در مقاله «جان رالز، اصلاحطلبان و مفهوم امر سیاسی» نگاه لیبرال به امر سیاسی را در قالب بررسی نگاه جان رالز به خرد عمومی توضیح دادیم.[۱] در فضای سیاسی ایران نگاه رالزی به سیاست میتواند مورد قبول و توجه دموکراسیخواهان و اصلاحطلبان واقع شود، ولی میتوان حدس زد اصولگرایانی که نظریه ولایت فقیه، بنیاد دیدگاه نظری وعملی ایشان است، نگاه مثبتی به اندیشههای رالزی نداشته باشند. اینکه از اصولگرایان و ولایتمداران انتظار داشته باشند باشیم با رالز همدلی داشته باشند دشوار است و به نظر برای ایجاد گفتوگو میان ایشان و اندیشه سیاسی معاصرغربی باید سراغ منتقدان لیبرالیسم رفت، نه لیبرالهایی چون رالز. بر این اساس من در این یادداشت به سراغ یکی از مهمترین منتقدان لیبرالیسم در میان نظریهپردازان سیاسی قرن بیستم، یعنی کارل اشمیت (۱۹۸۵-۱۹۸۸)، رفتهام با این امید که بتوان دیالوگی، حداقل از دیدگاه سوم شخص، میان اندیشههای او و اصولگرایان ایران برقرار کرد. به بیان دیگر، کارل اشمیت یکی از منتقدان برجسته لیبرال-دموکراسی است و کسانی که در ایران این نظام سیاسی را رد میکنند بد نیست چند وچون و نسبت اندیشههای خود را با او مشخص کنند. کارل اشمیت آثار متعددی دارد من جمله الهیات سیاسی (۱۹۲۲)، بحران دموکراسی پارلمانی (۱۹۲۳)، نظریه قانون اساسی (۱۹۲۸) و مفهوم امر سیاسی (۱۹۳۲). ارجاعات من در این یادداشت به مقاله مهم مفهوم امر سیاسی است که با ترجمه خوب رسول نمازی و یاشار جیرانی به فارسی برگردانده شده است.[۲]
امر سیاسی و تمایز دوست و دشمن
یکی از ویژگیهای مهم اندیشه سیاسی کارل اشمیت تعریف او از امر سیاسی است. اشمیت معتقد است تمایزِ ویژهای که اعمال و انگیزههای سیاسی را میتوان بر اساس آن بازشناسایی کرد، تمایزِ میان دوست و دشمن است. در نظر او همانطور که اخلاق، زیباییشناسی و اقتصاد (به عنوان سه حوزه متمایز از سیاست) معیارهای شناسایی خاص خودشان را دارند، امر سیاسی هم تمایز نهاییِ خودش را دارد که باید به وسیله آن شناخته شود. اگر در قلمرو اخلاق تمایزِ نهایی بین خوب و شر است، در زیباییشناسی بین زیبا و زشت، و در اقتصاد میان امر سودآور و غیر سودآور، در سیاست تمایز تعیینکننده امر سیاسی فرق دوست و دشمن است. تمایز دوست و دشمن در اندیشه اشمیت خودآئین[۳] یا خودبسا است، یعنی نمیتوان ریشه آن را در تمایزات دیگری چون خوب و بد (در اخلاق)، زیبا و زشت (در زیبایی شناسی)، و سودآور و غیرسودآور (در اقتصاد) جستجو کرد. البته به بیان اشمیت «لازم نیست که دشمن سیاسی به لحاظ اخلاقی شر، یا به لحاظ زیبایی شناختی زشت باشد؛ دشمن لازم نیست که به مثابه یک رقیب اقتصادی ظاهر شود، و حتی ممکن است انجام معاملات تجاری با او سودآور باشد» (اشمیت، مفهوم امر سیاسی، ص. ۲۴). با اینحال دشمن یک «دیگری» است، یک «غریبه»، که «به لحاظِ وجودی و بگونهای شدید چیزی متفاوت و بیگانه» است، بگونهای که در وضعِ نهایی در تعبیر اشمیت، تعارض با او ممکن باشد.
باید دقت کرد که دشمن همآورد خصوصی[۴] نیست که از او در زندگی روزمره نفرت داریم، بلکه پدیدهای مربوط به حوزه عمومی[۵] است. خودآئین بودن سیاست و اینکه سیاست کلا مربوط به حوزه عمومی است و ربطی به حوزه خصوصی ندارد، از اشتراکات رالز و اشمیت است، گرچه این دو متفکر از بسیاری جهات دیگر در دو طیف مقابل قرار دارند. طبق نظر اشمیت یک دشمن سیاسی تنها زمانی وجود دارد که جمعی از مردمِ آماده مبارزه، حتی تا سرحد فدا کردن جان خویش، با جمعی مشابه باشند: «دشمن فقط دشمن عمومی است، چون هر چیزی که دارای نسبتی با چنین جمعی از انسانها باشد، بخصوص با کلِ یک ملت، بواسطه چنین نسبتی بدل به امری عمومی میشود. دشمن hostis است و نه در معنایی وسیع تر inimicus؛ πολέμιος (پولمیوس) است و نه ἐχθρός (اخثروس).» (مفهوم امر سیاسی، صص.۲۷-۲۶)
پذیرش جنگ به عنوان بخشی لاجرم از سیاست بخشی از مفهوم مناقشه برانگیز اشمیت از امر سیاسی است که مخالفتهای زیادی نیز در سالهای پس از نگارش اثر او برانگیخته است. جنگ عبارت است از نفیِ وجودی دشمن. جنگ نهاییترین پیامدِ امر سیاسی است، گرچه نباید آنرا لزوماً امری «شایع، عادی، آرمانی یا مطلوب» محسوب کرد.(همان، ص. ۳۳) تا زمانی که مفهوم دشمن اعتبار دارد جنگ نیز یک امکان واقعی خواهد بود و برعکس، اگر امکان جنگ از میان برود امکان سیاستورزی هم از میان خواهد رفت: «کل سیاست، زمانی نابود میشود که امکان جنگیدن از میان برود.» (ص. ۳۵)
اشمیت نظریه خود را قابل اعمال بر تمام انواع سیاستورزی، از لیبرال تا کمونیستی، تا به تعبیر ما اسلامگرا و … میدانست. به بیان دیگر او در پی ارائه نوعی فرانظریه در باب سیاست بود که همه گروهبندیهای سیاسی را دربر میگیرد، نه نظریهای فقط برای گروهی خاص. علیرغم این ادعای بیطرفی شاید بتوان ادعا کرد (چنانکه بسیاری منتقدان کردهاند) انواعی از گفتمان سیاسی که تقابل دوست و دشمن را صریحتر اساس سیاستورزی خویش میدانند و اشمیتیتر هستند. اگر به تواتر کاربرد کلمه دشمن در زبان سیاستمداران ارشد جمهوری اسلامی دقت کنیم احتمالا بتوان از غلبه نگاهی کارل اشمیتی و دشمنمحور به سیاست در میان ایشان سخن گفت.
اشمیت و رابطه دین و سیاست
یکی از اهداف این یادداشت بررسی نسبت میان اندیشههای اشمیت و اندیشه سیاسی اصولگرایان ایران است و تلاش برای ایجاد گفتوگو میان این دو. کارل اشمیت در محیطی کاملاً کاتولیک و مذهبی پرورش یافته بود و یکی از اولین کسانی بود که مفهوم الهیات سیاسی را به فضای آکادمیک وارد کرد و بر این اساس دانستن اندیشه او در مورد رابطه دین و سیاست باید جذاب باشد. توضیح خواهم داد که نوعی عرفیگرایی از تبعات ولو ناخواسته مفهوم کارل اشمیت از امر سیاسی است. این خصوصا هنگامی رخ مینماید که اشمیت از جنگ سخن میگوید. جنگ بخشی از تعریف اشمیت از امر سیاسی است، ولی در عین حال او تصریح میکند جنگیدن به خاطر «انگیزه های خالصا دینی، خالصا اخلاقی، خالصا حقوقی یا خالصا اقتصادی» بیمعنا است (مفهوم امر سیاسی، ص. ۳۶). اشمیت تصریح دارد که گروهبندی دوست ـ دشمن و در نتیجه جنگ نمیتواند از این قلمروهایِ غیرسیاسی فعالیت انسانی نشأت بگیرد. کاملاً ممکن است که آنتیتزهای دینی، اخلاقی، اقتصادی، و غیره آنقدر شدت و قوت یابند که به آنتیتزی سیاسی تبدیل شوند و صورتبندی تعیینکننده دوست و دشمن را بوجود آورند. با اینحال «اگر در واقعیت چنین امری اتفاق بیفتد، در آن هنگام آنتی تز مدَ نظر دیگر نه یک آنتیتز خالصا دینی، اخلاقی یا اقتصادی، بلکه آنتیتزی سیاسی خواهد بود» (مفهوم امر سیاسی، ص. ۳۶).
این بدان معناست که امر سیاسی میتواند نیرویش را از متنوع ترین قلمروهای فعالیت انسانی دریافت کند، مثلا از قلمروهای دینی، اقتصادی، اخلاقی و غیره. با این حال رخداد این پدیده جوهر امر سیاسی را توصیف نمیکند، بلکه فقط «شدتِ همگرایی یا واگرایی انسانهایی را توصیف میکند که انگیزهایشان می تواند دینی، ملیگرایانه (به معنای قومی یا فرهنگی)، اقتصادی، یا از انواعی دیگر باشد»، یعنی«انگیزه هایی که میتوانند در زمانهای متفاوت اتحادها و جداییهای متفاوتی ایجاد کنند» (ص.۳۸). نکته مهمی که مدعیان سیاستِ دینی همچون اصولگرایان از نظر اشمیت نادیده میگیرند آن است که امر دینی دقیقا در لحظهای که به آنتی تز سیاسی تبدیل میشود و موتور محرکه سیاستورزی قرار میگیرد، معیارها و انگیزههایِ پیشینِ خالصا دینی خود را کنار میگذارد و آن را «تابع شرایط و نتیجهگیریهای سیاسی پیش رو می کند»(همان، ۳۸).
نتیجه سخن اشمیت آناست که گروهبندی که به سوی تمایز قاطع دوست و دشمن در حوزه عمومی تمایل دارد همیشه یک گروهبندی سیاسی است، حتی اگر نام سیاستورزی دینی بر آن نهاده شود. نفیِ یکی بودن سیاست و دین یکی از تبعات اندیشه سیاسی کارل اشمیت است. حکومت دینی، به رغم ادعا، در واقع حکومتی عرفی است.
اشمیت و نقد لیبرالیسم
اصولگرایان ایران همواره حقوقبشر مدرن را به غربی بودن و نامرتبط بودن با سنتهای اسلامی-ایرانی متهم کردهاند و از پایبندی بدان در سیاست داخلی و خارجی ابا داشته اند. کارل اشمیت هم که در سالهای اولیه حکومت نازیها در آلمان عضو و مشاور این حزب بود، معتقد است که سیاستورزی لیبرال (و به تعبیرما رالزی) لاجرم به زوال خواهد انجامید، چون مفهوم بیطرفی مندرج در آن آنرا غیر سیاسی می کند. در بیان اشمیت «دنیایی که امکان جنگ به کلی در آن از میان رفته باشد، یعنی یک جهان کاملا صلحآمیز، دنیایی بدون تمایزِ دوست و دشمن و از همین رو دنیایی بدون سیاست خواهد بود. قابل فهم است که چنین دنیایی ممکن است دربردارنده آنتی تزها و تقابلها، انواع مختلفی از دسیسهها و رقابتهای بسیار جالب توجه باشد. اما در چنین دنیایی آنتی تز معناداری وجود نخواهد داشت که انسانها بهخاطر آن ملزم به قربانی کردنِ زندگی، مجاز به ریختن خون و کشتن سایرِ انسانها باشند. در اینجا برای تعریف امر سیاسی اینکه آیا چنین دنیایِ بدون سیاستی به مثابه یک شرایط آرمانی امری مطلوب خواهد بود یا نه اهمیتی ندارد» (صص. ۳۶-۳۵).
اشمیت صلحطلبی جهانی لیبرال و اندیشه صلح پایدار متفکرانی چون کانت را ریاکارانه یا ناممکن میداند، و همین سبب شده بسیاری از منتقدان لیبرالیسم پس از پایان دوران جنگ سرد برای صورتبندی اندیشههای خویش سراغ آثار او بروند. ریاکاری لیبرالیسم از آنروست که از یکطرف مدافع خنثیسازی و ضدیت با تنش و جنگ و در نتیجه سیاستزدایی است، ولی از طرف دیگر با راه انداختن جنگ علیه جنگطلبان عملا به نیرویی سیاسی تبدیل میشود: «اگر خصومت صلحطلبانه نسبت به جنگ آنقدر نیرومند باشد که صلحطلبان را به سوی جنگ علیه غیر صلحطلبان براند، یعنی جنگی علیه جنگ، این امر ثابت خواهد کرد که صلحطلبی حقیقتا در بردارنده نیرویی سیاسی است، زیرا به اندازه کافی نیرومند است تا انسانها را بر اساس دوست و دشمن گروهبندی کند. اگر درواقع اراده ازمیان بردنِ جنگ آنقدر نیرومند باشد که دیگر نتواند از جنگ اجتناب کند، آنوقت میتوان گفت که به یک انگیزه سیاسی بدل شده است، یعنی این اراده، جنگ و حتی دلیل برای جنگیدن را، حتی اگر فقط بهعنوان یک امکان نهایی، تایید میکند.» (ص. ۳۷)
این شیوه خاص لیبرالها برای توجیه جنگ است. اشمیت حتی فراتر میرود و مینویسد جنگی که به اسم صلح انجام میشود، علیرغم ظاهر غلطاندازش حتی خشنتر و هولناکتر از جنگهای دیگر خواهد بود، چون از مخالفان لیبرالیسم هیولا میسازد: «چنین جنگی ضروتا بصورت نامعمولی شدید و غیر انسانی خواهد بود، چون با فراتر رفتن از محدودههای چهارچوب سیاسی، بهطور همزمان دشمن را به درون مقولات اخلاقی و دیگر مقولات تنزل میدهد و مجبور میشود که از او هیولایی بسازد که نه تنها باید شکست داده شود بلکه همچنین باید به کلی نابود شود. به کلام دیگر، او دشمنی است که دیگر نباید مجبور به عقبنشینی به درون مرزهایش شود.» (ص. ۳۷) این استدلال اشمیت به رغم برخی بصیرتهایش یک مغالطه است، گرچه بسیاری مخالفان لیبرالیسم در دوران پس از جنگ سرد آنرا برگرفتهاند. نقد جامع استدلالهای کارل اشمیت برعلیه لیبرال-دموکراسی و خصوصا نظام پارلمانی، به همراه بررسی نظریه قانون اساسی او را باید به نوشتار دیگری موکول کرد.
منابع و پانوشتها
[۱] نگا. “جان رالز، اصلاحطلبان و مفهوم امر سیاسی”، زیتون https://www.zeitoons.com/20119
[۲] نگا. کارل اشمیت، مفهوم امر سیاسی، ترجمه رسول نمازی و یاشار جیرانی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۳.
[۳] autonomous
[۴] private
[۵] public