اینبار که رایانهتان را باز میکنند، درون آن را ببینید که چقدر شبیه به یک شهر است؛ با شاهراهها، کوچهها، برجها، مخزنها و هر چیز دیگری که در مشابههای بشری آن میتواند وجود داشته باشد. در آن شهر کوچک هیچ چیز عبث نیست. هیچ جزئی وجود ندارد که سازنده برایش نقشی، فایدهای و ارزشی در نظر نگرفته باشد یا راه روزیاش را ببنددیا محصولش را بیمشتری بگذارد. ما بیآنکه در این رشته تبحری داشته باشیم، این سخنان را درباره سازنده یک قطعه کوچک به ضرس قاطع میگوییم و میپذیریم. آیا سزاوار است که درباره آفریدگار جامعه انسانی، به عنوان سامانهای که کمترین محصولش چنین قطعههایی است، بر خلاف این حکم کنیم؟ آن قطعه سر آخر چراغی را بر صفحه نمایشگر روشن یا خاموش میکند یا تغییر رنگ میدهد. این مجموعه در نهایت میوه عشق میدهد. آیا نباید درباره آن گمانی پاکیزهتر داشته باشیم؟ خداوند هیچ انسانی را نیافرید مگر در او خاصیتی گرانبها و نقشی منحصربهفرد قرار داد که اگر آن را بشناسد و محقق کند، میتواند به عنوان کمترین نتیجه، بدون ارتکاب هر خطایی که وجدان از آن منع کرده است، یک زندگی گوارا تدارک ببیند؛ نمیگویم پرناز و نعمت، ولی میگویم گوارا. اگر جز این بود، پروردگار خود را رزاق نمیخواندیم. اگر جز این بود، خدای روزیدهنده و خدای فضیلتپرور مانند الهههای یونان باستان موجودات مستقلی میشدند که گهگاه با یکدیگر میجنگیدند. اگر «بهراستی» خواستههایمان از زندگی بدون دروغ، بدون تقلب، بدون ستم، بدون فسادهای هزارانمیلیاردی برآوردهشدنی نیست، معلوم میشود در جای درست خود قرار نگرفتهایم. میگویم «بهراستی»، زیرا غالبا دروغ ضامن روزی ما نیست، که مزاحم آن هم هست؛ منتها ما توکل نداریم. بلکه از کیفیت برآوردهشدن خواستههای آدمی بیخبریم که هیچ کشاورزی خود بر دانه نمیتابد و خویشتن در آوندهای گیاه جاری نمیشود و آن را نمیرویاند و به بار نمیرساند، بلکه تنها بذر درست را در زمان درست، در زمین درست، در کنار همراهانی درست قرار میدهد و آن زمان بیشترین محصول را بر میدارد که این کار به درستترین وجه انجام شود. آنگاه چنین تنظیم درستی چگونه ممکن است، اگر خود او در جایگاه دروغ و نادرستی قرار گرفته باشد.خداوند ما شاعر است و ماییم کلمات او که اگر در پایگاه خود بایستیم، به طرز نبوغآمیزی زیبا و پرمعنا هستیم. این هم نشانهای دیگر فراتر از روزیخوردن، تا از روی آن تشخیص دهیم که آیا در نقش بایستهمان به سر میبریم. اگر قانع شدهایم که دماغمان بیش از اندازه بزرگ است، یا قدمان بیش از حد کوتاه، دست نگه داریم و این علائم را دستکم نگیریم. این هستی است که دارد به ما میگوید گوهر خود را نیافتهایم یا هنوز به فعلیت نرساندهایم. در برخی کتابها که درباره جایگاه زنان در کشورهای مختلف جهان نوشته شده است، یکی از چند ده شاخصی که بررسی میشود، هزینههای صورتگرفته در زمینه زیبایی است (از جمله اطلس زنان در جهان، جونی سیگر، انتشارات پنگوئن، ۲۰۰۹). چرا و چگونه میزان عملهای بینی و امثال آن میتواند از وضعیت زنان خبر دهد؟ زیرا و اینگونه که کلمههای انسانی وقتی به جایگاه لایقشان نائل میشوند، در خود برازندگی و کمال مییابند و ضرورت کمتری برای این دخل و تصرفها میبینند. ولی ما کودکان بوالهوس، قصیدههای این شاعر را خط میزنیم، میان مردمی که آفریده است خط میکشیم و آنها را با نادانی میدریم و پارههایی را دور میریزیم.
بدتر از تعمیرکارهای ناشی، نه یک پیچ و دو پیچ، که ۷۰ درصد جامعه را اضافه میآوریم، واژههایشان را جاهلانه ویرایش میکنیم، آنها را بازیچه نظارت خود قرار میدهیم بعد میپرسیم چرا اوضاع آشفته است؟ به کار خود برسیم. بدانیم که اگر بگردیم، مییابیم، و اگر بیابیم، میشویم آن چرخدندهای که نمیشود دورش انداخت. بالاخره باید در تاریکی جستوجو کنند و آن را با زحمت بیابند تا سر جایش بگذارند، زیرا بدون آن قطعه کارها سرانجام نمیگیرد. در هستی، کس دیگری نیست که از پس نقش ما برآید، زیرا خداوند از هیچ خلقی دو عدد نیافریده است. هرساله بیشمار دانه برف میبارد، اما هنوز یک بلور از آنها در قالبی تکراری بر زمین ننشسته است. این همه انسان به دنیا آمدند و رفتند؛ نقش سرانگشت هیچکس تکراری نیست. همچنین است نقش او در هستی؛ هیچکس نیست که بتواند جای دیگری بنشیند و اگر بر تصاحب پایگاه دیگری اصرار کردیم، فقط رنج به دست نیاوردهایم، بلکه مهمتر از آن در جایی دیگر گنجمان را، که همان مقصد ما و مقصود از ماست، معطل گذاشتهایم: نشانه سوم.دولتمردان اگر مصلح باشند، تمامی همت خود را صرف سامانبخشیدن به امور میکنند؛ سامان یعنی وضع هر چیز در محل خود. اما اگر مفسد باشند، اگر خود آن اولین مهرهای باشند که در محلش قرار ندارد و آن نخستین دروغی باشند که گفته شده است، جای همه چیز را تغییر میدهند تا وجودشان در موقعیتی که متعلق به آنان نیست، تثبیت و توجیه شود. آیا تصورشدنی است که کشاورز بذرهایش را وارسی کند، بعد پوچ را بکارد و مرغوب را دور بریزد؟ اما آنها این کار را میکنند. در نظام آموزش عالی هرروزه صدها امتحان برگزار میشود تا دانشجویان مستعد و کوشا را بشناسند، سپس کسانی با معدل ۱۲ و کمتر از آن بورسیه میگیرند. چند سال پیش در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران استاد از یک دانشجوی بورسیه دکترا خواست مقالهای تحت عنوان احزاب در ایران
Parties in Iran را مطالعه و سر کلاس ارائه کند. نوبتش که رسید، گفت من متوجه منظور نویسنده از کلمه پارتی نشدم. چطور معنای پارتی را نمیدانی… میهمانی… همان جایی که کارهای خلاف اخلاق انجام میدهند، بعد مورد مهرورزی قرار میگیرند… پارتی… آشنا… نشانه چهارم – اگر ضعیف هستیم معلوم میشود که در جای درست خود نیستیم. برای هر پاره از وجود در محققکردن گوهرش، حظی نهفته است که با هیچ چیز دیگر که او بتواند بچشد، مقایسهشدنی نیست، تا بداند که به قرارگاهش رسیده است. اگر از کاری که میکنید لذت نمیبرید، شک نکنید که سرتان کلاه رفته است. اهمیت ندارد که چقدر در میآورید و مردم چقدر آرزوی موقعیت شما را دارند. مهم شما هستید که در جایتان نیستید. کار بهراستی بالاترین تفریح است، برای کسی که به این جایگاه برسد، وگرنه دیگران از تصور آن هم خمیازه میکشند. کدامیک از شما حاضر است صدها ساعت دور میز مذاکره بنشیند و چند جمله تکراری را مرتبا بگوید و بشنود. اما کسانی هستند که نهفقط حوصله آن را دارند، که با این کار احتمالا کمردردشان هم خوب میشود. این هم نشانهای دیگر تا از روی آن مکان و مکانت خود را بشناسیم.اما این نشانهها هر قدر هم که بدرخشند، ما معمولا آزاد نیستیم تا از نورانیتشان پیروی کنیم. غالبا وقتی به پاهایمان نگاه میکنیم، غل و زنجیرهایی میبینیم که حریت را از ما ستاندهاند. برخی از ما فقیریم و کالایی که این نشانهها میفروشند، اشرافیتر از آن به نظر میرسد که وسع خریدنش را داشته باشیم. برخی از ما میترسیم و باور کردهایم که چارهای از ستم نداریم. برخی از ما سالهاست که در آینه ننگریستهایم: آیا این بود آن چهرهای که دوست داشتیم از خود به یادگار بگذاریم؟ چهرهای که یک دروغگو از خویش میشناسد، با خودش از خودش دروغگوتر است. تصوری که یک ناسپاس از خود دارد، در حق خود ناسپاس بسی ناسپاستر است. او چه بسیار دوست داشت که تسلیم حق شود: ربما یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین. اما آن چهره نمیگذارد و چونان غلی سنگین بر دست و پا و گردنها میپیچد تا اجازه این کار را ندهد: «اگر تسلیم شوم خواهند گفت ….». با آن همه ادعا ببینید که چگونه بارکش گفتن و نگفتن مردم است. آری! تصور یک زورگو از خودش در حق خودش از خودش زورگوتر است.بنابراین بهفعلیترساندن آن ظرفیتها که برای آدمی بهروزی، قدرت و شادی به بار میآورد، در گرو آزادی است.آنگاه قرآن پیامبر اسلام (ص) را آورنده این آزادی معرفی میکند. و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم. بار از دوش پیروانش برمیدارد و غل و زنجیرهایشان را میگشاید.جا دارد یکایک ما و جمع ما از خود بپرسیم آیا اینک آزادیم؟ اگر نیستیم هنوز از رسالت محمدی (ص) بهره کامل، بلکه بهره تمام، بهرهای که به کار بیاید و مشکلی حل کند، نبردهایم. ۲۸ صفر است و جا دارد بر فقدان پیامبر خویش گریه کنیم، که آمد و رفت بیآنکه او را بشناسیم، یا از شناختن او سودی ببریم.
منبع: روزنامه شرق