آذر و دی ماه، ۷۷ ماهها و روزهای بهت و بغض؛ خشم و شعار؛ اما امید و امیدواری بود. از روزهای گم شدن مجید شریف تا کاردآجین شدن داریوش و پروانه فروهر و بعد قتلهای زنجیرهای مختاری و پوینده و دوانی و …. روزهای دلهرهآوری بود. اما بیسابقه نبود و خطچینی را تداعی میکرد از گذشته؛ از قتل سامی و برازنده و میرعلایی و زالزاده و بسیاری دیگر، از نویسنده ادبی گرفته تا هموطن اهل سنت و مسیحی و …
مایهی امید اما آزادی نسبی مطبوعات بود و به میان آمدن قتلهای مظلومانه و پنهانمانده دیگر در سالیان گذشته و نیز حضور وسیع و پر خشم و امید مردم در تشییع قربانیان این جنایات.
ایران فردا نیز در شماره فوقالعاده خود (شماره۴۸) یاد فروهرها را، با تلاش سعید مدنی؛ گرامی داشت و نیز یاد سامی و مجید شریف. در شماره بعد نیز نوبت مختاری و پوینده بود و برازنده. تیتر سرمقاله ۴۹ این بود: به مردم راست بگویید!(محرکان، طراحان و عاملان فجایع اخیر کیانند؟).
به تدریج پردهها کنار رفت و مشخص شد قتلها توسط ماموران عالیرتبه وزارت اطلاعات انجام شده است. همان موقع گفته میشد هاشمی پیشنهاد کرده است به خاطر مصالح نظام با پخش بعضی مصاحبههای تلویزیونی، برخی مجرمان عادی را مسئول ماجرا معرفی کنیم. اما خاتمی با پایداری و برخورد انسانی قابل احترامی زیر بار چنین سناریوهایی نمیرود و وزارت اطلاعات رسما مسئولیت جنایت را میپذیرد؛ اما آن افراد خودسر معرفی میشوند.
بررسی پرونده جنایت خوب شروع شد اما مرحلهبهمرحله به انحراف رفت (و بعد با شکنجههای ضد انسانی بازداشتشدگان برای اعترافات دروغ و سپس با بازداشت وکلای پیگیر و حقگوی پرونده و روزنامهنگاران شجاعی که بسیاری از پردهها را بالا زدند)، بسیار بد تمام شد. و این نشان از حضور و نفوذ و ریشهداری باند جنایت در سطوح فوقانی قدرت داشت. در مصاحبهای در اواخر زمستان همان سال با روزنامه آریا گفتم که ریشههای قتلهای زنجیرهای به اعدامهای تابستان ۶۷ برمیگردد. روزنامه آریا برای آنکه حرفی از اعدامهای ۶۷ بازتاب نیابد بیسروصدا یک ماه تعطیل شد.
در نیمه دوم دی ماه و پس از بازداشت باند سعید امامی (که علیرضا علویتبار گفت ردههای چهارم و پنجم دخیل در ماجرا هستند)، بود که تهدیدهایی مجدد برای قتل و سربهنیستکردن عدهای دیگر آغاز شد. آنها که بودند؟ باقیمانده باند جنایت که میخواستند با برخی اعمال و استمرار جنایت و با سروصدا پرونده را منحرف کنند و همکاران بازداشت شدهشان را بیگناه و یا کم اثر جلوه دهند ویا بلوفزنانی که میخواستند از فضای ایجاد شده اهداف خودشان را صید کنند؟ هیچگاه معلوم نشد.
این روزها خاطرات آن روزهای پرتب و تاب برایم زنده شد و چه عبرتهایی بود در پس پشت این حوادث که دیر متوجهشان شدیم و همچنان اصلاحات را برگشت ناپذیر پنداشتیم…
روزی از آن روزها که برای کاری بیرون از دفتر ایران فردا بودم، چند تماس ناشناس تحت عنوان «فدائیان اسلام (ناب محمدی مصطفی نواب)» که آن روزها بیانیههای تندشان در صبح امروز بازنشرشده و فضا را دوباره ملتهب کرده بود، با ادبیاتی واحد تهدید کرده بودند اگر مصاحبههایم با رادیوهای بیگانه ادامه پیدا کند به قتل خواهم رسید. تا به دفتر برسم مهندس سحابی به وزارت کشور و نیروی انتظامی اطلاع داده بود. ماموری از نیروی انتظامی به دفتر مجله آمد و برخی بهاصطلاح آموزههای ایمنی را مطرح کرد (چیزهای معمولی و کلی که خودم هم از آن بیاطلاع نبودم). خودمان در شماره ۴۹ ایران فردا نوشتهی یکی از دوستان حاوی مجموعه کاملتری از این نکات را (تحت عنوان «چند نکته ایمنی برای نویسندگان و فعالان سیاسی»)، منتشر کرده بودیم. صحبت از محافظت کرد و اینکه آیا تقاضایی در این باره دارم؟ پاسخم خیر بود. حقیقتش این بود که هم تهدیدها را زیاد جدی نمیگرفتم و هم در کنه ذهنم به ماموران رسمی نیز مشکوک بودم که خود میتوانستند گرا دهندهی کارها و مسیرهای رفتو آمدم باشند!
همان شب مصاحبهای با رادیو بیبیسی و فرانسه داشتم که در فضای بازتر آن هنگام که اینگونه مصاحبهها نیز در مطبوعات منعکس میشد، طی روزهای آینده بخشهایی از آن در برخی روزنامهها منتشر شد. بعدها که مجموعه تحلیلها و نوشتهها و مصاحبههایم را به صورت کتابی در آوردم (که وزارت ارشاد وقت مجوز انتشارش را نداد) تکههایی از خبر این روزنامهها را نیز منعکس کردم. این روزها که خاطرات آن روزهای پرالتهاب را مرور میکردم به فایل این کتاب منتشر نشده («انقلاب نامرئی ایران»، که روی سایتم قرار داده ام) مراجعه کردم. در انتهای این کتاب (ص۳۲۴) دیدم که به رادیو فرانسه گفتهام این تهدید تلفنی را جدی نمیگیرم هرچند سرم را به خدای مهربانم سپرده ام (این جمله را از نصیحت امام علی در نهج البلاغه به فرزندش محمد حنیفه در رابطه با یک جنگ که گفته بود سرت را به خدایت بسپار، الهام گرفته بودم). و توضیح دادهام که تهدیدکنندگان، که در زمینه صحبتشان صدای قرآن به گوش میرسیده است، گفتهاند که اگر مصاحبههایش ادامه پیدا کند بعد از پوینده نوبت اوست. همکارم پرسیده بود که شما کدام فدائیان اسلام هستید؛ آنهایی که اطلاعیه میدهند یا آنهایی که تکذیب میکنند؟ گفته بود آنهایی که میکشند!
وقتی به دفتر مجله رسیدم به مهندس سحابی که همچون پدری مهربان همیشه دلسوز و نگرانم بود، گفتم کاش در علنیکردن موضوع عجله نمیکردید. این تهدیدها احتمالا بلوف است و میخواهند فضا را مرعوب کنند. مهندس اما معتقد بود از آنها هر کاری بر میآید و بعد موقع رفتن به منزل پدرانه نصیحتم کرد که در مصاحبههایم مراقب باشم و گفت تو و معینفر بیپرده و بیپروا حرف میزنید. جمله بعدیاش برایم بغضآور بود (و هنوز هست) که اضافه کرد ما در این مملکت بیکسوکاریم. هیچکس هوای ما را ندارد.
در روزهای بعد (۲۹/۱۰/۷۷) روزنامه صبح امروز نیز گوشه ای از مصاحبه با رادیو فرانسه را منتشر کرد که به تمثیل گفته بودم: تروریستها باید بدانند که با شلاق زدن به امواج دریا نمیتوانند امواج را برگردانند و فقط قطراتی را پراکنده میکنند. امثال من میتوانیم از آن قطرات باشیم. ملت بزرگ ایران به راه خود بدون هیچ تغییری ادامه خواهد داد. و روندی که شروع شده بازگشتناپذیر است.
امروزه فکر میکنم آیا واقعا آن روند بازگشتناپذیربود؟ آیا امید شعارگونه آن روزهای سخت و پرفشار مملو از خوشبینی آرزواندیشانه و بدون تعمق بر تناسب قوای اجتماعی (و نه حقانیت نظری و سیاسی)، نبود؟ هر چند به صورت «تاریخی» همچنان همان اعتقاد و خوشبینی را دارم اما در هنگام این مصاحبه نگاهم کاملا «اجتماعی» و نه تاریخی بود. تیتر سرمقاله آخرین شماره ایران فردا، که توقیف شد اما در کتاب دغدغه فردای ایران که سرمقاله های ایران فرداست آمده، این بود: جیغوداد رفتنی است؛ اصلاحات ماندنی است. سرمقاله نوشته مهندس، اما تیترش از من بود.
امروزه اما میبینم آنچه به توقیف ایران فردا و بسیاری از روزنامهها و نشریات منجر و منتهی شد تنها یک جیغ نبود بلکه مقاومتی تمام عیار از سوی اقلیت حاکم متکی به پول نفت و زور قوه قضا و نیروی امنیتی و تبلیغی و … با اتکا به راس هرم سیاسی بود. پول و زور و تبلیغی که دست کم اش گرفته بودیم. اصلاحات دچار خودبزرگ بینی و کمپنداری حریف شده بود.
در اینجا من راوی تجربه خودم بودم و آن را به عنوان یک خاطره قابل تامل و درسآموز به اشتراک گذاشتم. اما مطمئنا دهها نفر دیگر نیز تجربه مشابهی از همان روزها دارند و فکر میکنم همین خوشبینی و امیدواری آرزواندیشانه را نیز.
در این چند روز اما باز فکر میکنم بنا به «روحیه ثنوی» و افراطی و تفریطی ایرانی، روند اصلاحطلبی و تحولخواهی، اینک به صورت برعکس، دچار خودکم بینی و بزرگپنداری حریف شده است. در اینباره بسیار میتوان گفت.
کی ما میتوانیم به تعادل برسیم و خواستها، برنامهها و شعارهامان نه بلندپروازانه و حداکثرخواهانه باشد و نه خودکمبینانه و ناامیدانه و بسیارحداقلخواهانه. نه امیدهای واهی و آرزواندیشانه و نه یاس و ناامیدیهایی که فقط به تحولات سخت و کند و پرمانع سطوح بالای قدرت با سیاستی فقط انتخاباتمحور مینگرد و به پویشها و جریانات زیرپوستی و روی پوستی جامعه بیاعتناست. علائمی از این «واقعبینی» پدیدار شده است، اگر پراگماتیسم افراطی بگذارد…
آیا در این مدت عقوبت جانکاه فشارها و شدائد سیاسی و امنیتی آنچنان نبوده است که به قول شاملوی بزرگ کلام مقدس از یادمان رفته باشد؟
با ما گفته بودند ؛
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…