دکتر عبدالکریم سروش در نوشتهای که به تازگی منتشر کرده است از اقبال بلند روشنفکری دینی گفته و اینکه «حق چنین است که جنین سیسالهای که در رحم تاریخ معاصر ایران بود، اینک با نفخهی الهی آمادهی زادن میشود» و«هیچ اندیشهای در دیار ما، به اندازهی اندیشهی روشنفکری دینی شور و شعف، و رد و قبول نیافته است».
در اینکه اقبال روشنفکری دینی در این بیش از سه دهه بلند بوده است شکی نیست. اما چرایی این اقبال همه آن نیست که دکتر سروش میگوید. تلاش قابل تمجید روشنفکران دینی به عنوان یک پروژهی سیاسی–فکری تنها بخش کوچکی از همهی ماجرا است.
آنچه این نوشته میخواهد بر آن انگشت تاکید بگذارد این است که روشنفکران دینی در زمینی به رقابت برخاستند که پیش از آن، بسیاری از رقیبان فکری و سیاسی آنها به شکل خونین و غیر خونین حذف شده بودند.
آشنایی من با روشنفکران دینی برمیگردد به ابتدای سالهای دبیرستان. در آن زمان من طرفدار پر-و-پا-قرص علی شریعتی بودم. کتابهایش را مانند کتب مقدس میخواندم. در آن زمان من نوجوانی ۱۵ و ۱۶ ساله بودم و با اینکه مذهبی نبودم اما شریعتی را بیشتر به دلیل تاختنش بر روحانیان دوست میداشتم. یادم هست روزی سر کلاس درس تعلیمات دینی حرفی از شریعتی به میان آمد و دبیرمان گفت که شریعتی شهید نشده و به مرگ طبیعی درگذشته است. پایان کلاس به او گفتم که برای این حرفش چه سندی دارد که او به دکتر سروش استناد کرد. او مجلهی کیان را به من معرفی کرد.
آن روز خیلی از حرف دبیر برآشفته شدم. اما یادم هست که همان روز از یک دکهی مطبوعاتی مجله کیان را خریدم. دکتر سروش مطلبی در مورد غزالی نوشته بود. بعد از آن در مجلهی «راه مجاهد» به مدیر مسوولی لطفالله میثمی نقدی خواندم بر آرای سروش در مورد شریعتی و بسیار پسندیدم و خوشحال از اینکه در قلعهی مستحکم باورهایم نسبت به شریعتی خللی ایجاد نشده است.
القصه از طریق یک معلم مسلمان با یک نشریهی مذهبی آشنا شدم و پس از آن با یک نشریهی سیاسی–مذهبی دیگر؛ و این سلسله ادامه یافت.
هرچه از نواندیشان دینی منتشر میشد میخواندم. آثار ملی-مذهبیها و اهالی نهضت آزادی را دنبال میکردم و آرامآرام به سمت مذهب گرایش پیدا کردم.
آنروزها هنوز تلویزیون جمهوری اسلامی تنها دو کانال داشت. به تعبیر محسن نامجو: «روزی که دو کانال بود. یک به جنگ میرفت؛ از دو واتو-واتو آمد.» از اینترنت و تلفن هوشمند و ماهواره خبری نبود. قرار بود مارکسیستها آزاد باشند و در دانشگاهها باورمندان به مارکسیسم، باورهایشان را درس بدهند. اما همهشان سرکوب و از دانشگاهها اخراج و برخی نیز اعدام شده بودند. بهاییان را لت و پار کرده بودند و حتا نیروهای مذهبی مانند مجاهدین خلق را نیز خفه ساخته بودند.
ویدئو بود؛ اما منع قانونی داشت. باید آن را در پتو میپیچیدی تا بتوانی فیلم ببینی. سینما از هنرپیشههای نامتعهد به نظام خالی شده بود و آنهایی که مانده بودند نیز حق ستاره شدن نداشتند. یادم هست اولینبار یک فیلم امریکایی را در مسجد محلهمان دیده بودم و پس از پایان فیلم با ما در مورد جنایتکاربودن امریکا بر اساس همان فیلم سخن گفته بودند. کسانی مانند محسن مخملباف به عنوان هنرمندان دینی در حال بسط و اشاعهی سینما و هنر اسلامی بودند.
خوانندگان و نوازندگان بسیاری فراری شده بودند و در صحنه، کسانی مانند محمدرضا شجریان و شهرام ناظری مانده بودند که برخی از افراد حکومت، هنر آنها را متعهدانه و مذهبی میدانستند.
در چنین فضایی، روشنفکران مارکسیست وجود نداشتند. احسان طبری و دیگر نیروهای مارکسیست به اجبار و تحت فشار به برنامههای تلویزیونی آمدند و از گذشتهی خود ابراز ندامت کردند و «کژراهه»نویس شدند.
روشنفکران سکولار و لاییک هیچ تریبونی برای سخن گفتن نداشتند و بسیاریشان مجبور شدند ایران را برای همیشه ترک کنند و پس از ترک ایران نیز رسانهای وجود نداشت تا نوجوانان و جوانانی مثل من بخواهند با آرای آنها آشنا شوند. اگر آنها در جایی قلم میزدند راهی وجود نداشت که شیفتگانِ دانستن و خواندن، با آرایشان آشنا بشوند. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سانسور گستردهای را اعمال میکرد و کتابهای غیرمذهبیها و افکار و نظراتشان به دست ما نمیرسید.
نیروهای مذهبی در مجلاتی مانند “آدینه” و “دنیای سخن” و “تکاپو” و مانند آن نیز که در دستان نیروهای غیروابسته به حکومت و بعضا سکولار بود مینوشتند. این نشریات هم زیر فشار بودند. یادم هست که یکی از این نشریات به خاطر چاپ شعری طنز از عمران صلاحی که در آن از کرم سیب و کرم آدم در داستان هبوط سخن گفته بود به دلیل اهانت به حضرت آدم بسته شد.
از آنطرف اما روشنفکران دیندار که تا سالها حامی آیتالله خمینی بودند و بعضا هنوز هم هستند، تریبون داشتند و بدون مانع به بسط و نشر آثار خود میپرداختند.
دکتر سروش تا سالها پس از مرگ آیتالله خمینی او را «پیامآور عزت مسلمین» میدانست و «آفتاب دیروز و کیمیای امروز».
دکتر سروش در دههی شصت و در همان زمانی که روشنفکران سکولار و لاییک به عنوان رقیبان روشنفکری دینی، توسط حکومت قلع و قمع میشدند در رادیو به تفسیر مثنوی میپرداخت و در دههی هفتاد نیز به صورت هفتگی در مسجد “امام صادق” سخنرانی میکرد. هر چند قرائت سروش از دین تفاوت ماهوی بسیاری با قاریان رسمی داشت اما به صورت جدی مانعی در ترویج افکارش نداشت.
تا جایی که اطلاع دارم هنوز نیز آثار سروش در ایران منتشر میشود.
بعدها برای دکتر سروش نیز مشکلات عدیدهای به وجود آمد که منجر به خروج وی از ایران شد اما همفکران و شاگردان ایشان همچنان میتوانستند به بیان نظریات خود بپردازند.
روشنفکری دینی، جریانی بسیار متکثر و متلون است و با اینکه برای سروش مانعتراشیهای بسیار شد و برای بیان نظراتش با مشکل مواجه گردید اما طیفهای دیگر نواندیشی دینی که بعضا حتا امروزه مخالف برخی از نظریات سروش هستند میتوانستند و هنوز هم میتوانند در ایران نظرات خود را بیان کنند. این در حالی است که روشنفکران غیردینی و یا مخالف مذهب هیچگاه در همهی این سالها مجال این را نداشتند که باورهای خود را بدون هراس در داخل ایران بیان کنند.
از فتوای قتل سلمان رشدی در سال ۶۷ به وسیلهی آیتالله خمینی که موجب شد رشدی سالها در زندگی پرترس و هراس و مخفیانه روزگار بگذراند میشود دریافت که روشنفکران مخالف مذهب و متفکران غیردینی چه روزگاری در ایران داشته و دارند و تا چه اندازه دهانشان را به زور بستهاند.
در چنین فضایی که به اجمال توصیف شد منِ نوعیِ جوان آن روزها که جستوجوگر حقیقت بودهام، دو راه بیشتر پیش پا نداشتم: یا انتخاب مسیری فکری که امثال مصباح یزدی، مکارم شیرازی و مانند اینها مروج و مدافع آن بودند که قرائتی انحصارگرایانه از دین است و یا انتخاب طریقی که روشنفکران دینی و نواندیشان دینی میپیمودند. و من و بسیاری چون من، روشنفکران دینی را انتخاب کردیم که نامش میشود همان اقبال به روشنفکران دینی.
نه زبان میدانستیم و نه اگر میدانستیم دریچهای به جهان آزاد داشتیم و نه در داخل راه ارتباطی با اهل اندیشهی غیرمذهبی داشتیم. اگر روشنفکران و نواندیشان دینی، مسجد “امام صادق” داشتند و “حسینیه ارشاد” و “محمدیه معرفت” و فراوان تکیهها و منابر مذهبی که سخن بگویند، روشنفکران غیرمذهبی و یا لاییک نه کافهای داشتند و نه میکدهای که در آن لبی تر کنند و سخنی بگویند.
این چنین شد که روشنفکر دینی در یک به اصطلاح دوپینگ توانست یکهتاز عالم روشنفکری شود.
هنوز هم مقالات بسیاری از روشنفکران دینی که حتا در خارج ایران زندگی میکنند و سالها است که نمیتوانند به ایران سفر کنند، در مطبوعات داخل ایران منتشر میشود. اگر این امکانات ویژه را بگذاریم در کنار اینکه مذهب و تریبونهای آن یک سیطرهی چندصدساله در ایران دارد میتوانیم بهتر به سر اقبال جامعه به روشنفکران دینی پی ببریم.
اقبال به روشنفکران دینی همه اعانت پروردگار آسمان و خوشفکری و جد و جهد قاریان آن نبوده است. کمک خدایگان زمینی نیز به کمک آنها آمد وگرنه این قصه امروز شکل دیگری روایت میشد.
این نوشته با مفروضگرفتن این مسأله نوشته شده است که نسل فرهیحتهی امروز به روشنفکران دینی علاقهمندی بیشتری دارد تا روشنفکران سکولار غیر دینی و لاییک که از خود این فرض نیز نمیشود به راحتی دفاع کرد.
منبع: وب سایت تقاطع
یک پاسخ
روشنفکران سکولار تریبون نداشتند ، درست . تولیدات فکری آنان چه بوده است ؟!
روشنفکران سکولار ایران در قبل از انقلاب ، بخش بزرگی منادی مارکسیسم بودند و اکثریت قریب به اتفاق انان هم چیزی از مارکسیسم نمیدانستند و تنها علامت روشنفکری انان مخالفت با حکومت وقت بود . نه جامعه خود را میشناختند و نه ارتباطی با مردم داشتند و بزرگترین دلیل آن عدم شناخت انان از مذهب و روحانیت به عنوان نیروی تاثیرگذار برجامعه . و بزرگترین شاهکار انان هم ائتلاف با مرتجعترین قشر جامعه یعنی روحانیت در انقلاب ۵۷ .یکی از همین روشنفکران در کتابی که علیه شریعتی و آل احمد منتشر کرد در مقدمه کتاب با کمال افتخار نوشت که چیزی از شریعتی نخوانده است !
دیدگاهها بستهاند.