دونالد ترامپ بیش از یک سال است پشتهم غافلگیرمان میکند.
فکر کردیم کاندید نمیشود، شد. فکر کردیم کنار میکشد، نکشید. گفتیم انتخابات داخلی حزب جمهوریخواه را نمیبرد، برد. دستآخر ناباورانه گفتیم غیرممکن است انتخابات ریاستجمهوری را ببرد. و برد.
او حالا رئیسجمهور منتخب ایالات متحده آمریکاست.
آنچه در پی میآید پنج دلیل از انبوه دلایلی است که میتوان برای برد ترامپ برشمرد. بردی که هنوز برای بسیاری هنوز قابل درک نیست.
موج سفید ترامپ
ایالتهایی که میگفتند ۵۰-۵۰ است، آنقدر هم ۵۰-۵۰ نبود. اوهایو، فلوریدا، کارولینای شمالی. دونالد ترامپ یکییکی رأیها را جارو کرد. هیلاری کلینتون ماند و ایالتهای حامی دموکراتها، یا به قول کارشناسان آمریکایی “سد آبیرنگ” رأی که قرار بود جلوی پیشروی رقیب را بگیرد. آن سد هم عاقبت سوراخ شد.
دموکراتها روی ایالتهای مرکزی شمال آمریکا حساب کرده بودند. ایالتهایی که دهههاست دموکرات رأی میدهند. بخشی از این رأی مال سفیدپوستان طبقه کارگر و سیاهان است.
در این انتخابات بخش سفیدپوست رأی، به خصوص سفیدپوستهای دانشگاهنرفته، از حزب دموکرات برگشت، چه زن چه مرد. رأی غیرشهری هم سوی ترامپ سرازیر شد. رأی آمریکاییهایی که حس میکردند ساختار قدرت که در سواحل شرقی و غربی آمریکا متمرکز شده، فراموششان کرده.
ممکن است در نهایت با رأی پرشمار همین ایالتهای ساحلی، مثل کالیفرنیا و نیویورک، خانم کلینتون در مجموع آراء از ترامپ پیش باشد. اما ترامپ ضربه کاری را جایی زد که باید میزد.
دونالد ‘تفلن‘
هرچه به سوی ترامپ پرت کردند – اگر اصابت کرد – نچسبید.
ترامپ به نظامی کهنهکار و نشانگرفتهای چون جان مککین توهین کرد. با فاکس نیوز و مجری محبوبش، مگین کلی، درافتاد. وقتی یادش آوردند که وزن یک دختر شایسته لاتین را مسخره کرده، حرفش را تکرار کرد. وقتی نوار آن حرفهایش در مورد زنان منتشر شد، به یک عذرخواهی نصفهنیمه بسنده کرد. حتی در مناظرهها، که قرار است سرنوشت انتخابات را تعیین کند، بیتمرین آمد و باز (به زبان عامیانه) “سوتی” داد.
اما گویی هیچکدام از این حرفها و کارها اهمیت نداشت. هر بار محبوبیتش در نظرسنجیها افت کرد، دوباره مثل چوبپنبه بالا آمد و روی آب ایستاد.
شاید سیر اتفاقات آنقدر تند بود که جنجالها و رسواییها آنطور که باید کارگر نیافتاد. یا شاید شخصیت ترامپ به قدری قوی و جذابیتش به قدری زیاد بود که چیزی محبوبیتش را خدشهدار نمیکرد.
غیرخودی
دونالد ترامپ نه فقط با دموکراتها، که با حزب خودش هم جنگید. و همه را شکست داد.
از رقابتهای داخلی که حزب جمهوریخواه که بیرون آمد، پشتسرش کوهی از جمجمههای رقیبان به جا گذاشت. کسانی چون مارکو روبیو، تد کروز، کریس کریستی و بن کارسون نهایتا جلوی فرمانروای جدید زانو زدند. آنها که نزدند، امثال جب بوش و جان کسیک، باید از این پس خود را بیرون دایره حزب بدانند.
اما تکلیف بقیه حزب چه میشود؟ از پل رایان، سخنگوی مجلس نمایندگان، گرفته تا ردههای پایینتر. واقعیت این است که آقای ترامپ بدون کمک ساختار حزب رئیسجمهور شده. یا شاید به همین دلیل که جلوی این ساختار ایستاده رئیسجمهور شده.
بیاعتنایی او به بزرگان جمهوریخواه و رأیشان، حجتی بود برای رأیدهندههای آمریکایی که او مستقل و “غیرخودی” است. آن هم در دورانی که افکار عمومی روزبهروز از واشنگتن و واشنگتننشینان بیزارتر میشود.
البته فقط ترامپ نبود که این فضا را حس کرده بود. برنی سندرز، رقیب هیلاری کلینتون در حزب دموکرات، یا تد کروز جمهوریخواه، فهمیده بودند مردم “کمافیالسابق” نمیخواهند. اما آنکه بیش و بهتر از همه از این موج بهره برد، و با آن تا کاخ سفید رفت، ترامپ بود.
عامل کومی
تردیدی نیست که نظرسنجیها در تشخیص اولویتهای رأیدهندگان ناموفق بودند، به ویژه در ایالتهای مرکزی شمال آمریکا. اما اینکه فاصله ترامپ با کلینتون در روزهای آخر کم شده، و او میتواند (دستکم روی کاغذ) به کاخ سفید برسد، از همین نظرسنجیهای نادقیق معلوم بود.
میشود گفت این تغییر در دو هفته آخر رخ داد، زمانی که جیمز کومی، رئیس افبیآی، آن نامه معروف را به نمایندگان کنگره نوشت و اعلام کرد تحقیقات در مورد ایمیلهای هیلاری کلینتون دوباره شروع شده.
البته فاصله ترامپ و کلینتون پیش از این ماجرا هم کمی کم شده بود. اما رشد محسوس ترامپ در فاصله بین نامه اول (که تحقیقات به جایی نرسیده) و نامه دوم (که تحقیقات دوباره به جریان افتاده) اتفاق افتاد.
احتمالا در این فاصله آقای ترامپ جای پایش را بین حامیانش سفتتر کرده، و محافظهکاران مردد را به سمت خود کشانده.
اما نباید از یاد برد که همه این داستان، و آنچه بعضی “مداخله” کومی خواندند، پیش نمیآمد اگر خانم کلینتون وقتی وزیر خارجه بود به جای ایمیلهای شخصی از همان ایمیل کاری وزارت استفاده میکرد.
اعتماد به غریزه
کارزار انتخاباتی دونالد ترامپ بیاغراق سنتشکنانهترین کارزار انتخاباتی تاریخ معاصر آمریکا بود. اما ظاهرا او بیشتر از همه متخصصان و کارشناسان میفهمید.
ترامپ نظرسنجیها را ندیده گرفت. به ایالتهایی رفت که کارکشتههای رقابتهای انتخاباتی میگفتند هرگز نمیبرد – مثل ویسکانسین و میشیگان. به جای اینکه لشکر داوطلبانش را دم خانهها بفرستد که رأی جمع کند، تجمعهای عظیم برگزار کرد. پولی که صرف تبلیغات کرد، چه در رقابت داخلی حزب جمهوریخواه، چه در رقابت نهایی با هیلاری کلینتون، به مراتب کمتر از رقیبان بود.
در یک کلام، دونالد ترامپ کل دانش برآمده از سالها کار انتخاباتی کارکشتهها را نادیده گرفت و گاه دقیقا عکساش عمل کرد.
آنها که فکر میکردند بهتر میدانند و بیشتر بلدند یکصدا و پیوسته به تصمیمهای ترامپ میخندیدند. در نهایت اما همان تصمیمها ثمر داد. و حالا ترامپ است که میخندد – با فرزندانش و جمع کوچک یارانش، آنهم در کاخ سفید.
منبع : بی بی سی فارسی