«انحصار فرمانروایی در قریش»؛ نقد و بررسی یک حدیث

حسن یوسفی اشکوری

جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام-قسمت پانزدهم

درآمد
یکی از موضوعات پر چالش و مهم و در عین حال مبهم در تاریخ نیم قرن نخست، دعوی «الائمه من قریش» است که در هنگامه نزاع سیاسی دو جناح مسلمان مکی (مهاجرین) و مدنی (انصار) از سوی ابی‌بکر در سقیفه مطرح شد و در پی آن رقیب در موضع فرودست قرار گرفته و در نهایت با ترور نامزد انصار برای مقام خلافت اصل انحصار امارت در خاندان قریش و آن‌هم برای همیشه تثبیت شد و قرن‌ها در ذهن و زبان عموم مسلمانان (البته جز شیعیان) ماندگار شد و حتی امروز نیز این اصل (حداقل با ترسیم تبارنامه ابوبکر بغدادی در داعش) خود را نشان می‌دهد. در این جستار در باب این حدیث و مضمون آن تأملی کرده و تلاش می‌کنم چند و چون آن را بکاوم تا روشن شود این دعوی چه اندازه معقول و مقبول می‌نماید و به‌ویژه تا کجا با معیارهای مشخص اسلامی سازگار است.

طرح موضوع
حدیث «الائمه من قریش» در منابع مختلف اسلامی (اعم از سنی و شیعی) آمده است[۱] اما خود متن حدیث مشهور و چگونگی طرح آن در گرماگرم کشمکش سیاسی و جناحی در سقیفه از جهات مختلف جای تأمل و دقت دارد.

جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام
قسمت چهاردهم
قسمت سیزدهم
قسمت دوازدهم
قسمت یازدهم
قسمت دهم
قسمت نهم
قسمت هشتم
قسمت هفتم

طبق تحقیق سعدی ابوحبیب این روایت با عبارات و مضامین مختلف و متفاوت در منابع گزارش شده است که ایشان به عنوان نمونه شش عبارت را ذکر کرده است. محور تمام آن‌ها انحصار فرمانروایی بر مردم در خاندان و تبار قریش است و لاغیر. قابل تأمل این که بر وفق برخی از این روایات حتی قریشی بودن نیز محدود شده به این‌که کسی از قریش می‌تواند به امارت برسد که پدر از تیره فهربن مالک باشد و مادر نیز حتما  از قریش و نه از قبایل هم‌پیمان و یا از موالی قریش. گرچه طبق گزارش همین محقق برای برخی از این روایات (از جمله همان جمله «الائمه من قریش») ادعای وثاقت و صحت و تواتر شده است، اما به سادگی نمی‌توان چنین سخنی را درست و قابل قبول و به ویژه منسوب به پیامبر دانست. از جمله در یکی از این روایات تصریح شده که «قریش ولاه الناس فی الخیر والشر الی یوم القیامه» (که برای آن نیز ادعای صحت و تواتر شده) و یا در عبارت دیگر (هر دو روایت در شرح نووی بر صحیح مسلم، جلد ۱۲، ص ۱۹۹ نیز نقل شده اند) آمده «لایزال هذالامر فی قریش ما بقی من الناس اثنان» (باز ادعا شده که اسناد آن درست است). طبق نقل طبری و برخی منابع روایی دیگر حتی سعدبن عباده نیز در برابر ابوبکر که روایت الائمه را می‌خواند آن را تصدیق می‌کند اما می‌افزاید: باشد، امیر از شما و وزیر از ما.[۲]

بعدها معاویه در مقام توجیه تخصیص خلافت به تیره اموی نیز مدعی شد دیگر طوایف قریش (از جمله بنی‌عدی و بنی‌تیم یعنی قبایل ابوبکر و عمر) را از خلافت بهره‌ای نیست و این امتیاز منحصرا از آن عبدمناف است و در این خاندان تا قیامت باقی خواهد ماند.[۳]  البته زمینه سخن نشان می‌دهد که استفاده از تعبیر عبدمناف در آن مقطع برای جلب نظر بنی‌هاشم بود برای تأیید ولایت‌عهدی یزید بن‌معاویه.[۴]

نقد و بررسی حدیث
در مقام نقد و واکاوی این روایت سخنان بسیار می‌توان گفت. اما جدای از سلسله اسناد و تحقیق در میزان اعتبار اشکال مختلف این روایت (که در جای خود لازم است و بر بررسی محتوای آن مقدم)، به نظر می‌رسد مهم‌ترین ایراد در ناسازگاری مضمون اصلی روایت با اصول موضوعه اسلام و آیات قرآنی فراوان و سنت گفتاری و رفتاری پیامبر مبنی بر برابری ذاتی و نفی قاطع هر نوع امتیازات و فضلیت ذاتی و خونی و تباری  خاندانی است. به عبارت دیگر، حتی اگر اسناد عبارات مختلف حدیث درست و موثق و یا متواتر هم باشد، باز به لحاظ مضمون و محتوا چندان سست و حتی در تعارض با مبانی و مبانی قاطع اسلامی است که هرگز قابل دفاع نمی‌نماید. برای مدلل کردن این دعوی به اختصار استدلال می‌شود که:

جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام
قسمت ششم
قسمت پنجم
قسمت چهارم
قسمت سوم
قسمت دوم
قسمت اول

 

در قرآن سه گروه ممتاز شمرده اند که هر سه فضلیت اکتسابی هستند: با تقوایان (پارسایان) (حجرات، ۱۳)، آگاهان (زمر، ۹) و مجاهدان (نساء، ۹۵). این سخن بدان معناست که در اندیشه برابری محور اسلامی و قرآنی هر نوع فضیلت ذاتی آن هم برای منافع مادی و تمتعات دنیوی و از جمله تصدی مقام و منصب مردود و غیر قابل قبول است. شاید دقیق‌تر می‌نماید که گفته شود اگر هم فضیلت ذاتی و موهبی در مواردی وجود داشته باشد، اما به یقین چنین مواهبی منشاء امتیازات و تمتعات مادی و سیاسی و اجتماعی نخواهد بود. مثلا کسی که از هوش بیش‌تری برخوردار است نمی‌تواند مدعی شود که حتما باید امیر و وزیر شود و مثلا از خانه بزرگ‌تری و جامه فاخرتری استفاده کند. در این صورت، چگونه پیامبر امر مهم و مردمی فرمانروایی را برای تبار و تیره خود (قریش) قرار می‌دهد و دیگران را صرفا به دلیل قریشی نبودن آن هم تا قیامت از آن محروم می‌کند؟

می‌توان چنین نیز استدلال کرد که اصولا چه امتیاز انحصاری و دست نایافتنی در تبار قریش وجود داشت که ضرورت تخصیص امر حکومت در قریش را تا قیامت توجیه و مدلل کند؟ به نظر می‌رسد همان قید «تا قیامت» به‌تنهایی برای بطلان مضمونی چنین سخنی کفایت کند؛ چرا که هیچ انسان متوسط و نه چندان هوشمند نیز نمی‌تواند چنین سخن لغوی گفته باشد چه رسد به پیامبر و مرتبط با وحی. اگر این سخن درست باشد، باید گفت حداقل از قرن هفتم هجری به بعد، یعنی پس از زوال نهایی خاندان عباسی در سال ۶۵۶ هجری به دست مغولان، دیگر این دعوی خلاف و غیر منطبق با واقعیت های رخ داده است. زیرا که می‌دانیم نه ممالیک عرب و قریشی بودند و نه سلسله دراز عثمانیان. ممکن است پیامبر، با باوری که عموم مسلمانان و مؤمنان در باره علم و دانایی الهی وی دارند و او را دارای مقام عصمت مطلق می‌دانند، چنین از آینده نه چندان دور بی‌خبر باشد؟ روشن است که اگر این سخن از پیامبر باشد برای امروز و تا پایان تاریخ نیز باید معقول و مقبول باشد، آیا امروز مسلمانی هست که از این اندیشه دفاع کند و مثلا دنبال فرمانروایی یک قریشی بر کل مسلمانان جهان باشد؟

وانگهی، اگر فرض را بر این بگذاریم که پیامبر برای خود جانشین تعیین نکرده و امر حکومت را به مردم و یا شورای امت (شورای مهاجر و انصار و یا بعدها اهل حل و عقد) وا نهاده است (نظریه ای که عموم سنیان بر آن اجماع دارند)، دیگر تخصیص امر خلافت و فرمانروایی به یک تیره و یا قبیله و یا فرد خاص چه توجیهی دارد؟ هرچند بعدها (هنگام منازعه بر سر تعیین جانشینی یزید به جای پدرش معاویه در سال ۵۶) عبدالله بن عمر در مقام نفی نظریه موروثی شدن امر خلافت استدلال کرد درست است که خلافت تا قیامت به قریش اختصاص دارد اما این مردمان‌اند که از میان شایستگان قریش یکی را با رضایت به خلافت انتخاب می‌کنند[۵] اما این توجیه نیز چیزی از نامعقول‌بودن اصل مدعا نمی‌کاهد.

با توجه به اشکالات مضمونی و محتوایی فراوان این روایت (حتی اگر اسناد آن معتبر باشند)، از دیرباز شماری از پژوهش‌گران و نکته‌سنجان بر آن خرده‌ها گرفته و در نهایت آن را در تعارض بنیادین با اصول فکری و سیاسی اسلام دانسته و از این رو آن را مردود اعلام کرده‌اند که از جمله آنها محمدبن‌عبدالوهاب مشهور است. سعدی ابوحبیب به آنها اشاره کرده و اقوال‌شان را ذکر کرده است. البته این محقق کوشیده تا با نقد و رد نقدهای منتقدان از اعتبار مضمونی و وثاقت روایت مورد بحث دفاع کند اما به نظر ناکام می‌نماید.[۶]

برخی از نویسندگان دیگر اهل سنت و جماعت به گونه‌های دیگر از این حدیث دفاع کرده اند. علی الصلابی در کتاب «ابوبکر الصدیق» (فصل دم دوم) ضمن دفاع کامل از این حدیث مدعی است که البته این اصل مطلق نیست و دارای شروطی است و مراد این نیست که در هرحال هر قریشی حق فرمانروایی دارد و باید اطاعت کرد. نیز بنگرید به شرح دفاعیه صلابی در کتاب «علی مرتضی» از همین نویسنده. البته طبق گزارش این نویسنده از گذشتگان عالمانی چون نظاّم و ابن حجر و از معاصران سنی کسانی چون محمد ابوزهره و محمود عقاد حدیث الائمه من قریش را به کلی مردود و غیر قابل قبول شمرده‌اند.[۷]

باید افزود که تخصیص فرمانروایی به بنی‌هاشم و خانواده محمد نیز دارای همین اشکالات هست. به استناد اسناد موجود اصولا علی و هم‌فکران‌اش و به طور کلی بزرگان اهل بیت در آغاز و طبعا شیعیان آنها در روزگاران بعد، با اصل دعوی انحصار خلافت و فرمانروایی در یک خاندان مخالف نبوده و فقط این انحصار را در شاخه هاشمی و تداوم آن را از نسل محمد (فاطمه و علی) متعین می‌دانستند و آن‌را برای دیگر مدعیان قرشی انکار می‌کردند (چنان که علی در خطبه ۱۴۴ نهج البلاغه-فیض- بدان تصریح کرده و یعقوبی شیعی نز در همان منبع پیش گفته نیز آن را نقل کرده است) .

در این تفکر مدعا این بود که امامت در خانواده محمد باقی می‌ماند و نباید از آن خارج شود. احتمالا چنین دیدگاهی ریشه در روایاتی چنین دارد: پیامبر فرمود خداوند از میان آدمیان عرب را برگزید و از میان اعراب قریش و از قریش بنی‌هاشم را و در این طایفه مرا و تداوم مرا در یکی از اهل بیت‌ام یعنی علی و حمزه و جعفر و حسن و حسین قرار داد.[۸]

در عین حال در مورد اندیشه علویان نکته قابل ذکر این است که،  با فرض رخداد غدیر، پیامبر در همان خطبه غدیر در پی اعلام «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» قید می‌کند که «علی اعلمکم و علی اعدلکم و . . .» یعنی دلیل احقیت علی برای امر جانشینی صلاحیت بیشتر وی در علم و قضاوت و عدالت و پارسایی است نه تبار و نژاد و انتساب خانوادگی و مانند آن. این البته تا حدودی نظریه شیعی در باب امامت انحصاری در اهل بیت را با اندیشه سیاسی اهل سنت و جماعت متفاوت می‌کند اما در نهایت اشکال اصلی در این نظریه تباری بر جا می‌ماند. به ویژه که در برخی روایات مربوط به تعیین امامت در دوازده تن به وسیله پیامبر قید شده که همگی این امامان از قریش‌اند.[۹]

درهرحال به نظر می رسد که چند شخصیت قریشی هوشمند در مقطع حساس رحلت نبی اسلام و در گرماگرم جدال سقیفه با استفاده از ستایش مکرر قرآن و پیامبر از مهاجرین، مهاجرین را با قریشی‌بودن برابر شمرده و قریشی‌بودن پیامبر را بهانه قرار داده و سخن ناراست «الائمه من قریش» را برساخته و در هرحال موفق شدند سلطه انحصاری پر هیمنه و دراز مدت قریش را بر مسلمانان و اعراب تحمیل و استوار کنند.

این نیز گفتنی است که، افزون بر روایات مبنی بر تخصیص حق انحصاری امارت جاودانه برای قریش، احادیث فراوانی از قول نبی اسلام وجود دارد که در فضیلت خاندانی و تباری قریش است و مثلا گفته شده «شرار قریش خیر شرار الناس».[۱۰] و گفتن ندارد که این نوع روایات نیز به دلیل تعارض بنیادین با مسلمات اسلامی و نصوص دینی مردود است.

جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام

——————————————–
منابع و پانوشت ها
[۱] . از منابع شیعی: مسعودی، مروج الذهب، جلد ۳، ص ۲۲۴؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۴۴ و یعقوبی، تاریخ، جلد ۲، ص ۱۳۵.
[۲] . سعدی ابوحبیب، دراسه فی منهاج­الاسلام السیاسی، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۹۸۵، ص ۱۸۷-۲۰۰. منابع پر شمار این حدیث را در همانجا ملاحظه کنید.
[۳] . بنگرید به تفصیل گفتار معاویه در ابن قتیبه، الامامه والسیاسه، جلد ۱، ص ۱۹۵.
[۴] . افزون بر منابع یاد شده در مورد فضایل و افضلیت قریش و حق انصاری اینان برای امارت تا همیشه، بنگرید به: طبری، احمد، ذخائرالعقبی فی مناقب ذوی القربی، قاهره، مکتبه القدسی، ص ۱۰-۱۵.
[۵] . ابن قتیبه، الامامه والسیاسه، جلد ۱، ص ۱۹۶.
[۶] . سعدی ابوحبیب، ص ۱۸۷-۱۹۹.
[۷] . صلابی، علی، علی مرتضی-بررسی و تحلیل زندگی خلیفه چهارم-، بی نام مترجم، ۱۳۸۸، چاپ اول، نشر الکترونیکی، ص ۹۵۶-۹۶۰.
[۸] . ابن عساکر، الامام الحسین، ص ۱۹۱.
[۹] . آل یاسین، راضی، صلح الحسن، ص ۵۳ و نیز روایات نقل شده در همین زمینه در پاورقی متن فارسی کتاب، ص ۷۷-۷۸ (مترجم: سید علی حسینی خامنه ای، با عنوان «صلح امام حسن-پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ»، تهران، انتشارات آسیا، ۱۳۴۸).
[۱۰] . ذخائرالعقبی، ص ۱۰.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

11 پاسخ

  1. با سلام مجدد به جناب احمد و سپاس از لطف و حسن ظن شان
    من نه سوره کوتاه قریش قرآن را انکار کرده و نه در باره ترجمه آن بحث کرده ام. آنچه من تردید کرده ام «حمایت خداوند از قریش» است. واقعیت این است که چند آیه به معنای حمایت نیست. متن آیات چنین است: «برای الفت دادن قریش / الفت دادنشان با سفر زمستان و تابستان / باید پروردگار این خانه را بپرستند / همان که آنان را از گرسنگی [رهانید و به آنان] غذا داد و از ترسی بزرگ ایمنشان ساخت».
    وانگهی اگر این حمایت باشد و تأیید دهها آیه با مضامین به مراتب روشن تر و مهم تر در باره فضایل انصار (اعم از اوس و خزرج) در قرآن هست.
    در هرحال این نوع ستایش ها و نعمت دادن ها هر گز به معنای امتیازات تباری و جاودانه و تضمینی برای هیچ قومی و قبیله ای نیست.
    با این همه من پرسیده ام که اگر هم قرار بر حمایت و امتیاز برای قریش باشد، برای کدام قوم قریش خواهد بود؟ چیزی بیش از این نگفته ام.
    حق یارتان

  2. جناب اشکوری،به گفتار شما در بر نامه پرکار گوش و شما را اهل منطق و استدلال یافتم و بسیار شادمان شدم که از حوزه قم انسانی چون شما برخیزد و هموطنی چون شما موجب افتخار است…بزرگواری شما در بحث این بود که آقای بهمن به جای بحث تبلیغ بهاییت می کردو شما برخش نکشیدید…من فکر می کنم در پاسخی که به بنده داده اید یکی دو مورد هست که اگر نمی فرمودید،شاید بهتر بود ،… فرزندان عبدمناف ازقریش به هاشمی و اموی تقسیم شده اند و…سوالتان از بنده که از کدام قریش سخن می گویید نوعی شلوغ کردن بحث است…دیگر اینکه سوره قریش مکیست و هم ابو بکر و هم ابوسفیان وهم عمر هم سعد بن عباده از ان مطلع بوده اند…اگر در مورد این سوره که در قران است تردید دارید و ترجمه را قبول ندارید، تفسیری که از ، یکی از مفسران در طول تاریخ از کبیر طبری تا المیزان علامه طباطبایی به بنده نشان دهید
    که خلاف ترجمه تحت اللفظی باشد…

  3. با اینکه گفتگوی جالب است .اما از سر نا چاری است .اگر سر مایه داری تز کمر بند سبز را بری مقابله با مارکسیسم علم نکرده بود در قرن بیست ویکم این گفتگو ها به بایگانی تاریخ سپرزده شده بود .اما چه می شود کرد .باید با ان کنار آمد وگوشه های تاریک تحجر را به مردم نشان داد

  4. با سلام به دوستان
    به چند کامنت دوستان به ترتیب پاسخ می دهم.
    اول در مورد نوشته آقای احمد.
    به نظر می رسد که صورت مسئله روشن باشد. پرسش این است که آیا پیامبر وفق معیارها و ارزش های روشن قرآنی و اسلامی می تواند فرمانروایی را و آن هم برای همیشه در یک خانواده و آن هم خاندان خودش منحصر کند؟ پاسخ من منفی است و حال پرداختن به مسائل حاشیه ای مشکلی را حل نخواهد کرد.
    با این همه در باره گزاره ای مطرح شده شما عرض می کنم که:
    اولا – با فرض نوعی حمایت خداوند از قریش (که البته چنین امری محل تردید است)، این به معنای استفاده از امتیازات مادی ذاتی و تباری برای این قوم با قبایل متنوع و غالبا متضاد آن نیست. اصولا کدام قبیله قریش محبوب الهی بوده است؟ بنی تیم و یا بنی عدی و یا بنی امیه و یا بنی هاشم؟
    ثانیا- «یزرگ مهاجرین» از کجا و چگونه از لطف ویژه خداوند به خود با خبر بوده و بدان اطمینان داشته است؟
    ثالثا- این که در اسلام امیازات تباری بی اعتبار است تردیدی نیست اما این البته در مقام تئوری است و در عمل همیشه چنین نبوده نیست و نقض آن فراوان است. از جمله ممتاز شمردن «سید» یعنی نوادگان پیامبر و آن هم صرفا از نسل علی و فاطمه هیچ مبنای اعتقادی و اسلامی ندارد به ویژه که از این عنوان نمی توان برای کسب اعتبار سیاسی و اقتصادی سود برد. این که در زمان علی سیاه پوستان به مقامات بالایی نرسیده اند البته پرسش قابل توجهی است ولی دلیل آن هرچه باشد خللی به اعتبار اصل مساوات ذاتی آدمیان و حداقل مؤمنان در تفکر قرآنی وارد نمی کند.
    اما در مورد سخن مجدد جناب ناجی علی.
    نمی دانم چرا صورت مسئله را مرتب تغییر می دهید. پاسخ قبلی من معطوف به ایرادتان بود و حال از امکان دروغ گویی پیامبر می گویید. دقیقا نمی فهمم ایرادتان چیست. من هم مانند شما برای پیامبر عصمت مطلق قایل نیستم ولی نه در مقاله ام در این باره صحبتی شده و نه در نقدنوشته اول تان این موضوع مطرح شده و نه در پاسخ من. در هرحال حرف من این است دعوی انحصار امارت در خاندان قریش از سوی پیامبر (به دلایلی که گفته شد) معقول و مقبول نیست. نه صحبت از دروغ گفتن ابوبکر است و نه حرف از امکان دروغ گفتن محمد. در واقع طرح این موضوع خارج از موضوع استدلال است. حال شما بفرمایید که پیامبر فرموده الائمه من قریش؟ و چرا؟
    اما در مورد تذکر لیدیا:
    ضن تأیید جمع اخبار و روایات در حدود دو قرن نخست در مجامع روایی و امکان تغییرات و جعلیات بسیار آنها، در مورد احتمال نخست، باید بگویم البته می توان احتمالات را در نظر گرفت ولی احتمالات و یا فرضیه ها باید معقول و مستند به شواهد و قراین قابل قبول باشد. این که مراد از «قریش» در الائمه من قریش «مهاجرین» باشد، متکی به هیچ شاهد و قرینه ای نیست. اگر شما مدعی هستید مستنداتش را ارئه دهید. درست است اکثر مهاجرین قریشی بودند ولی دیگران هم بودند و در ادبیات اسلامی تا آنجا که من اطلاع دارم هرگز مهاجرین با قریش برابر و مرادف دانسته نشده است.
    در مورد فراز آخر نوشته.
    اولا، از سقیفه به بعد همواره «بیعت» بوده است. اما نمی دانم از اصطلاح «انتخابات عمومی» استفاده شده است. در آن زمان و تا همین اواخر انتخابات عمومی به معنایی که الان فهمیده می شود در میان مسلمانان وجود نداشته و هنوز هم عموما با آن مشکل دارند.
    ثانیا، با فرض محبوبیت قریش در جاهلیت و حتی در اسلام، چرا و به کدام دلیل عقلی و شرعی پیامبر باید «عنصر محبوبیت» را وارد امر حکومت، که از حقوق قطعی مردم و ناس است، کرده باشد؟ با حدس و گمان که نمی توان دعوی بزرگی چون الائمه من قریش را موجه و مشروع شمرد.
    با سپاس از همه دوستان

  5. با سلام خدمت جناب اشکوری .
    استاد جان احادیث پیامبر (صلی علیه و سلم) بعد از ۲۰۰ سال و اندی (البته بهترین کتب حدیث اینگونه اند یعنی بخاری و مسلم)گرداوری شده است . شما باید دو احتمال را نیز در نظر میگرفتید ۱ ) شاید لفظ حدیث ( الا ئمه من مهاجرین) و بعدها به لفظ قریش تغییر کرده باشد( این بعدها می تواند از ابوبکر ( رض) یا دیگر صحابه شروع شده باشد و اشتباهی مصطلح باشد یعنی میان عرب آن زمان به کار بردن لفظ قریش به جای مهاجرین چیز رایجی باشد) ۲) با توجه به اینکه امکان بیعت و برگزای انتخابات عمومی برای شخص منتخب شوری نبوده با توجه به اینکه در دوران جاهلیت قریش محبوب بوده در اسلام نیز این محبوبیت در نظر گرفته شده و بعثت پیامبر هم مزید علت شده که در دوران اسلام نیز محبوب تر شوند ( واین احتمال با توجه به روایات دیگر نیز تقویت می شود) و پیامبر اینگونه عنصر محبوبیت رو وارد امر حکومت کرده باشد. والله اعلم

  6. سلام. مشکل من این نیست که ابوبکر صدیق هم ممکن است دروغ بگوید یا نه. اما به نظرم مشکل شما این است که از جایی نمیتوانید به عقبتر بروید و آن هم راستگویی محمد امین است. به نظر من ،هم ابوبکر صدیق میتواند دروغ بگوید و هم محمد امین. برای کسی معصومیت قائل نیستم. شما هم بهتر است چند قدم در باورهایتان به عقب بروید. همانطوریکه که لزومی ندارد ابوبکر صدیق را به راستگویی بپذیرید، دلیلی هم برای پذیرش آن در مورد محمد امین ندارید. عرض من این بود.

  7. جناب اشکوری عزیز،با نگاهی به سوره قریش در میابیم که خداوند هم توجهی خاص به قریش داشته و برای راحتی انها کعبه را ساخته (ندیدم که لطفی به رخ اوس یا خزرج کشیده شده باشد)…بنابراین درداستان سقیفه ،بزرگ مهاجرین یعنی ابوبکر هم که از قریش است هم از لطف خداوند بر خود مطلع بوده است و بزرگ انصار را کنار زده است..اصولا اگر قرار بوده که تبعیضی نباشد ،داستان سادات چیست؟اگر انچنانکه گفته اند سید !!قریشی با سیاه حبشی یکیست ،چرا در زمان پیامبر ویا در زمان حضرت علی حتی یک سیاه پوست هم به مقامی در خور نرسید..آنچه که مسلم است شیعیان تیره ای از قریش را مستحق امامت می دانند و در عمل قبیله قریش و فرزندان عبد مناف ۶۷۶ سال حکومت کردند و شعارها شبیه اب برق مجانی و گوشت تازه امام خمینی بود.

  8. با سلام و سپاس از تذکرتان
    من به هیچ شخصی از جمله جناب ابوبکر نسبت دروغ نداده ام و فقط گفته ام «چند شخصیت قرشی هوشمند» چنان دعوی را مطرح کرده اند. وانگهی، مگر شما ابوبکر و یا دیگر صحابه را معصوم می دانید؟ از آن مهمتر انبان منابع روایی و تاریخی ما انباشته از جعلیات است و ممکن است مطالبی از جمله همین مطلب بعدها به دلایل فرقه ای و سیاسی برساخته شده باشند و برای نفوذ بیشتر به پیامبر و یا بزرگان موجه صدر اسلام نسبت داده باشند. من البته بر اساس شهرت حدیث مورد نظر و باور عمیق عموم اهل سنت و شیعه به آن اصل را بر صحت آن گذاشته ام.
    اما این که چرا عدم انتساب دعوی «الائمه من قریش» را اصل قرار داده ام، به همان دلایلی است که گفته ام. حال بر شماست که به لحاظ سلبی دلایل و دعاوی مرا رد کنید و از لحاظ ایجابی مدلل کنید که چرا و چگونه چنان سخنی از نبی اسلام است و می تواند درست و قابل دفاع باشد.

  9. جناب اشکوری، به نظر می آید که سخت در تعارض به سر میبرید میگویید:
    “درهرحال به نظر می رسد که چند شخصیت قریشی هوشمند در مقطع حساس رحلت نبی اسلام و در گرماگرم جدال سقیفه با استفاده از ستایش مکرر قرآن و پیامبر از مهاجرین، مهاجرین را با قریشی‌بودن برابر شمرده و قریشی‌بودن پیامبر را بهانه قرار داده و سخن ناراست «الائمه من قریش» را برساخته و در هرحال موفق شدند سلطه انحصاری پر هیمنه و دراز مدت قریش را بر مسلمانان و اعراب تحمیل و استوار کنند.”
    یعنی مثلا ابوبکر سدیق، نزدیکترین یار پیامبر این دروغ را ساخته است، دیگرانی هم بوده اند.
    ابوبکری که به “صدیق” مشهور است چرا دروغ بگوید، چرا محمد ابن عبدالله نباید این “حدیث” را نگفته باشد. چرا صدیق که مشهور بین مردم است به راحتی از طرف شما این صفت را از دست میدهد اما عدم انتساب این حدیث به محمد را به راحتی اصل قرار میدهید! این اصل را که (محمد نباید چنین حرفی را گفته باشد فلذا دیگران دروغ میگویند) از کجا آورده اید. برای ادامه ی بحثتتان خوب بود این سوال من را جواب میدادید.

    1. ممکن است جناب ابوبکر به چنین حدیثی تمسک نجسته باشد چنین روایتی از سقیفه نادرست باشد .

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »