًا(النساء/۳۲)
و آرزو نکنید آنچه را که خدا فضیلت داده است بدان بعضی از شما را بر بعض دیگر، مردان را بهرهیی است از آنچه بدست آوردهاند و زنان را نیز بهرهیی است از آنچه بدست آوردهاند، و طلب کنید از خدا فضلش را همانا خدا بر هر چیزی پیوسته دانا بوده است.
این تمنا که مثلاً چیزی را که او دارد، چرا دارد و چرا به او داده شده و چرا به من داده نشده، من هم باید آن را داشته باشم! موجب برخورد و درگیری و کشتار و جنگ و رویارویی در جامعه میگردد!! حتی نسبت به پیامبر و نزول وحی بر او، میگفتند: چرا قرآن بر فرد بزرگی در دو شهر مکه یا طائف نازل نشد[۵]، و بر این آدم بیسواد فرود آمد؟! این تمنای همان فضل الهی است که اختصاصاً به کسی تعلق گرفته است. یعنی به جای این که محتوی را بگیرند و ببینند به دردشان میخورد یا نه، و برایشان مفید است یا نه، در این خط میروند که چرا او دارد و ما نداریم، و چرا به او داده شده و به ما داده نشده! چنین تمنایی است که خداوند نهی از آن میکند و میگوید؛ شما این را به حساب فضل الهی بگذارید، تا برسد به رابطۀ زن و مرد که در آیات بعدی است، آن هم فضل الهی است. یعنی زن اگر بگوید چرا من زن شدهام و چرا قدرت بدنی که به مرد داده شده به من داده نشده، و چرا کارهایی را که مرد میتواند بکند، من نمیتوانم بکنم، یا چرا مجاز نیستم بکنم، یا چرا محدودیت من بیش از محدودیت مرد است؟! اینها همه همان تمنای فضل الهی است که به یکی داده شده و به دیگری نوع دیگری از آن داده شده است. و البته مرد هم نباید آن فضیلتها و جذابیتهایی را که زن دارد مطالبه کند، و باید عنایت داشته باشد که فضیلتهای زن، عظیم تر و دقیق تر، حساس تر، ظریف تر و در نتیجه شکننده تر از فضیلتهای اعطاء شده به مرد است.
خداوند در این جا این توجه را به زن هم میدهد که اگر دقت کنی فضلها و نعمتهایی هم به تو داده شده که او ندارد! پس در نهایت برابری است، ولی بر حسب ظاهر، شما میبینید که تفاوت هست. این تفاوت، اساس توجه خدا به بندگان نیست، بلکه معنای عنایت او به انسان، ناشی از کرامت انسان است، فارغ از زن و مرد بودن او. کرامت انسان نیز به تقوی است، چه زن باشد یا مرد. پس زن و مرد را در این جا مساوی قرار میدهد، و هر یک باید به فضائلی که خود دارد توجه کند و از آنها کمال استفاده را بنماید.
این دو عنصر زن و مرد، گرچه انسانند، و در انسانیت صاحب حقوق مساوی هستند، اما وظائف و تکالیف و مسؤولیتهاشان تقسیم شده و متفاوت است. عدالت هم این است که وظائف و تکالیف برحسب توانمندیها تقسیم شود. حال اگر دربارۀ این قضایا، در آیات قرآن دقیق شویم، میبینیم که به حق و سزاواری و شایستگی، بیش از هر مکتب دیگری، برای انسان کرامت و ارزش قائل است. نه زن را از نوع انسان تفکیک میکند، نه مرد را از انسان بودن جدا میسازد. هر دو انسانند، هر دو آدمند و هر دو را به یک چشم نگاه میکند و هر دو خلیفۀ خدا هستند.
هرکس رهین دست آورد خود است، پس ای زن و مرد، در آن جایگاهی که قرار گرفتهاید، هریک با بهره گرفتن از امتیازات مادی و معنوی که دارید، عمل کنید، از این جهت «للرّجال نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ» مردها بهرۀ دستاورد خودشان را میبرند، زن ها هم بهرۀ اکتساب خودشان را. در اکتساب سختی و رنج و توان فرسایی است. یعنی هر دو باید نهایت طاقت و توانشان را بکار گیرند، تا دست آورد مفید داشته باشند. پس فضل الهی منوط است به این که زن و مرد، در راستای تبعیت از هدایت الهی، چه دستاوردی داشته باشند، این اساس است.
«وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِه ان اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمًا»
واز فضل خدا بخواهید همانا خدا پیوسته بر هر چیزی دانا بوده است.
«فضل» در لغت، به معنای یک چیز اضافه، یک چیز زیادتر و زیادی است. یعنی مازاد براین که ما را آفریده و فطرت ما را هم سلیم خلق کرده، و همه چیز مورد نیاز را هم در فطرت ما نهاده، و عقل را هم به ما داده، باز هم از سر فضل، که زیادتی و افزونی دادن است، هدایت هم میکند.
در صد و چهار آیه بر این امر تأکید میگذارد که از فضل خدا بخواهید نه از فضل یکدیگر. چون خدا چنین گفته است و هم اینکه او بر هر چیزی علیم است. برای نمونه آیات (نور ۱۹ تا ۲۱/ شورا ۲۲ و ۲۳/ حدید ۲۱/ جمعه ۲ تا ۴) نگاه کنید تا ببینید خداوند چه چیزهایی را «فضل» میداند.
شش مورد را میتوان ذکر کرد که باید، به عنوان مقدمه، مبنای حرکت انسان به سمت وصول به فضل الهی قرار گیرد؛ حفظ دین، حفظ جان، حفظ حرث، یعنی حفظ دستاوردهای مادی و معنوی بشر سپس حفظ عقل و مال و نسب (نسل)، یعنی عفت خصوصی در خانواده و عفت عمومی در جامعه. تمام این شش مورد، احکام ابتدایی قرآن است برای ایجاد حرکت صحیح در انسان به سوی کمال و به سوی خدا.
«وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِی مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیمَانُکُمْ » (نساء ۳۳)
(نسبت به مال هم چشمتان دنبال آن نباشد) ما برای هرکسی که از دنیا برود موالی قرار دادیم (وارثانی) در آنچه بجا میگذارند والدین و خویشان و کسانی که پیمانهاتان با آنها بسته شده.
«موالی» جمع «مولی» است، «مولی» دوازده معنا دارد، از جمله معانی آن عبد، آقا، مهمان، وارث و سرپرست میباشد. بناءبراین در این جا «مولی» کسی است که نظارت دارد و ارث به او میرسد. هر چیزی را که پدر و مادر و خویشان او بجا بگذارند، صاحب دارد، صاحبش را ما مشخص کردهایم. و همین طور کسانی که با آن ها پیمان بستهاید، یعنی آن ها هم موالی دارند.
یک گروه از هم پیمانان، همسرانند. ازدواج بر اساس «عقد اَیمان» است که، با یکدیگر پیمان زندگی مشترک بستهاید. شما که مردانید، با آنها که زنانند هم پیمان شدهاید. یعنی زن و مرد پیمان میبندند و تعهد میکنند که بر اساس اصول و مبانی مورد قبول طرفین با هم زندگی کنند. این عقد اَیمان است. چون در قدیم با دست راست پیمان میبستند، دست ها را روی هم میگذاشتند، یا دست میدادند. از این جهت «اَیمان» جمع «یمین» به معنای سوگند هم هست، به معنای دست راست هم هست، که با آن پیمان بسته میشده. پس زنان و شوهران جزء این دسته محسوبند، زیرا که به «عقد اَیمان» به همسری یکدیگر درآمدهاند.
« فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ آن اللَّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ شَهِیدًا » (نساء ۳۳)
خطابات قرآن غالبا همۀ جامعه را فرامیگیرد، یعنی جامعۀ اسلامی موظف است بر این امر نظارت کند که هرکسی نصیبش را دریافت نماید. وقتی جامعهیی این گونه شد، دیگر کسی از حاشیه نمیآید این حقوق را پایمال کند یا نادیده بگیرد، چون خودش را جزء خطاب میداند. میگوید قرآن به من هم خطاب کرده است که نصیب و بهرۀ همه را بدهید. «ان اللَّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ شَهِیدًا»، همانا خداوند بر هرچیزی پیوسته شاهد است. «شهید» یعنی شاهد و ناظر همیشگی، شاهد میتواند در یک یا چند مورد ناظر باشد، ولی شهید ناظر پیوسته و همیشگی است، و خداوند بر هرکاری که ما میکنیم، شهید است، یعنی پیوسته و همیشه ناظر است.
آیۀ بعد که پیوستگی با همان «تمنای فضل» هم دارد، میگوید:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَیبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبِیلا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیا کَبِیرًا(نساء ۳۴)
قوّام صیغۀ مبالغه است. قیام یعنی بپا خاستن. قائم یعنی چیزی که روی پای خودش ایستاده. قوّام یعنی کسی که چیزی را روی پای خودش نگه میدارد. و این چه افتخاری است که در این آیه به زنان داده شده!
«الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»
یکی از فضیلتهایی که زنها فکر میکردند فقط برای مردان است همین «قوّام» بودن آنها است، اما خدای تعالی در قرآن کریم میگوید؛ این برای مردان فضیلت نیست که ترتیب دهنده و قِوام دهنده و نظم دهنده و نفقه دهنده و همه چیز زنان باشند! این فضل را تمنا نکنید! این کاری سخت است که به مرد محول شده، و این به سبب فضل و زیادتی است که خدای تعالی در قوای بدنی به او داده و این کارها را هم به او محول فرموده است.
«وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ» گفتیم یکی از فضیلتهایی که خدا به مرد داده در قوای بدنی او است، که با استمداد از آن بیشتر کار میکند و در نتیجه بیشتر هم نصیب دارد. پس باید خرج کند، اما برای چه کسی خرج کند؟ برای آن کس که به سبب ضعف قوای بدنی، کمتر میتواند بدست آورد و استفاده کند و استفاده برساند. گرچه این فضل را خدای تعالی به مرد داده است، اما این فضلی نیست که مردها بتوانند با آن فخر فروشی و سلطه جویی و زورگویی کنند! بلکه فضلی است که باید تاوانش را بدهند، «مِنْ أَمْوَالِهِمْ»، از مال هاشان خرج میکنند تا به امر ادارۀ خانواده و همسر خود قیام کرده و حمایت اَتَمّ و اَعلی از او نموده باشند. زیرا هر مجتمعی از کوچک تا بزرگ محتاج مدیر و رئیس است.
«فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ» زنان صالحه کسانی هستند که از خدا فرمانبرداری میکنند، کمال و فضیلت را در تبعیت از حکم الهی میبینند، نه در این حطام دنیا، که او دارد و من ندارم. چرا او این کار را بکند و من نکنم؟ اگر ایمان دارد و صالحه است، قانته هم باشد، یعنی فرمان بردار حکم خدا باشد که انجامش، هم به نفع او است و هم به سود همسر، و هم جامعه از نتایج آن بهره مند میشود.
«حَافِظَاتٌ لِلْغَیبِ» حال اگر قنوت دارد و تسلیم امر خدا است، این فضل است که خدا اداء و انجامش را بر عهدۀ زن گذارده است. یعنی مسؤولیت سنگین حفظ همه چیز، از مال تا عفت، درحضور و مخصوصاً در غیاب شوهر. یعنی در نبود شوهر، این زن همه کاره است. مال شوهر را حفظ میکند، تربیت و تعلیم اولاد و مدرسه و آموزش آنها را برعهده دارد. از باسواد کردن، اخلاق، تجربه آموختن، تا دانشمند کردنشان، مسؤولیت همۀ این امور مهم و اساسی بر دوش زنان صالحه و قانته است. پس متصف به صفت «حافظات غیب بودن» خیلی مهم است. این طور نیست که زنها بیمسؤولیت باشند و فقط مردها تهیه کنند و به خانه ببرند و زنها هم بخورند و بخوابند! هیچ وقت این طور نبوده است! زنها اگر هم در خانه بودهاند زحمت میکشیدهاند، زحماتی طاقت فرسا، و بعضاً سختر از کار مردان، مثل قالی بافی، پشم شویی، تیمار گوسفند و گاو و سایر حیوانات اهلی، و یا همراه مردان به کارهای کشاورزی بسیار توان گیر مشغول بوده و هستند. مگر میدانهای جنگ امروز نیست؟! مگر ما جنگ نداشتیم؟! پس زنان حافظات غیب و قانتات امر خدا باید از این مال و عفتی که قوام زندگی است، به درستی و با امانت داری محض محافظت نمایند، طبق آیۀ پنجم سورۀ نساء: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیامًا»، و مدهید به بی خردان مالهاتان را که خدا آن را شالودۀ (زندگی) شما قرار داده است.
اگر قرار باشد این زن جزء سفهاء باشد، این مال را به آتش میکشد، و خدا هم میگوید مالتان را دست سفیه ندهید. پس زن هم باید همانند مرد، دانشمند باشد، کارآمد باشد، اقتصاددان باشد، ولخرج نباشد، بداند کجا خرج کند و جامعه و زیر و بم آن را بشناسد. پس در قبال آن فضلی که به مرد داده شده، که به سبب «مَا أَنْفَقُوا» است، و نیز به خاطر قدرت بدنیش، که کار میکند، به تو هم، ای زن، فضل داده شده و به ویژه فضیلت حافظات غیب، مسؤولیت کمی نیست! اگر کردی، فضیلت تو از مردهای مؤمن خیلی بالاتر است.
«بِمَا حَفِظَ اللَّهُ» و این همان چیزی است که خدا هم حفظش کرده است، خدا ستارالعیوب است. خلیفۀ او نیز باید چنین باشد، مخصوصاً وقتی این مسؤولیت، به روشنی و صراحت، به او سپرده میشود. پس محافظت و مراقبت از همۀ آن چیزهایی که در خانه هست، از مال تا عفت، از آبرو تا عزت، و از شرف تا حیثیت، و امثال اینها بر عهدۀ زن صالحۀ قانته نهاده شده. گاهی بروز دادن خیلی از چیزهایی هم که خود به خود فاش است، به منزلۀ از غیب در آوردن آنها است. پس این مسؤولیت سنگینی است که خدای تبارک و تعالی بر ذمّۀ زنان گذاشته است، که اگر به درستی و تمام انجام دهند، فضل الهی را شامل حال خود کردهاند، و از آن فضیلتی که خدای تعالی به آنها ارزانی داشته به پسندیدگی و شایستگی بهره بردهاند.
بخش دوم
وَاللاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبِیلا آن اللَّهَ کَانَ عَلِیا کَبِیرًا.
و از زنانی که سرکشی و نشوزشان را هراسناکید، پس آن ها را پند دهید، سپس در محل خواب ترکشان کنید، و پس از آن بزنیدشان. پس اگر اطاعت شما را کردند، دیگر راهی را بر ضد آنها برای (آزارشان) جست وجو نکنید (دیگر آن سه مرحله منتفی است). همانا خداوند دارای علو مرتبه و بزرگی است.
برای بیان بهتر، ابتداء وارد لغت شده و سه کلمۀ «نشوز»، «و اهجُرُوهُنَّ»، و «ضرب» را بررسی میکنیم:
نشوز در لغت:
نَشَزَ- یَنشُزُ- ینشِزَُ- نَشزاً
نَشَزَ فی مَکانِهِ ـ یا ـ نَشَزَ عَن مَکانِهِ: اِرتَفَعَ ـ اِمتَنَعَ، رفت بالا، از جایی که بود بالا رفت ـ خودداری کرد، خودداری هم نشانه رِفعت جستن است. یعنی خودش را بزرگ تر و بالاتر میبیند، از این جهت از انجام کاری خودداری میکند.
نَشَزَ الرجلُ: اَشرفَ علی نشزٍ مِنَ الارض ـ کان قاعِداً فَقامَ، روی بلندی زمین ایستاد (به طوری که اشراف داشت زیر پایش را ببیند) ـ نشسته بود برخاست و ایستاد.
نَشَزَ القومُ فی مَجلِسِهم: قامُوا مِنهُ ـ تَقبَّضُوا لِجُلَسائِهم، گروهی که نشسته بودند از جای خود برخاستند ـ برخاستند تا کمیتنگ تر بنشینند تا همنشینها جاشان بشود. نَشَزَت نَفسُهُ؛ جاشَت مِنَ الفَزَعِ، جانش از ترس برآشوبید.
با مصدر نشوز: نَشَزَ – ینشُزُ – نُشُوزاً بالقوم فی الخُصومَهِ: نَهَضَ بِهِم لِلخصومه، در این معنی حتماً باید بعد از فعل، حرف «باء» باشد، یعنی از جا کندن و جلو انداختن برای ابراز خصومت و دشمنی، همین که در فارسی میگوییم: جلوش ایستادم، جلوش درآمدم.
نشزت المرأه بزوجها: و منه و علیه: با همۀ این حروف جارّه استعمال میشود؛ استعصت علیه و ابغضته، از شوهرش بدش آمد، کینه اش را به دل گرفت و در برابرش عِصیان کرد. فَهِیَ ناشِزٌ و ناشِزَهٌ، یعنی مذکر آن برای مؤنث هم بکارمیرود، و جمع آن «نواشز» است، زن عصیان کننده وکینه توز در برابر شوهر.
نَشَزَ بعلُها عَلَیها و مِنها: جَفاها و اَضَرَّ بِها؛ شوهر به زن خود ستم کرد و به او زیان رسانید.
در باب افعال؛ اَنشَزَ الشیءَ: رَفَعَهُ عَن مَکانِه، از جایش بلندش کرد.
اَنشَزَ اللهُ عِظامَ المَیِّتِ: خدا استخوانهای مرده را انشاز کرد. یعنی رفع الی موضعها، برد بالا، به سوی جایگاهش و رَکَّبَ بَعضَها علی بَعضٍ. و روی هم سوارش کرد، استخوانها را به هم چسبانید.
اسم فاعل؛ ناشز، این اسم فاعل دیگری است، ما کان ناتِـئاً مرتَفِعاً عَن مَکانِه، نَـتَـأَ، یَنـتَـأُ، یعنی از مکانش بالا رفت، ارتفاع گرفت، از جای خود بیرون زد، ورم کرد. پس هر چیزی که بالا برود و از جایگاه خود ارتفاع گیرد ناشز است. و همین معنی را خدای تعالی در قرآن کریم اراده فرموده است.
النَشز: المکان المرتفع؛ جای بلند. مَکان نَشزٌ و نَشَزٌ؛ یعنی مکان مرتفع، جای بلند. والنَّشزُ مِنَ الرجال: الشدید الضخم الغلیظ، قوی هیکل و سخت بنیه از مردان.
النَّشاز: المکان المرتَفِع، جای بلند.
در خطبۀ ۲۱۱ نهج البلاغه، امیرالمؤمنین در مورد قدرت خداوند در خلقت آسمانها و زمین و کوهها و دشت ها میفرماید: جَبَلَ[۶] جَلامیدَها[۷] و نُشُوزَ مُتونِها و اَطوادِها[۸]، خداوند بیافرید صخرههای زمین را و بلنداهای دشتها (تپهها) را و کوههای بزرگ را. «نُشوز و اَنشاز» هر دو جمع «نَشز» است، که امیرالمؤمنین (ع) هر دوِ آنها را در همین خطبه بکار میبرد. در عبارتی دیگر میفرماید: فاَشهَقَ قِلالَها، و اَطالَ انشازَها. پس به بلندا آورد قلههایش را و به درازا کشانید ارتفاعاتش را.
تفسیر المنار: و النشوزُ؛ الترفُّع و الکِبر و ما یترتب علیهما من سوء المعامله. نشوز، ترفع و کبر است و بدرفتاری ناشی از آن دو.
و در مجمع البیان در معنای نشوز میگوید: نشوزاً؛ ای استعلاءً و ارتفاعاً بنفسِه عنها الی غیرها. نشوز، یعنی اینکه مرد از سرِ استعلاء و زیر سر بلند شدن، از همسر خود به زن دیگری متمایل شود.
بناءبراین «نشوز» به معنای زیر سر بلند شدن است، به جهت دل به دیگری بستن، و از پسِ آن درخانه آزار و اذیت را شروع کردن، تا جایی که شوهر مجبور شود زن را طلاق دهد و این زن آزاد شود و برود با آن کسی که دوستش دارد، یا او گفته است که این زن را دوست دارد، زندگی کند. این را قرآن نشوز گفته است. ظرف نشستن، جارو نکردن، لباس نشستن، غذا نپختن، اینها اصلاً نشوز نیست. این قبیل کارها جزء وظایف تعریف شدۀ زن هم نیست. میخواهد میکند، و مختار است که نکند. اگر میکند احتراماً و عرفاً و اکراماً و تکریماً انجام میدهد.
با توجه به توضیح بالا میتوان گفت هیچ یک از این معانی مستقلاً مراد پروردگار نبوده است. توضیح مجمع البیان از لغت بسیار به معنای مقصود نزدیک است. «نشوز» در اینجا به معنای «زیر سر بلند شدن» زن است به طوری که از شوی خود به مرد دیگری گرایش پیدا کند.
«فَعِظُوهُنَّ»
اولین گامی که از طرف شوهر، برای اصلاح زن خاطی، بناء به امر باری، باید برداشته شود، نصیحت و اندرز است، که صفت آن را در آیهیی دیگر بیان فرموده که؛ ادْعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ (نحل ۱۲۵)
البته باید توجه داشته باشیم که مخاطب آیات احکام و اخلاق و مسؤولیتهای محوله، جامعۀ ایمانی است، از زنان و مردان. بناءبراین در این آیه هم این نکته لحاظ شده است. هم مرد و هم زن، هر دو از جامعۀ ایمانی اسلامی هستند، هر دو به پیامبر اسلام و کتابی که آورده است مؤمنند، و هر دو خود را مکلف به اجراء دستورات الهی، از امر و نهی آن، میدانند.
در اینجا نقطۀ ضعفی احساس میشود که باید قبل از ورود به مرحلۀ فساد، اصلاح گردد و به نقطۀ قوت تبدیل شود. اتحاد، به هم پیوستگی، آرامش، اعتماد و اطمینان در نهاد خانواده در معرض از هم گسیختگی، اضطراب و بیاعتمادی قرار گرفته است. اکنون یکی از طرفین که در جایگاه ایمانی خود محکم و استوار ایستاده و نگران فروپاشی و تلاشی مودت و محبت موجود است، باید اقدام کند. نه از پیش خود، بلکه برپایۀ هدایت آفریدگار هستی، که به زیر و بم وجود پیچیده و سخت بنیاد انسان کاملاً آگاه است.
خدای تعالی برای رفع این نقصان، سه راه را پیشنهاد میدهد. اول اندرز حکیمانه و نیکودادن، سپس قهر کردن و در خوابگاه پشت به همسر نمودن و سوم تنبیه مؤثر کردن و گوشمالی دادن.
بر این آیه، متأخرین نقاد، اعتراض نمودهاند که چرا خدای تعالی فرموده است: «زنان را بزنید»، و این حکم خلاف حکمت الهی و عقل سلیم بشری است و حقوق گروهی از انسانها را مورد تعرض قرار میدهد.
بسیاری از جمله اینجانب درصددیم رفع افتراء از ذات خالق یکتا بنماییم و تاجایی که امکان داشته باشد، در اثبات مدعای خود، به استدلالات لغوی، ادبی، منطقی و حکمی متوسل شویم.
اگر زن لجاجتی نداشته باشد، و به موعظۀ حسنه و حکمت آموز شوهر خود توجه کند، و برای بقاء و ثبات خانواده ارزش قائل باشد، از ریختن آبروی خود و خانوادهاش بیمناک باشد، در همین مرحلۀ اول و گام نخست متقاعد میگردد و میپذیرد که راهی را که اتخاذ کرده نادرست است و آیندۀ او را در معرض مخاطرۀ جدی قرار میدهد. بناءبراین به مسیر صحیح حیات معقول بازمیگردد.
اما اگر شیفتگی نسبت به مرد دیگر چشم او را کور کرده و راه تعقل را بر او بسته باشد، مراحل بعدی هشدار و تنبیه را درپی دارد.
«و اهجُرُوهُنَّ»
هَجَرَ، یَهجُرُ، هَجراً و هِجراناًَ؛ قَطَعَه، بریدش، فاصلهانداخت. مالَ عَنه، از آن دور شد، مایل شد از او.
هَجَرَ زَوجَهُ: اِعتَزَلَ عَنها مِن غَیرِ اَن یُطلّقها. اگر بگویند از همسرش هجران کرد، یعنی از او جدا شد و کناره گرفت بی آنکه طلاقش دهد.
«ضرب»
قرآن در نزدیک به ۲۰ آیه، به صیغههای مختلف، «ضرب» را با «مَثَل» آورده است.
مثلاً؛ «تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ»، این مثلها را میزنیم برای مردم. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» در ده آیه آمده است، یا «یضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ» در چهار آیه مذکور است.
«ضرب» در لغت معانی مختلف دارد. اگر با سبیل، یا با ارض آمد، به معنای «پیمودن راه» است، مثل: «ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ». اگر با گوش آمد، به معنای «منع از شنیدن» است. ضَرَبَ عَلی اُذُنِهِ: مَنَعَهان یَسمَعَ، جلو شنیدنش را گرفت، نگذاشت بشنود. در سورۀ کهف میگوید: «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا»: مانع از شنیدنشان شدیم در غار، چندین سال.
و به معنای «اعراض» است اگر با لفظ «صفح» بیاید. «ضََرَبتُ عنُهُ صَفحاً» یعنی: اَعرضتُ عنه و اَهمَلَتهُ، از وی اعراض نمودم و به حال خود رهایش ساختم. در آیه میگوید: «أَفَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحًا» (زخرف ۵) آیا بازداریم از شما ذکر (قرآن) را؟ یعنی مانع بشویم از اینکه شما ذکر را بشنوید.
یا «وَلْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیوبِهِنَّ» (نور ۳۱): روسری هاشان را گره بزنند روی سینههاشان، مثل گل زدن به سینه، کراوات زدن، ادکلن زدن، عطر زدن. پس همیشه «ضرب یا زدن» به معنای کتک زدن نیست، بلکه معانی مختلف دارد، در خود قرآن هم همینطور است، چون خارج از لغت و عرف مفاهیم نیست، بلکه «بِلسانٍ عربیٍّ مبین» است .
دنبالۀ همین آیه ۳۱ سورۀ نور میگوید: «وَلَا یضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» پس پاهاشان را به هم یا بر زمین نزنند، تا دانسته شود آنچه را که پنهان میسازند از زیورهاشان.
باز در سوره انفال آیه ۵۰ میفرماید:
«وَلَوْ تَرَى إِذْ یتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلَائِکَهُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ »
ای کاش که (ای پیامبر) میدیدی زمانی را که فرشتگانی که کافران را میمیرانند چگونه بر چهرهها، گونهها و پشتهاشان مینوازند (یا میزنند). خوب این «ضرب» چگونه ضربی است؟! آّیا این فرشتگان به این جسمهاشان میزنند؟! «اِذ» یعنی همان لحظه. پس در همان وقتی که فرشتگان کافران را میمیرانند، این «ضرب» شروع میشود. پس این پشت کجاست که کتک میخورد؟ و این گونهها کجاست؟ و این زدن چگونه است؟ «یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ» بر گونهها وپشتهاشان میزنند که؛ «ذُوقُوا عَذَابَ الحَرِیقِ». قرآن خود بیان میکند که چه چیز «ضرب» است؟ راندن و هل دادن به سوی عذاب حریق و چشاندن آن، در اینجا «ضرب» است! پس این هم نوعی از ضرب است.
سبب این نواختن بر پشتها و گونهها چیست؟! ذَلِکَ بِما قَدَّمَت اَیدِیکُمُ … این دست آورد خود شما است. دست آورد خودهاتان موجب شده است فرشتگانی که «متوفِّی اَنفُس» کافران هستند، بر گونهها و پشتهاشان بنوازند. پس این یکی از تمثیلات بسیار زیبا و گویا است برای به تصویر کشاندن وضع کافران در لحظهیی که مواجه با روشن شدن دستاورد خود میشوند!
و در آیۀ ۲۷ و ۲۸ سورۀ محمد میخوانیم:
فَکَیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِکَهُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ. ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَکَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ.
ای پیامبر چگونه میبینی آن زمانی را که فرشتگان میمیرانند این کافران را، در حالی که بر گونهها و پشتهاشان میزنند (مینوازند)؟! این بدان سبب است که ایشان از چیزهایی پیروی کردند که خدا را به خشم آورده، و خشنودی خدا را هم خوش نداشتند، پس خدا هم اعمالشان را بی اثر (و بی پاداش) کرد.
بناءبراین «حبط عمل» توسط خدای تعالی، مساوی است با ضرب گونهها و پشتها توسط فرشتگان. دقیقاً دو طرف معادله یکسان است.
وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ (بقره ۶۰)
وقتی که موسی طلب آب کرد برای قومش، گفتیم که با عصایت به سنگ بزن.
پس عصا زدن هم نوعی از زدن است.
فَضُرِبَ بَینَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ(الحدید/۱۳)
دیواری میان این دو گروه زده شد که آن را دری است، درون آن رحمت است و بیرونش، از پیش رویش عذاب.
دیوار زدن باز قسمیاز «ضرب» است.
آیۀ ۶۱ سورۀ بقره: ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّهُ وَالْمَسْکَنَهُ، خاری و درماندگی بر آنها نواخته شد، یا زده شد.
باز آل عمران ۱۱۲: ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّهُ أَینَ مَا ثُقِفُوا، هرجایی که یافت شوند خاری بر آنها نواخته شده است.
و دنبالۀ همان آیه است که؛ و ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الْمَسْکَنَهُ، درماندگی نیز بر آنها زده شد ـ «ضرب».
باز در سورۀ محمد آیۀ ۴ میگوید: فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ، وقتی که با کافران در میدان نبرد مواجه شدید، این جا جای گردن زدن است.
بعد از سرگذشت نوح، داستان ابراهیم را میآورد. ابراهیم از پیروان راستین نوح بود و در مکتب او بود و با بتکده ها و بت سازها مقابله و مخالفت میکرد. وقتی که به سمت بت خانه رفت تا بت ها را بزند «فَرَاغَ[۹] عَلَیهِمْ ضَرْبًا بِالْیمِینِ»، آهسته و مخفیانه به سمت بت ها رفت در حالی که تصمیمش این بود که آنها را به ناگهان بزند، و خوردشان کند. «راغَ علیهِ بِالضَّرب»، یعنی ناگهان بر او کوبید یا زد.
«زدن» در همۀ زبانهای دنیا، از جمله زبان فارسی مفاهیم و معانی عدیده دارد و یکی دیگر از آنها «تربیت کردن» است.
پس در راستای تربیت، استفاده از ابزار تهدید و تنبیه و هشدار به انسان خاطی، اثر گذارتر است از اجراء آن، و ارادۀ خدای تعالی بر این معنا تعلق گرفته است که بشر را به طریقی که «اَلَّتی هِیَ اَقوَم»، استوارترین و پایدارترین است، هدایت کند. از جمله میخواهد جلو فروپاشی خانواده را بگیرد. اگر در خانوادهیی ضرب و شتم آمد، دیگر آن نهاد، خانواده نیست! پس مراد خدای تعالی از «ضرب»، در این آیه، باید سختگیری و منع شدید متضمن تنبیه و هشدار باشد. میگوید تنبیهشان کنید و هشدارشان دهید و گوشمالیشان دهید و شدیداً با آنها برخورد کنید. و این معنی را از لغت، در مفاهیم تمثیلی و تشبیهی و استعاری آن، میتوان استخراج و استنباط نمود. به مثالهای زیر جهت تبیین این معنی توجه کنید:
میگویند: فلان کس این حرفها را میزد! پاسخ داده میشود: من اگر جای تو بودم میزدم توی دهانش! آیا در این گفت و شنود، مراد گوینده واقعاً زدن است؟! حتماً این طور نیست. بلکه مراد این است که باید بالاترین شدت عمل و واکنش را نشان میدادی تا مانع از سخن گفتن او شوی. بزن توی دهانش تا دندانهاش خرد شود! یعنی واقعاً باید این کار را انجام بدهد؟
آن کسی که شنونده است حتماً میداند که این کلام برای اجراء نیست، بلکه برای نشان دادن زشتی کلام طرف مقابل است که این کار زشت را کرده و آن حرف ناپسند را زده، و اکنون سزای او این است که چنین واکنش سختی به وی نشان داده شود. و مفهوم روشن آن این است که باید جلو بیادبی و حرمت شکنی او گرفته شود.
از جملۀ مفسران، طنطاوی است که در شرح این آیه میگوید: «واضرِبوُهُنَّ» یعنی توبیخشان کنید و توبیخ، زدن نیست. دقیقاً دنبال «و اضرِبوهُنَّ» میگوید: «بالتوبیخِ و الایذاء».
در تمام موارد تربیتی، میبینیم که اِعمال زور و شکنجه، بر روی عموم انسانها، از زن و مرد، اثر معکوس داشته است. مثلاً نسبت به سارق ها، وقتی که دست دزدی را بریدهاند، باز هم رفته و دزدی کرده است. پس قطع ید سارق نه تنها هیچ اثری ندارد، بلکه حتی نتیجۀ معکوس هم دارد! یعنی پس از آن تنبیه و شکنجه، درصدد انتقام گرفتن برمیآید! حالا جامعۀ هدف او همۀ مردمند! میگوید: این کار را کردید و دست مرا بریدید و مرا علیل و کَلّ بر جامعه ساختید، بی آنکه بررسی کنید چرا من دزدی کردهام، حالا من هم جامعه را بیچاره میکنم! پس این اقدام خشونت آمیز نه تنها اثر بازدارنده نداشته است، بلکه در جهت عکس، تحریک آمیز هم بوده است! پس اگر مراد از این «ضرب» هم «زدن» حقیقی باشد، برای جلوگیری از یک فساد خانمان سوز احتمالی اثری ندارد. اما چگونه باید زشتی این نشوز را نشان داد؟! قطعاً، در بیان، راهی جز بهره گرفتن از لغت نیست. بناءبراین، کلمۀ «ضرب»، مفهوم سختگیری، جهت پیشگیری از وقوع یا ارتکاب زشتکاری مخرّب را دربردارد!
وقتی برخی از آیات احکام و آیات تربیتی در قرآن مطرح میشود، خطاب به افراد عادی و معمولی و بی اطلاع از متن قرآن نیست. خطاب به کسانی است که اهل قرآنند، قرآن را میشناسند، قرآن را میدانند، و به صحت و حقانیت آن ایمان آوردهاند، این را دقت کنید! اینکه مثلاً میگوید: «ٱلزَّانِیَهُ وَٱلزَّانِى فَاجلِدوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَهَ جَلْدَه»، زانیه و زانی را هریک صد تازیانه بزنید، دارد با جامعۀ ایمانی صحبت میکند! میخواهد آن جامعه را اصلاح کند. میخواهد در آن جامعه فساد نباشد. میخواهد جلو بروز و رشد فساد را بگیرد! بناءبراین همین طور نیست که یک دفعه بیایند در یک جامعۀ اصلاح نشدۀ غیرایمانیِ تربیت نشدۀ بی اطلاع از قرآن، یکی را بگیرند و مدام شلاقش بزنند. ضمناً در همان جامعۀ تربیت شده هم تأکید دارد که؛ «وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَآئِفَهٌ مِّنَ ٱلْمُؤْمِنِینَ» عذاب آن دو نفر خطاء کار را گروهی از مؤمنان نظارهگر باشد. مؤمنان، بزرگان جامعه و فرهیختگان، باید بیایند تماشا کنند. و قبل از آن نیز آن زشتکاری باید با چهار شاهد، ثابت شده باشد. چهار شاهد هم باید عادل باشند. البته این طور نیست که کسی در جایی بنشیند، به عنوان قاضی و حکم صادر کند. یکی هم گفته باشد که اینها زانیه و زانی هستند! کجا بودند؟! مثلاً در خیابان با هم راه میرفتند! قضیه به این سادگی نیست! پس هدف، اساساً تربیت و پیشگیری از بروز فساد است، و مخاطب هم اهل ایمانند، مخاطبان قطعاً در زمرۀ اولوالالباب، اولوالابصار، الوالعلم و اولوا النُّهی میباشند.
بناءبراین در آیاتی که مربوط است به زنها و شوهرها، یا اعضاء خانواده، فرزندان و والدین، با چه کسی دارد حرف میزند؟ مخاطبش کیست؟
و اما اگر اطاعت کردند؛
دنبالۀ آیه ۳۴ نساء: «فَاِن اَطَعنَکُم فَلاتَبغوا عَلَیهِّنَ سَبیلاً» اگر در هر یک از این سه مرحله، آنها به جایی رسیدند که اطاعت کنند، یعنی دست از «نشوز»، یعنی از آن حالت زیر سربلند شدن و زندگی را تلخ کردن و قضیه را به سمت طلاق بردن، دست برداشتند، شما دیگر فراموش کنید. دیگر نمیتوانید به آنها ایراد بگیرید و شدت عمل در بازدارندگی نشان بدهید. باید برگردید به زندگی عادی و مسیر معمولی خود. بناءبراین «فلا تَبغوا عَلَیهِّنَ سَبیلاً» دیگر دنبال بهانه جویی و اینکه راه دیگری پیدا کنید تا آنها را زیر فشار بگذارید، نباشید و قضیه را تمام شده تلقی کنید. و اینها همه در صورتی است که مرد خود از اهل ایمان و عامل به احکام بوده باشد.
یعنی مرد دیگر حق ندارد به زن بگوید: تو همانی هستی که آن روز میخواستی آن کار را بکنی! اگر مرد چنین کرد و چنان سخنی گفت، افتراء و تهمت زده و اگر نتواند به اثبات برساند، باید هشتاد ضربه تازیانه بخورد! که این نیز خود از احکام تنبیهی و انذاری است. پس مرد دیگر نمیتواند مسائل گذشته و قضایای پیشینی را به روی خود بیاورد! ولی مع الاسف ما آن طور نیستیم که خدا از ما خواسته است.
«اِنَّ اللهَ کانَ عَلیّاً کَبیراً» همانا خداوند هم بلند مرتبه است و هم بزرگ. این صفاتی را که پس از بیان یک یا چند حکم برای خدا میآورد، یعنی صدور چنین احکامی هم نشانۀ بزرگی و عظمت و عُلُوّ شأن و مرتبۀ خدای عزوجل است و هم از جانب او است، پس شما در آن شک نکنید. بناءبراین فکر نکنید که این حکم و امثال آن، احکام پیش پا افتادهیی است و یا ممکن است اصلاً اتفاق نیفتد. چرا که انسان انسان است و جوامع بشری ویژگیهای همانند و مشترک دارند، پس احتمال وقوعش هست. بناءبراین خداوند با آن عُلُو شأن و بزرگی و عظمتی که دارد، احکام را صادر میکند.
وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَینِهِمَا فَابْعَثُوا حَکَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ یرِیدَا إِصْلَاحًا یوَفِّقِ اللَّهُ بَینَهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا(النساء/۳۵)
و چنانچه از تعمیق اختلاف و جدایی آنها ترسیدید، پس برانگیزانید داوری از اهل مرد و داوری از اهل زن را، البته اگر آن دو اصلاح بخواهند، خدا بین آن دو را توفیق میبخشد و بهم میآورد، همانا خدا همیشه دانایی آگاه بوده است.
تمام این احکام در این راستا است که انسان از این منجلاب کژ اخلاقی نجات پیدا کند! از این منجلاب پستی! از این منجلاب رذالت! از این گرداب بدبختی و از این بلبشوی حیوانیت! به همین جهت دنباله آیه، براین نکته تأکید میگذارد که اساس و هدف منشود و مقصد اعلی، این است که از جدایی بین این دو «زن و شوهر» جلوگیری شود، و کانون خانواده متلاشی نگردد، بناءبراین، حتی المقدور، باید به تربیت طرفین پرداخت. حال چون این دو نفر نتوانستند، از آن راههای سه گانه، و پیش از آنکه دیگری از اسرار خانواده مطلع گردد، یکدیگر را اقناع کنند، و این مسألۀ ضد اخلاق را مرتفع سازند، قضیه باید به حَکَمین ارجاع داده شود، یعنی داوری از طرف زن و داوری از طرف مرد.
باز مفسرها در اینجا اختلاف نظر پیدا کردهاند که به نظر میرسد اختلاف جائزی نباشد. بعضی گفتهاند که حَکَمین مجازند، بدون اجازۀ دو همسر، تصمیم بگیرند و تصمیم شان را به آنها تحمیل کنند! ولی قول بعضی از مفسران هم شایستهتر است و منطبق با آیه. این دسته از مفسران میگویند: اینها قصد اصلاح دارند و نمیخواهند زور بگویند یا به همدیگر اجحاف کنند. بناءبراین اصلاح، منوط به این است که آن دو همسر نظر حَکَمین را بپذیرند، ولی اگر نپذیرند، هرکاری خودشان دوست دارند، بکنند! با اجبار نمیشود مشکل را حل کرد. یعنی هم زن باید بخواهد که این کانون بماند و هم مرد، ولی حتماً همراه با سلامت ماده و معنی.
حال اگر بخواهند اصلاح اتفاق بیفتد، آن وقت خدای تعالی آنها را موفق میسازد تا هماهنگی و همراهی و سازشی بین آنها رخ دهد، و آن هم چیزی نیست جز بنمودن راه راست و هدایت ابلاغ شده توسط رسول. زیرا خداوند علیم است و خبیر. البته این صفاتی را که خداوند در پایان آیه ها ذکر میکند تناسب کامل دارد با متن آیه، از این جهت، این جا علم و آگاهی و خُبرۀ الهی را مطرح کرده است. چون مسائلی پنهانی میان زن و شوهر میگذرد که هرگز به حَکَمین نمیگویند، از این جهت میگوید؛ حکمین بر حَسب ظاهر حکم کنند و کوشش آنها در جهت اصلاح باشد، و خدایی که این حکم را صادر میکند علیم نسبت به آثار خوب آن است، و از آن قضایای پشت پردهیی که گذشته است و اینها افشاء نمیکنند، آگاه و با خبر است .
اگر این طور شد، و چنین حالی پیش آمد «یُوَفِّقِ اللهُ بَینَهُما» خداوند هم این توفیق را به آنها میدهد و راه را برای آنها هموار میسازد. و به آنها کمک میرساند. ولی توجه داشته باشیم که اول میرود سراغ اراده و خواست خود انسان. تا خود انسان نخواهد و اراده نکند، خدا برایش کاری نمیکند. «إن یُریدا اِصلاحاً» اگر خواهان اصلاح باشند «یُوَفِّقِ اللهُ بَینَهُما» خدا هم توفیق اصلاح بین خود را به آنها عطاء میکند. «إنَ اللهَ کانَ علیماً خَبیراً» خدا هم داناست و هم آگاه است. هم باخبر است و هم میداند.
آیۀ دیگر درموضوع روابط فیما بین زنان و شوهران، ۱۲۸سورۀ نساء است. در این آیه قضیۀ معکوس است. آیه ۳۴ از زمانی صحبت میکند که مرد از نشوز زن میترسد، یا نشوز زن را احساس میکند. اما آیه ۱۲۸ از نشوز برعکس سخن میگوید. یعنی اگر زن از نشوز مرد بترسد. به این معنی که مرد دل به زن دیگری ببندد و بخواهد این قدر این زن را آزار دهد که زن بگوید مَهرم حلال، جانم آزاد. طلاقم بده! در این خصوص قرآن چه میگوید؟ سورۀ نساء، آیۀ ۱۲۸: «وَإِنِ ٱمْرَأَهٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا…» اگر زنی از نشوز شوهرش بیمناک شد، «أو إعراضاً» یا از اعراض و روی گردانی او ترسید، که نسبت به او ابراز محبت نکند، زیرا یک زن زیباتر یا جوانتر را دیده و متوجه او شده است، آنگاه در خانه شروع میکند به اوقات تلخی تا زن راضی به طلاق شود، یا از قسمتی از حق خود صرف نظر نماید! «فَلا جُناحَ عَلَیهِما أن یُصلِحا بَینَهُما صُلحاً» پس گناهی بر آن دو نیست که اصلاح کنند بین خود را به یک آشتی. در آیه ۳۴ میگوید: نگذارید شقاق و جدایی اتفاق افتد، اصلاح بدهید! اینجا هم میگوید: اصلاح دهند بین خود را. بهتر این است که توافقی بین طرفین صورت پذیرد و کانون خانواده متلاشی نگردد، حتی با گذشت کردن از بخشی از حقوق. بروید اصلاح کنید و چه خوب است که میان آن دو را آشتی دهید.
چرا به زن نمیگوید که این اقدامات را بانجام رساند؟ چون زن از نظر قدرت جسمانی ضعیف تر است و از نظر روانی و احساسی هم با مرد متفاوت است، و به این جهات احتمال دارد، از سَرِ ترس، سکوت کند و ظلم را بپذیرد! خیلی اتفاق میافتد که زنها برای حفظ آبرو، چیزی نگویند و مرد هم هرکاری میخواهد بکند! اما قرآن اجازۀ ادامه چنین وضعی را نمیدهد. پس نباید زن سکوت کند. باید قضیه را بین خود مطرح سازند که این احساس بد پدید آمده است، که چنین اتفاقی در این کانون، در حال وقوع است و این بر اساس ترسی است که از نشوز مرد در زن پدیدار گشته.
«وَ ٱلصُّلْحُ خَیْر» بهترین کار اصلاح و آشتی است. «فَلاجُناحَ عَلَیهِما أن یُصلِحا بَینَهُما صُلحاً» صلح را نکره آورده است که باید بین آن دو برقرار شود، آن هم چه صلحی! یک آشتی ناگسستنی. این طور باید اصلاح کنند «وَالصُلحُ خَیر». پس آن چیزی که باید در کانون خانواده، به دستور قرآن، اعمال شود و جریان و سریان پیوسته داشته باشد، صلح است و آشتی و سازش و هماهنگی و همراهی و همخوانی، و چیزی نباید سر سوزنی این مسأله را خدشه دار سازد. همین که خدشهیی را زن از طرف شوهر احساس کند، باید اقدام به پیشگیری نماید و اگر دو نفر نتوانستند به توافق و آشتی برسند، همانگونه که در آیه ۳۴ گفته است، باید واقعه را به داوران طرفین ارجاع دهند. و چرا این اتفاق میافتد؟ «وَأُحْضِرَتِ الْأَنفُسُ الشُّحَّ» برای اینکه نفسهای آدمی، هوا پرست و طمّاع و آزمندند. چنین اتفاقی از روی طمع و آز است. فکر نمیکند که آیا این هوسرانی بهتر است یا حفظ نهادی که در آن فرزندان هستند، و با سابقۀ مهر و محبت، درس میخوانند و تربیت میشوند. اینها نسلهای آیندۀ وطن هستند، اینها باید مدیران مملکت بشوند، اینها باید سلامت روانی و جسمیداشته باشند، حضور و محبت پدر و مادر را احساس کنند. خدا میگوید انسان این طور آفریده شده است. این آزمندی و هوا پرستی در نفس او است. حالا آن طمّاعی و آزمندی حاضر شده، نماد پیدا میکند و جلو میآید.
«وَإِن تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا» پس اگر شما احسان کنید و پرهیز از معصیت او را پیشه سازید، پس همانا خدا از آنچه میکنید همیشه با خبر است. آشتی نیز، از دید قرآن، بدون احسان، برقرار نمیشود. یعنی آشتی در خانواده، بر اساس عدل برقرار نمیشود. باید انسان، چه مرد یا زن، یک پله پا را از عدالت فراتر بگذارد، بروند به سمت احسان که مربتۀ فراتر از عدل است.
داستان جالبی را هم طنطاوی از صدر اسلام نقل میکند به این مضمون که؛ «زن و مردی جلو بودند، گروهی از مردم هم دنبال آنها راه افتاده بودند. معلوم بود که اینها در خانه شان دعوایی داشته و جیغ و داد هم کرده بودند، حالا به سمت خانۀ امیرالمؤمنین (کرم الله وجهه) میرفتند. عدهیی هم دنبال اینها راه افتاده بودند تا ببینند کار به کجا میانجامد و چه میشود؟! امیرالمؤمنین (ع) از خانه بیرون آمده، پرسید: این دو نفر را چه میشود؟! چه اتفاقی افتاده؟! گفتند: اختلاف پیدا کردهاند. امیرالمؤمنین فرمود: بروید یک داور از این طرف و یک داور از آن طرف بنشانید تا اختلاف را حل کنند! دو حَکَم را، پس از تعیین، فراخوانده و پرسید: شما میدانید چه وظیفهیی دارید؟ وظیفۀ شما این است که ببینید اگر دلشان میخواهد با هم زندگی کنند، با هم جمعشان کنید، و اگر دوست دارند از هم جدا شوند، جداشان سازید.»
طنطاوی در توضیح این مطلب مینویسد: «من از مسلمانها درشگفتم. در مصر و شام و بسیاری از بلاد اسلام که چگونه از موضوع حَکَمَین غفلت کردهاند. یک داور از طرف زن و یک داور از طرف مرد. که مَرضیُّ الطَرَفین باشند. چگونه قُضات و علماء دین ما از این موضوع درخواب رفته و غفلت کردهاند؟ خداوندا! مسلمانها با کتاب تو چه کردهاند؟ یا لَلّه، قاضی ها در کشورهای ما خوابند. ماهها میشود که زن و شوهر به این محاکم قضائی مراجعه میکنند و قُضات تحت فشارشان قرارمیدهند و میگویند: بروید بَیِّنَه بیاورید، دلیل بیاورید، شهود بیاورید و وکلائی را هم بر سر اینها مسلط میسازند که ثروت و مالشان را میبرند و میخورند و کاری هم برایشان انجام نمیدهند! چطور موضوع حَکَمین در نزد ما اهل سنت به دست فراموشی سپرده شده است و من خبردار شده ام که شیعه به متن این آیه عمل میکند!!» پایان کلام طنطاوی
و من امروز میگویم: حالا کجاییم؟ آیا آبرویمان نزد علماء اهل سنت در عصر حاضر نرفته است؟!
آراء برخی از مفسران پیرامون این آیه:
تفسیر المنار به نقل از رشید رضا و شیخ محمد عبده که شاگرد سید جمال اسد آبادی بوده میگوید:
«مراد از «قیام» در «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ»، ریاست است. ریاستی که مرؤوس با اراده و اختیار خود آن را پذیرفته است. بناءبراین قراردادی است اختیاری و نه اجباری. و معنای آن این نیست که مرؤوس از روی قهر و غلبۀ مرد و اینکه ارادۀ او سلب شده باشد، نمیتواند عملی انجام دهد جز آنچه را که رئیس به او میگوید. بلکه به این معنا است که رئیس ارشاد میکند و مراقبت مینماید اجراء اموری را که باید در محیطی انجام بگیرد به اسم خانه. اما همۀ اینها در صورتی است که مرد فضیلت اخلاقی و فضیلت علمی و توان مدیریتی داشته باشد. ولی ممکن است در یک خانه این فضیلت در اختیار زن قرار گیرد. این تحلیل و بیان مدیریت است. آیه به صراحت این طور افاده میکند که مرد، جزئی از زن است و زن، جزئی از مرد است، باید همۀ وجود زن و مرد را به منزلۀ یک بدن گرفت که مرد با کسب یا دارا بودن فضائلی که در آیه مذکور است، در رأس، یعنی سر بدن باشد و زن سایر اجزاء آن. آیا در چنین حالتی میشود که سر به دست بگوید من از تو افضلم؟ بناءبراین تفاضلی که قرآن گفته است، تفاضل در مرتبه است. چه بسیار زنانی هستند که در علم و عمل از شوهرانشان برترند و همین طور در قدرت فهم و تحلیل مسائل. اما این مسأله نباید موجب گردد که زن هم، نسبت به شوهرش، دچار فخر فروشی و افاده شود و کار ادارۀ خانه و خارج آن زمین بماند».
المنار سپس راجع به قوای بدنی مرد صحبت میکند و میگوید:
«اصلاً این سلطه طلبی و احاطه جویی مرد و غلبه خواهی او ناشی از قوای بدنی او است. این زور و قوۀ او موجب میگردد که بخواهد غلبه پیدا کند. از این جهت است که هم قرآن، و هم روایاتی در تفسیر این آیات، به مردها توصیه میکنند حقوق زنها را مراقب باشند، و از این قدرت بدنی خود، در سلطه جویی و غلبۀ بر زنها، سوء استفاده ننمایند».
المنار در این خصوص حیوانات را مثال میزند و میگوید:
«با نگاهی به زیست وحوش و حیوانات، که چقدر نر و ماده شان با هم مهربانند، و با توجه به جریان و سَرَیان این قانون در طبیعت، جای شرمندگی است کهانسانها این طور نسبت به هم اظهار بی مهری و بی وفائی و سلطه جویی کنند!»
سپس میگوید: «باید توجه داشته باشیم که حتی اینکه مقام نبوت به مردها داده شده،[۱۰] دلیل نیست که بگوییم مردها امتیاز ماهوی بر زنها دارند. و این هم دلیل بر این شود که چون انبیاء مرد بودهاند، پس همۀ مردها بر همۀ زنها برتری دارند، چون ویژگی نبوت را به آنها داده است. و همین طور اینکه شرع گفته است خطبۀ جمعه را مردها بخوانند، بازهم دلیل نمیشود که بگوییم مردها چون خطبۀ جمعه ایراد میکنند یا امامت جمعه و جماعت میکنند بر زنها فضیلت دارند. بلکه محول کردن این وظائف و مسؤولیتها و تکالیف بر مردها، به دلیل تفاوت سرشت و فطرت زن و مرد است. و خداوند فطرت و سرشت هر دو را در نظر گرفته و احکام را صادر کرده است.»
المنار در ادامه میگوید: «نشوز» در اصل به معنای «ارتفاع» است و بلندی جستن. پس زنی که از مراعات حقوق مرد خارج شود، بر او ترفع جسته است. و این زن کوشش کرده است که خود را مافوق رئیس خود قرار دهد، بلکه همچنین از طبیعت خود هم ترفع جسته است. زیرا طبیعت زن چیز دیگری است، که حالا خواسته است آن را به طبیعت مردانه تبدیل کند، و چنین زنی، از آن چیزی که نظام فطرت و سرشت انسانی در تعامل بین زن و مرد، اقتضاء آن را دارد، ترفع جسته است.»
پس اصل، در زندگی مشترک، تعامل و تعاون بین طرفین است، پس هریک از طرفین که از این تعامل سرپیچی کند باید تنبیه شود، فرق نمیکند زن باشد یا مرد. اما چرا قرآن زنها را زودتر مطرح کرده است؟! دلیل خاص دارد که ما در جامعه میبینیم، و آن اینکه چون زن ها ابزاری را در دست دارند که میتوانند زودتر از مردها جامعه را به سمت فساد ببرند، مثل کسی که چاقو در دستش باشد و خوف از آسیب رسانی او پدید آید، آنگاه به کس دیگری میگویند: «چاقو را از دستش بگیر که آدم نکشد!» آن وقت کسی که چاقو در دستش هست نمیتواند بگوید، چرا به کسی که چاقو در دستش نیست، چیزی نمیگویید و دستش را نمیگیرید!! خوب دقت کنید. این ابزار قتاله و کشنده و وسیلۀ ایجاد انحراف در جامعه، در دست زنان است. در تمام دنیا این یک اصل است و این سرشت و فطرت او است و خدا این ابزار را به او داده است. این ابزار را مردها ندارند. بناءبراین خدای تعالی به این مرد که شوهر او هم هست میگوید تا دستش را بگیرد و نگذارد از این ابزار، در جایی که منجر به فساد میشود، استفاده کند.
ادامۀ سخن صاحب المنار: «پس این زن مثل کسی است که از زمین ارتفاع گرفته است. مانند کسی که از استواء و تعادل و برابری خارج شده است. قرآن فقط از زنانی سخن میگوید که میترسید دچار این عارضه شوند. و این سؤال مطرح میشود که چرا لفظ «علم» در آیه رها شده و به جای آن لفظ «خوف» آمده است؟ و چرا نمیگوید: «زنانی که دچار این عارضه شدهاند»؟! نهایت آنکه در این آیه از قرآن، حکمت لطیفی است و آن این که خدای تعالی چون دوست داشته است زیست بین دو همسر، بر اساس مودت و محبت و تراضی و التیام، یعنی هماهنگی و همراهی باشد، نخواسته است مستقیماً نشوز را طوری به زنان نسبت دهد که این گونه فهم شود که همۀ آنها در معرض نشوز هستند! بر همین اساس از عبارتی استفاده کرده است تا به ایماء و اشاره بگوید که ممکن است چنین چیزی در بعضی زن ها اتفاق بیفتد! ولی اساساً وقوعش غیرمحتمل است، و خدا میگوید ممکن است به ندرت چنین مسألهیی پیش بیاید. زیرا اگر این حالت در همۀ زنها یا اکثر آنها باشد، خروج از اصل فطرت است. و در این تعبیر اشاره و تنبیه ظریفی است نسبت به جایگاه زن که شایسته ترین است در شأن او، و بر مرد واجب است که بر حُسن ادارۀ زن بکوشد، و همچنین تلطف و مهربانی را در رفتار با او پیشه سازد، تا جایی که اگر این خوف در او پدید آید که رفتار زن منتهی میشود به ترفُّع و عدم قیام بهانجام حقوق همسری، پس بر او واجب است که اولاً؛ شروع کند به وعظ. همان وعظی را که تشخیص میدهد در نفس زن تاثیر گذار است. وعظ هم به اختلاف حال زن متفاوت میشود. بعضی از زن ها هستند که ایمان دارند، و وقتی او را از خدای عزوجل و عقاب خدا بر نُشوز بترسانی، میترسد! بعضی از زنها هم از تحذیر و انذاری میترسند که به آنها گفته شود؛ که تو اگر این رفتار را پیشه کنی، انگشت نما میشوی و دشمن به شاد میگردی، و اینکه شوهر به او بگوید؛ اگر این کار را بکنی جایگاه خانوادگی و اجتماعی خود را از دست میدهی! مرد عاقل کسی است که از این گونه وعظ غافل نباشد که چگونه اندرزی در نفس همسرش تأثیرگذار است.»
المنار سپس در معانی «ضرب» میگوید:
«اما زدن! شرط کردهاند که اثرگذار نباشد. یعنی جایش نماند. در لغت میگوید: «تبریح» یعنی ایذاء شدید، و وقتی میگوید: غَیرَ مُبَرِّح، یعنی این زدن همراه با ایذاء شدید نباشد. و بعضی گفتهاند که مثلاً با چوبهای مسواک. بعد میگوید: غربی ها خیلی بر ضد ما تبلیغ کردهاند که مسلمانها، طبق دستور قرآنشان، زنها را میزنند. ولی آیا قرآن دستور داده است زنهایی که مؤمنه و مهذبه و ادیبه و عالمه هستند، مورد ضرب قرار گیرند؟! فقط یک جا چنین دستوری هست آن هم در مورد ناشزه!!
بعد از این، چند روایت در تقبیح ضرب زنان میآورد. یعنی پیامبر زدن زنان را قبیح دانسته است. مثل این حدیث: «و لَن یَضرِب خِیارُکم» نیکان (برگزیدگان) شما (زنان را) نمیزنند.
«پس اگر از شما اطاعت کردند، یعنی اگر در اثر اِعمال آن سه راه عِلاج، به اطاعت شما درآمدند، دیگر بر ضد آنها بهانه جویی نکنید، و با این که اطاعت شما را میکنند، برای اذیت و آزارشان، نه به قول و نه به فعل، دنبال بهانه نگردید، و کندوکاو در نهانشان نکنید، مادام که ظاهرشان مستقیم و بی نقصان است.
«إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا مقام پروردگارشان علی و کبیر است. به این معنی که قدرت خدا بر ایشان مافوق قدرت آنان بر زنانشان میباشد، پس اگر ستم در حق ایشان روا داشتید، خدا شما را عقوبت میکند، و اگر از جانب کرم و نزدیکی، از لغزشهاشان در گذشتید خدا هم از شما در میگذرد.»
رشید رضا به نقل از شیخ عبده مینویسد: «این دو صفت خدای تعالی بعد از نهی از ستم مردان به زنان آورده شده. زیرا مرد، به سبب احساس استعلائی که نسبت به زن دارد، به او تعدی مینماید. از اینرو خدای تعالی علوّ شأن و کبریاء و قدرت خود را یادآور میگردد تا هم زن و هم مرد پند گیرند و خاشع شوند و پرهیز خدای پیش گیرند. حال بدانید مردانی که برای سیادت و آقایی، در خانه به زنان ستم روا میدارند، جز این نیست که بردگانی برای غیر خود میزایند، به جهت آنکه فرزندانشان زیر یوغ ظلم تربیت میشوند، آنگاه بردگان ستم کشی خواهند شد برای آنان که به ایشان نیاز دارند.»
عبدالله بن زمعه روایت کرده از پیامبر (ص) که فرموده: آیا در میان شما مؤمنان کسی هست که زنش را بزند آن طوری که برده کتک میخورد؟! و بعد هم توقع دارد که در شب با او هم بستر شود!
سؤال عجیبی است که پیامبر میپرسد که آیا میتوانید همسر خود را بزنید، بعد هم انتظار محبت از او داشته باشید؟!
و نیز از عایشه از عبدالرزاق از رسول خدا (ص) است که فرموده: آیا شرم نمیکنید شما که زنتان را بزنید آن طور که برده کتک میخورد؟! سپس میگوید: علت سؤال پیامبر این است که قوی ترین و مستحکم ترین و پایدارترین اتصال و وصل بین زن و شوهر، همین رابطه است. از این جهت «زدن» نباید مفهوم پیدا کند.
اما علامه طباطبایی در معنای «نشوز» میگوید:
«کلمۀ نشوز به معنای عِصیان و استکبار از اطاعت است. و مراد از «خوف نشوز»، این است که علائم آن به تدریج پیدا شود و معلوم گردد که خانم میخواهد ناسازگاری کند، و اگر در جملۀ «فَعِظُوهُنَّ» «فاء» تفریع را آورد، و موعظه را نتیجۀ ترس از نشوز قرار داد، نه از خود نشوز. شاید برای این بوده که رعایت حال موعظه را در بین علاج های سه گانه کرده باشد، و بفهماند از میان این سه راه علاج، «موعظه» علاجی است که هم در حال نشوز مفید واقع میشود و هم قبل از نشوز، و هنگام پیدا شدن علامتهای آن، و علاجهای سه گانه همان است که عبارت «فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ» بر آن دلالت میکند. و گو این که این راه های علاج با حرف «واو» به یکدیگر عطف شده، و حرف «واو» دلالتی بر ترتیب ندارد، ولی از معنای آیه میدانیم که از بین این سه علاج ترتیب هست، و میخواهد بفرماید؛ اول او را موعظه کنید، واگر موعظه فایده نداشت با او قهر کنید، و رختخوابتان را جدا سازید و اگر این نیز مفید واقع نشد او را بزنید. دلیل بر این که رعایت تدریج و ترتیب لازم است، این است که ترتیب نام برده، به حَسَب طبع نیز، وسائل گوناگونی از کیفر دادن است. هرکس بخواهد کسی را کیفر کند طبیعهً از درجۀ ضعیف آن شروع میکند و سپس به تدریج کیفر را شدید و شدیدتر میسازد. بناءبراین ترتیبی که از آیه فهمیده میشود از سیاق آن به دست میآید نه از حروف «واو»… .
علامه در دنبال بیان خود از آیه میگوید:
«… «فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً» یعنی اگر در اثر اِعمال آن سه راه علاج، به اطاعت شما درآمدند، دیگر علیه آنها بهانه جویی مکنید و با این که اطاعت شما میکنند برای اذیت و آزارشان دنبال بهانه نگردید، و در آخر این مطلب را تعلیل میکند به این که «إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیا کَبِیرًا» و اعلام میدارد که مقام پروردگارشان علیّ و کبیر است. پس، از قدرت و تفوقی که بر زنان خود دارند مغرور نشوند، و سوء استفاده ننموده، و در اثر غرور، به آن ها ظلم و استعلاء و استکبار نکنند و همواره به یاد علوّ مقام پروردگارشان باشند… .
علامه طباطبایی بیرون رفتن زن و به محکمه رفتن و اقامه دعوا کردن و استیفاء حق نمودن و امثال این امور را از استقلالات و حریات زن دانسته انجام همه آنها را برای زن جایز میداند و میگوید:
«اصلاً در قرآن هم منعی برای این امور نیست، اینها لازمهاش این است که زن در جامعه حاضر شود و این ارادۀ شخصی زن است، پس حق دارد از این اراده اش استفاده کند در انجام امور شخصی خودش».
علامه سپس از تفسیر درالمنثور نقلی به شرح زیر آورده است:
«بیهقی از اسماء بنت یزید انصاری روایت کرده که نزد رسول خدا (ص) شده در حالی که آن جناب در بین اصحابش قرار داشت. اسماء عرضه داشت: «پدر و مادرم فدایت باد، من از طرف زنان خدمت شما آمدهام، یا رسول الله! جانم به فدایت! بدان که هیچ زنی از شرق و غرب از آمدن من به نزد تو خبردار نشده، مگر آنکه نظریهاش مثل همین نظریهیی است که من عرض میکنم. خدای تعالی تو را به حق مبعوث کرد، به سوی مردان و زنان عالم، و ما به تو ایمان آوردیم و به معبود تو که تو را نیز فرستاده ایمان آوردیم، و ما طایفۀ زنان محصور در چهار دیواری خانهها وتحت سیطرۀ مردان هستیم، و در عین حال پایه و اساس خانه و زندگی شما مردانیم. این ماییم که شهوات شما را برمیآوریم و به فرزندان شما حامله میشویم. و اما شما مردان در دین اسلام برتریهایی یافتهاید، شما به نمازهای جمعه و جماعت و به عیادت بیماران و تشییع جنازه میروید، همه ساله میتوانید پشت سر هم به حج بروید و از همه اینها ارزندهتر اینکه شما مردان میتوانید در راه خدا جهاد کنید، چون شما به سوی حج و یا عمره و یا جهاد میروید، اموال شما را حفظ میکنیم، و برای شما پارچه میبافیم تا لباس برایتان بدوزیم، و اولاد شما را تر و خشک میکنیم، پس آیا در اجر و ثواب با شما شریک نیستیم؟»
حضرت با همۀ رخسارش روی به اصحاب خود کرد و سپس فرمود:
«آیا سخن هیچ زنی بهتر از سؤال این زن دربارۀ امر دینش شنیدهاید؟ عرضه داشتند: یا رسول الله هیچ احتمال نمیدادیم زنی به چنین مطالبی راه پیدا کند.»
آنگاه رسول خدا متوجه آن زن شد و سپس به وی فرمود: ای زن برگرد، و به همۀ زنانی که این سؤال را دارند اعلام کن که همین که شما به خوبی شوهرداری کنید، خشنودی او را بدست آورید، و تابع موافقت او باشید، اجر همۀ اینها معادل است با اجر همۀ آنهایی که برای مردان شمردی، زن برگشت در حالی که از شدت خوشحالی میگفت: لا اله الا الله ، الله اکبر.» پایان نقل قول علامه از درالمنثور.
گرچه در سخنان علامه مطالب درستی در خصوص تفاوتهای ساختاری بین زن و مرد بچشم میخورد اما جایی که رجحان عقلی مرد بر زن را تأیید مینماید، و زن را کاملاً تحت فرمان و قیمومت مرد میشمارد، سخنی کاملاً مغایر با صریح کلام خدا در قرآن را مورد تصدیق قرار میدهد که پذیرفته نیست. پیش از این، فضیلتهای متفاوت زنان و مردان را با استناد به آیات کتاب توضیح دادم. قرآن کریم حیات مشترکی را برای زن و مرد ترسیم میکند که، از آغاز تا پایان، سراسر مملو از عشق پایان ناپذیر است، و اگر چنین محبتی بین زن و مرد شکل بگیرد، دیگر منی و توئی از میان رخت بر میبندد و در هر یک از طرفین، من و تو میشود تو، و تو هم میشود «او» که خالق همۀ هستی است، ان الله کان علیاً و کبیراً. همۀ آوازهها از شه بود.
از این بررسی و بحث مبسوط میتوان چنین نتیجه گرفت که «ضرب» در این آیه: ۱- معنای تهدید و بازدارندگی دارد نه عمل. ۲- معنای توبیخ شدید دارد نه زدن به معنای کتک زدن.۳ ـ اگر حتی دستش را بلند کند ولی نزند معنای عمل او ضرب است و میشود ضرب «غَیرِمُبَرَح»، اثرش هم بیشتر است. ۴- حتی اگر به زبان تهدید کند و بگوید: میزنم! ولی نزند، عمل ضرب و مخصوصاً نتیجه مطلوب آن اتفاق افتاده است. ۵- چنین اقدامی خیلی اثرش در بازدارندگی از نشوز ـ به معنایی که توضیح آن را آوردیم ـ بیشتر است. ۶- و این هم فقط در مورد نشوز است و نه ناسازگاریهای دیگر. ۷- و همۀ اینها هم مفاهیم ضرب ـ زدن ـ است. دیدیم که همۀ مفسران هم، تقریباً در این معنا مشترکند و یا نزدیک به هم.
و باز هم برای درک بیشتر و عمیق تر از آیه، به ابیاتی از ادب فارسی نگاه میکنیم که «ضرب یا زدن» را در مفاهیم استعاری و تشبیهی و تمثیلی بکاربردهاند. توجه به این معانی ما را در فهم بهتر آیه کمک میکند.
در فرهنگ دهخدا در ذیل کلمۀ «زدن» مینویسد:
زدن: ضرب ـ تأدیب ـ مضروب کردن ـ کتک زدن ـ فرود آوردن دست، تازیانه، شمشیر و مانند آن بر تن کسی ـ کوفتن ـ ضرب و آسیب وارد آوردن.
در شعر و مَثل:
آن را چه زنی که روزگارش زده است (سعدی)
تنبیه کردن : گوش مالیدن و زخم ارچه مکافاتِ خطاست بی خطا گوش بمالش بزنش چوب هزار (منوچهری)
به حلق خلق فرو رفت شربتی شیرین زدند بر دلِ بدگوی ضربتی محکم (سعدی)
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی (سعدی)
همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زَنَد به رویم مشت و زَنَد به پشتم گاز (قریع الدهر)
دور کردن و مانع شدن ـ دست ردّ بر سینۀ فلانی بزن
در تداول؛ کنایت از: زبون کردن و خارساختن، تحقیر کردن، بر ناتوان و بی دفاع ستم رواداشتن و اعمال زور و جور کردن.
به جای کسی گر تو نیکی کنی مزن بر سرش تا دلش نشکنی (سعدی)
آزرده خاطر ساختن:
میزد به شمشیر جفا، میرفت و میگفت از قفا سعدی بنالیدی زما؟ مردان ننالند از الم (سعدی)
گوش مالی دادن : زبان را گوش مال خاموشی ده که هست از هر چه گویی خاموشی به (جامی)
گوشزد:
نخست گوشزدش این پیام خواهم کرد که تا کیم به فسون گویی آنچه میخواهی (هاتف اصفهانی)
شاید که این راز نهان بهتر نماید گوشزد الماس رومی برکند پولاد هندی سرکند (ملک الشعرای بهار)
زدن به معنای تنبیه و هشدار در ابیات مثنوی معنوی
لیک جان از دست من او کى برد گر شود چون مرغ بر بالا پرد
تیر قهر خویش برپرش زنم پر و بال مرده ریگش بشکنم
ورشود چون ماهی اندر آب در از نهیب من شود زیر و زبر
ور رود در سنگ سخت از کوششم از دل سنگش کنون بیرون کشم
جان نخواهد برد از شمشیر من ور کند صد حیله و تدبیر و فن
من برانم بر تن او ضربتى کان بود مر دیگران را عبرتى
کار او سالوس و زرق و حیلت ست لیک مقصودش بیان شهرتست
با همه سالوس با ما نیز هم داد او و صد چو او این دم دهم
بر سرش چندان زنم گرز گران کز تنش بیرون رود گنج روان
[۱] – المنار تقریرات سید جمال است و درس محمد عبده و کتابت سید رشید رضا.
[۲] – ابومسلم مفسر بسیار بزرگی است که فاصله اش با ما بیش از ده قرن است و وفات او اوائل قرن چهارم هجری است.
[۳] – خار، به «واو» غلط است. زیرا «خوار» اسم مصدر است از خوردن، و خار به معنای تیغ است و استعاره شده است برای بیان بیارزش و بیمقدار بودن.
[۴] – قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنتُم بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هَـٰذَا لَمَکْرٌ مَّکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَهِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ، لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِّنْ خِلَافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (اعراف ۱۲۳ و ۱۲۴) قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (شعراء ۴۹) قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى (طه ۷۱)
[۵] – وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَـذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (زخرف ۳۱)
[۶] – جَبَلَ یعنی، بسِرشت و بیافرید. میگوییم فلان چیز در فلان کس جِبِلّی است، یعنی در آفرینش او سرشته شده.
[۷] – «جَلامید» جمع «جُلمُود» به معنای سنگ و صخره است، البته «جَلمَد» هم در لغت داریم که جمع آن «جلامد» است به معنای صخره و سنگ.
[۸] – قرآن هم میگوید: «فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ» پس هر پارهیی (از آب) مثل کوهی بزرگ بود (شعرا ۳۶).
[۹] -«رَوغ و رَوَغان» یعنی مخفیانه به جایی رفتن.
[۱۰] ـ البته بناءبر گزارش قرآن، «نبوت» به زنها هم داده شده. حضرت مریم علیها السلام جزء انبیائی در قرآن آورده شده که هم بر خود او پیوسته در محراب، رزق الهی، که همان وحی و هدایت او است، نازل میگشته، و هم پیامبری را زاده است که مهبط وحی خداوندی قرار گرفته است به اسم مسیح (ع).
توضیح: این مقاله پیش از این در سه قسمت در شماره های ۸۶ و ۸۷ و ۸۸ تاریخ های ۱۶ مرداد و ۲۳ مرداد و ۶ شهریور سال ۱۳۹۵ مجلۀ پایتخت کهن منتشر شده است.
2 پاسخ
این ایه برای معاصرین پیامبر است و منظود این است که همان اول نزنید توی سرشان .
” میتوانیم بسیاری از احکام فقهی موجود در کتابهای فقهی را حذف کنیم و بگوییم اینها «تکلف» است. یعنی در قرآن وجود نداشته و از روی تکلف ساخته شده، در حالی که امیرالمؤمنین (ع) احکام را محدود میکند به آنچه که در قرآن است ”
آنوقت این مراجع عظام را چه کارشون کنیم ، لاسیما مکارم شیرازی را ؟!
دیدگاهها بستهاند.