سندروم استکهلم اصطلاحی است که برای دلبستگی زندانی به زندانبانش به کار میرود و پدیده فراگیری است که شرایط انزوای زندان، به تدریج از زندانی یک انسان تابع و پذیرای بازجوها و زندانبانهایش میسازد. سندرم استکهلم برای توضیح و تبیین روابط افرادی که خشونت روحی و جسمی را تجربه میکنند ولی در این روابط میمانند نیز به کار میرود. شاید انزوا یا مهمتر از آن احساس انزوا را بتوان مهمترین عاملی دانست که سندروم استکهلم را پدید میآورد. برای فعالان سیاسی که به هر دلیلی از ایران بیرون آمدهاند و از درون شبکههای پر تعداد دوستی به گوشهای پر از تنهایی پرتاب میشوند این احساس انزوا در بیشینهترین شکل خود ایجاد میشود. آنها هم مستعد گرفتار شدن به سندروم استکهلم هستند.
اثر ویرانکنندهی انزوا
در نگاه اغلب مردم اروپا و آمریکای شمالی هیچ تفاوت معناداری میان یک ایرانی و عرب و ترک وجود ندارد و دستکم همه در نگاه اول به عنوان خاورمیانهای دیده میشوند. یکی از اولین تلنگرهای یاسآوری که بسیاری از فعالان سیاسی ایرانی با آن روبرو میشوند همین یکسان دیده شدن با سایرین است. آنها در جوامع خودشان جزء نخبگان بودهاند یا خود را در این دسته احساس کردهاند اما در جامعهی جدید این وجه تمایز از دست میرود. بسیاری از فعالان سیاسی به دلیل سرخوردگی ناشی از حاشیهنشینی در جامعه جدید، میلی معتادگونه به شبکههای اجتماعی پیدا میکنند تا حلقههای از دست رفته را به نحوی دیگر بازیابی کنند. مشکل اما اینجاست که حالا آنها با یک تضاد روبرو هستند. نبودن در وطن و طردشدگی در جای جدید، به یک بحران هویتی تبدیل میشود. افراد زیادی هستند که روز و شبشان و افق زندگیشان بعد از سالها مهاجرت باز در ایران میگذرد. آنها میخواهند در همه رویدادهای مربوط به ایران سهیم باشند و نقشی فعال بازی کنند و برای این بازی راهی جز توسل به شبکههای اجتماعی مجازی ندارند. خوششانسها البته دسترسی خوبی هم به رسانهها دارند و میتوانند مصاحبه کنند و حرفشان را هم بزنند.
شاید در نگاه اول اینطور به نظر برسد که اغلب فعالان سیاسی و مدنی که ناگزیر به مهاجرت شدهاند به دلیل فضای بازی که در اختیار دارند، به صف مخالفان سنتی جمهوری اسلامی میپیوندند اما واقعیت پیچیدهتر از این حرفهاست و سندرم استکهلم را در وجه استعاریاش اینجا میتوان به کار برد. منزویها در حیاط خلوت شبکههای اجتماعی برای اینکه خود را در حال و هوای ایران ببینند ابتدا سعی میکنند که همه وقایع را از لنز یک داخلنشین نگاه کنند. دستکم در این چند سال نمونههای قابل توجهی بوده از افرادی که برای احساس نزدیکی به ایران در یک فرآیند تدریجی به سوی محافظهکارانهترین گفتمان حاکم در ایران غلتیدهاند و آنقدر در این راه پیش رفتهاند که به تبلیغ برای گفتمان بخش امنیتی- نظامی جمهوری اسلامی روی آوردهاند.
در لاک امنیت
یک فعال سیاسی گرفتار سندرم استکهلم خیلی محتمل است که از سیاست توسعهطلبی منطقهای جمهوری اسلامی دفاع کند یا ضدیت نظام ایران با غرب را پذیرفتی و معقول بداند یا وقتی پای نقض حقوق بشر در ایران میرسد بلافاصله عربستان و ترکیه را پیش بکشد و از استانداردهای دوگانه بگوید. چنین کارهایی با تعریف سندرم استکهلم مبنی بر « پشتیبانی زندانی از دلایل و رفتارهای زندانبان» انطباق کامل دارد.
اغلب این افراد زمانی که در ایران بودهاند خودشان احضار و زندان را تجربه کردهاند ولی حالا در غرب به واسطه فاصله جغرافیایی که برای آنها امنیتزا هم بوده است، دیگر آن خاطرات تلخ گذشته را زیاد مرور نمیکنند و به دفاع از آن گفتمان و نظامی میپردازند که خودشان را ناگزیر به مهاجرت کرده است. پیشگرفتن چنین رویهای یک مزیت شخصی هم دارد و آنها میتوانند در جنگهای پوشالی مجازی خود را به عنوان جبههای در نظر بگیرند که طرفدار منافع ملی است و به سادگی دیگران را هم با صفاتی نظیر جنگطلب و طرفدار تحریم و تجزیهطلب و صفاتی از این دست خطاب کنند. در برخی موارد این سندروم استکهلم به شکلی وسواسگونه ظاهر میشود و کسانی که به آن گرفتار شدهاند را به بیان مواضعی چنان غلیظ در دفاع از نظام موجود ترغیب میکند که سایرین آن را سندی بر همکاری آن فرد با دستگاههای اطلاعاتی جمهوری اسلامی میپندارند. افراد گرفتار این سندرم در ابتدا ممکن است خیلی جدی گرفته شوند و صدای متفاوت و تازهای باشند ولی بعد از مدتی به شکلی یاسآور به چهرههایی غیرجدی تبدیل میشوند که مواضعشان درباره هر رویدادی، از قبل قابل پیشبینی است. آنها در واقع میخواهند نوعی مرهم برای بحران هویت خود بیابند. وقتی نمیتوانند در چشم یک اروپایی یا آمریکایی خود را متمایز کنند به این سمت گرایش پیدا میکنند که لااقل خودشان را نسبت به بدنه فعالان سیاسی مهاجر متمایز سازند. آنها در انزوای طولانی و تنهایی عظیمشان به مدافعان و سفیران نظام تبدیل میشوند هر چند که به دلیل همان چندپارگی هویتی هیچ دلشان نمیخواهد برچسب دموکراسیخواهی و اصلاحطلبی را هم کنار بگذارند. وضعیت این گروه در جدایی همزمان از جامعه اصلی و جامعه میزبان دستکمی از آن انقلابیون کافهنشین در برلین و پاریس و واشنگتن ندارد که در جلسات هفتگیشان یا تکلیف آینده قومیتها را مشخص میکنند یا برای کابینه خیالیشان وزیر انتخاب میکنند. هر دو گروه به یک معنا قربانی شرایط محیطی خود هستند اما غمانگیز این که خود را قهرمان میدانند.
یک پاسخ
به کسانی که برای رهایی از تعقیب و زندان به خارج از کشور رفته اند نمیتوان ایراد گرفت ، ولی فعالیت سیاسی علیه نظام در خارج از کشور تنها یک دل خوشکنک است !
دیدگاهها بستهاند.